ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 26.09.2005, 6:39
ارزيابى انتقادى فرهنگ ايرانيان


روزنامه ايران / دوم ، سوم و چهارم مهر ۱۳۸۴



حامد فولادوند: بحث محورى اين ميزگرد، گفت وگو و ژرف نگرى در باب فرهنگ ايران زمين و بررسى و ارزيابى برخى از خصوصيات ايرانيان است. با توجه به اينكه وارد قرن بيست و يكم شده ايم و يا به عبارت ديگر قرن بيست و يكم وارد كشور و فرهنگ ما شده است و ما را با چالش هاى جديدى مواجه كرده است، آيا مى توانيم و مى خواهيم به آينده و جهانى شدن پاسخ هاى مناسبى دهيم. يعنى علاوه بر حفاظت از هويت فرهنگى خود، هويت جهان وطنى يا فراملى معاصر را بپذيريم؟
به نظر مى رسد كه به روز كردن فرهنگ و تاريخ در كشور ما صورت نگرفته است با توجه به اينكه انقلاب اسلامى ايران به نوعى در بعد مذهبى - دينى يك حركت براى روزآمد كردن بود اما هنوز نيازمند بازنگرى در بينش و فرهنگ خود هستيم. هر چند كه به روز شدن تا حدودى به طور ناآگاهانه در حال انجام شدن است.
چارچوب بحث ما در راستاى تطبيق خلاق و حيات بخش بازمانده است. اولين سؤال من از اساتيد اين است كه مى گويند يكى از ويژگى هاى ايرانيان كتمان و تقيه است. خارجيان وقتى با ايرانيان آشنا مى شوند يا به ايران سفر مى كنند با اين زبان دوپهلو، مبهم، نمادين و رمزى ايرانيان مشكل پيدا مى كنند. چرا زبان ما ايرانيان چنين ويژگى اى دارد؟ آيا چنين ويژگى را در ملت هاى ديگر نيز شاهد هستيم؟ آيا اين ناشى از ترس اقليت ها يا مختص ملت هاى سركوب شده است؟ يا اينكه ملاحظه و حجب و حياى ما باعث اين امر مى شود؟ يا اين كه از دو رو بودن يا دوگانگى هويتى ما ناشى مى شود؟ آيا اين نقابى است كه بر ما تحميل شده است يا اينكه انعطاف پذيرى ما ايرانيان را نشان مى دهد؟
آيا اين مربوط به نسل گذشته است يا در جوانان پس از انقلاب هم اين رفتار و شيوه بيان ديده مى شود؟


فرهاد خسروخاور: كتمان و تقيه ابعاد عمومى دارد و در جوامعى كه نظام بسته سياسى دارند اين مسأله در آنها بيشتر مشاهده مى شود. بنابراين تنها ويژه ايران نيست. در تمايز خودى و غيرخودى بعد ديگرى از تقيه و كتمان ظاهر مى شود. در كشورهايى كه سيستم اجتماعى و سياسى و اقتصادى بى ثبات دارند مثل ايران اين مسأله باعث مى شود كه گروه هايى بسته شوند و بين خودى و غيرخودى تفاوتى فاحش گذارند ودر اينجا است كه مسأله كتمان و تقيه مطرح مى شود البته اگر اين قضيه در جامعه اى حكمفرما باشد ايجاد جامعه مدنى در آن فضا غيرممكن خواهد شد. در جوامعى كه تمايزهاى خودى و غيرخودى باعث به وجود آمدن شبه فرهنگ ها شود، ايجاد جامعه مدنى كه پيش فرض آن وجود شهروندانى با توافق بر ارزش هاى دموكراتيك است به زير سؤال مى رود. بعد ديگر اين قضيه به ويژگى هاى تاريخى جامعه ما بر مى گردد. ما جامعه اى داريم كه در آن تشيع، قبل از صفويه مذهب اقليت بوده است و حاكمان سنى حتى شيعه را به عنوان مسلمان قبول نداشتند واين باعث مى شد كه از نظر تاريخى فرهنگ تقيه و كتمان در جامعه ما مستقر شود.
به نظر من تحولات فرهنگى اخير نيز برخى از ابعاد تقيه و كتمان را به زير سؤال مى برد و به بعضى از ابعاد آن، معنا و مفهوم جديدى مى دهد. تحقيقات ما بر روى جوانان نسل دوم نشان داد كه اين جوانان شكاف عاطفى، جنسى و روابط اجتماعى و ... خود را با نسل گذشته از يك طرف با تقيه و كتمان جبران مى كنند و از سوى ديگر با به زير سؤال بردن تقيه و كتمان اين شكاف را پر مى كنند. اين در واقع نوعى اعتراض عاطفى و غيرعقلانى نسبت به برخى از ابعاد اجتماعى - فرهنگى سيستم حاكم است. شكى نيست كه مسأله تقيه و كتمان در جامعه ما ريشه هاى عميقى دارد اما با به وجود آمدن فكر و ايده جامعه مدنى و اينكه شما در چنين جامعه اى حق آزادى بيان و عقيده را داشته باشيد مسأله تقيه و كتمان را - حداقل به شيوه سنتى آن - به زير سؤال مى برد و ما تحولات اخير جامعه را تا حدى مديون همين پديده هستيم. به همين دليل اين باعث مى شود كه هويت چند تكه داشته باشيم چرا كه در هويت يكپارچه، كتمان خود را بيشتر جاى مى دهد. اما اگر ما هويتى چند تكه را داشته باشيم كتمان هم يك تكه آن خواهد شد، در اين صورت اولويت گذشته را نخواهد داشت و اين باعث نسبى شدن و زير سؤال رفتن آن مى شود.

داريوش شايگان: مسأله كتمان تنها مربوط به فرهنگ ما نيست بلكه در كشورى مثل ژاپن هم ديده مى شود. مثلاً آنان از روى ادب و نزاكت هيچگاه به مهمان خود «نه» نمى گويند يا مثلاً در هند اگر از كسى بپرسيد «آيا راه آهن دست راست است؟» در حالى كه مسير راه آهن دست چپ است، مى گويد «بله دست راست است.» چرا كه مى خواهد ضد شما صحبت نكند. اين رفتارها بيشتر در شرق مشاهده مى شود كه گاهى به خاطر رعايت ادب است، همان چيزى كه كنفوسيوس آن را «هنر كوچك شدن» ناميد كه شما در مقابل ديگرى خود را ناچيز و كوچك بشماريد كه گاهى اين امر به تزوير و دورويى تعبير مى شود. در واقع تمدن يعنى دورويى و اين نوع رفتارهاى دو پهلو جزئى از رفتارهاى فرافرهنگى در تمدن هاى مشرق زمين است. از اين گذشته، همه اين تمدن ها با خاطره جمعى زندگى مى كنند؛ يعنى تمام الگوهاى آنان در گذشته است و در جوامعى كه خاطره جمعى حاكم است تفكر به جاى احياى نوعى تذكر و يادآورى گذشته است كه سعى مى شود با حال، تطبيق داده شود مثلاً در هند اين مسأله بسيار قوى است كه اكثريت در اساطير زندگى مى كنند يعنى مدل هايى كه در آغاز بودند و در حال هم هستند و دوباره تكرار مى شوند.

عزت الله فولادوند: در خصوص مسأله پنهان كارى يا تقيه ( كه اصطلاح فقهى آن است) بايد بگويم كه بسيارى از موارد كه حمل بر دورويى، پنهانكارى و رياكارى مى شود ابعاد فرهنگى دارد. حقيقت امر اين است كه نه تنها ما بلكه ساير كشورهاى غير غربى نيز با يك فرهنگ چيره غربى مواجه هستند كه ابتدا تصميم داشتيم بدون توجه به امور فرهنگى آن، از تكنولوژى آن استفاده ابزارى كنيم، در عين حال افكار و فرهنگ خود را نيز حفظ كنيم. اما بعد از چندى به اين نتيجه رسيديم كه اينچنين نمى توان عمل كرد. كسانى كه زبان خارجى مى آموزند به تدريج متوجه مى شوند كه زبان تنها ابزار بيان نيست بلكه پديده ظريف و پيچيده اى است كه به تدريج در ساختار و لايه هاى روان انسان تأثير مى گذارد و به تدريج متوجه مى شويد كه نوع ديگرى فكر مى كنيد و نوع ديگرى بيان و تعبير مى كنيد. همانطور كه دكتر شايگان گفتند اين از ظرافت هاى فرهنگ ما است و البته عوامل سياسى، اجتماعى و نظامى هم كه دكتر خسرو خاور اشاره كردند يقيناً تأثير داشته است. وقتى به فلسفه اسلامى رجوع مى كنيم و به دوران اوج و شكوفايى آن در زمان فارابى و ابن سينا نظر مى كنيم نكته اى توجه ما را جلب مى كند. فلاسفه آن دوره ارسطو را معلم اول مى ناميدند اما مطالبى كه از او نقل مى كنند بعضا سخنان ارسطو نيست. اين فلاسفه سخنان خود را از زبان ارسطو نقل مى كردند. چرا كه در آن زمان، فرهنگ اسلامى، فرهنگى نبود كه از نوآورى و ابداع استقبال كند. همانطور كه دكتر شايگان فرمودند براى آنان تكرار اصل، اهميت داشت. دانشمند و عالم به كسى گفته مى شد كه به خوبى مى توانست نظريات پيشينيان را تكرار كند و از اين جهت حافظه در فرهنگ ما اهميت بسيار داشت و هنوز هم اهميت دارد.
يك نكته ديگر هم به نظر من مى رسد كه شايد در بن اين قضيه جاى داشته باشد و آن اينكه اسلام، دينى است كه از روز اول كه حضرت رسول مبعوث شد به كار حكومت پرداخت يعنى ماليات مى گرفت، عهدنامه مى بست، به جنگ مى رفت، صلح مى كرد و براى زندگى روزانه مردم قانون مى گذاشت. بنابراين بين دين اسلام و مسيحيت تفاوت بسيار زياد است. از اين حيث كه اسلام اساساً سكولار است يعنى به امور اين جهانى توجه داشته است، البته هم لاهوتى است و هم ناسوتى. ولى مسيحيت اينگونه نبوده است. در تاريخ مسيحيت همواره بين دولت و دين فاصله بوده است. ممكن است كليسا در ادوارى و بخصوص در قرون وسطى چيرگى پيدا مى كرد اما هرگز كار حكومتى را در دست نمى گرفت، بلكه حكومتيان و شاهان را مغلوب خود مى كرد. ولى در اسلام اينچنين نبود به همين دليل وقتى كه عرصه اجتماعى در تسلط يك ايدئولوژى (چه دينى و چه دنيوى) باشد در آنجا شما بايد همواره به عنوان يك فرد عادى با ملاحظه بيشترى صحبت كنيد تا نسبت به يك متن كاملاً دنيوى و سكولار.

حامد فولادوند: سؤال دوم من مربوط مى شود به يكى ديگر از ويژگى هاى ايرانيان و آن، دو بعد متضاد بيگانه ستيزى (ملى گرايى) و بيگانه پرستى آنان است. آيا اين پديده و تضاد، مختص ايرانيان است يا در مليت هاى ديگر هم ديده مى شود؟ آيا نشانه و بيانگر خودباختگى يا خودشيفتگى و دوگانگى فرهنگى ما است يا اينكه امرى گذرا است؟
به عنوان مثال در اوايل انقلاب به دكتر حسابى زياد توجه نمى شد ولى بعد از اينكه از آمريكا جايزه اى را دريافت كرد، مورد توجه قرار گرفت يا اينكه وقتى آقاى كيارستمى در فستيوال كن برنده شد كارهايش در داخل ايران هم مورد استقبال قرار گرفت يا اينكه وقتى هاشميان در تيم فوتبال بايرن مونيخ بازى كرد به تيم ملى ايران دعوت شد. در كل با اينكه به نظر مى آيد مخالف بيگانگان هستيم، در ضمن منتظر هستيم كه كارهاى ما مورد ارزيابى و تأييد آنان قرار گيرد. به همين دليل خيلى از پژوهشگران ما سعى مى كنند كه كتابها و مقالات خود را به زبان انگليسى يا فرانسه بنويسند و اينگونه استدلال مى كنند كه اگر كار ما در غرب مورد توجه قرار گيرد، سپس در داخل هم مورد استقبال قرار مى گيريم.

خسرو خاور: اگر بخواهم با رويكرد تطبيقى به اين سؤال جواب دهم، بايد بگويم كه از نظر من، مردم ما نه خيلى بيگانه پرست و نه خيلى بيگانه ستيز هستند.
در آمريكا بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر، مسلمانان تحت فشار قرار گرفتند. اولين كسى كه بعد از اين حادثه كشته شد، يك فرد متعلق به مذهب سيك بود كه فكر مى شد مسلمان است و او را كشتند. در فرانسه، عرب بودن جنبه مثبتى ندارد. بنابراين من فكر نمى كنم كه بيگانه ستيزى ما ابعادى قوى تر از جوامع ديگر داشته باشد.
اما در مورد بيگانه پرستى هم اگر به طور تطبيقى نگاه كنيم، مى شود گفت كه در فرانسه بين هويت فرانسوى و هويت آمريكايى رابطه اى خاص وجود دارد، يعنى به هرچه كه آمريكايى است، با نوعى سوء ظن مى نگرند و از طرفى همه مى دانند كه قدرت در آن طرف است و اگر آنجا معروف شوند، در داخل فرانسه هم مورد توجه قرار مى گيرند. مثلاً ژاك دريدا كه فيلسوف برجسته فرانسوى است، ابتدا در آمريكا معروف شد و سپس در فرانسه جايگاه مناسبى پيدا كرد.
يا اينكه آمريكايى ها آمدند و فوكو كه فيلسوف و مورخ برجسته فرانسوى است را بزرگ كردند، چرا كه آنها هم به كسى غير از خود احتياج دارند. آمريكايى ها هم در بسيارى از ابعاد ضد فرانسوى و در عين حال فرانسوى پرست هستند.
تمام جوامع، يك بعد بيگانه پرستى و يك بعد بيگانه ستيزى دارند، چون وقتى شما با كسى در ستيز هستيد، در حقيقت مى گوييد من، او نيستم، يعنى در واقع در رابطه با ديگرى تخيلى، براى خودهويتى قائل مى شويد.
بيگانه ستيزى ما ايرانيان به طور واضح و روشن در رابطه با افغانهاست و ديد ما با افغانها به همان گونه اى است كه در رابطه با افغانها است و ديد ما با افغانها به همان گونه اى است كه فرانسوى ها به عربها يا آمريكايى ها به مكزيكى ها نظر مى كنند.
در اينجا قدرت نيز نقش محورى اى دارد و همه مى دانند كه در دنيا قدرت كجاست. شكى نيست كه وقتى شما كتابى را به زبان انگليسى منتشر كنيد، ابعاد گسترده ترى پيدا مى كند تا زمانى كه شما آن كتاب را به زبان فارسى يا عربى يا حتى فرانسه منتشر مى كنيد و اين جزئى از نظام جهانى شدن است.
مثلاً ما بيشتر خود را با اتفاقاتى كه در نيويورك، لندن و پاريس و... مى افتد، تعريف مى كنيم تا اتفاقاتى كه در كشورهاى همجوار ما همچون استانبول، دهلى نو، رياض و كابل و... و اين تخيل اجتماعى ما كه با جريان مدرنيزاسيون شكل گرفته به بيگانه پرستى و بيگانه ستيزى ما منجر مى شود. چرا كه تصورى كه ما از غرب داريم يا تصويرى كه آنان از ما دارند، كاملاً تخيلى است و با واقعيت فاصله بسيارى دارد. اين «بيگانه» محصول تخيل و حافظه اجتماعى ماست.


شايگان: تمدن با استعداد ما براى اينكه بتوانيم آن را اخذ كنيم، رابطه عكس دارد. هر قدر تمدن پيچيده تر باشد، بيشتر مى توان آن را اخذ كرد. شما نمى توانيد ايرانى باشيد، مگر اين كه در ايران متولد شده باشيد، شما نمى توانيد هندو يا چينى باشيد، مگر آنكه در آنجا متولد شده باشيد، اما در اروپا اگر از بچگى آنجا باشيد، مى توانيد اروپايى شويد. (ما آنجا بوديم و اروپايى شديم، پس مى شود!) اما چهارساله مى شود آمريكايى شد و اين همه اشتياق براى رفتن به آمريكا به اين دليل است كه شرايط پذيرش سهل تر است.
دوم اينكه كشورهايى كه سابقه امپراتورى دارند، مثل ايران و چين، خيلى سخت اقوام بيگانه را به درون خود راه مى دهند و تا يك حدى با بيگانگان راه مى آيند و به آنها اجازه مى دهند كه نزديك شوند، ولى هيچگاه آنان را به محفل انس خود نمى پذيرند.
به نمونه اى كه دكتر حامد فولادوند براى بيگانه پرستى ايرانيان اشاره كرد كه ابتدا ما بايد مورد تأييد خارجيان قرار بگيريم تا در داخل مورد پذيرش و استقبال واقع شويم، در اين رابطه مى خواهم بگويم كه اين مسأله منحصر به فرهنگ ما ايرانيان نيست. مثلاً من در ژاپن با نقاشى آشنا شدم كه او هم مى گفت «اول بايد نيويورك كارهاى من را تأييد كند، بعد پاريس تا توكيو من را تحويل بگيرد.»
ژاپنى ها هم مانند ما در بسيارى از موارد رفتارى دوگانه دارند، از يك طرف فكر مى كنند بسيار با ديگر ملتها متفاوت و برتر از آنان هستند و از طرف ديگر تلاش دارند كه از آنها تأييد بگيرند و باز اين محدود به ايران و ژاپن نمى شود، بلكه هندها و ترك ها و... هم همينطور هستند، چرا كه فرهنگ غالب فرهنگ غربى است.از اين گذشته تمدنهاى آسيايى هم با هم ارتباطى ندارند، چرا كه همه آنها نگاهشان تنها به غرب است و حتى امروزه ما شرقى ها يكديگر را از چشم غربى ها مى بينيم و مى شناسيم.


عزت الله فولادوند: مسأله بيگانه پرستى و بيگانه ستيزى به مسأله هويت بر مى گردد. برخى براى هويت ايرانى ما اولويت قائلند و برخى ديگر براى هويت اسلامى ما. اما اين هويتى كه از آن صحبت مى كنيم و تمام اين مسائل از آن سرچشمه مى گيرد، خود امر بسيار پيچيده اى است.
چندى پيش، با يك روزنامه نگار انگليسى صحبت مى كردم كه كتاب بسيار جالب توجهى درباره ايران منتشر كرده است و حوزه كار او ايران و تركيه است، در مورد هويت ايرانيان در مقايسه با ترك ها مى گفت؛ تركها در مقابل تمدن و ارزشهاى غربى، خود را بسيار آسيب پذير احساس مى كنند و از اين نظر اساس هويت آنان در حال تزلزل است اما ايرانيان بسيار محكم تر با تمدن غرب برخورد مى كنند.
بنابراين هويت مسأله پيچيده اى است و هيچ كس نمى تواند ادعا كند من هويتى واحد دارم. همه ما هويتهاى مختلفى داريم و به عنوان عضوى از يك ملت ( در درجه اول) دين (در درجه دوم) و مذهب (دردرجه سوم) به شمار مى آييم. اينها همه هويتهاى مختلف ما است.
نقشهايى كه در جامعه به عهده مى گيريم به ما هويتهاى مختلفى مى دهد. آنگاه گسستگى شخصيتى ايجاد مى شود كه ما نتوانيم اين هويتهاى مختلف را يكپارچه كنيم. بنابراين از اين بابت من هيچ نگران نيستم كه ايرانيان ممكن است چشم اميدشان به آن طرف مرزها باشد و در برخى موارد با خارجيان در ستيز باشند. اين كاملاً طبيعى است.
همانطور كه دكتر شايگان فرمودند، در هر حال ما با فرهنگ چيره غربى مواجهه هستيم كه برخى به آن واكنش مثبت نشان مى دهند و برخى عكس العمل منفى نسبت به آن دارند و اين طبيعى است و اساساً هويت به همين معنا است؛ يك گروه خودى كه هويت ما از آن سرچشمه مى گيرد و يك گروه غير خودى كه ما هويت خود را بعضاً در تقابل با آن تعريف مى كنيم: مى گوييم ما ايرانى هستيم ‎/ عرب نيستيم، مسلمان هستيم‎/ كاتوليك نيستيم و....
دانشمندان علوم اجتماعى درباره ناسيوناليسم مى گويند كه اين يكى از ابداعات ۲۰۰ سال اخير است، به فرض كه چنين هم باشد قوميت قطعاً چنين نيست. قوميت از يك سرزمين، از يك حافظه تاريخى مشترك، از برخى ارزشهاى مشترك و... تشكيل مى شود اما زبان برخلاف تصور عمومى شايد چندان در اين امر دخيل نباشد ( در كشورى مانند سوئيس به چهار زبان صحبت مى شود اما يك سوئيسى براى خود هويتى ملى قائل است).
و با اشاره به گفته دكتر خسرو خاور، اسطوره ها و تصورات و خيالات ما نيز (به شرط آنكه بين يك ملت مشترك باشد) در اين زمينه بسيار مهم است. البته ماركسيستها چون نمى توانند ناسيوناليسم را با مسأله مبارزات طبقاتى و تعبيرى ماترياليستى يا مادى گرايانه از تاريخ آشتى دهند مى گويند ناسيوناليسم شگردى است كه طبقه اى از جامعه بكار مى برد تا افراد جامعه را از مبارزه طبقاتى منصرف كند و هويت گرايى يا ناسيوناليسم را به آگاهى كاذب تعبير مى كنند.


حامد فولادوند: يكى از نويسندگان ايرانى سالها پيش در مقاله اى، غرب و شرق را مقايسه مى كند و مى نويسد برخلاف غرب كه در آن عقده اديپوس ( اسطوره پدركشى) وجود دارد، در ايران عقده رستم (اسطوره پسركشى) داريم. در اين زمينه آقاى غلامحسين ساعدى هم مقاله اى نگاشته بودند. حال سؤال من اين است كه آيا واقعاً چنين موضوعى مطرح است؟ چرا اين عقده رستم يا پدر سالارى را در زمينه هاى مختلف در تاريخ ايران شاهد هستيم.

خسرو خاور: بله، شما درست فرموديد و چنين پديده اى درغرب مطرح بوده است. در اسطوره هاى غربى وقتى اديپوس پدرش را مى كشد سپس نابينا مى شود و زندگى سخت و تيره اى پيدا مى كند. اما در اسطوره ايرانى رستم پسرش، سهراب، را مى كشد و بعدها اين مسأله را فراموش مى كند و در تاريخ اسطوره ايران به عنوان يك قهرمان مطرح مى شود.
نظام پدرسالارى، نظامى است كه در غالب جوامع دنيا وجود داشته است و هنوز هم وجود دارد اما ما هيچ گاه جامعه مادر سالار نداشته ايم. اما «مادر خطى» بدين معنا كه عمو يا دايى نقش پدر را بازى مى كند داشته ايم اين اما مادر، هيچ گاه در هيچ جامعه اى و در هيچ دوره اى نقش محورى نداشته است.
در زمان فرويد، در اكثر جوامع غربى نظام پدر سالارى قوى اى حاكم بود. به همين دليل بسيارى از تئورى هاى فرويد در مورد زن و مرد به زير سؤال رفته است چرا كه معتقد هستند او با ديدى پدر سالارانه و مرد محور به اين قضايا پرداخته است.
بنابراين صحيح تر است كه ما در مورد درجه پدرسالارى در جوامع صحبت كنيم و نه اينكه آيا پدر سالارى بوده يا نه؟ چون در جوامع سنتى مادر سالارى و خواهر سالارى و پسر سالارى و ... وجود نداشته است و اين يك پديده جديدى است كه پسران يعنى نسل جوان قدرت را در دست مى گيرند و پدران را كنار مى گذارند.
هيچ گاه در دنيا پدران تا به اين اندازه عمر نكرده و در عين حال تا اين حد خيلى زود به حاشيه رانده نشدند.
به عقيده من هرچند كه اين حالت هاى دوگانه اديپ صولت و رستم صولت به درك قضيه كمك مى كند اما در عين حال باعث مى شود كه ما بسيارى از مسائل غامض و پيچيده را با حالتى دوقطبى شده بنگريم و به عمق قضيه نظر نكنيم.
در نسل دوم و سوم ايران كه نسل بعد از انقلاب هستند تحولى اساسى رخ داده است. همچنين خانواده هاى ما نيز متحول شده اند. رابطه عاطفى بين پدر و فرزند كاملاً عوض شده است. رابطه اى كه پدر دربالا و فرزند در پايين قرار داشت امروزه زير سؤال رفته است. در نظام خانواده در ايران نوعى انقلاب صامت رخ داده است و اين انقلاب صامت ابعاد بسيار گسترده اى دارد.
اين تحولات در نظام عاطفى و حتى جنسى ابعاد وسيعى دارند كه در آينده در زمينه هاى سياسى، فرهنگى و اجتماعى و اقتصادى نقش بنيادين خواهند داشت و اين امر، پدرسالارى را به اشكال مختلف به زير سؤال خواهد برد. يكى از اين ابعاد در رابطه با علم است . امروزه بالاى ۵۰ درصد از زنان و دختران تحصيلات عالى دارند. يا در بعد اقتصادى، اكثر زنان برابر با مردان در بيرون از خانه كار مى كنند و همپايه آنان در آمد دارند و وقتى قوه اقتصادى زنان جزو لاينفك زندگى اقتصادى خانواده شد ديگر نمى توان با او مثل گذشته برخورد كرد و ديگر به سختى زير سلطه قرارمى گيرند. در گذشته فضاى مرد در بيرون و فضاى زن در درون بود و حتى ساختار معمارى ما اين وضعيت را نشان مى داد كه اكثر خانه ها داراى اندرونى و بيرونى بودند اما امروز اين چندگانگى فضا كه قبلاً اين امر را ميسر مى كرد كه پدرسالارى به لحاظ جغرافيايى هم حيطه خود را داشته باشد وجود ندارد.

شايگان: در خصوص اين مسأله بهترين نمونه، انقلاب ايران بود كه انقلابى پدر سالارانه بود.
به عقيده من دو مسأله باعث شد كه در دنياى امروز مسأله پدر سالارى تا حدودى متزلزل شود؛ يكى فمينيسم و ديگرى اكولوژى است كه با هم مربوط هستند. چرا كه در اكولوژى بحث بر سر طبيعت است و زن هم طبيعت است.
در جامعه اى كه پايه هاى پدرسالارى سست مى شود متعاقب آن فرزندسالارى به وجود مى آيد يعنى «بچه ها بيش از پيش حرفه اى و والدين آماتور مى شوند!»

عزت الله فولادوند: افسانه اديپوس آنطور كه فرويد از آن برداشت مى كند درست نيست. يونانيان از اين افسانه دو چيز را مدنظر داشتند يكى دست تقدير است كه هرگونه بشر تدبير كند بازتقدير برآن چيرگى دارد و ديگر اين كه دانستن هر حقيقتى براى بشر مفيد نيست. البته برداشت فرويد در قرن بيستم، چيز ديگرى بود و او به مسأله پدركشى اشاره كرد.
در مورد مسأله پدركشى مى توان گفت كه از قديم تعبيرى وجود داشت و آن اينكه پيشرفت با كشتن پدرها صورت مى گيرد (البته در معناى مجازى آن). چرا كه پدر مساوى است با تكرار، تقليد، گذشته نگرى و خاطره و ياد ولى فرزند برابر است با نوآورى، ابداع، جسارت و آينده كه دريچه اى به روى آينده مى گشايد.
در دنياى امروز جوانان تغييرات شگرفى پيدا كرده اند. امروزه كارى كه به طور عادت و از سر وظيفه انجام شود، ارزش و ارج خود را از دست داده است و در دنياى مدرن انسان بايد نوآور باشد و ابداع و ابتكار به خرج دهد و گرنه يك حسابدار يا نقشه بردار مى شود كه تنها گذشته را ترسيم مى كند. امروزه ارج و مزد نام به كسى تعلق مى گيرد كه نوآور است يا به بيانى ديگر فرزند است نه پدر.
در داستان «دن كيشوت» كه يكى از سرنمونه هاى ادبيات دوران مدرن است، دن كيشوت شايد گرفتار وهم و تخيل باشد ولى پيوسته مى خواهد به عالم بالا برسد و در مقابل او «سانچوپانزا» است كه به دن كيشوت مرتب تذكر مى دهد كه پاهايت را روى زمين بگذار چرا كه نمى توان از واقعيت زندگى غافل شد.
در حالى كه اكنون جهان تغيير كرده است و مى خواهد واقعيت را در آينده جست وجو كند. هگل مى گويد كه «انسان تنها موجودى است كه راضى نيست كه خود باشد». و امروزه اين امرحاكم بر دنيا شده است. همان چيزى كه سنت گرايان و پدرسالاران با آن مبارزه مى كنندو يقيناً در اين مبارزه شكست خواهندخورد چرا كه جهان تغيير كرده است و اين بايد براى جوانان مايه دلخوشى باشدكه آينده از آن آنان است.