ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 23.01.2015, 7:57
بحثی درباره پرخاشگری و خشونت

اشکبوس طالبی

(مدرس روان‌شناسی و تعلیم و تربیت و تحلیلگر مسایل روان‌شناختی)

مبحث خشونت، موضوعی بسیار پیچیده، چند وجهی و پر ریشه است که برای توضیح، واکاوی، پیش‌بینی و کنترل و تغییر آن، لازم است که از فیزیولوژی و کارکرد مغز، روان شناسی، جامعه شناسی و عوامل تاثیر گذار فرهنگی , و مذهب کمک گرفت. لذا برای مطالعه علمی و کنترل شده خشونت، ضروری است تا رفتار خشونت آمیز را مورد مطالعه قرار دهیم و رابطه آن را با خشم (Anger)که فرایندی درونی است، روشن کنیم.

گاهی مفهوم خشم، پرخاشگری، قهر، خشونت و تجاوز به هم گره می‌خورند و برای علاقمندان این مباحث، مشکل می‌شود تا تفاوتها را ببینند. خشم یک هیجان است که در درون انسان (در بخشی از مغز) شکل می‌گیرد ولی پرخاشگری یک کنش است که در بیرون از انسان به صورت رفتار قابل مشاهده بروز می‌کند. هر کدام از مفاهیم و یا رفتار‌های ذکر شده شباهت‌ها و تفاوت‌های زیادی باهم دارند. عوامل بوجود آمدن آنها و هدف‌های هریک نیز می‌توانند متفاوت باشند. مثلا ممکن است پرخاشگری نتیجه شکست و نا کامی یا (frustration) باشد و یا واکنشی باشد به احساس حقارت و گم کردکی هویت و یا احساس تهدید شدن و انتقام آنی و یا اساسا فرایندی است آموخته شده در اثر یادگیری.

سن افراد، جنسیت افراد، سطح آموزش‌های اجتماعی و فردی شخص، تجربیات انفرادی و اجتماعی و فرهنگی شخص، باورهای دینی و سیاسی فرد و سیستم عصبی و کارکرد متفاوت بخش‌هایی از مغز، نحوه کارکرد غدد داخلی بدن و مهمتر از همه پروفایل شخصیتی افراد، همگی می‌توانند در ایجاد خشم در درون انسان نقشی موثر داشته باشند.

کودکان، نوجوانان، جوانان، میانسالان و سالخوردگان نیز هیجان خشم را تجربه می‌کنند و خشم خود را به صورت رفتارهای پرخاشگرانه و خشونت آمیز و گاهی به شکل غیرقابل کنترل(rage) از خود نشان می‌دهند. شخصیت و نگرش شخص، در چگونگی درک و معنا دادن به این عاطفه و نحوه بروز بیرونی آن به شکل رفتار خشونت‌گرایانه موثرمی باشند. هم چنین موقعیت زمانی و مکانی که شخص در آن قرار می‌گیرد و در اصطلاح علمی به آن (context) می‌گویند بسیار مهم هستند.

طبیعی است که در یک مطالعه علمی و حساب شده می‌بایست تمام موارد ذکرشده مورد توجه واقع شوند. برای این که بتوانیم به یک درک و فهم نسبتا مشابهی از این مباحث دست پیداکنیم، لازم است که مفهوم خشونت و انواع رفتارهای خشونت آمیز را به طور مختصر مرور بکنیم.

انجمن روان شناسان آمریکا (۲۰۱۲) خشم را منشا پرخاشگری و خشونت می‌داند. این انجمن چنین بیان می‌کند که: «خشم عاطفه و احساسی است دشمنانه و هدفمند نسبت به شخصی یا چیزی به قصد آزار و صدمه رساندن به او. خشم همیشه هم منفی نیست. و می‌تواند وسیله‌ای باشد تا شخص بتواند احساسات منفی خود را بیان کند و یا می‌تواند انگیزه‌ای باشد برای پیدا کردن راه حلی برای مسئله. اما خشم وقتی که مداوم prolonged و شدید intense باشد می‌تواند مشکل آفرین شود و سیستم کارکرد بدن و مغز و اعصاب را تحت تاثیر قرارداده و آنها را نامتعادل کنند. مثلا فشار خون بالا برود. تعادل مواد شیمیایی مغز را درهم بریزد. در آن صورت شخص می‌تواند به خود و دیگران و یا اموال عمومی آسیب برساند.»

ممکن است این سوال مطرح شود که معیار مثبت بودن و مخرب بودن خشم و رفتار پرخاشگرانه را چگونه می‌شود تعیین کرد؟ ما در قسمت بررسی روان شناسی پرخاشگری و خشونت، به پاسخ این پرسش خواهیم پرداخت.

تعریف خشونت:
هر گونه رفتاری که باعث صدمه فیزیکی– روانی - مالی–عاطفی نسبت به شخص دیگری بشود، خشونت قلمداد می‌شود. خشونت می‌تواند مستقیم یا غیر مستقیم باشد. خشونت‌های مستقیم باآزاروضربه دیدگی جسمی همراه است و می‌توانند از تنبیه بدنی فرزندان تا اعدام‌ها ی دولتی را شامل شوند.

خشونت‌های غیر مستقیم آن اعمالی است که به چشم دیده نمی‌شوند ولی می‌توان اثرات ماندگار آنها را مشاهده و یا احساس کرد. مثل خشونت‌های کلامی، تبعیض‌های جنسی از طریق بی‌توجهی و بی‌تفاوتی- کینه‌ورزی، غیبت، اتهام و تحقیر کردن و ترور شخصیت. خشونت‌ها و یا رفتارهای خشونت آمیز به اشکال دیگری نیز به ظهور می‌رسند مثل: خشونت‌های فیزیکی، خشونت‌های روانی، خشونت‌های جنسی، خشونت‌های مذهبی، خشونت‌های فرهنگی و خشونت‌های سیاسی.

خشونت‌های فیزیکی- همان خشونت‌های مستقیم است که از طرف شخص یا گروه و یا یک سیستم اجتماعی و سیاسی نسبت به شخص، گروه و یا شهروندان یک کشور، اعمال می‌شوند و معمولا با صدمه‌های جسمی همراه هستند و به سادگی می‌شود این آسیب‌ها و ضربه‌های فیزیکی را مشاهده و اندازه گیری کرد و اثرات این صدمه‌ها هم معمولا دیر پا هستند مثل تبیه‌های بدنی در خانه و مدرسه و اجتماع، مثل شکنجه در زندان، مثل تجاوز جنسی، مثل شلاق زدن مثل اعدام مثل جنگ‌های قومی، بین کشوری و بین‌المللی.

خشونت‌های روانی: رفتار خشونت آمیزی که شرافت، آبرو، حیثیت و کرامت انسانی فرد و هویت شخص را مورد تهاجم قرار می‌دهند و آرامش روانی و تعادل فکری و مسیر طبیعی زندگی روزانه را در هم می‌ریزند. مثل: تحقیر و سرزنش مداوم، دروغ و اتهام بستن، تمسخر، توهین هدفمند، فحاشی و تهدید‌های مداوم روحی، عاطفی، کلامی و جنسی.

خشونت‌های جنسی: تبعیض جنسیتی، آزار جنسی هدفمند، متلک‌ها و چشم چرانی‌های خارج از نورم، لمس کردن و تماس‌های فیزیکی به قصد تجاوز به محدوده خصوصی و تهدید‌ها ی جنسی و تجاوز جنسی. در انگلیسی با این گونه خشونت‌های جنسی sexual harassmentsمی گویند که جرم غیر قانونی و قابل تعقیب است.

خشونت‌های کلامی: به‌کار بردن انواع و اقسام کلمات توهین‌آمیز، تهدید کردن، واژه‌های تبعیض‌آلود، کوچک شمردن، اتهام زدن حتی غیبت‌کردن و شایعه‌سازی و تبلیغات منفی در رسانه‌های عمومی و دنیای مجازی، می‌توانند در گروه خشونت‌های کلامی قرار گیرند.

خشونت‌های فرهنگی: تبعیض در آموزش زبان– تبعیض در استفاده از امکانات تربیتی، شغلی، بهداشتی، ومذهبی که درعمل باعث پایمال شدن حقوق فرهنگی قوم دیگر و مذهب دیگر و دگر اندیشان بشود. این خشونت‌ها ممکن است تاریخی باشند و بخشی از فرهنگ مسلط جامعه شده باشند و مردم هم نسبت به این خشونت‌ها غیر حساس(desensitized) شده باشند واین گونه خشونت‌های فرهنگی راعادی یا نورم تلقی کنند. مثل فرهنگ رانندگی در تهران که سراسر خشونت، بی‌توجهی به حقوق دیگران و قانون‌شکنی است و به طور متوسط روزانه یک نفر در دعواهای رانندگی با کارد و چماق و قمه کشته می‌شوند و تقریبا همه هم به آن عادت کرده‌اند. یا تنبیه بدنی فرزندان توسط والدین به بهانه تربیت کردن فرزند و یا تنبیه بدنی دانش آموزان توسط معلمین به قصد یاد دادن و یا تنبیه دانشجویان و ستاره‌دار کردن آنها توسط مسئولین دانشگاه که متاسفانه بخشی از فرهنگ روزانه ما در ایران شده است ولی مردم هم آرام آرام به آنها خو گرفته‌اند.

خشونت‌های ساختاری: این گونه خشونت‌ها سازماندهی شده، تاریخی و هدفمند هستند که به شکل سیستماتیک (گاهی پنهان و گاهی آشکار وخشن) از طرف حکومت، یک حزب، یک ایدوئولوژی و یا یک مذهب برعلیه گروه دیگر و یا یک ملت دیگر به کار گرفته می‌شوند و البته انجام آنها با توجیهات قانونی، مذهبی، ملی و حتی نژادی همراه هستند. مثل اخراج کارمندان و شاغلین از کار به دلایل پاک سازی و یا شکنجه و کشتار دگراندیشان به دلایل مذهبی و یا سیاسی و یا تجاوز جنسی به زندانیان برای درهم شکستن شخصیت آنها و یا مصادره اموال و زن و فرزند یک گروه و قوم دیگر برای پاک سازی نژادی و یا مذهبی. این گونه خشونت‌ها را در جامعه شناسی، خشونت‌های ابزاری نام نهاده‌اند. عده‌ای هم آنها را تحت خشونت‌های سیاسی می‌شناسند.

زمینه‌های زیستی و فیزیولوژیکی خشونت و پرخاشگری:
یکی از رشته‌های جدید علمی که ارتباط رفتار و کارکرد مغز و اعصاب و کارکرد غدد داخلی بدن را مطالعه می‌کند، Neuroscience یا رفتارشناسی مغز و اعصاب نام دارد که توانسته است به شکلی علمی و کنترل شده رابطه (مغز و رفتار) را به شکلی مشخص توضیح دهد. دانشمندان این رشته نقش هیپوتالاموس (Hypothalamus) را در سازمان دادن مقدار ترس و پرخاشگری ما بسیار موثر می‌دانند. هیپو تالاموس در قسمت میانی بخش پیشانی مغز جا گرفته و جز کوچک ولی موثر در مغز میانی است که به بخش پیشانی مغز و کورتکس مرتبط می‌باشد.

بخش مهم دیگر مغز که در کنترل، غربال کردن عواطف و انگیزه‌های ما نقش مهمی بازی می‌کند، قسمت بادامی شکل مغز است که در بخش جانبی(Temporal Lobe) قرار دارد که به (Amygdala) معروف است. این قسمت بادامی شکل، تمام سیگنال‌های غیر کلامی، عاطفی و هیجانی را دریافت کرده به آنها واکنش نشان داده و به دو طریق متفاوت آنها را سازمان می‌دهد. پاسخ‌های غیر ارادی و ناگهانی و وسواس‌گونه ما در برابر ترس، به شکل تهاجم و پرخاشگری از این ناحیه مغز جانبی هدایت می‌شوند.

در تصویر زیر موقعیت هیپوتالاموس، تالاموس و قسمت بادامی شکل مغز و نقش آنها در سازمان دادن هیجانات و عواطف و ترس و پرخاشکری نشان داده شده‌اند. (روان شناسی عمومی- سیسرالی ص. ۷۴)

در این نمودار به درستی نشان داده شده است که محرک‌های محیطی – عاطفی از دوطریق به شکل رفتار واکنشی و یا رفتار عاطفی بروز می‌کنند. راه اول راه کوتاه است که مستقیم به تالاموس رفته و سپس مستقیم از مسیر کوتاهی به قسمت بادامی شکل مغز می‌رود و به شکلی فوری به صورت ترس، وسواس و پرخاشگری به رفتار تبدیل می‌شوند. . . . راه دیگر راه طولانی است که محرک‌های محیطی – هیجانی از طریق نورن‌های حسی به تالاموس رفته و از آنجا به قسمت غشا خارجی مغز یا(کورتکس) می‌رسند تا تحلیل و بررسی شده و سپس از راه طولانی دیگری به بخش بادامی شکل فرستاده می‌شوند تا به شکل رفتار عاطفی و هیجانی نمود بیرونی پیداکنند. تعلیم و تربیت خانوادگی و محیطی به کودک کمک می‌کند تا یاد بگیرد از راه دوم استفاده کند نه راه اول و میان بر. . دقیقا کنترل رفتار عاطفی وکنترل خشونت از این طریق میسر می‌شود. لذا در عمل ما بزرگتر‌هایی را می‌بینیم که رفتار عاطفی – هیجانی رفتار پرخاشگرانه را باشکل اول سازمان می‌دهندو هنوز یاد نگرفته‌اند تا کورتکس خود را در کنترل رفتار به کار گیرند.

در نتیجه: قسمت بادامی شکل مغز (Amygdala) بر اثر تربیت خانوادگی و آموزش‌های اولیه کودکی می‌تواند کارکرد متفاوتی داشته باشد. گاهی اوقات، تجربیات منفی زندگی و مشاهدات رفتار پرخاشگرانه والدین، ذهن مستعد کودکان را آسیب پذیر می‌کنند که این تجربیات زمینه‌های بعدی را در تبدیل هیجانات زندگی به رفتار‌های پرخاشگرانه و غیر قابل کنترل سبب می‌شوند که در اصطلاح روانپزشکی به آنها (predisposition factors) یا عوامل مستعدکننده پرخاشگری می‌شناسند. و گاهی هم در بعضی از افراد، این قسمت مغز به شیوه‌ای رشد می‌کند که به جای واکنش‌های ناگهانی و خشم آلود به محرک‌های ترس‌آور محیطی، سیگنال‌های دریافتی از سلسله اعصاب حسی را به قشر فوقا نی مغز(Cortex) می‌فرستد تا مورد ارزیابی و سنجش دقیق‌تر واقع شده و با تجربیات قبلی ترکیب شده و سپس دستورات لازم برای واکنش به محرک‌های محیطی صادر شوند. در این حالت مغز نقش واسطه و یا ممیز و صافی را بازی می‌کند و رفتارهایی که از این طریق نماد بیرونی پیدا می‌کنند، دیگر آنی، واکنشی و کور نیستند بلکه حساب شده، تحت کنترل و آگاهانه تر هستند.

دکتر Kluver & Bucy در سال ۱۹۳۹ میلادی، در تحقیقات خودشان روی میمونها با یک عمل جراحی بخش جانبی مغز و Amygdala را بر داشتند تا عواطف، هیجانات و ترس میمون‌ها را مطالعه بکنند. میمون‌های جراحی شده به طور کامل، ترس شان از مار و انسان و حیوان‌های دیگر زایل شده بود. در سال ۱۹۶۹ دو دانشمند دیگربه نام‌های Maren و Fanselow با عمل مشابهی روی موش‌ها همین قسمت مغز را تخریب کردند و موش‌ها را در کنار گربه‌ها گذاشتند. اما موش‌ها هیچگونه ترس و یا فرار از گربه‌ها نشان نمی‌دادند. در سال ۲۰۰۵ پژوهشگردیگری به نام Adolph’s و همکارانش روی انسان‌هایی که قسمت بادامی شکل مغز جانبی شان (Amygdala) صدمه دیده بود به مشاهده و تحقیق پرداختند و متوجه شدند که در این افراد به طور معنی‌داری عواطف ترس و رفتار پرخاشگرانه کاهش یافته‌اند.

رفتار پرخاشگرانه، و خشونت‌های غیر قابل کنترل (rage) می‌تواند زمینه‌های بیولوزیکی هم داشته باشند. مثلا معتادان به الکل و مواد افیونی، PCP‌ها، اختلال‌های دوقطبی (bipolar)‌ها، بیماران سایکوتیک و حتی مبتلایان به آلزایمر، به کرات رفتار خشونت آمیز و خطرناک از خود نشان می‌دهند.

مطالعات کنترل شده دیگری روی کارکرد مغز و ارتباط بخش‌هایی از مغز با پرخاشگری و خشونت توسط روان‌شناسان مغز و اعصاب(neuroscience) نشان داده شده‌اند که وقتی با الکترودهای خفیف به قسمت بادامی شکل مغز جانبی (amygdala) تحریکات عصبی وارد می‌کنند، این قسمت مغز فعال‌تر شده و باعث افزایش رفتار پرخاشگرانه و خشونت‌آمیز می‌شود و برعکس وقتی تحریکات این منطقه مغز کم شده و یا قطع می‌شوند، میزان پرخاشگری و رفتار خشونت‌آمیز، به شکل معنی‌داری کاهش می‌یابند.

جالب این که قسمت بادامی شکل مغز، در دوران نوجوانی و جوانی بین سنین ۱۲ تا ۲۵ سالگی بسیار فعال‌ترند و شاید به همین دلیل است که رفتار آنها بیشتر به پرخاشگری و خشونت کشیده می‌شوند و در سنین بالاتر معمولا کرتکس نقش بیشتری در سازمان دادن رفتار به عهده می‌گیرد. دو روانشناس از دانشگاه ایالتی ایووا Iowa به نام‌های دکتراندرسون Anderson و دکتر بوش من Bushman در کتاب تحقیقی خود (خشونت و انسان) از دو ماده شیمیایی مغز صحبت می‌کنند که تا حد زیادی با پرخاشگری و خشونت انسان در رابطه‌اند و این دو ماده شیمیایی توسط خود مغز تولید می‌شوند. این دو ماده شیمیایی که در اصطلاح روانپزشکی به آنها Neurotransmitter می‌گویند، سراتونین serotonin و واسوپرسین vasopressin نام دارند.

سوال این است که آیا محرک‌های محیطی می‌توانند آن قسمت‌های مغز را که در تولید این مواد شیمیایی نقش دارند تحریک کنند و اگر این طور باشد سیستم آموزش و پرورش عمومی در دوران پیش از دبستان- دبستان و دبیرستان تا چه حد در پرورش بهینه مغزو کنترل رفتار پرخاشگرانه ایفای نقش می‌کنند؟ و یا خدمات روان درمانی‌های مشخص به خصوص روان درمانی شناختی چه کمک‌هایی ارایه می‌دهند تا بتوانند کارکرد مغز را متعادل کرده تا شخص بتواند بر خشم و عصیان خود مسلط شده و آن را در جهت سازنده نه تخریب به کار بگیرد؟ و آیا تربیت و آموزش کودکان درخانه و محیط پیرامونی اولیه، می‌توانند در چگونگی رشد و کارکرد این قسمت‌های مغز نقش تعیین کننده‌ای داشته باشند؟ و آیا سطح آگاهی، تحصیل و پختگی عاطفی مادران و یا دایگان در شکل دادن کارکرد مغز نوزاد و کودک، دخالت و تاثیرگذاری مستقیم دارند یا خیر؟

برای پاسخ دادن به هر کدام از این پرسش‌ها، باید هرکدام از متغیر‌های بالا را به دقت کنترل و مشاهده کرد. در قسمت‌های بعدی این مقاله، به برخی از پاسخ‌های موجود اشاراتی خواهیم داشت.

گذشته از نقش مغز وسیستم اعصاب و مواد شیمیایی مغز در ایجاد خشم و خشونت، غدد داخلی بدن و هورمون‌های مترشحه آنها در شبکه خون رسانی بدن ما نیز می‌توانند در ایجاد و بروز خشم موثر باشند برای مثال: غدد فوق کلیوی ما چندین هورمون متفاوت ترشح می‌کنند و مستقیما وارد خون می‌کنند یکی از مهمترین هورمون‌های این غده‌های فوق کلیوی، کورتیزول است که کمک می‌کند بدن ما در برابر استرس مقاومت کند.

پرفسور آین رابرتسون متخصص مغز و اعصاب از دانشگاه دوبلین، با مطالعه روی میزان تستسترون و سطح ترشحات کورتیزول در خون به این نتیجه رسید که میزان بالای هورمون مردانه جنسی تستسترون در خون باعث کاهش میزان کورتیزول در خون می‌شود. در این حالت فشار خون بالا می‌رود و سیستم عصبی سیمپاتتیک دربدن فعال تر شده و انرژی اضافه‌تری تولید می‌کند و از آنجایی که کورتیزول خون از حد نصاب پایین‌تر می‌رود، شخص نسبت به محرک‌های بیرونی کم‌تر مقاوم می‌شود ولذا در شرایط تهدید و یا احساس تهدید و خطر، کنترل خود را در شرایط استرس‌زا از دست می‌دهد و خشم بر انسان تسلط می‌یابد و خشونت و صدمه زدن به دیگری اتفاق می‌افتد.

زمینه‌های یادگیری و روان شناختی خشم، قهر، پرخاشگری و خشونت

انجمن روان شناسان آمریکا چنین می‌گویند: «خشم احساس طبیعی انسان است. در واکنش به تجربه شکست و ناکامی. یا Frustration. تا زمانی که شخص قادر به شناخت و کنترل این خشم است و بر آن تسلط دارد، می‌تواند به نیرویی مثبت برای ادامه زندگی تبدیل شود اما زمانی که خشم بر انسان مسلط می‌شود و او را کنترل می‌کند، مشکل آفرین و تخریب کننده می‌شود و آن وقت خشم و خشونت دیگر سالم نیست و بهداشت روانی فردی و اجتماعی خود و دیگران را به مخاطره می‌اندازند.» روان شناسان بالینی و روان درمانگر‌ها، می‌توانند تکنیک‌هایی را یاد بدهند تا شخص بتواند خشم و پرخاشگری خود را بفهمد، پیش بینی کند و آن را در کنترل بگیرد.

گروهی قهر را همان خشونت می‌دانند. اما قهرخشونت نیست. قهر رفتاری است جدی همراه با پشتکار و قاطعیت برای انجام عملی یا رسیدن به هدفی. هدف از قهر، آسیب رساندن و یا صدمه زدن به کسی یا چیزی نیست. گر چه در فارسی معمولا قهر را مخالف آشتی و نوعی کنار کشیدن خشونت انفعالی می‌دانند ولی رفتار قهر آمیز را در روان شناسی امروز به Assertive behaviors می‌شناسند که هدف روی قاطعیت و هدفمند بودن آن است.

دکتراندرسون (Anderson) و دکتر بوش من (Bushman) که هر دو از استادان روان شناسی هستند در کتاب تحقیقی خود (انسان و خشونت-۲۰۰۲) بین پرخاشگری و خشونت تفاوت قائل‌اند. آن‌ها می‌گویند: «خشونت نقطه نهایی پرخاشگری است که هدفش قتل و جنایت است.» لذا با این تعریف می‌توان گفت که انواع تجاوزها و خشونت‌ها جزرفتارهای پرخاشگرانه هستند اما تمام رفتار‌های پرخاشگرانه به خشونت و تجاوز منتهی نمی‌شوند. این دو پژوهشگر مسائل خشونت، معتقدند که پرخاشگری و خشونت را، هم از نظر منشا و هم از نظر هدفمندی، می‌توان به دو گروه متفاوت تقسیم بندی کرد:
۱. پرخاشگری‌های خصومت آمیز (Hostile Aggressions)
۲. خشونت‌های ابزاری (Instrumental Aggressions)

در پرخاشگری‌های نوع اول به طور تاریخی و معمولی با رفتاری مواجه هستیم که بیشتر زمینه عاطفی و خصومت‌آمیز دارند و از عصبانیت و ناکامی و شکست، مایه می‌گیرند و بروز آنها ناگهانی (Impulsive) و هیجانی (Affective) و واکنشی(Reactive) هستند و کمتر با مآل‌اندیشی و برنامه‌ریزی و تفکر همراه هستند. و هدفشان هم صدمه زدن و تخلیه فوری خشم به آن قربانی است که مشخص و قابل دسترس است. (Immediate Target) دو پژوهشگر دیگر به نام‌های Berkowitz 1993 و  Green 2001 این نوع خشونت خصومت آمیز را به طور مشروح توضیح داده‌اند. البته این نوع پرخاشگری‌ها خیلی ساده‌تر قابل کنترل و درمان هستند. روان درمانی‌های شناختی و رفتار درمانی و برنامه‌های آرام سازی تدریجی systematic relaxation and desensitization تا حد زیادی در کنترل و هدایت ودرمان این پرخاشگری‌ها موفق بوده‌اند.

اما خشونت‌های ابزاری، خشونت‌های برنامه‌ریزی شده، هدفمند، از قبل سازمان داده شده و حساب شده (Proactive) می‌باشند که که هدف شان، بیشتر از صدمه زدن فیزیکی و روحی ومالی به یک قربانی است. بلکه هدفی درازمدت‌تر و وسیع‌تر دارد حتی اگر ظاهرا یک فرد مشخص را هدف قرار دهند.

به نظر می‌رسد خشونت و اعدام‌های سازمان یافته در زندان‌ها، خشونت برنامه‌ریزی شده در مورد زنان، دگراندیشان، گروه‌های قومی و مذهبی و جنگ‌های داخلی و یا خشونت‌های مذهبی بین شیعه و سنی، یا جنگ با همسایگان و یا جنگ‌های بین‌المللی همگی در گروه خشونت‌های ابزاری قرار می‌گیرند. در این نوع خشونت‌ها انگیزه‌های ابتدایی (مثل غذاو آب و.... )و یا انگیزه‌های روانی (مثل: نیاز به محبت، نیاز به امنیت و احترام و...) تعیین‌کننده و هدایت کننده این خشونت‌ها نیستند و از آنها فراتر رفته‌اند. انگیزه‌های پر قدرت اجتماعی و هویتی و مذهبی و ائدولوژیکی دیگری این گونه خشونت‌ها را برنامه‌ریزی و اجرایی می‌کنند. انگیزه‌های شناخته شده اجتماعی مثل:
۱. نیاز به قدرت (پول و سکس) یا (Needs for power)
۲. نیاز به برتری طلبی(Needs for Hegemony)
۳. نیازبه پیشرفت (بدست آوردن و جلو افتادن) یا (Needs for Achievement)
۴. نیاز به وابستگی به تعلقات مذهبی و ایدولوژیکی(Needs for Affiliation)
۵. انگیزه سرپوش گذاری بر ترس درونی با یکسان سازی دیگران یا حذف دیگران(Projection).

شاید مهمترین انگیزه‌های خشونت‌های انسانی درایران وخاورمیانه و جاهای دیگر همین انگیزه‌های بالا باشند. جنگ ۸ ساله بین ایران و عراق، خشونت‌های گسترده دهه ۶۰ در ایران (کشتار زندانیان سیاسی)، کشتار وحشتناک جریان داعش و اعدام‌های شبانه سنی‌های عراقی توسط جوخه‌های رزمی سپاهیان (البدر و المهدی)، اسیدپاشی‌های هفته‌های پیش بر زنان در اصفهان و مشهد، در این دسته ازخشونت‌ها وجنایات ابزاری قرار می‌گیرند که کنترل و هدایت و تغییر آن‌ها با روان درمانی‌های کلینیکی و یا داروهای متعادل کننده روان پزشکی میسر نیستند چرا که حکومت‌ها مستقیم و غیر مستقیم در این خشونت‌ها دست دارند و مجریان این خشونت‌هادر امنیت کامل به سر می‌برند و از مسئولیت‌های فردی و اجتماعی معاف هستند وحتی چنین خشونت‌ها را مبتنی بر برداشت‌های شخصی از کتاب آسمانی و حدیث و سنت تفسیر می‌کنند و آنها را الاهی قلمداد می‌نمایند. وحتی برای کارگزاران آن پاداش‌های این دنیایی و آن دنیایی وعده می‌دهند. این گونه است که این خشونت‌ها عمومی، نورم و حتی مقدس به حساب می‌آیند!

یکی از جدیدترین تئوریهای علوم رفتاری که تا حد زیادی توانسته است منشا چنین خشونت‌های ابزاری را واکاوی کرده و راهکارهای (زیستی- روانی- اجتماعی) ارایه دهد، تئوری روان شناسی شناختی- اجتماعی است.

این تئوری معروف در روان‌شناسی اجتماعی، که رفتار پرخاشگرانه و خشونت آمیز را بررسی کرده است Social Cognitive Learning تئوری است که آلبرت باندورا در سال ۱۹۶۱ در دانشگاه مونترال در کانادا و در سال بعد در دانشگاه استنفورد در کالیفرنیا آن را تئوریزه کرده است* دکتر باندورا در آزمایش‌های معروف خود Babo Doll Experiment با کودکان (دختر و پسر) ثابت می‌کند که کودکان پرخاشگری و خشونت را با مشاهده کردن رفتار پرخاشگرانه بزرگسالان تقلید می‌کنند و با مدل‌سازی کردن این رفتار، پرخاشگرانه را فرامی‌گیرند و اگر این رفتار با پاداش و تایید پدر و مادر همراه شوند، آنها را درونی می‌کنند. و کودکانی که در این آزمایشات در گروه گواه قرار داشتند و امکان مشاهده و تقلید از مدل‌های پرخاشگرانه را نداشتند، رفتار پرخاشگرانه و خشونت آمیز را از خود بروز نمی‌دادند.

گسترش این تئوری و آزمایشات مشابه دیگر نشان دادند که انسان‌ها واکنش‌ها و رفتار پرخاشگرانه را به همان شیوه طبیعی از خانه و محیط اجتماعی خود اکتساب می‌کنند که سایر رفتارها و عادات پیچیده دیگر را. یا با تجربه مستقیم و یا با مشاهده کردن و تقلید کردن. لذا یادگیری‌های روزانه اجتماعی مهمترین دلیل اکتساب رفتارهای پرخاشگرانه و خشونت آمیز هستند.

دکتر باندورا و همکارانش تاکید می‌کنند که برای اکتساب و یادگیری چنین رفتارهای اجتماعی چهار عامل روانی و شناختی دیگر در کار هستند:
۱. توجه کردن (Attention)
۲. حافظه (Memory)
۳. تقلید کردن (Imitation)
۴. انگیزه یا (Motivation)

لذا فقط زمینه‌های بیولوژیک یا مغزی نیستند که عامل به وجود آمدن رفتار پرخاشگرانه و خشونت‌آمیز می‌شوند بلکه شرایطی که کودک در آن زندگی می‌کند و مدل‌هایی اجتماعی که در اختیار دارد و انگیزه‌های درونی و یا بیرونی باعث می‌شوند تا رفتار پرخاشگرانه و خشونت آمیز را به طور طبیعی اکتساب کنند.

در همین آزمایش‌ها همچنین نشان داده شد که دختران و پسران پرخاشگری خود را با دو شیوه متفاوت نشان می‌دهند. پسرها بیشتر از پرخاشگری فیزیکی و دختران از پرخاشگری کلامی استفاده می‌کردند و همین تفاوت‌ها در رفتار پرخاشگرانه نیز می‌تواند در آموزش‌های متفاوت دو جنس بر اساس انتظارات متفاوت اجتماعی از دختران و پسران امکان بروز پیدا کند که در روانشناسی تحت عنوان gender, gender role and gender typing مورد مطالعه گسترده قرار گرفته است.

لذا آن دسته از روان شناسان که یادگیری‌های فردی و اجتماعی را از سنین کودکی در خانه و مدرسه و اجتماع پی گرفته‌اند، معتقدند که عوامل محیطی در اکتساب رفتار خشونت آمیز ما نقش اساسی دارند. البته سن افراد، ساخت روانی افراد و انگیزه‌های درونی و بیرونی افراد نیز موثر هستند. برای مثال، وقتی سیستم آموزش و پرورش رسمی و  غیر رسمی ما و آموزش‌های اجتماعی ما عمدتا تنبیه (Punishment) را برای تغییر رفتار و پروسه اجتماعی شدن برگزیده‌اند، مردم نیز همین مدل را در روابط بین فردی خود به کار می‌برند. و جالب این است که تنبیه و یا (punishment) نقش بسیار جزیی و کوتاه مدت در خاموش کردن رفتار نامناسب دارد و هرگز باعث تغییر رفتار نمی‌شود و برعکس، خصومت، خشم و احساس انتقام و پرخاشگری را باز تولید می‌کند.

در یک آزمایش کنترل شده دیگر نشان داده شده است که کودکانی که فیلم‌های خشن تماشا می‌کنند از طریق دیدن observation، تقلید کردن imitation، و مدل سازی modeling رفتارخشونت آمیز را کسب کرده و بر اثر تکرار و تایید بزرگسالان، آرام آرام این رفتارها را درونی می‌کنند.

یکی از معروفترین پژوهشگرانی که حدود ۳۰ سال روی این پدیده کار کرده دکتر Tremblay از دانشگاه مونترال کاناداست. ایشان در سال ۱۹۸۴ به دعوت اداره آموزش و پرورش منطقه روستایی شرق مونترال به منطقه سرخپوستان قبیله Hochelage از ایالت Iroquois آمد تا رفتار به‌غایت خشونت آمیز و پرخاشگرانه کودکان آمادگی قبل از دبستان را مطالعه کرده و راهکارهایی برای تغییر و کنترل این رفتار‌ها درکلاس‌های درسی ارایه دهد.

این روان شناس جوان با استفاده از روش تحقیق دراز مدت میدانی Longitudinal Study به دنبال شناخت عوامل به وجود آورنده این رفتارها بود. او با کمک دانشجویانش به جمع آوری و کلاسه کردن اطلاعات پرداخت و متوجه شد که والدین این کودکان تحصیلاتشان درحد قبل از دیپلم متوقف شده است. وضعیت درآمد و محیط زندگیشان بسیار ابتدایی و معمولا تمام خانواده در یک خانه کوچک زندگی می‌کنند. او تلاش کرد تا میدان مطالعه خود را عقب تر و عقب تر ببرد و مطالعات خود را حتی در دوران بارداری والدین این کودکان بررسی کند.

او و گروهش متوجه شدند که مادران این کودکان جملگی در زیر سن ۲۰ سالگی بچه‌هایشان را به دنیا آورده‌اند. دکتر Tremblay می‌خواست بداند که ریشه‌های این گونه رفتار خشونت آمیز در کجاست و از چه زمانی شروع شده‌اند. و پرسش دوم این بود که آیا امکان دارد با مشاوره و آموزش والدین و تغییر زندگی روزمره خانواده، مسیر زندگی این کودکان را تغییر داد؟

این پژوهشگر پس از دوسال مطالعه و پی گیری تاثیرات برنامه پیشگیری اولیه (Early Intervention) به این نتیجه رسیدند که: «پیشگیری‌های به موقع اولیه و تغییرات در زندگی و تربیتی این کودکان در خانه و مدرسه، امکان تغییر رفتار در نوجوانی و بزرگسالی را در پی خواهد داشت و از این طریق می‌توان میزان جرایم و خشونت‌های اجتماعی این گروه سرخپوستان را به حداقل رساند.»

نتیجه این تحقیق و تغییر در سیستم زندگی روزانه و تربیتی این کودکان و پیامد‌های مثبت اولیه آن توجه موسسه بهداشت ملی آمریکا US National Institute of Health را به خود جلب کرد. موسسه ملی بهداشت آمریکا درمریلند بودجه و پژوهشگران دیگری در اختیار دکتر Tremblay قرار داد تا این تحقیقات را برای سالیان بیشتر ادامه داده و نتیجه سالانه آن را به بحث بگذارند. یک سال بعد گروه تحقیق دانشگاه مک گیل (Mc Gill) کانادا هم به این پروژه پیوست.

نتیجه تحقیقات دراز مدت روان شناختی – جامعه شناختی و تربیتی این گروه زمینه‌ساز جدیدترین تئوری رفتار شناسی حاضر شد که امروزه تحت تئوری اپی ژنتیک (Epigenetic) شناخته شده است. بر اساس این تئوری رفتار انسان، نتیجه تداخل و در هم تنیدگی زمینه‌های بیولوژیکی – روان شناختی و جامعه شناختی پیچیده‌ای است که زندگی هر کس را شکل می‌دهند. این طور نیست که یکی علت و دیگری معلول باشند. یعنی در آن واحد محیط تربیتی مناسب می‌تواند به عنوان محرک مناسب در تغییر کارکرد مولکول‌ها و نرون‌های عصبی ما نقش داشته و آنها را شکل بدهد و کار کرد این سیستم مولکولی و عصبی ما هم به نوبه خود روی محیط و محرک‌های محیطی اثر بگذارند. آموخته‌ها و مهارت‌ها و یادگیری‌های ما نیز در شکل دادن شخصت روانی ما نقش اساسی دارند و به نوبه خود این شخصیت و نوع بر خورد و نوع دریافت و نوع کنترل ماست که رفتار پرخاشگرانه ما را به‌سوی خشونت و تخریب و یا بسوی سازندگی سوق می‌دهند.

مطالعات دکتر Tremblayو تئوری اپی ژنتیک او و همکارانش مورد توجه دکتر James Heckman برنده جایزه نوبل دراقتصاد از دانشگاه شیکاگو قرار گرفت و با همکاری دکتر Heckman این گروه پژوهشگر، تحقیقات خودشان را در حومه شهر دوبلین (Doblin) در اسکاتلند بر روی مادران باردار در خانواده‌های در خطر یا at risk پی گرفتند. و این تحقیق گسترده پس از ۳۰ سال مطالعه در سال ۲۰۱۲ مقبولیت عام یافت و امروزه در بیشتر دانشگاه‌ها در دپارتمان‌های روان شناسی- مغز و اعصاب- تعلیم و تربیت و جامعه شناسی از این تئوری استفاده می‌شود. خلاصه‌ی تحقیق در هفته نامه بین المللی علوم (شماره ۵۰۵) در تاریخ سی ام دسامبر ۲۰۱۳ به چاپ رسیده است. که علاقمندان برای اطلاعات بیشتر می‌توانند به آن مراجعه کنند.

پیشگیری و یا درمان:
بهترین، موثرترین و کم‌هزینه‌ترین راه‌های جلوگیری از خشونت، آموزش‌های اولیه و پیشگیری‌های اولیه است. این آموزش‌ها و پیشگیری‌ها از زمان بارداری آغاز می‌شوند. خانواده و نزدیکان پایه‌های اولیه رفتار، شخصیت و کارکرد مغز را پی می‌ریزند و بعد مدرسه و فلسفه آموزشی و معلمان، اجتماعی شدن را به کودک می‌آموزند. احساس تعلق به گروه و درک احساس دیگری و توانایی قبول و احترام تفاوتها، و شیوه گفتگو به‌جای پرخاشگری درحل مسئله، در مدرسه باید آموخته شوند و درخانه تقویت و تایید گردند. مدرسه و سپس سیستم بهداشت روانی جامعه، به کودکان یاد می‌دهند که چگونه عواطف واحساسات خود را بیان کنند و چگونه آرام آرام آنها را به کنترل در آورند و به‌جای پرخاشگری و خشونت از طریق گوش کردن به دیگری و گفتگو برای حل مشکل اقدام کنند و در مواقع لزوم از خدمات مشاوره، روان درمانی وروان شناسی استفاده کنند. در حقیقت، خانواده، مدرسه و جامعه می‌توانند به شهروندان خود آموزش بدهند تا راههای مختلف دیگری را برای ارتباط با دیگران و حل مشکلات زندگی بکار گیرند ونه خشونت را.

نتیجه گیری:
پرخاشگری و خشونت رفتاری بسیار پیچیده چند عاملی و پرریشه هستند که از انگیزه‌های متفاوتی نیرو می‌گیرند و برای ارضا هدف‌های متفاوتی بروز پیدا می‌کنند. پرخاشگری خود به خود منفی و تخریب کننده نیستند. گاهی پرخاشگری می‌تواند نقش انگیزه‌های مثبت در زندگی ما داشته باشند و انرژی لازم را جهت حل مسایل روزانه را فراهم کنند. اما اگر پرخاشگری‌ها ادامه‌دار و شدید شوند تا جایی که انسان نتواند آنها را کنترل کند، می‌توانند به خود و دیگران صدمه برسانند و بهداشت روانی– جسمی و اجتماعی خود و دیگران را به مخاطره بیندازند. گاهی این صدمات جسمی و روحی قابل جبران هم نیستند.

پرخاشگری‌ها دو نوع‌اند که منشا و هدفشان متفاوتند. آنها که خصمانه و با هیجانات آنی و فوری همراه هستند و آنهایی که برنامه‌ریزی شده، حساب شده و کنترل شده هستند و هدف‌های دراز مدت دارند. پرخاشگری ممکن است در نهایت خود به خشونت و آدم‌کشی و نسل‌کشی منجر شوند که در این حالت ما با نوع متفاوتی از پرخاشگری روبرو هستیم که به آن پرخاشگری و یا خشونت ابزاری می‌گویند. و گروهی هم این نوع خشونت‌ها را تحت عنوان خشونت‌های سیاسی می‌شناسند.

برای تحلیل و شناخت پرخاشگری، نمی‌توان تنها بر یک عامل فیزیولوژیکی یا عامل روانی یا عامل اجتماعی یا زمینه‌های تاریخی و فرهنگی انگشت گذاشت. آخرین تحقیقات علوم رفتاری نشان می‌دهند که عوامل عصبی و کارکرد مغز همراه با عوامل روانی و شخصیتی با عوامل اجتماعی و یادگیری‌های فرهنگی وموقعیتی که شخص در آن قرار می‌گیرد، با هم در ارتباط تنگاتنگ و در تاثیر و تاثر متقابل با یکدیگرند. لذا مجموعه عوامل درگیر، باعث ایجاد خشم، پرخاشگری و خشونت می‌شوند. تا زمانی که خشم و پرخاشگری به خشونت تغییر نیافته‌اند بیشتر قابل کنترل و درمان هستند. اما زمانی که پرخاشگری به نهایت می‌رسد دیگر به سختی قابل کنترل و هدایت است ودر این حالت، با خود تخریب، شکنجه، اسید پاشی، تجاوز و کشتار می‌آورد.

کنترل و گذار از این خشونت‌ها، با خشونت متقابل میسر نمی‌شوند. یعنی با خشونت متقابل نمی‌توان ازخشونت جلوگیری کرد. چرا که ماشین خشونت روی چهار چرخ حرکت می‌کند که این چهار چرخ معمولا با هم هماهنگ می‌شوند تا خشونت بیافرینند و گرنه ماشین به حرکت نخواهد افتاد. عوامل عصب‌شناسی مغز – عوامل روان‌شناختی- آموزش‌ها و مدل‌های اجتماعی- زمینه‌های فرهنگی و تاریخی، چرخ‌های این ماشین خشونت هستند که حداقل یکی از این عوامل چهار گانه باید تحت کنترل قرار بگیرد تا ماشین خشونت را غیر فعال یا متوقف کند. خشونت باید تقبیح شود نه تقدیس. جامعه‌ای که خشونت را تقدیس کند خود، با خشونت از پای در خواهد آمد.

با تغییر زیر ساخت‌های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه، جدا کردن دین از حکومت، تغییر در شیوه‌های آموزش و پرورش رسمی و غیر رسمی از نوزادی تا دانشگاه، کنترل خشونت و نه رها کردن بی‌قید و شرط خشونت، ملی کردن بهداشت روانی و برنامه‌های پیشگیری همگانی و مجانی، خانه تکانی‌های سیاسی و فرهنگی با برنامه، تغییر در نگرش انسان‌ها با قبول کردن و احترام گذاشتن به تفاوت‌های نژادی – قومی – مذهبی – زبانی- جنسی، استفاده از شیوه گفتگو نه مشاجره در مشکلات روزمره، همگی می‌توانند و توانسته‌اند کنترل و مهار این خشونت‌ها را به دست بگیرند.

خشونت رفتار بسیار پیچیده‌ای است و برای کنترل و هدایت و درمان آن نیاز بهاراده جمعی، برنامه‌ریزی‌های خردمندانه جمعی، آموزشی، رسانه‌ای و علمی دراز مدت است. فرهنگ‌ها و جوامع دیگر نجربیات بسیار ارزنده‌ای در کنترل خشونت به کار گرفته‌اند و رفتارهای مسالمت‌آمیز و غیر خشونت را به عنوان نورم پذیرفته‌اند و زندگی اجتماعی بهتری را برای شهروندان خود به ارمغان آورده‌اند. این تجربیات موفق را ارج بگذاریم و از تجربیات مثبت دیگران نهراسیم.
ما را و ایران را بشارت باد بر چنین روزهایی.


منابع

1. . Adolphs, R. and colligues. (2005). A mechanism for impaired fear recognition after amygdale damage. Nature,433, 68-72.
2. American Psychological Association. (2012). Human Aggression and Violence
3. Anderson A. Graig and Bushman. Brad J. Human aggression, Department of Psychology ; Iowa State University. Ames. Iowa 50011-3180
4. . Bandura,A. , Ross,D. & Ross,S. A(1961). Transmission of aggression through imitation of aggressive modeles. Journal of Abnormal and Social Psychology,63,575-82.
5. Bandura, Albert, Social Cognitive Learning Theory, A Agentic Perspective Annual Review of Psychology. Vol. 52;(February 2001)
6. Berkowitz L. 1993. Pain and aggression; some findings and implications. Motivation; Emotion 17;277- 93
7. Hall. Steven S. Nature; international Weekly Journal of Science. vol. 505 (December, 2013)
8. Kluver. H. & Bucy, P. C. (1939). Preliminary analysis of functions of the temporal lobes in monkeys. Archives of NeorologicalPsychiatry. 42, 979-1000.
9. Maren, s. & Fanselow, M. S(1969). The amygdale and conditioning: Has the nut been cracked? Neuron,16; 237-240.


  نظر خوانندگان:

■ جناب آقای طالبی سلام
مقاله پرخاشگری و خشونت را خواندم آن را روی کامپیوتر خود کپی کردم تا برای خواندن مجدد در دسترس باشد برایم جالب و آموزنده بود به نکته بسیار ارزنده ای در پایان اشاره فرمودی و آن برنامه ریزی‌های خردمندانه جمعی برای کنترل، هدایت و درمان.
دوست گرامی من میان توده روستایی مردم این جامعه زندگی می کنم و از طریق رسانه های دیداری و شنیداری هم رویدادها را دنبال می‌کنم اهل مطالعه کتاب هم هستم خیلی کم و به ندرت به ذهنیت‌های خردمند توی این جامعه بر می خورم یعنی بر اثر تبلیغات همه جانبه و شبانه روزی، ما مردم عادی جامعه مجالی برای به کار انداختن تفکر و خردِ خود نداریم دست اندرکاران جامعه ی ما هم اصولا ضد خرد هستند و می خواهند که خرد و خردورزی در جامعه نباشد تا مردم دنباله رو آنها باشند چون اگر در جامعه خردها پرورده شود دیگر جایی برای دست اندر کاران باقی نخواهد ماند.
برای مزید اطلاع به عرض می‌رسد: ۶۳ سالم است بازنشسته‌ام از شهر به روستا برگشتم در روستای مارکده در کنار رودخانه زاینده رود در استان چهارمحال و بختیاری زندگی می کنم روزی ۳-۴ ساعت توی باغ باغبانی می کنم بقیه اوقاتم را در کتابخانه شخصی‌ام مشغول مطالعه هستم و یا چیزک هایی می نویسم از طریق اینترنت و با استفاده از فیلتر شکن مقالات و ویدئوهای فرهیختگان جامعه‌ی ایرانی خارج از وطن را می‌خوانم و می شنوم و لذت می برم و از همه ی آنها هم تشکر می کنم.