ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 05.06.2005, 21:55
از توبره سُنت تا آخور تجدد

دکتر مهران براتی / بخش سوم و پايانی
دوشنبه ١٦ خرداد ١٣٨٤

● نظام سلطانی و تجدد سازی در استبداد
● تجدد با قانون، بدون دموکراسی
● ايده انقلاب مسلحانه، رويگردانی از مدرنيته و بازيافت توده‌گرايی


نظام سلطانی و تجدد سازی در استبداد
مشروعيت نظامهای سلطانی به طور عموم، و در گونه ايرانيش به ويژه، نه بر قانون بنيان دارد و نه بر توجيه ايدئولوژيک و يا داشتن اهداف والايی با کيفيت يک ايدئولوژی فراگير. اقتدارگرايان سلطانی اين کمبود را با ادعا و آرايه‌های فرهمندی برای خود و شکوهمندی باستانی برای رسالتشان در حکومت جبران می‌کنند و يا خود را به رسالتی وصل می‌کنند که از آن پيامبران و پيامبرگونه گان است. نظام‌های سلطانی در ايران پس از قرن يازدهم خيزگاهی قبيله‌ای و يا فرومرتبه داشته‌اند. با توجه به تکيه گاه اجتماعی نامناسب اشان، برای کسب مشروعيت حکومتی و حفظ و گسترش آن، اين نظامها در کنار ايدئولوژی‌های عاريه‌ای، هم به سرسپردگی ايل، قبيله و خانواده خود نيازمند بودند و هم به حمايت جويی از نخبگان قديمی از طريق اتحادهای خانوادگی (ازدواج با زنان خانوادهای معتبر)، بدون آنکه برای اين اتحادهای مصلحتی ارزشی واقعی قايل باشند. به محض آنکه مورد مصرف اين اتحادهای درون و بيرون خانوادگی به واقع و يا از روی شک و ترس تمام می‌شد برای هيچکس امانی در کار نبود و فاصله مرگ و زندگی از مو باريکتر می‌شد. در پهنه عمومی، سياسی و کشورداری روابط بر زمينه‌های ايلی ـ خانوادگی تداوم يافتند و از يکی دو دوره کوتاه مدت که بگذريم دولتمردان متجدد خود در چنبره "استبداد ايرانی" و "کهن مايگی" مذهبی گرفتار ماندند. هما نگونه که آمد از روی آوردن نخبگان فکری ـ سياسی ايران به تجدد تا به امروز بيش از صد و پنجاه سا ل می‌گذرد و هنوز که هنوز است قدمت گرايی و سنت باوری موانع بسياری در راه پشرفت و امروزی شدن جامعه ايرانی باقی گذارده‌اند. آنچه مشهود است، اين است در ميان تمامی نخبگان سياسی ـ فرهنگی دوران بر شمرده تا دوران پس از انقلاب بهمن ٥٧ کسانی پيدا نشدند که پی ريز تفکر مفهومی باشند و با نقد سنت باوری و کهن کيشی در پرورش فکری جامعه به سوی مدنيت مدرن موثر بوده و پذيرش تجربه‌های نوين را زمينه سازی باشند. به گفته محمد رضا فشاهی عليرغم تحولاتی که از نيمه دوم قرن ١٩ به بعد در ايران روی داده و نشانه‌های ورود به عصر جديد مشهود گشته بود، فلسفه و عرفان سنتی به حيات خود ادامه می‌داد. در مرکز آموزش عالی کشور (مانند دانشکده ادبيات و علوم انسانی، دانشکده الهيات و معارف اسلامی) هنوز "حکمت الهی" بر روال گذشته و محتوای تغييرنايافته کتب و جزوات تدريس می‌شد، گويی ايران در عصر مشروطه نيز هنوز مايل به ورود در قرن بيستم نبوده است. و پس از آنکه اين ورود به تجدد سازی با روی کار آمدن رضا خان سردار سپه و شرکت نخبگان تجدد طلب در دولت او انکارناپذير قابل رويت شد، سرآمدن نظام جديد به دشمنی با مشروطه و آزادی خواهی پرداختند، چون برای کشوری چون ايران پيشرفت اقتصادی و آزادی را مغاير با هم می‌دانستند. مهمترين نظريه پرداز اين طرز فکر ميرزا علی اکبر خان داور بود، که برای او تحول اقتصادی و صنعتی بر هرگونه دگرگونی سياسی و اجتماعی اولويت داشت. در يکی از مقالاتش جمله‌ای از کارل مارکس را نقل می‌کند که "از آسيای د ستی حکومت خوانين بيرون می‌ايد و از آسيای بخاری سرمايه دار". می‌گفت "...از آن دقيقه که اروپا سوار راه آهن شد، طبيعت ملت الاغ سوارِ ايران را محکوم به ذلت کرد...هرقدر ميل داريد فحش بدهيد، عربده بکشيد، کف بکنيد. تا دلتان می‌خواهد لعنت بفرستيد. سياه بپوشيد. بست بنشينيد. اين حکم طبيعت است". خلاصه اينکه اگر ما از نظر اقتصادی متحول نشويم، مفلوک و مستاصل خواهيم ماند. او تجربه هفده ساله پس از انقلاب مشروطه را دليلی بر مخرب بودن آن و صحت اين اصل می‌داند که شرط اول اصلاحات سياسی و اداری و ادبی اصلاحات اقتصادی و "انقلاب صنعتی" است. می‌پرسد، مگر ژاپن "...برای مساوات و آزادی و اسقلال قصيده و غزل ساخت؟ خير. روزی دوهزار دور تسبيح به استبداد و حکام جور و مامورين بخو بريده لعنت فرستاد؟ ابدا. حتی قسم نخورد که برای حفظ اساس مقدس مشروطيت و تشييد مبانی استقلال تا آخرين قطره خونش را می‌دهد. به هيچ وجه...وطن پرستان ژاپون همچو فهميدند که مدارس، ادارات و چرخهای سياسی اروپا را فقط با راه آهن می‌شود وارد کرد و با تحول ممکن است نگاه داشت. اين بود که اول به تغيير اوضاع مادی پرداختند...". استبدادی که داور می‌خواست "برای تربيت و ترقی ملت ايران" بود نه استبداد برای حفظ حکومت، استبداد وسيله‌ای بود برای رسيدن به هدف پيشرفت اقتصادی "راه آهن، به کار گرفتن معادن و ذخاير طبيعی، نوغان و ابريشم، راه مازندران و اطاق‌های تجارت". به چيزی که داور اعتقاد نداشت نقش "توده فلکزده ايران" بود. "...در هيچ عصر و دوره‌ای ملت ايران چيزی نبوده، هر چه از ايران ديده شده کار روسای ايرانی است. از سيروس تا نادر، از آقا محمد خان قاجار تا رضا خان سردار سپه هر وقت کاری در ايران شده که بشود پيش دو نفر بيرون آورد آن کار از لياقت سلاطين و سرکرده‌های ايران بوده، نه ناشی از ملت". استبداد مورد نظر داور استبداد کوتاه مدت است و کسی بايد مديريت اين استبداد را داشته باشد که "به ضرب شلاق ايران را تربيت کند، نسل هوچی را وربيندازد. مردم را به کار وادارد. برای ايران راه آهن بکشد". و اين کار برای او تنها از چهره‌ای چون رضا خان سردارسپه بر می‌آمد. داور در پی بگير وببند مورد نظرش شکل گيری و اعاده وضعيت متعارف را انتظار داشت. می‌گويد تازه وقتی "...لا اقل صد فرسخ راه آهن در ايران ساخته شد، چهل پنجاه کارخانه پيدا کرديم، طرق شوسه شرق و غرب ايران را فراگرفت، سد اهواز رابستيم، نسل ِسِن ورامين ور افتاد، ملخ را از ايرا فراری داديم، تجارت ما آب و رنگی به هم زد. هزار نفر ايرانی از مدارس عاليه بيرون آمد. آنوقت آزاديخواهان منفی و مرتجعين کهنه پسند را از محبس‌ها بيرون می‌کشيم و می‌گوييم: ديديد که می‌شود ايران را آباد کرد". و تازه آنوقت است که او اجازه تجديد نزاع می‌دهد، برويد "حزب کارگر و فرقه سرمايه دار بسازيد". داور چون ملت را "بی عرضه و بيچاره، می‌دانست دنبال کسی بود که ، به ضرب شلاق ايرا را تربيت کند". اين کس را او در رضا خان پيدا کرده بود. به هر حال او به ياری نصرت الدوله فيروز به وکالت دوره پنجم مجلس انتخاب شد و با همراهی تيمورتاش هم در سرنگونی قاجاريه نقش داشت و هم در استقرار حکومت پهلوی. در اولين کابينه دوران سلطنت رضا شاه وزارت فوائد عامه را به عهده گرفت، قانون اجازه ساختن راه آهن را به تصويب رساند، مدرسه تجارن را تاسيس کرد. بعد همم وزير عدليه شد، حکم تعطيلی آن را صادر کرد و از به آن تشکيلاتی جديد داد. در زمان وزارت ماليه اصلاحات مورد نظرش رابوجود آورد، و درنيمه راه، روزی پس از بازگشت از وزارتخانه ترياک خورد و مرد.

تجدد با قانون، بدون دموکراسی
زمان به قدرت رسيدن رضا شاه و شرايط اجتماعی و امنيتی ايران بی‌شباهت به آغاز دوران نادری نبود، در کشور عملا نه مرکزيتی وجود داشت و نه ثبات و امنيت. ارکان حکومت او بر ملت گرايی ارشادی، بر اقتصاد دولتی، فرهنگ و آموزش عالی عرفی و تضعيف روحانيتی که حکومت عرفی را کم و بيش رقيب قدرت و جائر و غاصب حق ولايت می‌دانست، بنا داشتند. گرچه او در سياست‌های مذهبی اش برای اسلام رسمی رقيب می‌تراشيد، در عين حال مواظب بود که ميان قوانين عرفی و شرعی (فقهی) دره عبور ناپذيری ايجاد نشود. نظام حقوقی رضا شاهی ترکيبی بود از قوانين عرفی اروپا و قوانين فقهی اسلام. برای اينکار او از روشنفکرانی مانند، اخوی، صدر الاشراف، منصور السلطنه عدل، متين دفتری، دکتر آقايان، سروری و ديگرانی که به قوانين شرعی و حقوق غربی اشراف داشتند بهره گرفت و تا پايان رژيم سلطنتی هم قوانين مدنی ما در همين ترکيب شرع و عرف باقی ماندند. رضا شاه در پيشبرد سياست‌های اقتصادی، فرهنگی و اداری اش از پشتيبانی ايرانشناسان فرنگ رفته‌ای چون علی اکبر داور بر خوردار بود. تنظيم بخش اول قانون مدنی با کمک گرفتن از قانون مدنی فرانسه به پيش رفت. به طور کلی تنظيم قوانين حقوقی و جزايی و ايجاد نهاد‌های قضايی و اصلاحات در "عدليه" بر مبنای الگوهای فرانسوی و بلژيکی به تضعيف جدی نهاد‌های اسلامی و علما منجر شد. همزمان در کنار تشيع سنتی حرکت‌های بدعت گذار دينی، و بعضا الحادی، يا مستقلا به وجود آمدند و يا تشويق شدند و بدون ترس از تعقيب دولتی گسترش يافتند. از مهمترين جريانات اين دوره می‌توان از مکتب اصلاحی شريعت سنگلجی، پاکدينی احمد کسروی، بهائيگری و فراماسونری نام برد. آيين دادرسی حقوقی و جزايی قبل از آمدن رضا شاه تهيه شده بود، ولی اجزای اصلی قانون مدنی، اموال و احوال شخصيه را داور و صدرالاشراف با همکاری يک کارشناس خارجی تهيه کردند. با شکل گرفتن نظام نوين مالياتی و تاسيس وزارت اوقاف اسقلال مالی روحانيت به طور بی‌سابقه‌ای محدود شد. کاری ترين ضربه به نفوذ و قدرت روحانيت را اما تاسيس مدارس عمومی دولتی و دانشگاه‌ها وارد کرد. در يک فاصله شانزده ساله تعداد دانش آموزان مدارس ابتدايی و دانشگاه‌ها پنج برابر شدند و در همين زمان طللبه‌های ودارس دينی به کمتر از يک چهارم رسيدند. با ساختارمند شدن مدارس مدرن و تکوين اقتصادی بيشترِ آنچه که از طرف روحانيت به عنوان "مظاهر فرهنگ منحط غربی" و ضد شرع فرض می‌شد به فرهنگ رايج شهرنشينان تبديل شد و به ويژه بخش قابل توجهی از زنان از انزوای خانگی به صحنه اجتماعی روی آوردند. رضا شاه اقدامات اصلاحی خود را همانگونه که داور گفته بود "به زور شلاق" به پيش برد. ولی تضعيف روحانيت به حذف آن از صحنه اخلاق و رفتار اجتکاعی منجر نشد. پس از سقوط رضا شاه زنان و مردان به زندگی سنتی پيشين خود بازگشتند، گرچه بخش امروزی شده مردم هويت جديديش را دنبال کرد و جامعه ايرانی در دوگانگی فرهنگی اش در گير جنگ دوم جهانی و عواقب آن شد.

ايده انقلاب مسلحانه، رويگردانی از مدرنيته و بازيافت توده گرايی
ايده انقلاب در منطق اساسی خود تماميت خواه است و بيانگر اعتقاد به جهش در کيفيتِ "کميت‌ها"در مدت زمانی که ذهنيت هيجان زده انقلابيون ممکن بداند. در مقابل، وجه مشخصه مدرنيسم و يا به ديگر بيان عقلِ مدرن، پُشتکرد به ايده مطلق و رويکرد به نسبيت ارزش‌هاست . اين جوهره اصلی مدرنيته و مدرنيسم بيانگر ايده آزادی انتخاب عاملين اجتماعی است در فرديت خودمختارشان. و اين آزادی در انتخاب پذيرای تماميت خواهیِ مُستتر در ايدهِ انقلاب به تعبير سنتی آن، يعنی موجب شدن تحولات کيفی در اجتماع از طريق سرنگونی حکومت و به دست گرفتن دستگاه دولتی از طرف انقلابيون، نيست. در اصلِ نسبيت احتمال و امکانِ آگاهی بر آنچه هست و بايد باشد يکی نيستند و به همين دليل "تاريخ ساز" بودن انسانها تنها امکانی بيش نيست. نفی ايده مطلق راهگشای عقل مدرن، يا به ديگر نام عقل نقاد، شد و مدرنيته به عنوان حاصل انقلاب در فلسفه انسان شناختی پس از قرون پانزدهم و شانزدهم ميلادی بازگوکننده ذهنيتِ مدرنِ انسانِ عامل. آغازِ فرايندِ تاريخیِ افسون زدايی از انسانشناسی و جهان پيرامونی انسان در فرهنگ غرب و کاهش نفوذ نيروی سنت و مذهب با پيدايش يک گروه جديد اجتماعی_فرهنگی به نام روشنفکر و به عنوان بارزترين چهره مدرنيته و پيشتاز آن، همراه شد. بنا بر اين می‌توان تجربه مدرن‌ها با مدرنيته را در ابعاد پيشرفته آن در صد سال گذشته با تجربه روشنفکران از مدرنيته، به عنوان وارثين اصلی انديشه‌ها و ارزش‌های انسانگرايی عصرهای رنسانس و روشننگری، يکی دانست. نقش برجسته ومحوری روشنفکران در پيدايش و تکوين مدرنيته و عصر مدرن به ويژه زمانی درپهنه خوداگاهی شکل می‌گيرد، که ما مدرنيته را نه تنها ضرورتی پديدارشناختی، که انتخابی در امکانات ديد انسان به خود و به جهانش نيز ببينيم. و اين انتخاب در امکانات مسئوليتی است خطير در روبرويی با ارزشهای مطلق، دورشدن انتقادی از خود و ديدن جهان به وجهی متفاوتر از انچه که هست و به نقد کشيدن ارزشهای مطلق و حقايق غايی، که اين خود عين آزادی است، آزادی از حقيقت به عنوان ايمان و گذار از ايمان به عقيده به عنوان راهی از راهها برای نزديک شدن به حقيقت. پذيرش تکثر ارزشها در مدرنيته فضايی شد برای نقد و سنجشِ روشنفکریِ مسايل اجتماعی. و اين خود با تحول و دگرديسی روشنفکران، از فرزانگان و اديبان و فيلسوفان به عاملين تاريخ مدرن بشری و پيدايش گروه اجتماعی ـ فرهنکی متجدد، گستاخ، اخلاقمند، آزاديخواه و عدالت طلب همساز شد. اين گستاخی در ديدن و سنجيدن، به معنی شک و نقد و بحران و مفهوم شدن با تصورات رايج از انقلاب و انقلابيگری يکی نيست، گر چه با تحولاتی که انقلابی نامگذاری شده‌اند هم خانواده باشد. دراين ميان جنبش چريکی مارمسيستی ايران به جای شک و نقد و بحران و گذار به تفکر مفهومی که کار سوبژکت‌های فرديت يافته اجتماع است، فرد و شهروند و مردم را به سطح "خلق‌ها" فروکاست. فرزين وحدت در مقاله‌ای در نشريه گفتگو می‌نويسد، بيژن جزنی به عنوان يکی از دو نظريه پرداز مهم جنبش چريکی (ديگری مسعود احمد زاده بود) از ترس اينکه عمل چريکی همچون يک گرايش "خرده بورژوازی" به سوی عمل فردی و ستايش از فرد ميل نکند و چريک‌ها دسته‌ای از قهرمانان خودخواسته نباشند، سوژه فردی را فدای جمع و جمعيت کرد. جزنی در "پيشاهنگ و توده" حرکت مسلحانه را شروع يک حرکت خلقی می‌نامد و هدف جنبش مسلحانه در جريان کار چريکی را تحرک بخشيدن به خلق‌ها می‌داند. اما اين جمع و خلق او از ذهن و روان جمعی بر خوردار نيست، چون "...جامعه و اجتماع اصولا نه دارای ذهن است و نه دارای روان. اين پديده‌ها، خواه با تعاريف علمی و خواه با تعاريف ايده آليستی شان، فقط به فرد تعلق دارد". پرسش اينجاست که اگر جامعه و اجتماع از ذهنيت برخوردار نيستند، چگونه می‌توانند در هيئت "خلق‌ها" به شعور و آگاهی برسد، همان چيزی که احمد زاده در "مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتيک" برای انتقال مبارزه مسلحانه از سطح پيشتازان و نخبگان به سطح خلق‌ها اجتناب ناپذير ارزيابی می‌کند. اين آگاهی هم به نظر جزنی و احمد زاده مستلزم آشنايی گسترده و عميق خلق‌ها با عمل چريکی است. آگاهی مورد نظر جزنی و احمدزاده انتقال تفکر مفهومی از روشنفکران به شهروندان فرديت يافته نيست. اصولا هر دو رهبر فکری جنبش چريکی برای مباحث نظری اهميت کمی قائلند. جزنی با تکيه بر مائوتسه تونگ معتقد است که هدف همه جنبش‌های انقلابی ـ مسلحانه قيام عليه دشمنان مردم است نه افزايش آگاهی در تک تک افراد ملت. احمد زاده هم در "مبارزه مسلحانه..." به اين نتيجه می‌رسد که قرن نوزده زمان نظريه پردازان بزرگی چون مارکس بوده و اينها پاسخگويی به نيازهای تئوريک جنبش انقلابی را ضروری می‌دانستند. اما امروزه بر خلاف قرن نوزدهم چنان نيازی موضوعيت ندارد و منتفی است، چون منطق و مضمون انقلاب هم اينک وضوح و شفافيت يافته و روش همگانی برای عمل ابداع و عرضه شده است. لاجرم صورتبندی نوع خاصی از نظريه انقلاب می‌بايست بر پايه عمل انقلابی تدوين شود و نه تئوری محض. اينکه حاصل اينگونه عمل انقلابی، توده گرايی و خلق گرايی چه شد می‌دانيم و بيش از اين نمی‌پرسيم که چرا اينگونه شد. همينقدر می‌دانيم که اين کوشش در ميانبر زنی از سنت به تجدد بيش از همه کوشش‌های پيشين به بيراهه رفت و نافرجام ماند.

پايان

بخش نخست مقاله

بخش دوم مقاله

---------
منابع:
● شايگان، داريوش، افسون زدگی جديد، هويت چهل تکه و تفکر سيار، ترجمه فاطمه وليانی،تهرن ١٣٨١
● شايگان، دريوش، آسيا در برابر غرب، تهران ١٣٧٨
● شهابی، هوشنگ و ديگران، نظام‌های سلطانی، تهران ١٣٨٠
● دوستدار، آرامش، درخششهای تيره، پاريس ١٩٧٧
● دوستدار، آرامش، ملاحظات فلسفی در دين، علم و تفکر، تهران ١٣٥٩
● رضا قلی، علی، جامعه شناسی نخبه کشی، تهران ١٣٧٧
● نبوی، سيد ابراهيم، در خشت خام، گفتگو با احسان نراقی، تهران ١٣٧٩
● جهانبگلو، رامين، مدرن‌ها، تهران ١٣٧٦
● جهانبگلو، رامين، مدرنيته، دموکرا سی و روشنفکران،تهران ١٣٧٨
● آل احمد، جلال، غربزدگی، تهران ١٣٤٤
● آل احمد، جلال، در خدمت و خيانت روشنفکران، تهران ١٣٧٩
● آجودانی، ماشاءالله، مشروطه ايرانی، لندن ١٣٧٦
● اسعدی، مرتضی، ايران، اسلام، تجدد، تهران ١٣٧٧
● بهنام، جمشيد، تقی زاده و مسئله تجدد، در ايران نامه، شماره ويژه ١ ـ ٢ بهار و تابستان ١٣٨٢
● بيگدلو، رضا، باستانگرايی در تاريخ معاصر ايران، تهران ١٣٨٠
● هنوی، جونس، زندگی نادر شا،، ترجمه اسماعيل دولتشاهی، تهران ١٣٧٧
● آذرنگ، عبدالحسين، سيد حسن تقی زاده، در بخارا، شماره ٢٥، مرداد ـ شهريور ١٣٨١
● باتامور، تی. بی.، ترجمه عليرضا طيب، نخبگان و جامعه، تهران ١٣٧٧
● طباطبايی، سيد جواد، ديباچه‌ای بر نظريه انحطاط ايران، تهران ١٣٨٠
● طباطبايی، سيد جواد، ابن خلدون و علوم اجتماعی، تهران ١٣٧٤
● تاريخ کمبريج، ترجمه عباس مخبر، سلسله پهلوی و نيروهای مذهبی، تهران ١٣٧١
● مومنی، باقر، دين و دولت در عصر مشروطيت،
● آدميت، فريدون، نهضت مشروطه ايران، ٢٥٣٥
● آدميت، فريدون، مقالات تاريخی، تهران ١٣٥٢
● آدميت، فريدون، آشفتگی در فکر تاريخی، ضميمه جهان انديشه، تهران ١٣٦٠
● عنايت، حميد، انديشه سياسی در اسلام معاصر، تهران ١٣٦٢
● عنايت، حميد، جهانی از خود بيگانه، مجموعه مقالات، تهران ١٣٥٣
● عنايت، حميد، شش گفتار در باره دين و جامعه، تهران ١٣٦٩
● فرديد، احمد، چند پرسش در باب فرهنگ شرق، در فرهنگ و زندگی، شماره ٧، تهران ١٣٥٠
● فرديد، احمد، سقوط هدايت در چاله هرز ادبيات فرانسه، در اطلاعات ٢ اسفتد ١٣٥٢
● پرهام، باقر، پای صحبت فيلسوف، گزارشی از فلسفه دانشگاهی، در جهان نو، شماره ١٠ـ١٢، ١٣٤٧
● براهنی، رضا، تاريخ مذکر، فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم، تهران ١٣٦٣
● داوری اردکانی، رضا، شمه‌ای از تاريخ غرب زدگی ما يا وضع کنونی تفکر در ايران، تهران ١٣٥٨
● داوری اردکانی، انقلاب اسلامی و وضع کنونی ما، تهران ١٣٦١
● بازرگان، مهدی، در روزنامه ميزان، ١٦ ارديبهشت ١٣٦٠
● بازرگان، مهدی، گرز پهلوان و حيای گربه، در روزنامه ميزان، ١٢ آبان ١٣٥٩
● بهروز، م. (نام مستعار)، جدايی کدام دين از سياست، در کيهان ١٠ آذر ١٣٥٩
● اصيل، حجت الله، زندگی و انديشه ميرزا ملکم خان ناظم الدوله، تهران ١٣٧٦
● افخمی، غلامرضا، ايران و نظام جمهوری اسلامی در متن تاريخ، در ايران نامه، شماره ١، پائيز ١٣٧٨
● طبری، احسان، جامعه ايران در دوران رضا شاه، انتشارات حزب توده، ١٣٥٦
● فشاهی، محمد رضا، از شهرياری آريايی به حکومت الهی سامی ١٨٠٠ ـ ٢٠٠٠، سوئد ١٣٧٩
● کاتوزيان، محمد علی همايون، صادق هدايت از افسانه تا واقعيت، ترجمه فيروزه مهاجر، آلمان ١٣٧٦
● کاتوزيان، محمد علی همايون، تضاد دولت وملت، نظريه تاريخ و سياست در ايران، ترجمه عليرضا طيب، تهران ١٣٨٠
● کاتوزيان، محمد علی همايون، دولت و جامعه در ايران، انقراض قاجار و استقرار پهلوی، ترجمه حسن افشار، تهران ١٣٨٠
● آشوری، داريوش، ما و مدرنيت، تهران ١٣٧٧
● گزارش کارمليت‌ها از ايران، در دوران افشاريه و زنديه، ترجمه معصومه ارباب، تهران ١٣٨١
● وحدت، فرزين، گفتار چريکی مارکسيستی در ايران و معضل مدرنيته، در گفتگو شماره ٣٢، تهران ١٣٨٠
● ياوری، حورا، تاملی در غرب زدگی و پيوند آن با زندگی نامه‌های جلال آل احمد، در گفتگو شماره ٣٠، تهران ١٣٧٩
● هما ناطق، در باره رساله کنسطيطوسيون، ميرزا ملکم خان ناظم الدوله، طرح عريضه است که به خاکپای مبارک محرمانه بايد عرض شود، در الفبا، شماره ٥، پاريس ١٣٦٣
● سروش، عبدالکريم، رازدانی و روشنفکری و دينداری، تهران ١٣٧٧
● هدايت، صادق هشتاد و دو نامه به حسن شهيد نورايی، پيشگفتار بهزاد شهيد نورايی و مقدمه و توضيحات ناصر پاکدامن، تهران ١٣٨٢
● باربر، نوئل، فرمانروايان شاخ زرين از سليمان قانونی تا آتاتورک، مترجم عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران ١٣٦٨
● ناطق، هما، کارنامه و زمانه ميرزا رضا کرمانی، تهران ١٣٦٣
● دشتی، علی، پنجاه و پنج، کلن، آلمان ٢٠٠٣
● پورتر، روی، روشن نگری، ترجمه سعيد مقدم، تهران ١٣٧٨
● احمدی، بابک، معمای مدرنيته، تهران ١٣٧٧
● هزار خانی، منوچهر، مصاحبه با ضياء صديقی اول ژوئن ١٩٨٤ در پاريس، خاطرات منوچهر هزارخانی، مجموعه تاريخ شفاهی ايران، دانشگاه‌هاروارد،کمبريج، ماساچوست ١٣٦٣
● تقی زاده، سيد حسن، سرمقاله دوره جديد، در روزنامه کاوه، دوره جديد شماره ١، برلين، ژانويه ١٩٢٠
● بيات، کاوه، انديشه سياسی داور و تاسيس دولت مدرن در ايران، در گفتگو شماره ٢، تهران ١٣٧٢
● وحدت، فرزين، رويارويی فکری ايران با مدرنيت، تهران ١٣٨٢