ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 11.11.2014, 13:26
خدایان ایرانیان

فاضل غیبی

سعیدی سیرجانی در همایشی به مناسبت هزارمین سال سرایش شاهنامه (کلن ۱۹۹۰م.) به برخوردهای گوناگون سرایندگان ایرانی به «خدا» اشارۀ کوتاهی کرد: «برخورد شیخ سعدی برخورد راحت قرآنی است. او شیخ مسلمان است؛ مسلمان کافرکُش! (خود به قتل کافر اعتراف می‌کند) «هندو را نگونش به چاهی در انداختم»! او می‌خواهد ترویج اسلام کند؛ صادر کند اسلام را».
از خدا‌دان خلاف دشمن و دوست / که دل هر دو در تسلط اوست

او خدای قرآن را می‌شناسد و می‌داند: قهار است؛ جبّار است، قاتل است؛ کشندۀ مشرکین است؛ بنابراین هر بدی که پیش بیاید؛ هر بلایی که بر شهری نازل شود، نسبتش را می‌دهد به خدا. (مدعی می‌شود) بندگان چون عبادت خدا را نکردند؛ کفران نعمت کردند؛ خدا حکم داد که شهرشان زیر و رو شود؛ سقف بر سرشان بریزد. خدای سعدی عیناً مانند چنگیز خان مغول نشسته بر مسند و شمشیر می‌کشد و شکم پاره می‌کند:
به تهدید چون برکشد تیغ حکم / بمانند کرّوبیان صُم بُکم» (۱)

سعیدی سیرجانی سی سال پیش از آن سروده بود: «ای شیخ، من خدا ناشناسم اگر «این» خداست» (۲):
خدائى‌که جز در زبان عرب به دیگر زبانى نـفهمد کلام / خدائى‌که ناگه شود در غضب بسوزد به کین خرمن‌خاص‌ و عام
...

روشن است که در برابر چنین خدایی همه‌دان و همه توان، «بنده» شهامت بکار بردن عقل و جرأت شک کردن در «باورهای با شیر اندرون شده» را نمی‌یابد. بدین سبب در جوامعی با چنین مؤمنانی نوجویی و ابتکار رواج ندارد. طرف دیگر چنین «خدا‌شناسی» این است که «مؤمن» در عین زبونی و تسلیم خود را وابسته به قدرت او می‌یابد و باید حاضر باشد برای جلب «لطف» او به هر کاری دست بزند و در راهش از «قتل مشرکین، غارت ملحدین و تنبیه نافرمانان..» ابا نداشته باشد. از آنجا که دستش به خدا نمی‌رسد همۀ این‌ها را در خدمت «نمایندگان» او بر روی زمین انجام می‌دهد و باید در برابر آنان نیز تسلیم محض باشد: «.. به افعالِ خداوند یا کسانی که بر افعال آن‌ها اعتراض جایز نیست، رضایت بدهد و آن‌ها را بپذیرد، اگر چه موافق میل او نباشد» (نصیرالدین طوسی)

از نظر تاریخی چنین «خدا‌شناسی» که آنرا «الهیات وحشت» (۳) نیز می‌نامند، بازتاب نیازهای زندگی بدوی قبیله‌ای است که در آن رئیس قبیله مالک جان و مال همۀ وابستگان است و وابستگی بی‌چون و چرا به او باعث احساس ایمنی و قدرت می‌شود.

خدای عارفان

عارفان برای آنکه بندگی انسان را تحمل پذیر کند، با ادعاهایی واهی به تخدیر ذهنی او می‌‌کوشند: برای او جایگاهی والا قائل می‌شوند؛ تا بدانجا که مدعی‌اند مقصود از آفرینش، انسان بوده است! (۴)

اما در ‌‌نهایت همانجایی درجا می‌زنند که خدا‌شناسی بدوی برای انسان قائل است:
بر کف شیر نر خونخواره‌ای / جز به تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ (مولوی)

بدین سبب از راهی دیگر وارد می‌شوند و ادعا می‌کنند کششی میان خدا و بنده وجود دارد که سرسپردگی بی‌چون و چرا را داوطلبانه می‌سازد! بنده مشتاق ایمان به چنین خدایی است و باید بندگی خود را با شور و شوق بپذیرد. سیرجانی دراین باره می‌گوید: «یک نوع (برخورد دیگر به خدا) برخورد عرفانی مانند برخورد مولوی است. برای مولوی هیچ بدی در دنیا وجود ندارد هیچ رنجی وجود ندارد. هر چه هست و نیست ما را به او نزدیک می‌کند؛ به سوی او می‌کشاند، بنابراین (انسان) گل خندانی است که مجبور به خندیدن است.
گل خندان که نخندد چه کند / پیرهن را ندراند چه کند؟» (۵)

همۀ هستی و در فراز آن انسان باید داوطلبانه و عاشقانه یوغ بندگی خدا را بر گردن نهد:
آفتاب ار ندهد تابش و نور / پس بدین نادره گنبد چه کند؟

البته کشش به سوی خدا و «عشق» به او تغییری در موقعیت مؤمن نمی‌دهد و او همچنان همچو شتری است که افسارش در دست دیگری است:
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم / همچون زمام اشتر بر دست ساربان (سعدی)

وجه مشترک «عرفان» با «الهیات وحشت» اینستکه هر دو با اندیشه دشمن هستند:
عشق تو چون درآمد اندیشه مُرد پیشش / عشق تو صبح صادق، اندیشه صبح کاذب

کسی که با اندیشه دشمن باشد، طبعاً فیلسوفان را شیطان صفت می‌شمرد:
فلسفی منکر شود در فکر و ظنّ / گو برو سر را بر آن دیوار زن
شبهه‌ها انگیـزد آن شیطان دون / در فتند این جمله کوران سرنگون

چنین کسی برای نوجویی علمی نیز ارزشی قائل نیست و دلش را به وعده‌های واهی خوش می‌کند. یکی از مبلّغان امروزی عرفان بنام «الهی‌قمشه‌ای» در ردّ دانش نوین می‌نویسد: «داستانی که گفتند که انسان اول میمون بوده و یا قورباغه بوده، این‌ها حرف زیادی است و نباید قبول کرد، انسان از اول آدم بوده و رشک حوریان بهشت بوده و هزاران هزار فرشته بر او سلام می‌کردند..» (۶)

چهرۀ واقعی «عشق عرفانی» را در ورای ظاهری فریبا در برخورد با «کافران» (دگراندیشان) می‌توان دید:
کافران هم جنس شیطان آمده / جانشان شاگرد شیطانان شده
نار زان آمد عذاب کافران / که حجر را نار باشد امتحان

بنابراین «خدا‌شناسی» تنها مقوله‌ای ایمانی و یا فلسفی نیست، بلکه در زندگی فردی و رفتار اجتماعی نقشی تعیین کننده دارد. بی‌سبب نیست که ناصر مهدوی دربارۀ «الهیات وحشت» می‌گوید: «خدای بهانه‌جوی وحشتناک.. منجر به بیماری روح ما شده است. (این) نوع خداپرستی.. به ما (مسلمانان) جواز می‌دهد که نماز بخوانیم در عین حال دروغ بگوییم و ظلم کنیم، چون پرستش چنین خدایی به انسان انگیزه‌های ایمانی و دست بخشنده نمی‌دهد.. تاریخ ما تاریخ پرستیدن خدای مرده‌ایست که با ما فاصله زیادی دارد و به ما هراس می‌دهد، اما به روح ما گرمی نمی‌دهد. از این رو عصبانیت و خشونت همواره با تاریخ ما عجین بوده است.»(۷)

خدای خیامی و حافظی

خدایی را که درست نقطۀ مقابل چنین خدایی است، سعیدی سیرجانی خدای «خیامی و حافظی» می‌نامد:  «خیام و حافظ حرف‌هایشان را می‌زنند و راحت هم می‌زنند، و دعوا می‌کنند با خدا که این چه خلقتی است؟ هرچه هست و نیست زیر سر خودته، ولی من به آن اعتراض دارم!
دارنده چو ترکیب طبایع آراست / از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست؟..
این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف / می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش..»(۸)

برای آنکه بتوان به چیزی آنهم به خدا «اعتراض» کرد، به «سنجش خردمندانه» و همچنین به «دلاوری» بسیار نیاز است. بدین سبب، چنانکه سیرجانی دقت کرده است، «سعدی اهل اعتراض نیست» (۹) اما خیام می‌کوشد هستی را به میزان عقل خود بسنجد و چون آنرا بیخردانه می‌یابد به «خدا» اعتراض می‌کند!

ادامه دهندۀ راه او در اندیشۀ فلسفی حافظ است که می‌داند، اعتراض فایده‌ای ندارد؛ از اینرو به تمسخر برمی آید:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد!
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر / به میز دل ببرم هول روز رستاخیز

و تهدید می‌کند، در جهان دیگر بساطی را که «صوفیان» به خدا نسبت می‌دهند برچیند!:
فردا اگر نــه روضۀ رضوان به ما دهند / غلمان ز روضه، حور ز جنت به در کشیم
بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان / غارت کنیم باده و شاهد به برکشیم

اینک باید پرسید، کسی که می‌خواهد به بهشت شبیخون بزند و حوریان را برباید، آیا از خدایی می‌ترسد که تهدید می‌کند: در جهنم‌ خود «برای کافران، لباسهایی از آتش بریده شود و آب سوزان بر سرهای آن‌ها ریخته گردد، که شدت گرمی آن، اندرون و پوستشان را بسوزاند و برای آن‌ها گرزهایی از آتش قرار داده شود.» (سوره حج، آیه ۲۰ـ ۲۳)

بیشک، نه!
بنابراین منطق حکم می‌کند که نه تنها «خدای حافظی و خیامی» خدای دیگری از خدای مسلمانان است، بلکه آنان به هستی و آنچه در اوست نیز به گونه‌ای دیگر می‌نگرند.

در مورد خیام، خوشبختانه صادق هدایت در راه پالایش رباعیات او کوشیده و در نتیجه به سادگی می‌توان خطوط اصلی جهان بینی او را بازشناخت:  نخست آنکه او به‌ هیچ‌وجه خوش‌باشی لاابالی نبوده است؛ وگرنه نمی‌توانست به چنان پایه‌ای از دانش برسد و در بسیاری رشته‌ها به کشفیات و اختراعات مهمی دست یابد. خیام دانشمند فیلسوفی است که نتیجۀ پژوهش‌های علمی خود را در اندیشۀ فلسفی بازتاب داده است.

همینکه توصیف بهشت و دوزخ اسلامی را از ملایان نقل قول و سپس مسخره می‌کند، نشان می‌دهد که «جهان‌بینی اسلامی» برایش جز «افسانه‌های پوسیده و دام‌های خر بگیری» (۱۰) چیز دیگری نیست: «گویند: بهشت و حور عین خواهد بود»، «گویند: دوزخی باشد عاشق و مست»، «گویند: بهشت با رخ حور خوش است» ... (۱۱)

او می‌خواهد بداند اگر یاوه پردازی‌های مذهبی را به کنار بگذاریم، واقعاً دربارۀ هستی و معنای آنچه می‌دانیم؟

خیام مثلاً وجود خدایی همه‌دان را با ارادۀ انسان در تضاد می‌بیند، زیرا اگر خدا همه چیز را از پیش بداند دیگر از اختیار انسان سخن نمی‌توان گفت و» زیان دوزخ و سود بهشت «بی‌معنی می‌شود:
تا کِی ز چراغ مسجد و دود کِنِشت؟ / تا کی ز زیان دوزخ و سود بهشت؟
رو بر سر لوح بین که استاد قضا / اندر ازل آنچه بودنی بود، نوشت

دعوت خیام به خوش‌باشی، نه دعوت به اندیشه‌ستیزی، بلکه چنانکه صادق هدایت دقت کرده است: «خیام با آنکه دعوت به خوشی و شادی می‌نماید لفظ خوشی در گلو گیر می‌کند، زیرا در همین دم با هزاران نکته و اشاره هیکل مرگ.. خیلی قوی‌تر از مجلس کیف و عیش جلو انسان مجسم می‌شود.»(۱۲)

نا‌آمدگان اگر بدانند که ما / از دهر چه می‌کشیم، نایند دگر
شاید بهترین «هواداران» امروزی افکار خیام آلبر کامو و سار‌تر باشند. زیرا کامو نیز می‌گفت: انسان حیوانی است که می‌داند که می‌میرد!: «سایۀ ترسناک مرگ پیش از آنکه گلوی ما را در چنگال استخوانی‌اش بفشارد»(۱۳) در زندگی ما حاضر است و هرچه این سایه از ژرفش و حضور بیشتری برخوردار باشد، انسان بیشتر به اندیشه وادار می‌شود.

ژان پل سار‌تر نیز با خیام هم‌آواست که انسان بدون اختیار به این دنیا «پرتاب شده» است و تنها با اراده و انتخاب خود می‌تواند به زندگی معنا بدهد:
گر آمدنم بخود بُدی نامدمی / ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی

نتیجۀ «هستی‌شناسی خیام» این است که ما از وجود خدا و دنیایی دیگر به‌کلی بی‌خبریم و هر کلمه‌ای که دربارۀ آن بگوییم ناروا و نادرست است. بویژه یاوه‌هایی که مذهبیون سرهم می‌کنند از فرط بی‌منطقی سر به مسخرگی می‌زند:
ره زین شب تاریک نبردند به روز / گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

«(خیام) بهیچوجه زیر بار کرم خوردۀ اصول و قوانین محیط خودش نمی‌رود.»(۱۴) و «بدون پروا با منطق بی‌رحم خودش هیچ سستی، هیچ یک از بدبختی‌های فکری معاصرین و فلسفۀ دستوری و مذهبی آن‌ها را قبول ندارد و به تمام ادعا‌ها و گفته‌های آن‌ها پشت پا می‌زند.»(۱۵)

از نظر او تنها چیزی که به آن می‌توان یقین داشت دنیایی است که در نقطه‌ای از آن زنده هستیم و در تقاطع گذشته و آینده لحظه‌های پی در پی را زندگی می‌کنیم. پس هیچ چیز مهم‌تر از این نیست که این لحظه‌ها را قدر بشناسیم و نه به حسرت گذشته و نه از ترس آینده، بلکه به غنیمت حال، آن‌ها را سرافرازانه و شادمانه زندگی کنیم.

این قافلۀ عمر عجب می‌گذرد! / دریاب دمی که با طرب می‌گذرد..

«در نتیجۀ مشاهدات و تحقیقات خودش خیام به این مطلب برمی‌خورد که فهم بشر محدود است. از کجا می‌آییم و به کجا می‌رویم؟ کسی نمی‌داند و آنهایی که صورت حق به جانب به خود می‌گیرند و در اطراف این قضایا بحث می‌نمایند جز یاوه سرایی کاری نمی‌کنند و خودشان و دیگران را گول می‌زنند. هیچ کس به اسرار ازل پی نبرده و نخواهد برد. یا اصلاً اسراری نیست و اگر هست در زندگی ما تأثیری ندارد. مثلاً جهان چه محدث باشد و چه قدیم آیا به چه درد ما خواهد خورد؟.. پس به امید و هراس موهوم و بحث و چرند وقت خودمان را تلف نکنیم.. گذشته و آینده دو عدم است و ما بین دو نیستی که سرحدّ دو دنیاست دمی را که زنده‌ایم دریابیم! استفاده بکنیم و در استفاده شتاب بکنیم.»(۱۶)
از آمده و رفته دگر یاد مکن / حالی خوش باش زانکه مقصود اینست

جدی گرفتن کار دنیا و کوشش در راه آموزش و پرورش، چنانکه خیام سرمشق آن است تنها راه برای تبدیل لحظات زندگی به لحظاتی لذت‌بخش و به قول حافظ «شُرب مدام» است. مهم‌ترین حقیقت در این هستی همین لحظه‌های واقعی زندگی‌اند و اراده و اختیاری که انسان را برمی انگیزد تا سرنوشت خود را به دست گیرد و ارزشهای زندگی‌اش را خود تعیین کند:
گردون نگری ز قد فرسودۀ ماست / جیحون اثری ز اشک پالودۀ ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهودۀ ماست / فردوس دمی ز وقت آسودۀ ماست

خیام در یکی از بد‌ترین شرایط ممکن برای دانشمندی آزاداندیش زندگی می‌کرد. کشور در هرج و مرج فرو رفته بود و «فیلسوفان پیوسته توسط قشرهای مختلف به کفر متهم می‌شدند. تعصب، بر فضای جامعه چنگ انداخته بود و کسی جرئت ابراز نظریات خود را نداشت - حتی امام محمد غزالی (که خود جملۀ اندیشمندان ایرانی را تکفیر کرده بود) نیز از اتهام کفر در امان نماند.»(۱۷)

خیام می‌نویسد: «ما شاهد آن بودیم که اهل علم از بین رفته و به دسته‌ای که عده‌شان کم و رنجشان بسیار بود منحصر گردیدند.»(۱۸)

با اینهمه او به غم مجال نمی‌دهد و «از همۀ چیزهای خوشگوار، خوش آهنگ و خوش منظر» لذت می‌برد، تا بدانجا که می‌توان گفت: «پرستندۀ زیبایی» در همۀ جلوه‌های ممکن است (۱۹):  «گل‌های خندان، بلبلان نالان، کشتزارهای خرم، نسیم بامداد، مهتاب روی مهتابی، مهرویان پریوش، آهنگ چنگ، شراب گلگون، این‌ها بهشت ماست.»(۲۰)

بنابراین بدبینی و درد او نه به علت ناگواری‌های زندگی شخصی، بلکه دردی فلسفی است و ناشی از آنکه چرا انسان با وجود اراده و اندیشه قادر به گشودن راز هستی نیست؟ (۲۱) از چه رو انسان با همۀ عقل خود حسّ می‌کند که در پس این هستی باید معنایی نهفته باشد، اما توانا نیست سرسوزنی از آن را درک کند؟

صادق هدایت خیام را «شورش روح ایرانی بر ضد اعتقادات سامی»(۲۲) می‌داند و اندیشۀ ژرف او را همدوش اپیکور، گوته، شکسپیر و شوپنهاور می‌شمرد. (۲۳)

مهم‌تر نتیجۀ عملی فلسفه خیام است که نشان می‌دهد او از هرگونه اعتقاد خرافی بدور است:
نیکی و بدی که در نهاد بشر است / شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل / چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

و با آنکه ستاره‌شناس است ولی «در احکام نجوم هیچ اعتقادی ندارد(نظامی عروضی) و بر علیه سرنوشت شورش می‌کند» (۲۴) تا چه رسد که قضا و قدر مذهبی را جدّی بگیرد:
در گوش دلم گفت فلک پنهانی: / حکمی که قضا بود ز من می‌دانی؟
در گردش خود اگر مرا دست بدی، / خود را برهاندمـی ز سرگردانـی

و در رفتار اخلاقی خرد و همدردی را ملاک قرار می‌دهد:
ای صاحب فتوا، ز تو پرکارتریم / با اینهمه مستی، از تو هشیارتریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان / انصاف بده؛ کدام خونخوار تریم؟

فراز اندیشۀ او را باید ستایش از فردیتی دانست که از آزادی رأی و عقیده پاسداری می‌کند:
گر من ز می‌مغانه مستم، هستم / گر کافر و گبر و بت پرستم، هستم
هر طایفه‌ای به من گمانی دارد / من زانِ خودم، چنانکه هستم هستم!

به همین نیم نگاه می‌بینیم که خدا‌شناسی خیام او را از هر جهت در برابر نگرش اسلامی قرار می‌دهد. انسان از نظر او موجودی است مختار، سرافراز، خردمند و زیباپرست. انسانی بدور از خونریزی و خشونت که منش اخلاقی خویش را عاقلانه می‌سنجد و بالطبع مسئولیت رفتار خویش را به گردن می‌گیرد.

خیام زمانیکه اروپا در توحش قرون وسطایی اسیر بود و تاریک‌اندیشی اسلامی از مصر تا هند را فراگرفته بود، میراثی از اندیشۀ فلسفی از خود به یادگار گذاشت که با فرازهای اندیشۀ امروزی هم‌ارز است.

روشن است که پیدایش چنین مردی بر زمینه‌ای تهی ممکن نیست و او پاسدار جهان‌بینی بود که پیش از او در شاهنامۀ فردوسی بازتابی شگرف یافته بود. اینجا مجال پرداختن به «خدا‌شناسی فردوسی» نیست و همین بس که او بیشتر از خیام «اهل اعتراض» بوده است:
الا‌ ای برآورده چــرخ بلند / چه داری به پیری مرا مستمند
وفا و خرد نیست نزدیک تو / پر از رنجم از رأی تاریک تو
مــرا کاش هرگــز نپرورده‌ای / چو پرورده بودی نیازرده‌ای

در سوی دیگر، به «بندگان خدای قران و عرفان» باید هشدار داد که خدای «خیامی و حافظی» و همچنین خدای بسیاری دیگر از سرایندگان ایرانی، از فردوسی تا اخوان و سپهری و.. خدای دیگری است و نزدیکی به آنان «کفر» است، که در اسلام «بزرگ‌ترین گناه کبیره» محسوب می‌شود!

مهر۱۳۹۳ش.
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
——————————-
(۱) سخنرانی علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، کنگرۀ هزارمین سال سرایش شاهنامه، کلن ۱۹۹۰م.
(۲) چکامه «خدانا‌شناس»، ۱۳۳۶ش.
(۳) دکتر ناصر مهدوی، دهمین نشست «رستخیز ناگهان»، سخنرانی پیرامون موضوع خدا از نگاه مولانا، تهران، ۲۹ بهمن ۱۳۹۱
(۴) صادق هدایت، ترانه‌های خیام، نشر تدبیر، رنوا راسخ، ص۱۹
  (۵) => (۱)
(۶) حسین الهی قمشه‌ای، فیس بوک، ۶سپتامبر۲۰۱۱
(۷) => (۳)
(۸) => (۱)
(۹) => (۱)
(۱۰) => (۴) ص۱۷
(۱۱) => (۴) ص۱۹
(۱۲) => (۴) ص ۲۳
(۱۳) => (۴) ص۳۷
(۱۴) => (۴) ص۱۸
(۱۵) => (۴) ص۱۶
(۱۶) => (۴) ص. ۲۰
(۱۷) http://fa.wikipedia.org/wiki/خیام
(۱۸) خیام، مقدمۀ کتاب «جبر و مقابله»، => (۴) ص ۲۵
(۱۹) => (۴) ص۲۴
(۲۰) => (۴) ص۲۹
(۲۱) => (۴) ص۲۴
(۲۲) => (۴) ص۱۷
(۲۳) => (۳) ص۱۶
(۲۴) => (۴) ص۲۲


نظر خوانندگان:

■ می فرمایند:
همه زورگویان تاریخ از جمله سلاطین و دیکتاتوران عقیده داشتند و دارند که ایشان مختارند اما این اختیار دلیل آزادگی آنها نیست. چراکه انسان آزاده انسانی است به آزادگی همه انسانها باور دارد و در مقابل شاهان و قدرت طلبان و کسانی که جلوگیر آزادی انسانها هستند را سرزنش می کند. خیام هم از آنجایی در خدمت حکومت سلجوقی بوده و با آن همکاری داشته نمی توانسته خلاف رای سلطان و آنچه مدارس نظامیه بغداد و نیشابور بعنوان دین و باور رسمی (اشعری) اشاعه می دهند حرفی بزند. به همین خاطر اغلب شاعران ما در این دوره برای انسان اختیار قائل نیستند خیام نیز از این نظر جبر اندیش است و بی آنکه به عوامل بازدارنده انسانی این قضیه اشاره کند همه تقصیرها را به گردن فلک و اسمان می اندازد.
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسیدی آسان
یا
ای چرخ فلک، خرابی از کینه تست
بیدادگری پیشه ی ديرينه ی تست
وین خاک اگر سينه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه تست
یا:
چون چرخ بکام يک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمُر خواهی هشت
چون بايد مرد و آرزوها همه هِشت
چو مور خورد به گور و چه گرگ به دشت
و بسیاری اشعار دیگر که بعدها در فکر و اندیشه سعدی و حافظ نیز تاثیر گذارده و آنها هم به همین ترتیب چرخ و فلک را دلیل بدبختی خود و خوشبختی سفلگان می دانند.
مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببی ست
خیام اگر آزاده بود اینهمه در مقابل حکومت سلجوقی و فلک عجز نشان نمی داد. بلکه بر این اندیشه زشت که از سوی نظام زورگو و آن وزیر حیله گرش تبلیغ می شد به اعتراض بر می خاست.
که چگونه آنها بر خلاف قرآن آنهم قرآنی که برای انسان اختیار قائل است و معتقد است انسان سرنوشتش به دست خودش است و خدا وضع و حال هیچ قومی را تغییر نمی دهد : «ان الله لا یغیروا ما بقوم حتا یغییر ما بانفسهم» عقایدی را در کشور مطرح می کنند که مگر حکومت ظالمانه آنها توجیه سازد (درست مانند ولایت فقیه در حال حاضر) . خب از کجای فکر خیام بر می آید که به چنین افکار آزادی خواهانه ای باور داشته و در اشعارش به آنها اشاره کرده؟ در حالی که ناصر خسرو در همان عصر و دوره (30 سال قبل از خیام) به این اندیشه جبری اعتراض می کند و افکار کسانی چون خیام را به سخره می گیرد که:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری‌را
برون کن ز سر باد و خیره‌سری را
بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
چو تو خودکنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک‌اختری را
تا آنجاکه :
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به‌زیر آوری چرخ نیلوفری را
این آزادگی و سرافرازی کجا ... آن آزادگی و سرافرازی کجا!