ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 10.02.2012, 19:34
شریعتی و مخالفت با انقلاب بهمن!

رحمان لیوانی

تردیدی نیست که انقلاب ضد سلطنتی بهمن که با استقرار استبداد دینی در حقیقت استبدادی به مراتب سنگین‌تر و مهیب‌تر را جایگزین استبداد سلطنتی کرده، نظیر تقریبا غالب انقلاب‌های کلاسیک قرن بیستم انقلابی زیانبار، مخرب و ناکام بوده است. در پاسخ به علت و یا علل شکست ناکامی انقلاب بهمن حرف و حدیث‌های فراوانی طی دو دهه اخیر مطرح شده است که شاید یکی از مهم‌ترین و در عین حال معتبرین آن‌ها این است که انقلاب بهمن اساسا بر پایه شور و احساس شکل گرفته است تا عقل و خرد و به همین دلیل یعنی غفلت انقلاب بهمن از پرداختن سهم و عقل و خرد ناگزیر آن را با شکست و ناکامی مواجه کرده است. خوب است اضافه کنیم که برخی متفکران در تحلیل از مقوله انقلاب به این نکته اشاره می‌کنند که انقلاب اصولا پدیده‌ای عقل ستیز است و لذا به هیچ روی قابل سازش و جمع با عقل و خرد نیست. البته این مدعا که عقل ستیزی ذاتی انقلاب است و نیز هیچ انقلابی قابل جمع با عقل نیست مدعایی مناقشه برانگیز است، ولی با این وجود یک چیز روشن است و آن اینکه به شهادت تاریخ همه انقلاب‌های فاقد عنصر عقلانیت و خرد خواه ناخواه راه به جایی نخواهند برد و در ‌‌نهایت مانند انقلاب بهمن محکوم به بن‌بست و شکست‌اند.
در میان متفکران و روشنفکران دینی و غیردینی دوران پیش از انقلاب بهمن شریعتی یکی از معدود کسانی بود که با اعتقاد به نقش مهم و تعیین کننده عقل و آگاهی در فرآیند تکامل و پیشرفت حیات اجتماعی و فردی، جامعه دوران خود را از انقلاب و حرکت‌های انقلابی مبتنی بر شور و احساس صرف و بی‌بهره از آگاهی و شعور اجتماعی که در نتیجه شرش بیشتر از خیرش است پرهیز می‌داد.
البته کم نیستند افرادی که از شریعتی به عنوان «معلم انقلاب» یاد می‌کنند و یا وی را «نظریه‌پرداز انقلاب» می‌دانند اما به گمان ما چنین تصویری از شریعتی به شرحی که خواهد آمد یک بد فهمی آشکار از رسالت و اندیشه‌های شریعتی بشمار می‌آید.
شریعتی به مثابه یک روشنفکر و متفکر دینی ژرف اندیش که رسالت اصلی خود را احیای اندیشه دینی و نجات دین از باور‌ها و سنت‌های ریشه‌دار قرون وسطایی می‌دانست و آزادی و رهایی مردم میهن‌اش را در گرو آزادی و رهایی دین از خرافات می‌دید نه درصدد ایجاد انقلاب بود و نه آنکه اساسا از وقوع آن در جامعه ایران استقبال و حمایت می‌کرد. برعکس مطالعه آثار شریعتی به وضوح نشان می‌دهد که وی گرچه به طور مطلق انقلاب را نفی و طرد نمی‌کرد، اما با وقوع آن دست کم در جامعه دهه‌های چهل و پنجاه ایران به کلی مخالف بوده است.
دلیل مخالفت شریعتی با انقلاب را در رویکرد خاصی که وی به جامعه ایران داشته است می‌تواند جستجو نمود. واقعیت این است که رویکرد شریعتی به جامعه ایران و تحلیلی که وی از ساختار اقتصادی، فرهنگی و سیاسی آن ارائه می‌دهد رویکرد و تحلیل ویژه‌ای است که مشی و روش کار اجتماعی وی از بطن آن بیرون می‌آید.
در اینجا مجال بررسی دیدگاه‌های ویژه شریعتی در باب جامعه ایران نیست، همین قدر اشاره می‌کنیم که وی در تحلیل خود از ساختار عینی و ذهنی جامعه ایران به این نتیجه می‌رسد که ریشه اصلی معضل عقب‌ماندگی جامعه ایران نه استبداد داخلی است، نه استعمار خارجی و نه استثمار اقتصادی و طبقاتی که در یک کلام سیطره تمام عیار مقوله سنت بر حیات مادی و معنوی جامعه است.
از این رو شریعتی با فاصله گرفتن از گفتمان‌های گوناگون رایج زمان خود که یا بر مبارزه‌ ضد استبدادی تکیه می‌کردند یا بر جدال ضد استعماری و یا بر پیکار طبقاتی، گفتمان نوینی را طرح می‌کند که معروف به‌‌ همان گفتمان رنساس فکری و فرهنگی در چارچوب چالش میان سنت و مدرنیته است.
مراد شریعتی از این گفتمان آن است که جامعه ایران به منظور ورود به دنیای جدید و تحصیل آزادی و عدالت اجتماعی پایدار قبل از هرچیز نیازمند نقد، تصفیه و پالایش سنت به عنوان مهم‌ترین مانع رشد و توسعه جامعه و نیز مهم‌ترین سد راه آزادی و رهایی مردم است: «پس اول باید تعیین کنیم که در چه مرحله تاریخی هستیم تا راه حل روشنفکر و تکلیف مردم روشن شود. به طور خلاصه جامعه ما در حال حاضر از نظر تاریخی در آغاز یک رنسانس و در انتهای قرون وسطی به سر می‌برد» ۱. پس «روشنفکر در اینجامعه و در این لحظه برای آزاد کردن مردم و هدایت آن‌ها و ایجاد یک عشق و ایمان و جوشش تازه و روشنایی بخشیدن به ذهن‌ها و اندیشه‌ها و آگاه نمودن مردم از عوامل جهل، خرافه، ستم و انحطاط در جوامع اسلامی باید از مذهب آغاز کند. مذهب به معنای این فرهنگ مذهبی خاص و آن برداشت و تلقی درست و مستقیم، نه آنچه موجود است و در برابرش می‌بیند بلکه درست علیه آن و حتی برای نفی آنچه در برابرش می‌بیند. روشنفکر باید به ایجاد یک پروتستانتیسم اسلامی بپردازد تا همچنان که پروتستانتیسم مسیحی اروپای قرون وسطی را منفجر کرد و همه عوامل انحطاطی را که به نام مذهب اندیشه و سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد و سرکوب کرده بود بتواند فورانی از اندیشه و حرکت تازه به جامعه ببخشد.» ۲
براین اساس شریعتی تحول فکری و فرهنگی را مقدم بر تحول سیاسی تلقی می‌کند، زیرا «همه جا در طول تاریخ می‌بینیم هرجا حرکت و سازندگی وجود داشته، پشتش یک بینش و یک آگاهی فکری، یک فرهنگ اعتقادی بیدارکننده و روشنگر و همچنین یک توجیه انتقادی از حرف و عمل وجود دارد، این یک چیز جبری مسلم و بدون استثنا است، بدون استثنا». ۳
به عبارت دیگر شریعتی براین باور است که بدون ایجاد تحول در مبانی فکری و فرهنگی مردم هیچ جنبش اجتماعی به سرمنزل مقصود نخواهد رسید: «تا مردم بیدار نشده باشند و وجدان آگاه اجتماعی نیافته باشند هر مکتبی و نهضتی عقیم و مجرد خواهد ماند». ۴
اعتقاد شریعتی به ضرورت تقدم نوزایی فکری و فرهنگی بر تحول سیاسی وی را به اینجا می‌رساند که همه‌ی حرکت‌ها و جنبش‌های اجتماعی تاریخ معاصر ایران از انقلاب مشروطه گرفته تا جنبش مسلحانه و مبارزه پارلمانتاریستی دوران خود را مورد نقادی و بازخوانی انتقادی قرار دهد. از نظر شریعتی دلیل اصلی ناکامی همه حرکت‌ها و جنبش‌های اجتماعی و سیاسی تاریخ معاصر ایران فقدان تحول فکری و فرهنگی در جامعه و بی‌بهره بودن مردم از آگاهی‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مردم بوده است. برای مثال وی در توضیح ناکامی انقلاب مشروطه که به تعبیر وی با چند فتوا آغاز شد و مثل برق آمد و مثل باد رفت، می‌گوید: «علت ناکامی انقلاب مشروطه ما جز این نبود که رهبران بی‌آنکه به مردم آگاهی اجتماعی و بینایی سیاسی داده باشند به هدایت خلق و راه‌ حل نهایی پرداختند و یکبار دیگر همچون پیش و پس از آن دیدیم که ثمره تحمیل انقلاب بر جامعه‌ای که به آگاهی نرسیده و فرهنگ انقلابی ندارد، جز مجموعه‌ای از شعارهای مترقی اما ناکام نخواهد بود» ۵. و بنابراین در مشروطه «ای کاش به جای تغییر رژیم به تغییر خود پرداخته بودیم» ۶.
شریعتی همین ایراد را به نهضت ملی و جنبش ملی کردن نفت می‌گیرد، بدین ترتیب که: «آنگاه به سیاست رو کردیم، نفت، ملیت، استقلال و نفی امپریالیسم و استعمار غربی، اما‌ای کاش به جای شعار نفت، ما یک شعار فکر می‌داشتیم، به جای تلاش برای بازستاندن نفت از دست غرب‌ای کاش به بازستاندن آنچه از نفت عزیز‌تر است برمی خواستیم و آن بازپس گرفتن ایمانمان و آگاهی و اندیشه‌مان بود،... اگر خویشتن را باز می‌یافتیم هم خود را باز یافته بودیم و هم به دنبال آن به طور طبیعی و قطعی سرمایه‌هایمان و نفتمان را» ۷.
شریعتی برمبنای همین گفتمان رنسانس فکری و فرهنگی که گوهر آن را نقد سنت تشکیل می‌دهد، هرگونه تلاش برای تحقق انقلاب در جامعه دوران خودش را به دیده منفی می‌نگریست، چرا که وی انقلاب قبل از آگاهی را فاجعه می‌دانست و به همین سبب با صراحت همه انقلاب‌های زودرس و بدون پشتوانه فکری و فرهنگی فی‌المثل نظیر انقلاب ایران را نفی می‌کرد: «در راه‌حل‌های اجتماعی نباید به کوتاه‌ترین راه‌حل‌ها اندیشید بلکه باید به درست‌ترین راه فکر کرد. من ترجیح می‌دهم دو نسل، سه نسل، کار کنند و بعد به نتیجه برسند، اما اگر در عرض ده سال به نتیجه برسیم، باز برمی‌گردیم به صدسال عقب‌تر همیشه یک تجربه عجیب در تمام آفریقا و آسیا شده، کسانی که به سرعت به نتیجه‌ رسیده‌اند بعد امتیازات قبل از انقلابشان را از دست داده‌اند. من همه انقلابات زودرس را نفی می‌کنند». ۸
شریعتی در اواخر حیات کوتاه اما پربرکتش نیز به دلایلی که اینجا جای طرح و بحث‌اش نیست بیش از پیش بر ضرورت نوزایی فکری و فرهنگی تاکید و تصریح می‌کند. وی در جایی ضمن نقد مبارزه مسلحانه و پارلمانتاریستی رسالت اصلی روشنفکر را چالش فکری و فرهنگی اعلام می‌دارد: «کار اصلی هر روشنفکری در جهان و در این عصر یک مبارزه آزادی‌بخش فکری و فرهنگی است. این رسالت بزرگ پیامبرانه را روشنفکر راستین و مسئول روشن اندیش نه با تفنگ و نه با نارنجک و نه با متینگ و داد و قال، نه با سیاست‌های رایج و سطحی، نه با انقلاب‌ها و تغییر رژیم و عوض کردن آن‌ها و خلق ماجرا‌ها بلکه در یک کلمه با کاری پیامبرگونه در میان قوم و در عصر و نسل خویش و در هر گوشه‌ای از جهان که هستیم باید آغاز کند، «ابلاغ» و سلاحش «کلمه»». ۹
و بالاخره شریعتی در جایی که از آرزوهای خود سخن می‌گوید باز هم بر اهمیت و ضرورت آگاهی دادن به مردم و ایجاد تحول در مبانی فکر و فرهنگی آن‌ها تاکید می‌کند: «اما آرزو‌هایم در خط سیر یک آرزوی اساسی است. آرزوی ابلاغ پیام که ما همه آگاهان این دین، رسولان پس از خاتمیت هستیم. رسول از سوی جبرئیل پیام گرفت و ما از سوی رسول... و من که یکی از کوچکترینم آرزو داشتم که‌ای کاش بزرگ‌ترین و اصیل‌ترین آیات و سوره‌های این پیام را می‌توانستم به آن گروهی که به سخنم گوش می‌دهند فرا خوانم» ۱۰.
حال با توجه به آنچه که در این مقال آمده است قضاوت و داوری منصفانه و عادلانه درباره شریعتی صرفنظر از اینکه که با نظریه وی مبنی بر تقدم تحول فکری و فرهنگی بر تحول سیاسی موافق باشیم یا مخالف، این است که شریعتی برخلاف نظر برخی منتقدانش نه در اندیشه ایجاد انقلاب که در اندیشه ایجاد یک حرکت و نهضت فکری و فرهنگی معطوف به عمل اجتماعی بوده است، هرچند که بازخوانی وی از دین و آموزه‌های دینی که یک بازخوانی رادیکال بود و تناقض آشکار با استراتژی و مشی اجتماعی وی داشت از یک سو و برخورد گزینشی جامعه با اندیشه‌های وی که معلول نیازهای سیاسی و اجتماعی زمانه بود از سوی دیگر، این متفکر دینی مخالف با انقلاب را مبدل به معلم یک انقلاب نابهنگام، شتابان و فاقد اندیشه و برنامه کرد.
منابع:
۱ـ مجموعه آثار ۴
۲ـ مجموعه آثار ۲۰
۳ـ مجموعه آثار ۱۷
۴ـ مجموعه آثار ۴
۵ـ مجموعه آثار ۴
۶ـ مجموعه آثار ۲۷
۷ـ مجموعه آثار ۲۷
۸ـ مجموعه آثار۲۰
۹ـ مجموعه آثار ۱
۱۰ـ مجموعه آثار ۲۷