ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 22.02.2010, 14:44
تاریخ اندیشه مدرن

م.ج. البرز
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

جدال نظریات خداباوران با عقاید سنتی مسیحی یکی از برجسته ترین و پرنفوذترین مباحثات واختلافات تاریخ تمدن غرب است. در این جا مهم است گفته شود که کاملاً جدا از مکتب خداباوری [۱] و ادعاهای ویژه‌ی آنان، همواره کشمکش و تنشی در تفکر غرب میان خدای ِ فیلسوفان- که به باور آنان دارای خصوصیات جهانشمول[۲] و کلی[۳] است - و خدای ِمؤمنان[۴]، که در امور مشخص دخالت می‌کند، جریان داشته است. لذا مؤمنان متعددی در زمان توماس آکوانیس[۵] و بعد از آن تا قرن هفده میلادی بودند که تعالیم و دیانت سیستماتیک وی را تهدیدی برای خدای ابراهیم و اسحاق، یعقوب و عیسی و صلیب قلمداد می‌کردند. از دید مریدان توماس آکواینس این نکته قابل درک نبود، اما همواره جهانشمول کردن و فلسفی نمودن ذات خداوند، مؤمنان را ناراحت و رنجان کرده است. ستیزه میان دو اردوگاه فکری مذهبی سپس در شکل ِ کشمکش میان مکتب خداباوری و تفسیرات مسیحیان سنتی متجلی می‌شود. نکته‌ی اصلی اختلاف عقیده، دیدگاه‌های جداگانه از خداوند بود؛ تضاد بین خدای خداباوران از یک سو و خدای یهودی – مسیحی و سه گانگی مسیحیت از سوی دیگر، مرکز تقابل این دو بینش محسوب می‌شد . پیروان این دو گروه، در جریان این نبرد، درگیر مباحثات بغایت ژرفی درباره‌ی ماهیت خداشناسی شدند و جدل میان این دو به حوزه‌های معرفت مذهبی و کاربردهای آن کشیده شد.

از نقطه نظر یک مسیحی، طبیعت، سرچشمه‌ی انبوهی از آگاهی‌ها درباره‌ی خداوند و انباشته از دانش در مورد ذات اوست. همواره طیف وسیعی از فرقه‌های دینی طبیعی وجود داشته‌اند و عده‌ای از عالمان دیانت مسیحی بر این باور بودند که انسان می‌تواند هستی خداوند را از طبیعت استنتاج نماید. در این مورد مشخص انسان لزوماً متکی به وحی و الهام نیست. انسان شناختی درباره‌ی خصوصیات و کیفیات خداوند بدست آورده است: پروردگار، قادر، عاقل و مهربان است و طبیعت این نکات را بما نشان می‌دهد و می‌آموزد. نیازی به شهود ِ ماوراءالطبیعه برای فهم این مقوله نیست. ولی مسیحیان بر محدودیت‌ها ومرزهای مذهب طبیعی تاکید نموده، بر نابسنده بودن شناخت حاصله از آن متفق القول بودند. خدایی که صرفاً از طریق طبیعت شناخته می‌شود، انسان را به ادراک عمیق و قانع کننده‌ی رازهای الهی رهنمون نمی‌سازد؛ آن دریافت فقط از دالان وحی و الهام ِ ماوراءالطبیعه امکان پذیر است. شناخت عیسی مسیح از راه دانش طبیعی ممکن نیست و تثلیث و اسرار نجات انسان‌ها را از این راه نتوان فهمید. بر عکس، از نقطه نظرخداباوران، ذات خداوند خود را از راه طبیعت به انسان عرضه می‌کند و کتاب آفرینش او در برابر حواس و درک آدمی گشوده است. انسان خدا را از طریق مطالعه‌ی آنچه که وی خلق کرده، آنچه آفریده و انجام می‌دهد، می‌شناسد.

در موضوع اساسی مهرو محبت پروردگار، الهیات مسیحی می‌گوید که در طبیعت بسیاری چیزها را در مورد مهر و محبت پروردگار می‌توان مشاهده نمود. چگونه؟ به چرخه‌ی بارش باران دقت کنید. چطور می‌شود مِهر خدایی را در رشد محصولات پس از باران، تبخیر آب و بارش دوباره‌ی آن دید و به خرد و عشق پروردگار ایمان پیدا نکرد. معذالک، از دیدگاه پارسای[۶] ترسا، کردار نهایی مِهر پروردگار، اینکه خداوند آنقدر جهان را دوست داشت که در قالب عیسای پسر ظاهر شد و بر صلیب برای رهایی و رستگاری آدمیان به شهادت رسید، این شناخت، مطلقاً به وحی و الهام و شهود ومعانی[۷] وابسته است. لیکن، خداباوران بر آنند پروردگار گیتی را آنگونه آفریده که بشر بتواند راه‌های نجات خود را در طبیعت بیابد و از طریق کشف و شناخت قوانین طبیعت به رستگاری رسد؛ محبت خدا اینگونه تجلی یافته است. میان این دو برداشت ازمحبت الهی دره‌ای عظیم نهفته است.

در موضوع آفرینش، تقریباً تمامی فقهای قرن هژده بر این باورند که مطابق سِفر پیدایش، خداوند جهان را در شش روز خلق کرد و در روز هفتم به استراحت پرداخت. آفرینش در ۶۰۰۰ سال پیش به وقوع پیوست و خداوند، آدم و حوا را به عنوان اولین انسان‌ها آفرید تا نسل انسان را بنیان گذارند. در مکتب خداباوران، خداوند خالق کائنات مادی و مؤلف و معمار نظم خارق العاده و بدیع جهان نیوتنی است. وی نگارنده‌ی قوانین طبیعت است. از دید اندیشمند خداباور، اینکه آفرینش چه زمانی حادث شد و دنیا چگونه از شکلی که در روز ازل داشت به صورت امروز درآمد، و سرانجام به زندگی انسانی ختم گردید، همه موضوعات دانش و علوم طبیعی‌اند. این یکی از ژرف ترین، حادترین و جالب ترین مباحثات میان مسیحیان ومؤمنان قرن هجدهم میلادی است که پیرامون رابطه‌ی میان خداوند و مخلوقات دور می‌زند. پارسایان مسیحی را عقیده به مشیت مشخص بود، به این معنا که خداوند در مناسبات خاص با آفرینش، به ویژه امور مربوط به انسان مداخله می‌کند، حال آنکه، بعکس، خداباوران فقط به مشیت و اراده‌ی کلی باور داشتند ومی گفتند خداوند تنها در مناسبات جهانشمول با مخلوقاتش اعمال نفوذ می‌نماید. از آنجا که در زندگی روزمره فرق میان مشیت کلی و اراده‌ی مشخص[۸] به آسانی قابل مشاهده است، اجازه دهید این مطلب را، مختصرآً، با زبان قرن بیست و یکم توضیح دهیم. شخصی را در نظر بگیرید که به علت ترافیک از هواپیما جا می‌ماند و طیاره سقوط می‌کند. آن شخص در مصاحبه‌ای با رسانه‌های گروهی می‌گوید: "خدا را شکر! شاید خداوند سرنوشت دیگری را برای من رقم زده است." این سخن عقیده به خواست مشخص الهی یا باور به رابطه‌ی خاص را بازگو می‌کند. از نقطه نظر چنین دیدگاهی، خداوند امر کرده: "این فرد و آن فرد وارد هواپیما بشوند و آن شخص سوم جا بماند، زیرا برای او هدفی دیگر را در زندگی معین کرده ام. برای عقب ماندن وی هم ترافیک را به وجود خواهم آورد." یعنی خداوند درامورخاص مداخله می‌کند. هر اعتقادی به نیروی دعا به مقصود ِ تغییر ِ مسیر ِ حوادث ِ طبیعی، اعتقاد به مشیت مشخص است. باور به این است که دست یزدان در مناسبات ویژه‌ی آفرینش وارد می‌شود. فرض کنید عزیزی از شما بیمار است و دعایی می‌کنید تا آن شخص بهبود یابد و او علاج می‌یابد. اگر هدف آن دعا و نتیجه‌ای که از درمان مریض گرفتید، این باشد که خط سیر طبیعی وجود داشته که بر طبق آن عزیزتان از بین می‌رفته، اما دستی در کائنات است که قادر است قوانین طبیعت را دگرگون نماید و به دعای شما گوش فراداده، مصمم شده در حوادث طبیعی به منظور تغییر سیر بیماری دخالت نماید، عقیده به مشیت مشخص دارید.



اگر شما پس از ماه‌ها برنامه ریزی دعا کنید که "خداوندا فردا را باران نباران"، آنچه بیان می‌کنید، اعتقاد به اراده‌ی مشخص است. تمامی استغاثه‌های دلجویانه که در آن‌ها شخص طلب دگرگونی در کارها را می‌کند، شرط را بر ایمان به مشیت مشخص قرار می‌دهند. بنابراین در جایی که شخصی برای هوای خوب روز بعد به درگاه خداوند دعا می‌کند: "خداوندا، فردا را آفتابی نگه دار"، اعتقاد خود را به مشیت مشخص و رابطه‌ی ویژه‌ی با پروردگار با آفرینش را به نمایش گذارده است. در صورت نبود دعای شما سیر حوادث طبیعی به ابر و باران می‌انجامید و در پی دعا، وجودی بنام پروردگار که قادر به دگرگونی در سیر طبیعی امور است، ترتیب اتفاقات را جرح و تعدیل نمود و آفتاب را به تابش واداشت (واگر شخص نامؤمنی دعا می‌کرد، برعکس باران می‌بارانید.)

پیروان مکتب خداباوری، اراده‌ی خداوند در امور مشخص و مناسبات ویژه مابین پروردگار و مخلوقات را رد می‌کنند و پیگیرانه تأثیر دعا و استغاثه را در تغییر سیر طبیعت تکذیب می‌نمایند. در این چارچوب است که مقوله‌ی الهام و وحی میان مسیحیان و مدافعان خداباوری مورد بحث قرار می‌گیرد. الهام و وحی[۹]، مغز و اندرونه‌ی اعتقادات یهودی – مسیحی را تشکیل می‌دهند و از دید ایشان ایمان به خداوند با وحی و الهام پیوند داشته، به صورت تاریخی و مشخص، اما کاملاً در دسترس، از طریق انجیل و اعمال روح القدس، خود را به آنان عرضه کرده است. از دیدگاه خداباوران، اینگونه وحی و الهامات، مشابه با مقوله‌ی اراده و مشیت مشخص خدایی غیر قابل تصوراند و مدام مطرح می‌کنند: چگونه ممکن است که رابطه‌ی حقیقی با خداوند به حادثه‌ی تولد بستگی داشته باشد؟ به مذهب و دین مردم نگاه کنید: اگر در خانواده‌ای هندو زاده شده باشید، هندو و در خانواده‌ی مسلمان، مسلمان خواهید شد. در خانواده‌ی کاتولیک یا پروتستان، کاتولیک یا پروتستان می‌شوید. آیا این طریقی است که پروردگار خود را به انسان‌ها می‌نمایاند؟ اگر فردی، مطابق با اندیشه‌ی مسیحیت سنتی، به مناسبات مشخص میان خدا و آفرینش اعتقاد داشته باشد، وحی و الهامات برای وی توجیهند و مسئله‌ای را ایجاد نمی‌کنند، زیرا بر اساس احساس فردی هر کس درباره‌ی حقیقت مذهبی اش قضاوت می‌شود. اما از چشم خداباوران مقوله‌ی وحی و الهاماتِ مشخص، از چهارچوب عقلی خارج است. خداوند ِ جهانشمول، خداوند همه‌ی مخلوقات است و خویشتن را بصورت کلی از راه طبیعت و علم که برای همه قابل دسترس است، نمایان کرده است.

درباره‌ی مسئله‌ی عقاید مذهبی، عالمان مسیحی قرن هجده معتقد بودند که اعتقاد می‌تواند از راه شناخت طبیعی حاصل آید، اما مقوله‌ی ویژه‌ای از اعتقادات مذهبی وجود دارند که تنها از راه ایمان می‌توانند نتیجه شوند، هرچند معرفتی که از ایمان بدست آید، ضرورتاً مغایرتی با عقل و شواهد ندارد. خداباوران منکر تمامی اعتقادات مذهبی می‌شوند که از طریقی غیر از عقل و شواهد عملی حاصل شوند. لذا خداباوران تمامی ایمان مذهبی را رد می‌کنند. در نتیجه موضوع جالبی در بحث مسیحیان و خداباوران به میان کشیده می‌شود. مسیحیان مدعی می‌شوند که یکی از مجموعه‌های شواهد عملی که خداباوران منکرش هستند، شواهد عملی تجارب ذهنی ومذهبی کسانی است که ثمرات لطف و عنایت پروردگار را ناظر بوده و تجربه کرده‌اند. از نقطه نظر خداباور کسی که تجربه‌ی مذهبی را بر اساس تجارب غیرقابل تکرار، ذهنی و خصوصی مدعی است، مثل آن فردی است که ادعا می‌کند: "اما من مطمئنم که فلان تئوری درست است، نه از این جهت که تو آن را تجربه کرده ای، بلکه به این دلیل که من آن را تجربه کرده ام و آن هم با نیرو و صلابتی که زندگی ام را منقلب نموده است."

بنابراین معضل اینکه با تجارب مذهبی چگونه باید برخورد نمود، همچنان برای خداباوران که منتقد ِاعتقاد از راه ایمان بودند، باقی می‌ماند. آنان تقریباً همیشه توضیحاتی نظیر توهم[۱۰] یا اشتیاق[۱۱] یا خرافات[۱۲] را مطرح می‌سازند. در اینجا است که با دو گروه فکری مواجه ایم که در دو سطح مختلف با هم گفتگو می‌نمایند: مسیحیان می‌گویند: "شما مدعی هستید که به دانش کسب شده از راه تجربه باور دارید، و اینجا هم تجربه‌ی مستقیم مذهبی از زندگی بسیاری مردم در دست است." و مدافعان خداباوری می‌گویند: "خیر! این گونه شواهد لحظاتی از شور، برافروختگی، توهّم یا خرافه، احساسات تند و شدید یا عواطف هستند. آنی را باید تجربه نامید که توسط قوای طبیعی بشر از راه مطالعه‌ی طبیعت حاصل شده باشد." مسیحیان معتقدند که خداوند وجودی است که در آفرینش ودر تاریخ انسان‌ها مداخله می‌ کند و به این دلیل دخالت می‌کند تا به اراده‌ی تمام و کمال خود در طبیعت ِ ناقص تحقق بخشد، زیرا طبیعت، که غیر از ذات باری تعالی است، نمی‌تواند کامل باشد و اغلب نیاز به یاری پروردگار برای تکمیل خود دارد؛ و به این ترتیب بخش اعظم آموزشهای مذهبی قرن هجدهم بر واقعیت معجزات در درجات مختلف اصرار می‌ورزد و بر واقعیت پیشگویی‌ها به عنوان موهبتی از روح تأکید می‌کند. فقهای مسیحی تاریخ بشر را خواست الهی یا انعکاسی ازلطف و مداخلات خداوند می‌انگارند. مسیحیانی که هم آوازه‌ی این فلسفه بودند معتقد بودند که دلایل ثانویه یعنی قوانین طبیعت به درستی سیر حوادث را تعیین می‌کنند، یعنی اغلب پدیده‌هایی را که ما مشاهده می‌کنیم توضیح می‌دهند، لیکن خداوند به عنوان مؤلف قوانین طبیعت، آزاد است که آنها را درحال عمومی خویش نگه دارد یا عملکرد آنان را موقتآً معلق گذارد تا به این یا آن هدف نایل آید، یا اینکه آنان را هر زمان که خواست و اراده اش حکم کرد، تغییر دهد. از نقطه نظر خداباوران، خداوند در طبیعت و تاریخ دخالت نمی‌کند. اگر می‌کرد با کمال آفرینش در تناقض قرار می‌گرفت. خداوند بشر نیست که چیزی را می‌سازد و سپس به ترمیم و تعمیر آن همت می‌گمارد. مقاصد الهی از راه عملکرد آنچه را که خداوند آفریده است، یعنی طبیعت، تحقق می‌یابند. مشیت الهی غیرقابل تغییر است. انسان‌ها هستند که فکر و تصمیماتشان دگر می‌شوند و این گونه یا آن گونه تغییر می‌یابند. انسان نمی‌تواند به ذات خداوند، هیبت و خصوصیات بشری نسبت دهد. خداوند نامتغیّر است. تاریخ جهان تنها از دیدگاه مفهوم نهایی مطابق با خواست خداست، به این معنا که خداوند طبیعت و تاریخ طبیعی انسان‌ها را خلق نمود و بشر طبیعی به منظور تحقق یافتن این اراده زندگی می‌کند. در مفهوم نهایی، تاریخ و طبیعت بر طبق اراده‌ی پروردگارند، لیکن اراده‌ی وی در قوانین طبیعت جلوه می‌یابد و وی در امور مداخله نمی‌کند.

همچنین خداباوران و مسیحیان با یکدیگر در نکته‌ی هدف زندگی انسان مختلف الرأی‌اند. از دید فلسفه‌ی مسیحی، آماج نهایی زندگی، رستگاری روح است. دنیای دیگری وجود دارد و اگرچه امور این دنیا بغایت مهمند، لیکن حیات اخروی مهمتر است و مقصد نهایی روح انسان یا در جهنم دایم یا در آمرزش جاودانی بهشت است. مسیحیان در سراسر طول قرن هجده بطور روزافزونی به تجدید حیات عقیده‌ی خود درباره‌ی طبیعت و ماهیت انسان‌ها دست یازیدند و بطرز فزاینده‌ای به اعتبار بخشیدن به تحصیل سعادت به عنوان یکی از علل ثانویه‌ی اراده‌ی خداوند پرداختند. علل ثانویه همان قوانین طبیعت تألیف شده توسط خداوند بودند که آماج‌ها و طرح الهی را برآورده می‌کردند. لیکن از دید مسیحیان همواره جهان دیگری موجود بود و آن جهان و رستگاری روح همواره به عنوان آماج‌های اساسی زندگی شمرده می‌شدند.

از نظر خداباوران هدف زندگی، خوشبختی آدمیان روی کره‌ی خاک است که از راه مکانیسم طبیعت ممکن گردیده و تجلی خواست پروردگار است. این مقصودی اخلاقی است که از سوی یزدان و توسط وی به انسان‌ها عرضه شده و از راه همان مکانیسمی که رفتار و خواهش‌ها و تمایلات مارا معین می‌کنند، تحقق می‌یابند. از دید آنان – واین نکته‌ای است که بصورت حاد مورد بحث و مجادله قرار می‌گرفت – ممکن است دنیای دیگری وجود داشته یا نداشته باشد؛ دنیایی که در آن مؤمنان به ویژه پاداش می‌یابند. خداباوران درک می‌کنند که گرچه پرهیزگاری و درستکاری بطور کلی ره سوی سعادت میبرد، لیکن خبیثانی هستند که در نهایت سود می‌برند و نیکوکارانی یافت می‌شوند که در این عالم جز رنج و حرمان عایدی ندارند. خداباوران اغلب استدلال می‌کنند که ممکن است آخرتی وجود داشته باشد که در آن درستکاران پاداش ببینند، لیکن این امر هدف زندگی را تغییر نمی‌دهد. در اینجا خداباوران تقریبا همگی هم رأیند که چیزی بنام جهنم وجود ندارد. تصور خشم ابدی، لعنت جاودانه، جزای بی پایان با تصور ذات مهربان و نیکوی پروردگار سازگار نیست.

مسیحیان و خداباوران در مورد مقوله‌ی شیطان نیزدر مباحثه بودند. مجادلاتشان هم بلاهای مادی نظیر زلزله، سیل، خشکسالی و گردباد را شامل می‌شد و هم شر در جان انسانی را - مانند خباثت‌های بشر، و صدمه و رنجی که انسان بر انسان وارد می‌کند - در برمی گرفت. از دید مسیحیان فجایع مادی، در تحلیل نهایی، غیر قابل درکند و در پرسش در باب ماهیت این گونه بلاها، ایشان آخرت الامر به پرسش ایوب بازمی گردند: "انسان کیست که کارهای خداوند را مورد سؤال قرار دهد." و نهایتاً آدم از طریق ایمان با جهان آشتی می‌کند، اگر چه خواهیم دید که درون مسیحیت جنبشی در حال گسترش جریان دارد که تلاش می‌کند از نظر فلسفی آنچه را که در دید اول در جهان فیزیکی بلا و مصیبت جلوه می‌کند، توجیه نماید. مکتب خداباوری متعهد به خوش بینی فلسفی است و آنچه را که ما بلاهای فیزیکی می‌نامیم، توهّم می‌داند. می‌گویند از آنجا که خداوند تدوین کننده‌ی گیتی است، باید هرچیزی به خیر همگان یاری برساند. اگر بگوییم: "چنانچه من جهان را می‌آفریدم، زنبور را در آن جا نمی‌دادم"، خود را تا سطح خدایی بالا برده ایم، خدایی که مطمئناً به هستی کامل آگاه بود تا در روند خلق این جهان شگفت انگیز چه را کون ومکان دهد وکدام را ندهد. هرچه آدمیان بیشتر درباره‌ی کائنات بدانند، بیشتر می‌فهمند که همه چیز برای بهزیستی عمومی آفریده شده است: مثلاً در مورد زنبورها و نقششان در می‌یابند که چرا باید نیش داشته باشند تا از خود دفاع نمایند؛ و به آنچه که به شرارت ذات بشر مربوط می‌شود، مسیحیان در سراسر قرن هجده عقیده داشتند که سقوط حضرت آدم از مرتبه‌ی لطف الهی، پلیدی و تبه کاری نهاد انسان‌ها را توضیح می‌دهد، یعنی اینکه انسان‌ها بارکشان و مسئولان گناه ازلی هستند.

از دید خداباوران، معصیت اولیه‌ای وجود ندارد. تبه کاری و پلیدی مغایر سعادت آدمیان است و در واقع، بشر طبعاً در آرزو و در پی خوشبختی است. در نتیجه، شرارت، مخالف طبع آدمی و در ستیز با آن و انحرافی از آن می‌باشد. مثل آن است که فرد خود را از پرتگاه بیندازد و عقیده داشته باشد که سقوط نخواهد کرد. انسان ناآگاه است و هرچه بیشتر آگاه شود، وضعیتش بهتر خواهد شد. آدمی فریب خورده و گمراه شده است ودر نهاد و طبع وی بالفطره شری وجود ندارد.

روشن است که این نظریات در بحث‌های اخلاقی میان خداباوران و مسیحیان بازتاب می‌یافتند. اگر چه، چنان که پیش از این بحث شد، تمایل روزافزونی به ویژه در مسلک پروتستان، در جهت مخالف کالوینیسم در گسترش بود که دید مثبت تری را درباره‌ی نهاد بشر قایل بود، لیکن فقه مسیحی در نهایت مدعی است که آدمیان بیش از اندازه به قهقرا رفته‌اند و یگانه راه نجات و رستگاریشان الطاف الهی است که ورای طبع و ذات و نهاد درونی آنان است. محبتی ماوراءالطبیعه لازم است تا بتواند امکانت رهایی را تحقق بخشد.

از دید خداباوران، انسان‌ها از حیث اخلاقی خودبسنده هستند. پروردگار به آنان غرایز طبیعی عطا نموده که حس طبیعی اخلاقی در آن تعبیه شده است. آماج انسان‌ها آن است که گرایشات قلبی شان را در راستای کسب سعادت دنبال کنند. پدیده‌هایی که خوشبختی واقعی را به ارمغان می‌آورند، تفهیم متقابل آحاد بشر، برادری، نجابت و صلح را میسر خواهند ساخت.

لذا، اگر از مؤمن ترسا پرسیده شود: "پیش شرط‌های دنیوی دستاوردهای اخلاقی برای انسان‌ها چیستند؟" وی جواب می‌دهد: "اول خویشتن داری و دوم مذهب." با توجه به گناه ازلی و با درک شرارت ذات انسان‌ها، بایستی خویشتن داری ِ عمیق سد راه آدم برای تولید آسیب و آزار شود و از آنجا که ضرورتاً به مذهب برای خیر و رستگاری نیاز هست، یکی از فعالیت‌های دنیوی هر دولتی باید آن باشد که مذهب واقعی را پاسداری نماید و آحاد ملت را در برابر خطاهای مذهبی مصون سازد، زیرا اشتباهات، مردم را از دستآوردهای اخلاقی و نجات بازمی دارند. اکثر مدافعان خداباوری بر این باورند که چون بشر خواهان سعادت است و وسایل نیل به آن جامعه‌ای صلح آمیز است که، شریف، ایمن و انسانی است، بنابراین، نیازهای دنیوی برای دستآوردهای اخلاقی روشنگری در باب علایق افراد است تا امکان دهیم غرایز طبیعی انسان در آزادی کامل رشد کنند.

پیرامون نکاتی این چنینی است که ژرف ترین مقولات در فرهنگ مغرب زمین متولد می‌شوند.


فصل‌های پیشین تاریخ اندیشه مدرن:

فصل چهارده: مقدمه‌ای بر خداباوری

فصل سیزده: فروپاشی مقام مرجعیت و پیدایش متفکران نوین

فصل دوازدهم: تفرعن فقه و ایمان مداراگر

فصل یازدهم: دوران جان لاک

فصل دهم: جان لاک، انقلابی در شناخت

فصل نهم: انقلاب نیوتنی

فصل هشتم: کشف نیوتن

فصل هفتم: شک گرایی

فصل ششم: شَبح توماس‌هابس

فصل پنجم: آرزوی دانش کامل دکارت

فصل چهارم: ستاره‌شناسی و کیهان‌شناسی ِ نوین

فصل سوم: بینش ِ نوین ِ فرانسیس بیکن

فصل دوم: طلوع قرن هفدهم- اسکولاستیسم ارسطویی

فصل اول: تاریخ اندیشه و آغاز تحول در مفاهیم


-------------------------------

[1] Deism
[2] Universal
[3] General
[4] Pious
[5] Saint Thomas Aquinas
[6] Pious
[7] Revelation
[8] Particular
[9] Revelation
[10] Illusions
[11] Enthusiasm
[12] Superstitious