ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 22.05.2012, 16:00
«محمد نخشب و سوسیالیسم اخلاق گرا»

محمود نکوروح


سوسیالیسم او سوسیالیسمی «اخلاق گرا» بود که هنوزهم برای بسیاری فهم آن مشکل است درحالیکه در جهان غرب هم بسیاری مارکسیستها امروز نظرشان به دیدگاههای «کانت» معطوف شده است که «سوسیال دموکراسی»‌ها دراروپا حاصل عملکرد «انسان اخلاقی» است، و «درمجموع سوسیالیسم بدون اخلاق سوسیالیسم نیست» گورباچف درجواب رهبر فقید انقلاب – لوموند – بی توجهی بدین امر روسیه شوروی را به فروپاشی رهنمون شد. استبداد ایدئولوژیک حاصل بی توجهی به انسان و اخلاق بود مفهومی فرهنگی که کرامتش با حقوقش محقق میشود، محمد نخشب در آنزمان حقوق خوانده و تزش «حقوق واخلاق» در جامعه بود.

دیدگاههای هگل و مارکس در اینجا «کارآیی» نداشت بویژه که ما علوم انسانی نداشتیم. او اولین کسی بود که «سوسیالیسم و دموکراسی را لازم و ملزوم هم معرفی نمود. امری که نوعی «آوانگارد» را در رابطه با مدرنیته و حقوق و... تداعی میکرد، مدرنیته هم ابتدا از بستر کلیسا در قرن پنجم سربرآورد.» (ازکتاب مدرنیته چیست؟ آلکسیس نوز) او سوسیالیسم بر پایه خداپرستی را تنها «جایگزین» تئوریک برای نسل‌های بعدی ارائه کرد.

معمای سوسیالیسم او آن است که بسیاری بخاطر تبلیغات عریض و طویل و گسترده ی «سوسیالیسم مارکس» تصور کرده که هرکس سخن از سوسیالیسم گفت منظورش همان مارکسیسم بوده، درصورتیکه ما «در هر کشور و ملتی که برای عدالت اجتماعی مبارزه کرده سوسیالیسم «برنامه» داریم، همانقدر که تاریخ «بورژوازی وسرمایه داری داریم» (رنه سدی یوفیلسوف)

واما نهضت خداپرستان سوسیالیست که با نگاه امروز میشود آنهارا «چپ‌های اخلاق‌گرا» نامید، جوانان مسلمانی بودند بیشتر «اخلاق‌گرا» که در اسلام مبنا «تقوا» است «ان اکرمکم تقواکم» و در اسلام «قسط» را داریم که هر کس به سهم خود و ارزش کار خود بهره باید ببرد «لیس للانسان الی ما سعی».

از منظر فلسفی ما یک سوسیالیست مارکسیست را در مجموع سوسیالیست در نظر نمی‌گرفتیم بخاطر آنکه او مبنای عقیدتی خودرا مطابق نظر مارکس «ماتریالیسم دیالکتیک» باور کرده است و فرهنگ را روبنا به حساب می‌آورد، اقتصاد را مبنا قرارداده، که برآن مبنا هرکس در جستجوی سود بیشتراست «ایده‌آلیسمی که تناقض را در بطن خود داشت» (مارسل گوشه)، امری که از قرن پانزدهم در اروپا بیشتر با رشد بورژوازی و شهرنشینی شایع شد و «اومانیسم» مدرنیته از یاد رفت چه، «رشد سرمایه و تکنیک که دینامیسم خاص خودرا داشت جبری شده بود» (مارسل گوشه فیلسوف سیاسی) تفکرات مارکس بازتاب آن شرایط بود، و امروز معلوم شده «هر ایده‌ای محصول شرایط اجتماعی خود است». (آلن تورن جامعه شناس)

«تاریخ عبارت از واکنش انسان دربرابرشرایط حاکم است»(هابرماس فیلسوف). به همین دلیل نخشب بر ضرورت رعایت «اخلاق» در سیاست و جامعه ماتاکید مکرر داشت.

آنچه در خداپرستی مطرح است آنستکه هرگونه شیئی - پدیده، موجود از حالت قدسی بدر آمده «لا اله»، آنچه که در کشورهای شرقی بویژه با همه مسلمانی با «خرافات‌ها» نتوانسته‌اند از دام آن رها شودند تا «خود - من شما - ما» شوند و شخصیت پیدا کنند. بهمین دلیل به دموکراسی هنوز نرسیده‌اند. تنها با نگرش «خداپرستانه است که میشود «خود» را یافت، چه انسان اسطوره ساز است وگرنه تمام مشکلات بشرازماده پرستی نیست».

با خداپرستی می‌شود هرگونه مطلق‌نگری، خیره سری را از قبل زایل نمود و «بازتولید مداوم را» درسایه نگرش چند بعدی - پلورالیسم فکری که بنیان هرگونه «آزادی» اندیشه - بیان - سیاست است و دگرگون ساز و مسئولیت آفرین است تضمین کرد و تداوم بخشید، و از قبل پذیرفت که «واقعیت خودیک فرایند است» و مطلق نیست. چه در هر صورت ما از طریق خصوصی کردن تجربه دینی - خصوصی‌ترین اسطوره‌هایمان را پروبال می‌دهیم، و حتی دین را بر اساس زندگی شخصی‌مان تعریف می‌کنیم و یا اسطوره و آیین را بر اساس زندگی‌نامه شخصی منابعی تلقی می‌کنیم که هویت شخصی‌مان را برایمان مهیا ساخته است.

یعنی باز نوعی مطلقیت را از قبل و درون خود می‌پذیریم - ما با «الهیات تنزیهی» از آن زمان با شکستن بتهای ذهنی و اسطوره‌ها و مطلق‌های درونی با الهیات فرهنگی و تنزیهی که «مبنای آن آگاهی» بود، بر گرفته از ادیان توحیدی و ابراهیمی - زمینه رشد را با تفکر فلسفی و روشنفکرانه فراهم می‌آوردیم تا «خودسازی» را در جهت رفتن به سوی پیشرفت و توسعه هموار سازیم - چه وقتی خدارا مطلق می‌کردیم هرگونه مطلق را رد می‌نمودیم، چه در مکان چه درزمان چه دربیان چه درفهم چه درتصور، وهرگونه بیانی را برای بیان این «مطلق» ناکافی برای ابراز آن درنظر میگرفتیم که «لیس کمثله شئی» (قرآن کریم). و بنابراین تکیه گاه ما یک مفهوم «کمال اخلاقی» بود.

از این‌رو - برای آرمان شدن حقیقت هرچیز نمیتوانیم درگستره ی شهود ناب بررسی کنیم حتی با «خرد محض » (کانت) چرا که «پای استدلالیان چوبین بود»(مولانا) بلکه باید شکلی تاریخی از دانش را متصور شویم که بالاجبار به نوشتار وابسته است و نوشتار و حتی فرهنگ معلوم شده که امروز جز پیچیده کردن اشکال مختلف حقیقت و دور کردن انسان از طبیعت و مفاهیم ناب کاری انجام نداده‌اند و نمی‌دهند.

در نتیجه باور ما با اندیشه خداپرستی و جهان‌بینی توحیدی از ابتدا بر این مبنا قرار می‌گرفت که انسان در هر صورت بخاطر پیچیده کردن مفاهیم زمان، مکان، فرهنگ، و ایده‌های تجریدی از موقعیت طبیعی، حقیقت بنیادین و...بالاخره دور می‌افتد و با این بینش خود را دور می‌نگریست، پس با این نگرش هرچیز قابل تغییر، کمال، تصحیح، و برگشت و قابل انتقاد بود.

در دنیایی که امروز معلوم شده تمام حقایق مفهومی به جز بازی کلمات و واژه‌ها نیست، و قوانین علمی که غالباً مبتنی بر ریاضیات است ابطال‌پذیر است و مدرنیته چیزی نیست جز آن که بپذیریم که بیانات و برداشتهای ما از حقایق جز استعاره‌ها و مجازها نیستند و...، زیرا که حقیقت هرگز در دسترس ما قرار نخواهد گرفت و... تنها با الهیات «کمال‌طلب» می‌شود مدارج ترقی و توسعه را پیمود. بدینگونه بود که ما فرهنگ را زیربنا گرفته و اصولا ملی - اسلامی «فرهنگی» بودیم. و در حوزه‌های آکادمیک و روشنفکری فعال، که نخشب حقوق خوانده بود و بعد دکترای مدیریت در آمریکا گرفت. چه، با جهانی شدن و کوچک شدن جهان ما از هگل و مارکس و...گذشته بودیم و بیشتر نیاز به تحلیل «شرایط» داشتیم که سخت نیازمند «توسعه پایدار» بودیم.(مهندس سحابی).

در زمانیکه روشنفکری غرب بعد از مکتب فرانکفورت و اگزیستانسیالیسم سارتر و... نیچه‌ای شده بودند و «نیهیلیست» (هابر ماس) که جنبش ۱۹۶۸ را در فرانسه داریم که حتی حزب کمونیست را به حاشیه راند. ولی ما تازه روند «نوزایی» را در دهه بیست آغاز کرده بودیم که با کودتای ۲۸ مرداد سقط شد. با اینحال ما با هر ایسمی که مارا از «خود» غافل می‌کرد به خاطر مطلقیت آن درنهایت در تضاد بودیم.

آن روز محمد نخشب درعین مسلمانی فراتر از دین غالب، و سنتی رفته مبنای جهان‌بینی را عملاً «الهیات تنزیهی» که از هر پدیده افسون زدایی می‌نمود ارائه کرد که تازگی داشت. چه، مشکل اصلی ما هنوزهم «خرافات باوری» بوده واست.

از این‌رو در برابر نابرابری‌ها و تبعیض‌ها در جامعه بی‌تفاوت نبود، و دراقتصاد به سوسیالیسم و برنامه می‌رسید حاصل نهایی‌اش «سوسیال دموکراسی» بومی بود، که اینهارا برای مردم ایران در یک نظام دموکراتیک میسر می‌دید تا از استبداد ایدئولوژیک پرهیز شود که «خدا» رامطلق می‌کرد که در آن دوره بورژوازی درجهان میرفت که تبدیل به امپریالیسم شود و شد. و ما شاهد تضاد بین «نیروی کار و سرمایه» از یکسو و مبارزه بین «استعمارگر و استعمارشده» از سوی دیگر بودیم. به همین دلیل خداپرستان سوسیالیست نظرشان در انقلاب اسلامی در جامعه پر از تضاد و تناقض به «دموکراسی شورایی» بود، پیشنهاد آنرا به رهبر فقید انقلاب وآیت اله طالقانی داده و در مجلس خبرگان توسط نماینده‌اش «دکتر نوربخش» مطرح کرد. که بخش کوچکی از آن تصویب شد.

دراین تفکر ایمان به «خدا» به ایمان به آزادی انسان منجر می‌شد، امری که حاصلش «استعلای» نوع بشر بود که حتی در اروپا هم منجر به توجه به این «استعلا» و ضرورت آن برای رسیدن به «سوسیال دموکراسی»هایی از سوی احزاب سوسیالیست اروپا در قرن بیستم شد. بدینگونه مطلقیت از ایده مارکسیستی تا از هر ایده‌ای زایل گردید که ما بعد از جنگ جهانی دوم مکتب فرانکفورت را داریم. چه، نگاهها معطوف به فرهنگ شد و دیگر انسان حیوان اقتصادی معرفی نشد حتی «اراده معطوف به قدرت»(نیچه). چه، با رشد آگاهی‌ها وارتباطات «این اراده معطوف به نقد عقلانی تا نقد اخلاقی قدرت گردید»(هابر ماس).