ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 22.01.2013, 7:56
عرب‌زدگی یا مسلمانی؟

محمدحسین شمسایی

برابر گاه شماری‌های موجود، دین اسلام در میانۀ سدۀ هفتم میلادی مسیحی، از سرزمین حجاز سر برآورد و در آغاز دهۀ سوم ت ششم هجری، مسلمانان طی چندین جنگ ایران را گرفتند. ایرانیان با ایستادگی کمی در برابر عربها، اسلام را پذیرفتند و مسلمان شدند. هیچ جای چند و چون نیست که پذیرش یک دین تازه، در فرهنگ سرزمین میزبان، آثار بسیاری خواهد گذاشت.

خاستگاه دین اسلام، سرزمین حجاز بود که مهم‌ترین تفاوتش با ایران، زبان گفتاری آنان بود. ایرانیان به پارسی و آنان به عربی سخن می‌گفتند؛ نیز بخشی از اعمال و عبادتها و آداب دین اسلام به گونه‌ای است که با زبان و گفتار عربی ادا می‌شود. همین دو نکته سبب شد رفته رفته ایرانیان مجبور شوند تلفظ برخی از الفاظ و عبارات زبان عربی را فراگیرند. از سوی دیگر آموزش عقاید و آداب و اخلاق و احکام دین اسلام در مرحلة اول فقط توسط عربها امکان‌پذیر بود و در نتیجه، شماری از نومسلمانان درس خوانده، به آموزش زبان عربی روی آوردند تا آموزشهای دینی در میان توده‌های مردمی را بر عهده بگیرند. همین اندازه از تبادل دانش و فرهنگ، در کنار آموزشهای اسلامی، به خودی خود موجب تراوش عناصری از فرهنگ عربی در فرهنگ ایرانی می‌شد. رفته‌رفته پس از آنکه آموزه‌های اسلامی در میان ایرانیان نهادینه شد، موجی از آموزشهای عربی نیز در ایرانیان به راه افتاد و آرام آرام کار را به جایی رساند که نهاد آموزش در جامعة ایرانی به طور رسمی با زبان عربی سامان گرفت. در این مرحله، دیگر دانشوران ایرانی، در به کارگیری زبان عربی فقط به فهم مفاهیم و آموزه‌های اسلامی بسنده نکردند، بلکه بیشتر آنان، هم فرهنگ و ادبیات عربی را متن و منبع رسمی آموزشی قرار دادند و هم نگارشهای علمی خود را با زبان عربی به انجام می‌رساندند؛ چنان که در مرحله‌ای از تاریخ – یعنی از دهه‌های آغازین قرن چهارم تا پایان نیمة اول قرن دوازدهم هجری – نه تنها آموزش و نگارشهای دینی که حتی دانشهای ریاضی، هیئت، فلسفه، طب (شاخه‌های گوناگون پزشکی)، جغرافی، اخلاق، تاریخ و دیگر رشته‌ها نیز به زبان عربی آموزش داده می‌شد و منابع آن نیز به عربی نگاشته می‌شد.

در این مرحله، آموزشهای دینی و علوم مورد نیاز اسلام مانند ادبیات عرب، اصول فقه، فقه، علم‌الحدیث، علوم قرآن، تاریخ اسلام، کلام و گرایشهای کلامی اسلامی، به علوم رسمی و رایج ایران تبدیل شدند و سبک آموزش نیز به سبک مکتب‌خانه‌ای عربی تغییر کرد.

متولی و متصدی سازمان رسمی آموزش در ایران نیز مروجان و مبلغان دینی بودند که رفته رفته سامان گرفتند و سازمان حوزه‌های علمیه و صنف روحانی و اجتهاد و مرجعیت را پایه‌گذاری کردند. در طول بیش از ده قرن برپایی حوزه‌های علمیه در ایران که همة مدیران و کارگزاران و کنشگران معمولی آن ایرانی بودند، شیفتگی به فرهنگ و ادبیات و آیین و آداب عربی چنان فراگیر و نهادینه شد که هیچ کس از خود نپرسید برای مسلمانی چه اندازه آگاهی از زبان و فرهنگ عربی ضروری است! و نیز کسی نپرسید اگر فراگیری مهارتهای زبان و فرهنگ و تاریخ عرب برای متخصصان علوم اسلامی و عربی ضرورت دارد، چرا باید این زبان و فرهنگ و آیین و تاریخ، در میان توده‌های مردمی ایرانی به همان اندازه ژرف و گسترده ترویج شود!!

افزون بر هشت قرن، ایرانیان هرچند آثار تاریخی، ادبی و دینی بسیار بسیار و گران‌سنگی به زبان پارسی آفریدند ولی نهاد رسمی آموزش و نیز سازمانهای رسمی اسلامی ترویج فرهنگ ایرانی، فرا گرفتن زبان پارسی و نگارش و پژوهش در تاریخ و فرهنگ ایرانی را نه لازم و ضروری که فقط فضل و تشریفاتی می‌دانستند. ایرانیان اگرچه از این وضعیت پیش آمده بهره‌های فراوان بردند و مهارتهای تازه‌ای آموختند، و قلمرو زبان و فرهنگ خود را گسترش دادند، ولی بخشی از هویت و خویشتن خویش را وانهادند؛ زیرا در نتیجۀ این عرب گرایی، واژگان بسیاری از زبان عربی به زبان پارسی راه یافت و زبانی مرکب از پارسی و عربی شکل گرفت که پارسیان آن را نیک سخن می‌گویند و نیک فهم می‌کنند، ولی تازیان نه آن را می‌فهمند  نه توان گفتار آن را دارند. این، البته از نیرومندی و تنومندی و ریشه‌داری فرهنگ و زبان پارسیان است، وگرنه چندین سرزمین با فرهنگ و تمدن دیرینه، با پذیرش اسلام، زبان و فرهنگ خویش نیز وانهادند. امروز نه پالایش زبان پارسی از این همه واژگان راه یافته از عربی امکان دارد و نه به سزاست و اگر روزی عرب فخر می‌کرد که توانسته تا این اندازه در زبان پارسی اثر گذارد، امروز حقایق علمی نشان می‌دهد این پارسیانند که‌هاضمه‌ای بزرگ و گسترده و ژرف دارند و توانسته‌اند این همه از عناصر زبانی و فرهنگی بیگانه را بومی‌کنند و همچنان نیز استوار بمانند.

نه تنها واژگان زبان عربی وارد زبان گفتاری ایرانیان شد که بسیاری از رفتارهای فرهنگ عامة عرب (فولکلور عرب حجاز و عراق پیش از اسلام تا دست کم دو سده پس از اسلام) نیز به فرهنگ رفتاری ایرانیان راه یافت.

مطابق فرهنگ و شرایط امروزی، می‌توان گفت: همان گونه که فراگیری زبانهای مغرب زمین در حد تخصصی برای دانشمندان رشته‌های تخصصی لازم است و نیازی به ترویج زبان و فرهنگ و اصطلاحات غربی در میان توده‌های مردمی ایرانی نیست، زبان عربی نیز در حد تخصصی برای کسانی که مایل به تحصیل در رشته‌های گوناگون علوم اسلامی به عنوان تخصص علمی وارد می‌شوند، ضروری است و کشاندن آن به میان توده‌های مردم، کاری نادرست است؛ همچنین بر پایة گفتمان مبارزه با غرب‌زدگی می‌توان گفت: عرب‌زدگی به اندازه غرب‌زدگی نابجا و نادرست است. اما روحانیان و حوزه‌ها و رهبران دینی اسلامی، قرنها در برابر عرب‌گرایی نه تنها سکوت کردند که خود با صرف هزینه‌های بسیار به آن دامن می‌زدند و می‌زنند، ولی در برابر غرب‌زدگی اعتراض می‌کنند. این در حالی است که غرب‌گرایی و عرب‌گرایی یک نقطة اشتراک دارند و آن بیگانه‌گرایی است. تعامل سازنده با بیگانگان در هیچ شرایط ترک نمی‌شود، اما خودباختگی در برابر سلطة سیاسی و فرهنگ بیگانه، پسندیده نیست، بلکه زیانبار هم هست؛ چه آن بیگانه، عرب باشد، چه غرب!

در کنار این مسائل، آنچه ارزش بیشتری می‌یابد آن است که ایرانیان در یک رفتار دوگانه میان فرهنگ ایرانی و عربی گرفتار شدند؛ یعنی هر اندازه که به آیین و فرهنگ عربی رو آوردند، با سرعت هرچه بیشتر از تاریخ و فرهنگ و آداب و آیین ایرانی دور شدند؛ نه تنها دور شدند که آن را نفی کردند و بیهوده و بی‌ارزش و گاه کفرآمیز پنداشتند. این از خودگریزی البته در عین بی‌خبری و ناآگاهی صورت گرفت؛ یعنی فکر کردن و آگاهی را وانهادند و اکثریت ایرانیان در حالی پاره‌هایی از رفتارهای فرهنگی خود را به بهانة تعارض با دیانت و اخلاق نفی کردند که اندکی مطالعه و آگاهی در بارة آن نداشتند.

ایرانیان تحت تأثیر این تهاجم فرهنگی عربی و خودباختگی درونی، چنان عرب زده شدند که حتی به هنگام نام گذاری فرزندانشان برای آنها نامهای عربی برگزیدند، و رفته رفته نامهای عربی بر نامهای بومی و باستانی ایرانی پیشی گرفت؛ به جای نگهبانی و پایبندی به آیین و آداب خود، جشن‌ها و سوگها و آداب و رسوم و افسانه‌ها و اسطوره‌های عربی را پذیرا شدند و به آن گردن نهادند و پاره‌هایی از عناصر فرهنگ خودی مانند جشن‌های مذهبی –  تاریخی و برخی باورهای طبیعی و عامه را رفتار کفرآمیز نامیدند و در بارۀ آنهاچنان به افراط رفتار کردند که آن را از برنامه‌های عمومی خود زدودند! این همه در حالی است که برای مسلمان بودن هیچ نیازی به این همه از خودبیگانگی و اثرپذیری از فرهنگ بیگانه نبوده و نیست.

ایرانیان که خود در فرهنگ گفتارگرایی و شنیدارگرایی رشد یافته بودند، در برابر فرهنگ شفاهی عربی خیلی زود تسلیم شدند و تحت تأثیر آن هنوز هم با توسعة ابزارهای اطلاع‌رسانی و فراوانی منابع معرفتی، با مطالعه و تفکر فاصله دارند؛ حتی توان و حوصلۀ آن را ندارند، فرزندانشان را به آگاهی و تفکر فرا بخوانند یا روشی تربیتی در پیش بگیرند که پایۀ رفتار فردای فرزندانشان اندیشه‌ورزی و دانش و آگاهی باشد.

نکتۀ دیگر آنکه ایرانیان تحت تأثیر فرهنگ عربی، جزم‌اندیش و جزم‌گرا شده‌اند و به همین دلیل به آسانی داشته‌های خود را در بوتة نقد و آزمون نمی‌گذارند. آنان در این راه چنان زیاده‌روی کردند که از نقاط ریز برخی جریانات تاریخی بی‌ارزش خاندانهای عربی آگاهی دارند، ولی از کلیات تاریخ و دگرگونی‌های کلان کشور خود بی‌خبرند.

اگرچه بیشتر ایرانیان مسلمانند و به گفتۀ خویش بر آیین اسلام رفتار می‌کنند، اما آنچه عملا در دست دارند، بیشتر فرهنگ و آیین عربی است تا آموزه‌ها و احکام اسلامی؛ آن هم فرهنگ و آیین عرب جاهلی است که حتی عربهای امروزی نیز آنها را پشت سرنهاده‌اند و به آن به عنوان تاریخ و آداب روزگار جاهلی یاد می‌کند. این همه در حالی است که برای مسلمان بودن، نیاز به این همه عرب‌گرایی و عرب‌زدگی نیست و مهم تر آنکه پافشاری ایرانیان بر این نحوۀ دینداری در حالی است که نه تنها بخش اعظم افکار عمومی عرب در گذشته و امروز ایرانیان را مسلمان نمی‌دانند که حتی شماری از بزرگان علمای عرب به ناکافی بودن مسلمانی ایرانی اذعان دارند. مسلمانی به عنوان یک عقیده، حق هر کسی است و هیچ کس نباید و نمی‌تواند مانع عقیدة کسی شود، اما عقیده به یک دین و آیین، هرگز به معنی تسلیم همه جانبه و پشت گردن به زبان و فرهنگ و آیین و هویت ملی خود نیست. این است که مولوی می‌گوید:
در زمین دیگران خانه مکن/ کار خود کن کار بیگانه مکن.

تاریخ نگارش، پنجشنبه، بیست و سوم آذر ماه سال 3750 ز/ 1391 ه .ش/ سیزدهم دسامبر 2012 م
تاریخ انتشار، چهار شنبه، بیست و هفتم دی 3750 ز ( 1391 ه .ش) / شانزدهم ژانویه 2013 م