ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 18.04.2010, 16:57
مسئولیت ِ خالق اثر ِادبی

شیرین‌دخت دقیقیان
بحثی در میراث ادبی منصور خاکسار
در مراسم یادبود منصور خاکسار
UCLA دانشگاه ,آوریل 2010 18

میراث ادبی منصور خاکسار را با بحثی پیرامون مسئولیت خالق اثر ادبی، گرامی می‌دارم.

در نظریۀ ادبی معاصر، چند رهیافت اساسی به رابطۀ هنرمند و جهان پیرامونش وجود دارد.

با چیرگی ایدئولوژی بر ادبیات، نگاه به انسان در مرزهای جمعی محدود شد که پیامد آن، فردیت ستیزی و فروکاستن زندگی به راهکارهای جمعی یا حزبی بود. نظریۀ برج عاج هنرمند یا به بیان گوستاو فلوبر، تف کردن به اجتماع و گزینش زبان و فرم به عنوان دغدغۀ اساسی نویسنده، واکنش به جمع زده گی در سخن ادبی بود. نویسندگانی چون فلوبر، موپاسان، کافکا، و پروست با فاصله گیری از پدیده های جمعی به فرد انسانی پرداختند. تمرکز از بیان منظور اجتماعی در قالب ادبیات برداشته و به زبان و فرم و سبک منتقل شد. این به معنای بستن درهای اثر به روی اندیشه نبود، بلکه آثاری چون محاکمه و قصر کافکا یا بوف کور هدایت، افزون بر کاوش دنیای درون، به پیش آگاهی نبوغ آمیزی از پدیدۀ توتالیتر رسیدند.

ژان پل سارتر در "ادبیات چیست" با طرح ادبیات متعهد، مرزبندی جدیدی پیش آورد. او ضمن انتقاد به تندرو ی برخی هواداران هنر برای هنر، تعهد ادبیات را کمک به انسان تر شدن دانست و نه وابستگی ایدئولوژیک. از دید سارتر، سخن گفتن ِ نویسنده در حکم عمل کردن است و سخن، آشکارگی تغییر؛ هر چیز که موضوع سخن می شود، دیگر همان چیز نیست. از این زاویه، بی طرفی اجتماعی نویسنده، خیالی ناممکن است. سارتر می پرسد: چرا می نویسیم؟ نه برای گریختن یا تسخیر که از راه های دیگر نیز ممکن است، بلکه برای آشکار سازی. انسان همچون فاعل اندیشنده، آشکارگر است، ولی در برابر موضوع آشکارگی، نقش درجۀ دوم دارد. آفرینش هنری کوششی ست برای یافتن نقش درجه اول. سارتر به انسان دوستی و عدالت همچون پیش شرط آفرینش ادبی باور داشت و خلق یک اثر خوب با نگرش نژاد پرستی یا فاشیستی را ناممکن می دانست. اما او در نقد ادبیات پوچ گرا و معنا ستیز ی افراطی اوانگرد یا به قول بارت، خل بازی های اوانگرد، معتقد بود که این دسته" می نویسد تا ادبیات را مصرف کند، سنت های ادبی را از میان بردارد، واژه ها را هدر دهد و به یکدیگر بکوبد تا متلاشی شوند و با این کار، ادبیات را از راه نفی مطلق به ضد ادبیات بدل کند ". وقتی نویسنده قصد ساختن دارد، مسئولیت نیز در میان است، با قصد ویران گری مطلق، مسئولیت از میان می رود.

رولان بارت در "درجۀ صفر نوشتار"، با سارتر بر سر کارکرد ارتباطی زبان، مناسبت اثر و خواندن و خاستگاه تاریخی مکتب های ادبی همسو است، ولی تعهد ادبیات را به ادبیات می داند. به این معنا که نوشتار تنها وقتی ادبیات می شود که هر سخن بیرون از خود را در بافت سبک، همچون نمود نهانی ترین عناصر روح و جسم فرد خالق، جای دهد. سارتر اثر ادبی را پدید آمده از زبان و سبک می دانست. ولی بارت، مقولۀ سوم "اسلوب رایج نوشتار" را به میان آورد: بازتاب مستقیم زبان سیاسی مُد روز و بازدارندۀ رسیدن به سبک. وقتی تعهد ادبیات به زبان، سبک و محصول آنها یعنی فرم باشد، آن گاه، اندیشۀ تنیده در تار و پود سبک فردی، نمود هنری می یابد. تعهد ادبیات این است که ادبیات باقی بماند.

چنین نگرشی در جامعۀ باز و آزاد بهتر پا می گیرد تا در ایران دهۀ سی ِکودتا، چهلِ ِ سرکوب و شصت ِ عروسی خون ؛ جامعۀ بسته‌ای که نویسنده و شاعرش، مدام در تب و تاب شکافتن پوستۀ سکوتی ست که از بیرون و درون حکم می شود، حتی با فریاد و شعار. در چنین شرایطی، تعهد ادبیات به ادبیات، راه باریکی ست که درگذر آن، هم باید ادبیات را حفظ کرد و هم مسئولیت فردی نویسنده در برابر همنوع و جامعه را. بی دلیل نبود محبوبیت کتاب ادبیات چیست در ایران آن دهه ها. امروز هر چند فضای ادبی ما اهمیت تعهد ادبیات به ادبیات ماندن را دریافته، ولی رد مسئولیت سخن ادبی، کار آسانی نیست و برای آن نه تنها از سارتر، بلکه از پوئتیکای ارسطو، فلسفۀ شعر ابن سینا و فارابی، زیبایی شناسی کانت و نظریۀ کنش و سخن هانا آرنت نیز باید گذر کرد.

در ایران ِ بی آزادی سخن، ادبیات ِمسئول در برابر هر دو وظیفۀ "ادبیات ماندن" و "همسویی با کرامت انسان"، هیبتی داشته و دارد. برای رشد ادبیات مدرن در مسیر هر دو وظیفه، دهه ها تلاش پیشگامان شعر و داستان نویسی، شارحان نظریۀ ادبی و فلسفۀ ادبیات، مترجمان، سردبیران، ناقدان و کارگاه های ادبی با کمترین آزادی ها و امکان ها به جریان افتاد. ما سر انجام به این نگرش رسیدیم که تقدم فرم ادبی بر محتوا، نفی محتوا نیست، بلکه برای تمایز ادبیات از سخن سیاسی، ضرورت دارد.

در سه دهۀ اخیر، ادبیات داخل، با دشوارۀ جدیدی رو به رو شد: قدرت سیاسی بر خصوصی‌ترین نهانه های زندگی پنجه انداخت و از هر چه قرار نبود سیاسی باشد، امر سیاسی ساخت. نویسندگان ما، هم خود به خود از برج عاج محرومند و هم در تلاشند برای حفظ ادبیات از گزند سیاست زدگی. کدام حریم فردی از این هجوم بر کنار است که برج عاج شود؟ چگونه باید معضل سیاسی شدۀ فرد را موضوع آفرینش ادبی اصیل قرار داد؟ برآمدن از پس این دشواره، با آمیزش خلاق گرایش های نظریۀ ادبی ممکن می شود: گزاره ای شاید این چنین: اگر می نویسی، تعهدت ارائۀ فرم هنرمندانه است. ولی، آنی از یاد نبر که تفاوت یک صورتک تهی با فرمی که ساحت ادبیات را نقش می زند، در اندیشه و حس مسئولیت فردی تو برای همنوع خواهد بود.

اما چرا یادمان منصور خاکسار و بحث مسئولیت خالق اثر؟ زیرا شاعرِ ما با خود عهد کرده بود که با یک دست، قلم را و با دست دیگر، پرچم آزادی را به پیش ببرد. منصور خاکسار به هر دو مسئولیت قلم، با خودآگاهی رشد برخورد کرد. او فرم ادبی خود را با مسئولیت انسانی پیوند داد و به تحلیل ناقدانی چون ملیحه تیره گل، مجید نفیسی، خسرو دوامی، بیژن بیجاری و ناصر کاخساز در مسیر فردیت یابی به فرازهای هنرمندانه‌ای رسید. او در دهۀ اخیر، در نقدهایش بر کار دیگران، روی مسئولیت انسانی نویسنده نیز تأکید کرد و بر این باور ایستاد که ادبیات، تنها فرم و زبان نوآور نیست. سخن ادبی با اندیشۀ آزاد و سازنده، پیوند درونی دارد. منصور خاکسار این شعر نظامی گنجه‌ای را دوست داشت:

خطّ هر اندیشه که پیوسته‌اند
بر پر مرغان سخن بسته‌اند
نیست در این بیشۀ نو خیزِ تر
موی شکافی ز سخن تیز تر


16 آوریل 2010
.(JavaScript must be enabled to view this email address)



نظر کاربران:


سرکار خانم دقیقیان،
گفتار جامع و موجز شما شخصیت انسانی و ادبی زنده یاد خاکسار را، آن چنان که من در چند نوبت از نزدیک شاهد بودم، به زیبایی منعکس کرده است. من به ویژه از این که در پایان گفتار، هر دوی این سویه های شخصیتی را که مرسوم است از هم جدا انگاشته شوند با تصویری هوشمندانه به وجودی واحد تبدیل کرده اید بسیار لذت بردم. با خواندن نوشتار شما، به یاد فرمالیستهای بزرگی افتادم همچون: پیکاسو و تابلوی سراسر فریادش، "گوئرنیکا"؛ هیچکاک که در عین شیفتگی اش به گسترش مرزهای بیانی ِ فرم فیلم، هرگز در پایان روایتها از رعایت آنچه خود "اصل پاداش یا کیفر" می خواند (Retribution Principle) کوتاهی نکرد؛ و به ویژه به یاد بزرگترین فن آوران موسیقی از باخ و بتهوون گرفته تا لوچیانو بریو و کوریلیانو، که تسط بی حدشان بر تکینک آهنگسازی چونان سکوی پرشی برای بیان آمال انسانی شان بود یا هست. بی تردید می توان "هنری کامل" بی توجه به زمان و محیط آفرید، اما هیچ تضمینی نیست که چنین اثری بدون یاری از بستری ایدئولوژیک یا آموزش گستردۀ نشانگان آن به مخاطبی گسترده و پایدار دست یابد. در عین حال، بدیهی است که از آن سو، ارزشهای اخلاقی هنرمند یا محصولش تضمینی بر ارزش هنری آن نیستند.

به قول زنده یاد استاد دیلمقانی نیز افتادم که سالها پیش در "کانون سخن" (لس آنجلس) گفت، "هنرمند باید آزاد باشد... هنرمند باید آزاده باشد." بی این دو شرط هنری اصیل -- حال فرم گرا باشد یا فردگرا، جامعه گرا، ایدئولوژیک یا غیر -- امکان رشد نمی یابد. حداقل به همین دلیل، هر هنرمندی این حداقل وظیفه را بر خود احساس می کند که بسته به نیازهای محیط، با تنها ابزارش، با هنرش، در ایجاد، حفظ، گسترش و تضمین این دو شرط بکوشد. با این وصف، تردیدی ندارم که شخصیتی همچون منصور خاکسار هرگز نمی توانست از این احساس مسئولیت بنیادین آفرینشگر اثر هنری دور بماند.
با سپاس مجدد،
پیمان اخلاقی - لس آنجلس - 26 آوریل 2010

*

خانم دقیقیان عزیز!
ممنون از توجه و "کامنت در کامنت"! اما:
۱) برای من قابل قبول نیست که آنهمه آدم حسابی آنجا جمع می شوند که راجع به "مسئولیت انسانی و غیر هنری" منصورخاکسار حرف بزنند! همچو انسان عزیزی برای ما(هموطنان یا غیر هموطنان روشنفکر پراکنده در جهان) به عنوان یک "شاعر" موضوعیت دارد و ما به گرامی داشت "شاعر"ی آنجا جمع می شویم. بی هیچ اطلاع و آگاهی از منصور خاکسار به عنوان یک شهروند! برای ما این اهمیت دارد که منصور خاکسار با کلمه و جان و جهان به "آزادی" ربط می گرفت یا محاسبات و مصلحت هایی دیگر را حایل می کرد. برای ما این اهمیت دارد که شعر منصور ستایشگر"آزادی" بود یانبود."مسئولیت انسانی و غیر هنری "منصور برای ما در چنان ده دقیقه ای چه اهمیت دارد؟ تازه مگر می شود شیرین دخت دقیقیان و مخاطبانش به گرامی داشت مردی گرد هم آیند که "مسئولیت انسانی و غیر هنری اش " در چارچوب همان "کرامت انسانی" کارنامه‌ی قابل دفاعی نداشته باشد؟
۲) در آن مثال‌ها که آورده‌اید مناقشه‌ی فراوان می توان کرد! بگذار اگر در جهان کسی هست که در مواجهه با "فرد معلول، بیمارو..." چنان به مسخره حالی می افتد که واژه های فاخر و تکنیک قوی را به خدمت می گیرد به روایت و ماندگاری آن مسخره حالی ، حالش را با آزادی تمام روایت کند! بگذار واژگان فاخر و تکنیک قوی در خدمت آن "شاعر"برای بیان لذتش از سرمالرزی و گرسنگی آن بی خانمان باشد! اگر آفرینش هنری ، از جمله دعوتی ست از "دیگری" برای مشارکت در یک تجربه ی "زیبا"، خیال می کنید این "صنعتگران" مفروض چه مخاطبینی خواهند یافت ؟آرمان آزادی ارزش چنین هزینه هایی را ندارد؟
۳) هیچ یک از آن گواهان را من به نقادی "شعر" نمی شناسم. اگر کوتاهیی است از من است و عذرخواهم!
۴) البته که این کامنت ها برای چنین "گفت و گو"هایی کم بضاعتند. از دوستان سایت ایران امروز، سپاسگزار باشیم که چنین بساطی را برای دادوستد این معقولات از اقصا نقاط جهان فراهم می آوردند!
با ارادت - نامی شاکری - تهران

*

دوست گرامی و دانشور، نامی، از دقت شما و تبادل نظر بسیار سپاسگزارم. نکته ای که اشاره کردید، بسیار اهمیت دارد ، ولی من آن را دانسته فرض کرده و در شکافتن آن کوتاهی کرده بودم. مواردی که بر شمردید را این گونه می بینم:
۱- تنها چیزی که می تواند مسئولیت انسانی و غیر هنری شاعر و نویسنده قرار گیرد و همه در جامعۀ جهانی از هر دیدگاهی بر سر آن توافق داشته باشند، همان مقولۀ کرامت انسانی ست. این یک اصطلاح فقط احساساتی یا عرفانی نیست.
Human Dignity یا حرمت و کرامت انسانی هستۀ اصلی و به دقت تعریف شدۀ اعلامیۀ حقوق بشر است، یعنی سند و قطب نمایی که تا کنون بیشترین اجماع را در جامعۀ جهانی پدید آورده است. حرمت انسانی دقیقأ در آن سند تعریف شده و همۀ فلاکت هایی که ما کشیده ایم ناشی از بی تفاوتی به آن یا مانند گفتۀ شما قائل شدن " قابلیت تاویل و تفسیرپذیری" برای آن بوده است. حرمت انسانی کف و اساس تعریف شدۀ حقوق انسانی ست. برعکس قضیه را مثال بزنیم: شعر یا داستانی با واژه های فاخر و تکنیک قوی در تمسخر یک فرد معلول، بیمار، از نژاد و مذهب و جهان بینی متفاوت یا شعری سرشار از لذت یا بی تفاوتی برای بی خانمانی که دارد در سرما از گرسنگی می میرد . سخن، حکم نگاه مشاهده گر را دارد که در واقعیت ایجاد تغییر می کند. علم با نظریۀ عدم قطعیت هایزنبرگ این را توضیح داده و فلسفه از کانت، مارکس، سارتر، آرنت و دیگران به آن پرداخته اند. هنر و به ویژه نوشتن نمی تواند خود را مستثنی از حاصل تجربۀ تمدن بشری بداند، مگر آن که به روشی بت انگارانه به پرستش هنر و هنر مند همچون پدیدۀ مافوق انسانی بپردازیم.
۲- نام بردن از ناقدان شعر منصور خاکسار را به این دلیل لازم می دانم که من منتقد شعر نیستم و عادت ندارم پا برهنه در حریمی که به آن تعلق ندارم بپرم. خواننده را رجوع می دهم به فراسخن موجود در این باره.
۳- در این که در ده دقیقه ای که وقت تعیین شده برای این گفتار بوده، فرصت بازشکافی بیشتر را از دست داده ام، انتقاد شما را می پذیرم. از این بهتر حتمأ امکان داشت.
شیرین دخت

*

خانم دقیقیان عزیز!
شاعر اگر "شاعر" باشد ، همان قلم،پرچم آزادی او نیست ؟ چرا برای شاعر"دو" مسئولیت قائل می‌شویم؟ دیگر اینکه ، مفاهیم کلی مثل "کرامت انسانی"، "مسئولیت فردی در برابر همنوع"، "مسئولیت انسانی " و... با اینهمه قابلیت تاویل و تفسیرپذیری شان؛ ما را در نقد "اثر" هنری به گمراهه نمی برند؟ ضمنا در مواجهه ی معرفتی شما با جهان، گمان نمی کنم ، در تایید نیل به فرازهای هنرمندانه توسط منصور خاکسار، مستلزم "گواهی " نام هایی که برده اید باشید!
با ارادت - نامی شاکری - تهران

*

خانم دقیقیان عزیز
از خواندن مقالات فلسفی شما بسیار لذت می برم. خصوصا این مقالی تحلیلی تان در باره میراث ادبی منصور زنده یاد را مثل همیشه مستدل و منطقی یافتم. دوست دارم با شما از طریق میل شخصی تان ارتباط بگیرم.
به امید موفقییت همیشگی شما
با مهر و ارادت - میهن پاریس

*

دهۀ اخیر، در نقدهایش بر کار دیگران، روی مسئولیت انسانی نویسنده نیز تأکید کرد و بر این باور ایستاد که ادبیات، تنها فرم و زبان نوآور نیست. سخن ادبی با اندیشۀ آزاد و سازنده، پیوند درونی دارد.
mowafegham ba khaksar, rouhash shad
ba sepas az shirin gol, jarf wa ba mohabat wa newisandehyi momtaz, chon magahlehhayash bessyar kamel hastand az nazar TOUL