ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 17.08.2005, 15:31
در چرايی فرونهادن سياست

مرتضی هادی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
چهارشنبه ٢٦ مرداد ١٣٨٤


سياست به ذات و تعريف همواره با ايده «تغيير» همراه بوده است. انديشيدن در باب سياست از هنگامی آغاز شد و می‌شود كه «امكان و لزوم تغيير و تحول» وجود داشته باشد. به تعبير ديگر فاصله ميان «آنچه هست» و «آنچه بايد باشد» انديشه سياسی را قوام و دوام داده است و می‌دهد.
چنانكه می‌دانيم، نخستين پرسش بنيادين فلسفه سياسی آن بود كه «چه كسی بايد حكومت كند؟». واژه «بايد» در ميانه اين پرسش بسيار با مسماست.
در واقع تمامی بحثهايی كه در پی اين سوال، در ذيل فلسفه سياسی كلاسيك و در حول موضوع مشروعيت شكل يافت، از اين «بايد» نشات گرفته بود و اين «بايد» خود از «لزوم و امكان تغيير» .
يعنی فيلسوف سياسی به طورخودآگاه يا ناخودآگاه و به صورت پيشينی پذيرفت كه «آنچه هست، می‌تواند و بايد تغيير كند» و پس از آن وارد بحث در باب سياست شد. اين موضوع به طور مضاعف برای هر عامل سياسی نيز صادق است و بدون آن پيش‌فرض بنيادين كنش سياسی نيز بی‌معناست.
بر اين مبنا و با پذيرش اين موضوع كه خاستگاه هر نوع تامل و توجه به عرصه سياسی، مساله «لزوم و امكان تغيير» است، می‌توان استدلال كرد، كه نقطه آغاز هر رويكردی كه بخواهد به فرونهادن سياست منجر شود، می‌بايست در حول موضوع «منتفی كردن لزوم و امكان تغيير» سنجيده شود.
به گمان نگارنده، مهمترين رويكردهايی كه می‌توانند به فرونهادن سياست منجر شوند، به قرار زير قابل صورتبندی هستند:
- محال و ناممكن دانستن تحول سياسی (منتفی شدن امكان تغيير)
- قناعت به وضع موجود و بی‌رغبتی به تلاش برای تغييرات سياسي(منتفی شدن لزوم تغيير)
- بی‌تاثير دانستن ساختار سياسی و تغيير آن بر كيفيت زندگی و لذت‌جويی فردي(منتفی شدن لزوم تغيير)
- ترس از تبعات پيگيری و جستجوی تغييرات اجتماعی و سياسي
بر اين اساس، آنچه در ادامه اين نوشته می‌آيد، بررسی هر يك از اين رويكردهای چهارگانه به صورت جداگانه است:

يكم) «محال و ناممكن دانستن تحول اجتماعی» تيشه به ريشه انگيزه و فعاليت سياسی می‌زند، چه، آن چنان كه ذكر شد، اصولا فلسفه و كنش سياسی با پيش‌فرض «آنچه هست، قابل تغيير است» آغاز می‌شود.
محال پنداشتن تغيير البته خود می‌تواند به علتهايی چون«ساختار گسترده و متصلب حاكميت»، «قدمت و ريشه‌دار بودن نظام، سازمان و شكل اجتماعی موجود»، «ناآگاهی تاريخی» و «سرخوردگی‌های قبلی سياسی» متكی باشد.
حاكميتی كه در تمامی وجوه و شئون زندگی شهروندان، اولا حضور دارد و ثانيا در اين حوزه‌ها اقتداری خشك و غيرقابل تزلزل از خود نشان می‌دهد، می‌تواند ناممكن دانستن تغيير را به شهروندان القا كند. كسی كه در آنچه می‌خورد، آنچه می‌پوشد، آنچه می‌خواند، آنچه می‌خواهد، آنچه می‌انديشد و ... قدرت حاكميت را می‌بيند، ممكن است حاكميت را جزئی از چرخه زندگی و سرنوشت خويش بداند و بيانگارد.
نيز در جامعه‌ای كه نه تنها پدرها كه پدربزرگها هم در خاطراتشان وضعی شبيه به وضع موجود را به بايگانی دارند، اعتقاد به امكان تغيير می‌تواند كمرنگ شود. اين موضوع را با اين ضرب‌المثل می‌توان توضيح داد كه می‌گويند:«تا بوده همين بوده» . شنونده اين مثل، از اينكه هميشه اينگونه بوده، نتيجه می گيرد كه احتمالا هميشه همينگونه خواهد بود. چنانكه برخی از قدمت بيش از٢٠٠٠ ساله خودكامگی در ايران، ناممكنی دموكراسی را در اين مرزوبوم نتيجه می گيرند.
از سوی ديگر ناآگاهی تاريخی از نمونه‌های مشابه تغييرات سياسی، نيز می‌تواند عاملی بر محال انگاشتن تحول قلمداد گردد.
همچنين سرخوردگی بر اثر شكست‌های تجربه شده سياسی، كه گاهی فرد را از ورطه آرمان‌خواهي(يا حتی خيالبافي) به ورطه ياس و تقديرگرايی می‌كشانند، نيز می‌تواند تابوی تصلب غيرقابل تغيير را در ساختار اجتماعی و سياسی تداعی كند.
در اين ميان بايد توجه داشت، كه در بررسی علت‌شناسانه، سخن اين نيست كه هر يك از علتهای ذكرشده، لزوما در هر فردی به معلول فرونهادن سياست منجر می‌شوند، بلكه سخن اين است كه هريك از اين موارد می‌توانند در جامعه‌ای با ميزان مشاركت سياسی٢ پايين، علت انفعال قشری از شهروندان جامعه باشند.

دوم) گونه ديگری از رويكردها كه می‌تواند به فرونهادن سياست منجر شود و اتفاقا در جامعه ايرانی بيش از دسته قبل طرفدار و هوادار دارد، رويكردی است كه يا با قناعت افراطی به آنچه هست اكتفا، و يا با عافيت‌طلبی، دامن برچيدن را از حوزه سياسی توصيه و تجويز می‌كند.
برای درك بهتر اين رويكردها به گمان نگارنده، اشاره به دو مكتب فلسفی مابعدارسطويی٣ يعنی مكاتب رواقی و كلبی خالی از فايده نيست.
رواقيون در مرام و منش زندگی حداقل‌پذيری را به تاكيد، توصيه و تجويز می‌كردند. آنها برای نيل به شاه‌راه سعادت، عبور از كوچه قناعت را مدنظر قرار داده بودند و می‌گفتند، به جای آن كه بسيار بخواهيم و كم بتوانيم، كم بخواهيم تا زياد بتوانيم.
نقل است كه آنها معتقد بودند آرامش خاطر در اين نيست، كه فعاليت ما مطابق آمال و آرزوهای ما باشد، بلكه در اين است كه آمال همواره پايين‌تر از سطح افعال باشند.٤
چنانكه سنكا از رواقيون برجسته می‌گويد:«والاترين امر كدام است؟ آن توانستن اين است كه با خوشحالی ناخوشايندها را تحمل كنی، هر آنچه برای تو اتفاق بيفتد، وانمود كن كه تو می‌خواستی برايت رخ دهد» .٥
و با چنين ديدگاهی رواقيون در واقع فاصله ميان «آنچه هست» و «آنچه بايد باشد» و در نتيجه «انگيزه فعاليت سياسی» را از بين می‌بردند. آن چنان كه ويل دورانت ديدگاه رواقيون را با ديدگاه شوپنهاور مقايسه می‌كند و می‌نويسد: «همچنان كه شوپنهاور عرض اندام اراده فردی را در برابر اراده كلی بی‌فايده می‌ديد و در كف شير نر خونخواره‌ای غير تسليم و رضا چاره‌ای نمی‌يافت، فيلسوف رواقی نيز استدلال می كرد، برای كسی كه در مبارزه زندگی با بيدادگری محكوم به شكست است، راه عاقلانه همان بی‌اعتنايی و لاقيدی است».٦
براين اساس حداقل‌پذيری فلسفی و قناعت افراطی رواقی كه در ذهن بنيانگذارنش بيشتر به منظور تزكيه و تقويت نفس آدمی توصيه می‌شد، می‌توانست و می‌تواند به بی‌اعتنايی نسبت به سرنوشت خود و جامعه منجر شود.
از سوی ديگر كلبی‌مشربی نيز كه نه فقط قناعت و حداقل‌پذيری رواقی بلكه فرونهادن همه چيز٧ را توصيه می‌كند، مسلما می‌تواند به بی‌اعتنايی سياسی منتهی شود.
در واقع كلبيان معتقد بودند، خوشبختی حقيقی در مواهب ظاهری همون تجملات مادی، قدرت سياسی يا حتی تندرستی نيست. خوشبختی حقيقی در ترك اين موارد و رستن از قيد و بند آنهاست.
اين ادعای به ظاهر عارفانه كه تنها راه پاكدامنی، دامن برچيدن است، در بارزترين صورت عافيت‌طلبی خود، سياست را جولانگاه اهل قدرت و عاشقان آن می‌داند و معرفی می‌كند و در نتيجه فرونهادن سياست را سرلوحه عمل قرار می‌دهد.
البته به حق می‌توان بر سر اين موضوع بحث و جدل كرد كه چقدر اين قرائت از عرفان، با ديدگاه عرفا مطابقت دارد، چنانكه بحث می‌كنند در باب اين كه چقدر رفتار كلبيون با آنچه آنتيستنس به عنوان بنيانگذار و ديوگنس به عنوان فيلسوف برجسته اين مكتب می‌خواستند، همخوانی داشته است و چقدر از آنچه ما با عنوان كلبی‌مشربی می‌شناسيم حاصل مرام و مشرب طرفداران اين مكتب بوده است٨ ، اما به هر روی بايد بر اين نكته پای فشرد كه عافيت‌طلبی از آفاتی است كه همواره مكتبهای درونگرا و طرفداران آنها را تهديد كرده است و می‌كند، كه يكی از تبعات مهم آن فرونهادن سياست است.

سوم)بينش فردی در نگاه به زندگی می‌تواند بسيار تاثيرگذار در ايجاد انگيزه برای فعاليت سياسی باشد. كسی كه تنها كيفيت زندگی فردی و لذت‌جويی و بهره بردن هر چه بيشتر از زندگی را هدف خويش قرار داده و برای دستيابی به اين هدف حاضر است به هر كاری تن دهد، فرونهادن سياست برايش در مرام و منش زندگی بسيار محتمل است.
چه، با وجود آن كه صاحب اين قلم باور دارد،حاكميت سياسی نه فقط در ساختار اجتماعی بلكه می‌تواند در جزئی‌ترين و شخصی‌ترين حوزه‌های فردی نيز حضوری خشك و آزاردهنده داشته باشد، اما بايد بدين نكته هم توجه نمود كه اگر افراد جامعه مصرانه بخواهند كاری را در زندگی شخصی انجام دهند، حكومتها كمتر می‌توانند و يا اصولا می‌خواهند كه جلوی آنها را بگيرند و بدين ترتيب تعادلی بين منافع شخصی و منافع حاكميت بوجود می‌آيد.
در اين ميان افراد ترجيح می‌دهند كه برخورداری از كيفيت بهتر زندگی را از راههای ديگری غير از سياست دنبال كنند، تا هم تعادلشان با حاكميت به مخاطره نيافتد و هم لذت بيشتری (به تعبير و تفسير خودشان) از زندگی ببرند.
بدين نحو بخش وسيعی از شهروندان را (به خصوص در ذيل حاكميت خودكامه) می‌توان متصف به صفت سالوس دانست، كه با بهره بردن از دو چهره و بدون مداخله در سياست برای تغيير اوضاع اجتماعی نامطلوب، همه آنچه را كه می‌خواهند بدست می‌آورند.
اين نوع بينش در زندگی، باز بی شباهت نيست به مكتبی مابعدارسطويی و آن مكتب اپيكوری است.اپيكوريان نيز با غايت و اصل دانستن لذت و جستجوی آن در زندگی مدعی بودند كه آدمی بايد درستی هر كاری را در ميزان لذتی كه بر آن مترتب می‌شود، بسنجد و به آن عمل كند٩.
در اين مكتب نيز باز به تاكيد اكثر قريب به اتفاق مورخين فلسفه انحرافی از ديدگاه‌های موسسين آن بوجود آمده است، چنانكه از اپيكوروس نقل است كه مصرانه به شاگردانش گوشزد می‌كرد، منظورش از لذت، لذت آنی و احساسات فردی نيست. اما با اين وجود درباره اين مكتب نيز تاريخ بيشتر چنانكه پيروانش عمل كرده‌اند، قضاوت می كند، هرچند می‌توان گفت همين كه عقايد اين مكتب در استعمال عامه منجر به چنين انحرافی شده است، خود می‌تواند نقطه ضعفی بر اين جهان‌بينی قلمداد شود.
به هر روی آنچه از عقايد طرفداران اين مرام فلسفی نيز در باب سياست وجود دارد، نشان‌دهنده توصيه به فرونهادن آن است. چنانكه كاپلستون در اين باره می‌نويسد:« به وضوح از تعاليم آنان برمی‌آيد كه انسان خردمند، خود را در سياست داخل و گرفتار نمی‌كند، زيرا اين كار آرامش نفس را برهم می‌زند.اما دو استثنا وجود دارد، نخست درباره مردی كه نياز دارد در سياست شركت كند تا امنيت شخصی خويشتن را تامين كند، دوم درباره مردی كه چنان اصرار نسبت به مقام و شغل سياسی دارد، كه آرامش و بی‌تشويشی برای او اگر در گوشه عزلت بماند ، محال است»١٠ .
بر اين اساس می‌توان چنين استدلال كرد كه بر اعتقاد به بينش لذت‌جويانه صرف در زندگی و بی‌فايده و بی‌تاثير دانستن تغييرت سياسی بر اين لذت‌جويی، می‌تواند فرونهادن سياست مترتب شود.

چهارم)آخرين گونه از رويكردهايی كه می‌تواند به فرونهادن سياست منجر شود، شايد برای خواننده ايرانی اين نوشته، اولين عاملی بوده كه به ذهن متبادر گشته است.عامل «ترس» از تبعات فعاليت سياسی، پارامتری مهم در بررسی چرايی بی‌اعتنايی به سياست است.
در جامعه‌ای تحت فرهنگ و حاكميت خودكامه، از يك سو كوچكترين مساله اجتماعی در محافل خصوصی، به كلان‌ترين بخش‌های حاكميت سياسی گره زده می‌شود و از سوی ديگر در صحنه اجتماعی كمترين اثری از تلاش برای تغيير اوضاع سياسی توسط شهروندان ديده نمی‌شود. مهمترين حلقه مفقوده اين زنجيره تناقض‌نما، بی‌شك ترس است.
البته ترس از هزينه‌های متعاقب و مترتب بر فعاليت سياسی، لزوما منوط و محدود به جوامع تحت حاكميت خودكامه نيست، چراكه هر نوع كنش سياسی، حتی در دموكراتيك‌ترين كشورهای جهان از آنجا كه (طبق بحث اوليه اين نوشته) در پی تغييری در اوضاع اجتماعی است، با منافع بخشی از صاحبان قدرت و ثروت در تضاد و تقابل قرار می گيرد و از همين جهت می تواند برای كنشگر سياسی، هزينه‌هايی را ايجاد كند.
بر اين اساس عامل «ترس» نيز می‌تواند عاملی بنيادين در بررسی علتهای ممكن برای فرونهادن سياست قلمداد شود.
نكته‌ای كه در نگاهی كلی می‌توان به آن اشاره كرد، آن است كه هر يك از رويكردهای چهارگانه بالا با وجود استقلال نظريشان از يكديگر، ممكن است در افراد مختلف با هم و در كنار هم كارگر شده و انگيزه برای فعاليت سياسی را از بين ببرند. مثالهای عينی و واقعی از كسانی كه از سياست و امر سياسی گريزانند نيز، مثبت اين گزاره است كه فرونهادن سياست در افراد، بيشتر متكی به علتهايی چندگانه و پيچيده است كه خودآگاه يا ناخودآگاه، فرد را از حوزه سياست دور می‌كند.
در نهايت بايد اذعان كردكه بر هر نظريه‌پرداز يا كنشگر سياسی برای فعاليت در جامعه‌ای كه نه صبغه نظری استواری از انديشه سياسی در آن وجود داشته است و نه مجال و امكان تجربه فعاليت آزادنه سياسی، فرض است كه با شناخت و بررسی علتهای بی‌اعتنايی شهروندان به حوزه سياست و با درك آنها، بكوشد راههايی را برای مقابله با آنها بيابد و به كار بندد.

------------------
پی‌نوشت:
١)neglecting
٢) اين واژه در عرصه پرتب و تاب سياست ايران به غلط با معيار تعداد شركت‌كنندگان در انتخابات‌های مختلف سنجيده می‌شود. در سياست می‌توان بخش از آنچه را كه در جامعه می‌گذرد، نخواست، چيزی را خواست و در بالاترين سطح خواسته‌ای را پيگيری كرد و اين‌ها هريك سطوحی از مشاركت سياسی است.داشتن آگاهی واطلاعات سياسی، عضويت در احزاب، شركت در تجمعات و سامان دادن گروه‌ها و تشكل‌های غيردولتی صورتهای مغفول مانده مشاركت سياسی است.
٣)در اين نوشته مكتبهای رواقی، كلبی و اپيكوری، به تسامح و از باب رايج بودن، مابعدارسطويی ناميده شدند.با توجه به تولد ارسطو در ٣٧٤ پيش از ميلاد مسيح، خاستگاه زمانی اين مكتبها يا به پيش از ارسطو و يا در زمانه او باز می‌گردد، اما از آنجا كه اقبال به آنها در دوره پس از ارسطو،آغاز شده است،مورخين فلسفه آنها را مابعدارسطويی می‌نامند.
٤) ويل دورانت/تاريخ فلسفه/عباس زرياب/انتشارات علمی و فرهنگي
٥) فردريك كاپلستون/تاريخ فلسفه(جلد يكم)/جلال‌الدين مجتبوي/انتشارات سروش
٦) رجوع به منبع شماره ٤
٧) neglecting everything
٨) برای نمونه می‌توانيد نگاه كنيد به: اميل بريه/تاريخ فلسفه (جلد دوم)/علی مراد داودي/نشر دانشگاهی و همچنين: تئودور گمپرتس/ متفكران يوناني
٩) می‌دانيم پيگيری منفعت شخصی در سنت انديشه سياسی ليبرالی نه تنها عاملی منفی محسوب نمی‌گردد، كه می‌تواند با قرارگيری در چارچوب قانون سبب‌ساز تعادلی اجتماعی از منافع مختلف شده و كثرت و آزادی را توامان محقق كند. سخن نگارنده اما در اينجا در بررسی علت‌شناسانه فرونهادن سياست، لذت‌جويی لاقيد و بدون حدود اخلاقی است كه از راههای رياكارانه و مزورانه پيگيری می‌شود.
١٠) رجوع به شماره ٥