ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 15.06.2005, 15:59
آسیب‌شناسی کاریزما (٢)

نوشتهء: شیرین‌دخت دقیقیان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
چهارشنبه ٢٥ خرداد ١٣٨٤

بخش دوم: رهبری کاریزماتیک
نخستین بار، جامعه شناس آلمانی، ماکس وبر، (١٩٢٠- ١٨٦٤) اصطلاح "رهبری کاریزمایتک" را ابداع کرد و واژه‌ی Charisma را از الهیات مسیحی وارد واژگان مدرن کرد. بنابه تعریعف وبر، مفهوم کاریزما بر این فرض استوار است که گویا موهبتی مافوق طبیعی در یک فرد هست که او را در انتخاب بهترین راه یاری می‌دهد و بنابراین، اراده‌ی او را قابل پیروی می‌داند. پیروان چنین فردی، با آن که در جامعهء مدرن و صنعتی زندگی می‌کنند، او را مافوق بشر و قادر به انجام کارهای بزرگ و دشوار می‌بینند.

وبر که یکی از منتقدان بوروکراسی و سیستم‌های اداری و مدیریتی خشک و بیروح بود، این امکان را در نظر داشت که رابطهء پیروان و شخصِ دارای پاریزما، بتواند سیستم بوروکراسی را تعدیل کند. با این وجود، وبر به گونه‌ای واقع بینانه به سویه‌های دیگر پدیده‌ی کاریزما نگاه می‌کرد. او رهبران کاریزماتیک را اغلب افراد بلندپروازی می‌دانست که علیه سنت‌ها و وضع موجود سخن می‌گویند و توده‌های مردم را با خود همراه می‌سازند. بنا به تحلیل وبر، بقای کاریزما نیاز به بازسازی مداوم آن از راه عمل مداوم به نفع جامعه دارد، وگرنه افول می‌کند و پیروان، پراکنده و پشیمان می‌شوند. امتیاز مثبتی که وبر به کاریزما در قلمرو اجتماعی می‌دهد، بی‌شباهت نیست با آن چه علم مدیریت در تقابل سیستم‌های Big Machine با Miniature Society می‌گوید: این دو گرایش بسته به آن که اساس مدیریت را بر بازده و کار ماشینی بی‌روح بگذارند
(Big Machine) و یا بر مناسبات انسانی و پویش‌بندی‌های ظریف ارتباط‌گیری انسانی Miniature Society) ( ، تعریف می‌شوند. سیستم بوروکراتیک در چنین طیفی به Big Machine نزدیک‌تر است، زیرا خالی از کنش و واکنش‌های انسانی و کسل کننده است. ولی در رابطهء پیروان و رهبران کاریزماتیک، گونه‌ای پویش‌مندی انسانی وجود دارد. وبر یادآور می‌شود که اگر عمل مداوم به سود پیروان از سوی رهبران کاریزماتیک قطع شود و مناسبات متقابل آنها با پیروانشان یکطرفه شود، پیروان از شور و شوق می‌ایستد و رهبران، قدرت خود را استوار می‌کنند. رهبران کاریزماتیک که در ابتدای کار از راه نقد سنت برای خود پایگاه پشتیبانی درست کرده بودند، بیش از پیش به شیوه‌های سنتیّ اقتدار روی می‌آورند، وعده‌های خود را فراموش می‌کنند و پیروان سابق خود را به بردگی فکری و شخصیتی می‌کشانند.

وبر، راه را برای کنکاش‌های بعدی متفکرانِ دهه‌های بعد چون آدورنو، هورکهایمر و آرنت در تحلیل پدیده‌ی توتالیتریزم گشود. آرنت نشان داد که توتالیتریزم پدیده‌ای‌ست متفاوت با استبداد کلاسیک. دیکتاتوری پدیده‌ای منحصر به عصر مدرن نیست و هر چند که گونه‌های خاص آن در دوران جدید شکل گرفتند ولی، پدیده‌ای به قدمت جوامع بشری بوده است. توتالیتریزم پدیده‌ای منحصراً مدرن به شمار می‌رود. دیکتاتوری یا به گونه‌ای موروثی و یا در اثر جنگ، کشورگشایی‌ها و یا کودتا شکل می‌گیرد. تزارهای روسیه، دیکتاتور بودند اما نه مردم آن‌ها را بر تخت شاهی نشانده و نه پشتیبانی کرده بودند. هیتلر با رای اکثریت و پشتیبانی توده‌های عظیم آلمان و اتریش و با جریانی شبیه به انقلاب به روی کار آمد. اساس پدیده توتالیتریزم را، رابطه‌ی میان رهبری و پیروی تشکیل می‌دهد، زیرا نمی‌توان سیر رویدادها را محصول اراده و در قلمرو مسئولیت یک نفر دانست. پیروان نیز باید ویژگی‌هایی داشته باشند تا چنین افرادی را بال و پر دهند.

سال‌ها پیش از ظهور نازیسم در آلمان، ویلیلهم لیبکنشت، از رهبران سوسیال دمکرات اروپا، از اتریش گریخت و در خانهء کارل مارکس در پاریس ساکن شد. او بعدها در یادهای خود، به نوشته‌ای از مارکس اشاره می‌کند که او را نه ستایشگر انقلاب، بلکه منتقدی معرفی می‌کند که حقانیت بی‌قید و شرط و تقدس توده‌ها را زیر سئوال می‌برد و انگیزه‌ء نهفته در پس پرده‌ی انقلاب‌ها را شکوه‌زدایی می‌کند. مارکس در نامه‌ای، در مارچ ١٨٤٣ به دوست خود، راگ، می‌نویسد:

"من در حال سفر در هلند هستم. تا آن جا که از روزنامه‌های محلی و فرانسوی فهمیده‌ام، آلمان در لجن غوطه می‌خورد و هر چه ژرف‌تر در آن فرو می‌رود. به تو اطمینان می‌دهم که هر چند باید حس غرور ملی داشته باشی، ولی شرم ملی احساس می‌کنی؛ حتی در هلند، فرودست‌ترین فرد هلندی، هنوز در برابر بزرگ‌ترین افراد آلمانی، شهروندی هوشمند به شمار می‌رود. دیدگاه‌های خارجیان درباره‌ی دولت پروس را دیگر نگو! افکار عمومی، حالتی انزجارآمیز دارد و دیگر کسی فریب این نظام و طبیعت ابتدایی‌اش را نمی‌خورد.
البته مکتب فکری جدید، دستاوردهای خوبی داشته ولی دیگر پرده‌ی دل انگیز لیبرالیزم سقوط کرده است و مشئوم‌ترین گونه‌ی استبداد با عریانی تمام در برابر چشمان جهانیان قرار گرفته است. این هم یک انقلاب است، هر چند که وارونه. این حقیقتی‌ست که به ما پوکی وطن‌پرستی‌مان و ماهیت اداره‌ی کشورمان را نشان می‌دهد و به ما می‌فهماند که باید صورت خود را از شدت شرمندگی در میان دستانمان فرو ببریم. تو قطعاً به من نگاهی می‌کنی و با لبخندی می‌پرسی: یعنی چه؟ با شرمندگی که نمی‌توان انقلاب به راه انداخت! من پاسخ می‌دهم: شرمندگی خود یک انقلاب است... شرمندگی خشمی‌ست که فرو خورده شده است... اگر زمانی یک ملت واقعاً از خود شرمنده باشد مثل شیری در کٌنام برای طعمه دندان قروچه می‌کند. من قبول دارم، حتی در آلمان شرمندگی هم هنوز وجود ندارد؛ برعکس، فلک زده‌ها هنوز وطن‌پرست هستند." (Liebknecht, ١٨٩٦)

همزمان با مارکس، متفکران دیگری در اروپا، خطر رفتار واکنشی توده‌ها و افتادن آنها در جریان‌های تخریب گرایانه‌ای را که یا از سوی ارتجاع دامن زده می‌شود و یا به نفع آن تمام می‌شود، گوشزد کردند. ژاک کلمانسو، از رهبران ژاکوبن‌ها میان واژه‌های "مردم"، Peuple و Populace که ته‌نشینی از تمام طبقات اجتماعی‌ست فرق می‌گذاشت و واژه‌ی "مردم" را تنها شایستهء طبقات و گروه‌های نمایندگی شده و آگاه به درخواست‌های خود می‌دانست. بنا به تعریف او، Populace عامهء ناآگاه، آلت دست و تفالهء طبقات اجتماعی‌ست که همواره خود را فراتر از پارلمان‌ها و دیگر نهادهای بالقوه‌ی دمکراسی، چون جمهوریت، قرار می‌دهند. علت اساسی این رفتار آن است که توده‌ی نمایندگی نشده، جایی و صدایی در این نهادها نیافته است. وجود چنین توده‌هایی نشان از آن دارد که نهادهای دمکراسی، کارکرد ضعیف داشته، از پس تامین حقوق و آزادی‌های مدنی همهء مردم برنیامده و قانون مدنی را شامل حال همهء طبقات و گروه‌های اجتماعی نکرده است. از این رو توده‌ی نمایندگی نشده و محروم از قانونِ حمایت گر، و معتقد به قانون گذاری در خیابان می‌شود.

کلمانسو، در نفی حرکت اوباشی که از اتهام دروغین به آلفرد دریفوس حمایت کردند و در خیابان‌های پاریس، اقلیت یهودی را مورد خشونت و چپاول قرار دادند و خطاب به همهء کسانی که اوباش را مردم و محق در انجام هر کاری می‌دانستند، گفت: "مردم خدا نیستند. خودکامگی خشونت‌آمیزی که 'جمع' در خیابان‌ها به راه انداخته، قابل قبول‌تر از استبداد 'فرد' بر تخت پادشاهی نیست". کلمانسو، امیل زولا را ستایش می‌کند، زیرا تا آن زمان، بسیاری در برابر خودکامگی فردی ایستاده بودند ولی زولا با وجود آن که روزنامه‌ها حمله‌کنندگان را 'مردم' می‌خواندند و اوباش او را تهدید به مرگ می‌کردند، به دفاع از بیگناهی دریفوس پرداخت. امیل زولا با کردار و اندیشهء خود، مفهوم مدرن 'روشنفکر' را شکل بخشید. او برای اولین بار، واژه‌ی Intellectuel در زبان فرانسه را به معنای امروزین روشنفکر در "بیانیهء روشنفکران" به کار برد: کسی که از وجدان بیدار، ذهن نقاد، حس مسئولیت و شهامت مدنی، چه در برابر قدرت و چه روی در روی توده‌های ناآگاه، برخوردار است، مفهوم Intelligentsia که برابر مفهوم روشنفکر قرار می‌گیرد، به گروهی تحصیلکرده ولی دارای عقاید بسته و در خدمت قدرت، گفته می‌شود. (دکتر جهانبگلو، ٢٠٠٠).

وجدان بیدارِ روشنفکر، مهاری‌ست بر اقتدار و سدّی‌ست در برابر خودکامگی فرد و جمع و چنان چه، به برقراری اقتداری جدید دست بزند، از ماهیت خود تهی می‌شود. به گفتهء کارل پاپر، اگر برخی متفکران، با خلق مفاهیم راست کیشی و کج اندیشی Orthodoxy vs. Heresy ، افکار نژادپرستانه و ایدئولوژی‌ها را تولید نمی‌کردند و گسترش نمی‌دادند، خدمت بزرگی کرده بودند! (Popper، (١٩٨٥ .

نظریه‌های شبه علمی و شبه عقلانی توجیهی نظری، برای فریفتن توده‌های ناآگاه به شمار می‌روند؛ ولی تنها عامل تاثیرگذار نیستند. عوامل دیگری در دل اجتماع، در پدید آمدن کاریزمای مخرب در اطراف یک فرد و حرکت توده‌ها برای رساندن او به قدرت دخالت دارند که تابع پویش‌مندی‌هایِ (Dynamics) گوناگون میان دو پدیده‌ی رهبری و پیروی هستند *.

رهبران کاریزماتیکِ توتالیتر، اغلب، سخنرانان چیره دستی هستند که با گفتار پرخاشگر و محسورکننده و صدای برانگیزاننده‌ی خود، حس قدرت را به پیروان القاء می‌کنند. آنان زیرک هستند و می‌دانند چگونه با لحن عوام پسند برای حلّ امور پیچیده‌ی اجتماع، نسخه‌های گول زننده‌ی ساده بپیچند. آنها از نارضایتی‌های توده‌ها باخبرند و خود از اعماق تیره‌ای می‌آیند که در آن فقر، بی‌عدالتی، تبعیض، آزار جنسی و نابسامانی‌های خانوادگی بیداد می‌کند. اغلب آنها در اثر زخم‌های روحیِ دوران کودکی و نوجوانی حس انتقام جویی نیرومندی دارند (٢٠٠٠,Lindholm(. از جمله رؤیاهایی که آنها در میان توده‌های ناآگاه دامن می‌زنند. رؤیاهای بازگرداندن 'عصر طلایی'، 'تولد دیگر'، 'احیاء نژاد' و 'برقراری ملی' هستند. آنها خود را با حاکمان افسانه‌ای آرمان شهرها یا به بیان بهتر "ناکجاآبادها" همسنگ می‌دانند. مکس وبر، در این مورد، اصطلاح "دیروز جاودانه" را به کار می‌برد؛ نیروی خیال‌انگیزی که حس اقتدار را زنده می‌کند (١٩٨٥Kupper & Kupper( . شاید به این گفتهء مكس وبر بتوان افزود که این نیروی خیال‌انگیز، در حقیقت فرافکنی 'دیروزِ از دست رفتهء' کودکی و نوجوانی، پیش از پدیداری گسستگی‌های روانی در آنهاست.

رهبران دارای کاریزمای فریب و قدرت، در اثر این گسستگی‌ها، حس تحقیر و نفرت از خود را پشت نقابی از خود شیفتگی و تصورِ همه توانی و همه دانی پنهان می‌کنند. مایکل مکابی، از پژوهشگران معاصر دانش مدیریت، ویژگی‌های این گونه از رهبران را که دارای کاریزمای منفی یا قدرت هستند، در مقاله‌ای با عنوان "Narcissistic Leaders"، یا رهبران خودشیفته، بررسی می‌کند. مکابی، افراد دارای کاریزما را به درجاتی دچار خودشیفتگی می‌داند. حد معتدلی از خودشیفتگی با خصلت‌های مثبتی چون داشتن دورنمای بلندپروازانه یا Vision و اراده‌ی تحقق امور دشوار و نوآوری همراه است که مکابی آن را پایهء کاریزمای مثبت و ایجاد تحول مثبت اجتماعی می‌داند(Maccoby, ٢٠٠٠).

مکابی با رویکردی فرویدی، افراد را به سه دستهء Obssessive (وسواسی، منظم و با وجدان، Erotic (عاطفی و مهرطلب) و Narcissistic (خودشیفته) تقسیم و یادآوری می‌کند که شخصیت متعادل، از هر سهء این حالت‌ها به گونه‌ای موزون برخوردار است. میزانی از خودشیفتگی برای حفظ احترام خود، اعتماد به نفس و علاقه به خود لازم است تا فرد، پایمال دیگران نشود و حق خود را طلب کند . میزانی از وسواس و مهرطلبی نیز لازم است تا فرد، نظم و وجدان بیدار و نیز توانایی مهرورزیدن به دیگران داشته باشد. چنان چه این دو عامل ضعیف باشند و نتوانند خودشیفتگی فرد را به تعادل برسانند، حالت بیمارگونه و حتی جنون خودشیفتگی ظهور می‌کند. مکابی استدلال می‌کند که این گونه افراد، پیرامون خود فضای قدرت وسلطه پدید می‌آورند و با حالت تهاجمی، هدف‌های خود را دنبال می‌کنند. ممکن است آنها در رأس موسسأت، نهادها و یا جنبش‌ها قرار گیرند و هرگونه اندیشهء انتقادی از سوی پیروان خود را با تهدید و خشونت پاسخ دهند. ناسازه آن است که به این ترتیب، تنها افراد چاپلوس و بله قربان گو پیرامون او باقی می‌مانند و چون هیچ کس شهامت گوشزد اشتباه‌های آنان را ندارد، خود و کل سیستم را چهار نعل به سوی فاجعه می‌برند. آنها عاطفه و مهرورزی به کسی جز خود ندارند و با آن که اغلب دارای IQ بال هستندا ولی هوش عاطفی Emotional Quota، پایین دارند. آنها تنها به کسانی که تصویرشان را آینه وار باز بتابند، امتیازهایی می‌دهند. با وجود بی‌عاطفگی، وانمود به احساسات غلیظ و غلّوآمیز از ویژگی رهبران خودشیفته است. نادین گوردای مر ، از رهبران جنبش افریقای جنوبی در دههء نود، در این باره می‌گوید: "احساساتی گری، آن روی سکهء فاشیزم است. (گوردای مر ١٩٩١).

این رهبران، نه تنها در جبههء ارتجاع و فاشیزم، بلکه نزد انقلابیون نیز ظهور می‌کنند. آنها، از هر جبهه باشند، به دلیل توهم همه چیز دانی و همه توانی، افراد متخصص و داناتر از خود را تاب نمی‌آورند. از این رو همیشه نالایق‌های چاکرمنش را به کارهایی می‌گمارند که انجام آنها نیاز به دانش و کارشناسی دارد. از سوی، دیگر، جریان کسب داده‌های دقیق از محیط (Data) به سوی آنها و تفسیر و جمع بندی آن به شکل اطلاعات (Information) کاهش می‌یابد و سیر نزولی آغاز می‌شود (Maccoby, ٢٠٠٠) . رهبران خود شیفته به تدریج محبوبیت خود را در میان نزدیکان خود نیز از دست می‌دهند؛ زیرا هرگز دهان به تحسین کسی نمی‌گشایند و همهء اعتبارها را به حساب خود واریز می‌کنند. در این حالت، توطئه‌های داخلی برای سرنگون کردن آنها شکل می‌گیرد (مانند سوءقصد به هیتلر و توطئهء نزدیکان صدام حسین علیه او).

جوامعی که نهادهای فعال نمایندگی، مدیریت جمعی و قانون مدنی دارند، تضمین‌های محکم تری برای پیشگیری و مقابله با پدیده‌ی کاریزمای منفی و خودشیفته دارند و آن گونه که کارل پاپر می‌گوید، به پی ریزی نهادهایی می‌پرداز ند که با وجود آنها، رهبران نالایق درصورت ظهور، نتوانند آسیب‌های عظیم به اجتماع بزنند.

در همهء زمان‌ها و در همهء جوامع، همواره گروهی پیشتازان تحولند که بدون تلاش‌های آنان، پیشرفت‌های امروزی بشر در ذهن نمی‌گنجد. آنان پیامبران، دانشمندان، اندیشمندان، انقلابیون، اصلاح طلبان و هنرمندانی بوده‌اند که نیروی هوش عقلانی- عاطفی و نیز بصیرت خیرخواهانه‌ی خود را به نیروی چرخ‌های تحول افزوده‌اند. این افراد، درصد اندکی از جمعیت هر نسل و جامعه را تشکیل می‌دهند. آن دسته از این شخصیت‌ها که از نیروی کاریزما برخوردارند، ولی آگاهانه و با وجدان بیدار آن ِ را مهار می‌زنند، و جلوی کج روی و گرایش خود به سوی سوءاستفاده از نفوذ و محبوبیت را می‌گیرند، دستاوردهای ماندگارتر و مفیدتری دارند(Autry, ٢٠٠٠) .

مفهوم راهگشایی یا Leadership -- که می‌تواند با کوشش جمعی پژوهشگران ایرانی، معادل‌های بهتری در زبان فارسی بیابد -- بر اساس واگذاری مسئولیت‌ها یا Delegation تعریف می‌شود و نه بر اساس قدرت. راهگشایی پیشرفته، بستر خود را در منش و اخلاق مشارکتی می‌یابد و نه رفتار رقابتی،(Cooperative vs. Competitive). شیوه‌های دمکراتیک مدیریت، چه در سطح خُرد (نهادها و سازمان‌ها) و چه در سطح کلان (جوامع و کشورها)، تعادلی ظریف میان هوش عاطفی و هوش عقلانی پدید می‌آورند تا مهاری باشد بر گرایش هوش مُجرد به فریفتن و آلت دست قرار دادن دیگران. این اصول، به زبان، آسان می‌نمایند، اما پی‌ریزی آنها در جوامع، نیاز به پیگیری نهادینه شده‌ی آنها و دگرگونی ذهنیت همگانی نسبت به مفاهیم مدیریت و راهگشایی دارد. راهگشایی، در مفهوم پیشرو آن، مانند کاریزما، بیش از پیش از مقولهء قدرت فاصله می‌گیرد و به مقولهء نمایندگی و خدمت نزدیک می‌شود. پویش مندی میان "راهگشا" و "راه رو"، جایگزین رابطهء سنتّی رهبر و پیرو شده است.
راهگشایی مردم سالارانه، در گام نخست، باید از اسطوره‌ها و ذهنیت‌های خطایی که ته نشین هزاره‌های تاریخ سلطه است، فاصله بگیرد. این اسطوره‌ها در جوامع مدرن دائماً در حال بازتولید در شکل‌های زبانی، تصویری، تبلیغاتی و غیره‌اند (١٩٧٢Barthes, ) و به گفتهء ارنست کاسیرر (١٨٧٤-١٩٤٥) در اسطوره‌ی حکومت، مانند ماری در کمینِ فرصت مناسب برای بیرون آمدن از لانهء خود هستند. تا زمانی که جوامع به روش عقلانی می‌توانند دشواری‌های خود را حل کنند، این اسطوره‌ها کمتر امکان بیرون خزیدن می‌یابند. وقتی جوامع برای مقابله با مسایل خود دانش و ابزار کافی ندارند و دچار بحران می‌شوند، مانند قبیله‌های ابتدایی به اسطوره و جادو پناه می‌برند . آشکار است که پردازش اسطوره، افسانه سرا می‌خواهد و اجرای جادو، جادوگر!
در دنیای امروز ، اسطوره‌های سیاسی که آسیب ناپذیری را اساس کاریزما و نشانهء والای آن می‌دانند، توهم ظهور آخیلس‌ها و اسفندیارهای بی‌پاشنه و بی‌چشم را دامن می‌زنند! ولی راهگشای امروزی می‌داند که آسیب پذیر است؛ با شک‌ها و ترس‌های خود صادقانه روبه رو می‌شود؛ تردیدهای خود را با 'هم راهان' خود در میان می‌گذارد و از اعتراف به اشتباه، رویگردان نیست.
کنار گذاشتن مفاهیم تسلط بر دیگران، شهامت می‌طلبد، ولی شهامت بزرگ تری می‌خواهد، پس زدنِ انگاره‌های پوسیده‌ی پیروی.

(ادامه دارد)

June ١٣, ٢٠٠٥
لوس آنجلس
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

* قسمت اول: ناسازه‌ی کاریزما: نوسان میان خدمت و قدرت

* قسمت سوم: راهگشایی و راه روی در مدیریت جامعه‌ی مدنی