ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 26.02.2009, 8:24
انقلاب ایران و حافظه‌ی تاریخی (۱)

داود خدابخش
در این سالگشت انقلاب ۱۳۵۷ ایران، هر کس در گنجینه‌ی یادمان‌های خود صحنه‌‌ای را درارتباط با این رویداد تاریخی می‌جوید و می‌‌یابد. می‌پرسیم: این یادها تا چه اندازه با واقعیتِ گذشته هم‌سانی دارند و از چه اجزایی ترکیب یافته‌اند؟ آیا تمامی این یادها کاملا فردی است، یا از دیگر عامل‌ها نیز تأثیر پذیرفته‌اند. نقش یاد و حافظه‌ی انسانی در تاریخ چیست؟

این نوشتار در سه بخش تقسیم شده است. در بخش اول، با عزیمت از طرح ِ چند نمونه از یاد و خاطره‌ی سیاسی، جایگاه حافظه در سه زمان را برمی‌رسیم. ساختار، شکل‌بندی و انواع حافظه‌ی فردی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی اجزای بخش دوم را تشکیل می‌دهند. رابطه‌ی حافظه و تاریخ و برخی سویه‌ها و ماهیت ایدئولوژیک انقلاب ایران را به بخش پایانی سپرده‌ایم.

* * *

سی سال از انقلاب ایران گذشت و در سالگشت آن خاطره‌ها و یادها برای میلیون‌ها ایرانی زنده شد. چه آن‌ها که کنشگر انقلاب بودند و چه آن‌ها که انقلاب تاراندشان، چه آن‌ها که به چرخه‌ی قدرت رسیدند و ماندند یا آن‌ها که قدرت را واگذاردند و رفتند، چه موافق و مخالف، چه خرد و کلان، چه دارا و ندار، همگی در این سالگشت، در برابر آینه‌ی گذشته، در برابر یادمان‌های خود قرار گرفتند. هر چه باشد، انقلاب، هم‌چون هر انقلاب تمام‌عیار دیگر، سامان یکایک آن‌ها را درنوردیده بود.

در این میان رسانه‌های گروهی نقش ارتباطی خود را ایفا کردند و در یادآوری تاریخی و تازه کردن خاطره‌ها جایگاه مهم خود را یک‌بار دیگر به اثبات رساندند. با نشان دادن عکس‌ و فیلم‌، پخش سندهای صوتی (چه آنکه گفت: «صدای انقلاب شما را شنیدم» و چه آنکه گفت: «من دولت تعیین می‌کنم»)، و با انتشار مصاحبه‌ها و نظرخواهی‌های گوناگون از موافقان و مخالفان در دو سوی مرز، نه تنها یادها زنده شد، که بسیاری را هم به فکر و بازاندیشی فرو برد.

در وبگاه‌های فرستنده‌های فارسی‌زبان خارج از کشور مصاحبه‌هایی را شنیدیم و خواندیم. در داخل نیز برخی روزنامه‌ها خاطراتی را انتشار داده‌اند که بیشتر متعلق به به‌قدرت‌رسیدگان بود. آن دیگران، در این شرایط انسداد سیاسی و نبود آزادی بیان، سکوت را ترجیح دادند و بازاندیشی‌های خود را در سینه حبس کردند تا شاید روزی، به شکل گفتار و نوشتار، راه به بیرون بگشاید. برخی نیز در وبگاه‌ها و وبلاگ‌ها نگاهِ دیگر خود را بیان کردند.

در شبکه‌‌های تلویزیونی کشورهای اروپایی به مناسبت سی سالگی انقلاب ایران فیلم‌های مستندی را به نمایش گذاردند که هر کس را به آن دسترس نیست و دیدن آن غنیمتی بود. در آلمان بر روی پرده‌ی تلویزیون، بینندگان، از جمله این نگارنده، با شاه و صدای او دیداری تازه کردند. شاه در مصاحبه با خبرنگاران خارجی، آنجا که سخن از دمکراسی و حقوق بشر در ایران ‌رفت، منش به شدت متکبر و خودخواه خود را یک بار دیگر به نمایش گذارد. دست‌کم این درک حسی من بود. در لحظه‌ای که سی سال از آن انقلاب و ۲۵ از مهاجرت فرد نگارنده به اروپا می‌گذرد، برای شخص من گویی که شاه از دنیایی دیگر بود. یک دوست آلمانی که این تصاویر را به همراه من دنبال می‌کرد، در پی مصاحبه‌‌هایی که از شاه به دو زبان انگلیسی و فرانسه شنید، گفت که منش شاه او را به یاد چائوشسکو می‌اندازد. و این درک شهودی وی از دیدن منش گفتاری شاه بود. به او گفتم که این تنها یک روی سکه است. روی دیگر آن، جامعه‌ی مدرنی است که او و پدرش قصد بنای آن را داشتند. ولی او رویکردِ سنتِ استبدادی پادشاهان ایرانی را پیشه کرد، و عاجز از تشخیص "روح زمان" خود شد. این امر باعث گشت که پروژه‌ی تاریخی خود و پدر را در نیمه‌ی راه رها کند و بر نظام پادشاهی که او به شدت شیفه‌‌اش بود، نقطه‌ی پایان بگذارد.

در صحنه‌ای دیگر به هنگام دیدن حرکات ویرانگر مردم شورشی، آن کس که در کنارم نشسته بود، از دیدن حرکت‌های هیستریک مردم ابراز شگفتی کرد. به او گفتم، امثال من و تو نیز در میان آنها بودیم.

بی‌شک نشیب و فرازهای سی ساله‌ی پساانقلابی جراحت‌هایی بس عمیق بر روح نسل انقلاب نشانده است. جراحت‌هایی که هم‌چون آینه‌ی گذشته هر گاه یک‌بار در برابر دیدگان ظاهر می‌شوند و یادآور رویدادهایی هستند که عمدتا خوشایند نیستند. جراحت‌هایی که انسان را به بازاندیشی و بازنگری وامی‌دارد. این بازاندیشی‌ به دنبال چراهاست و در برخی یک برخوداندیشی را برانگیخته است. آدمی با هر دور بازاندیشی، پاسخی متفاوت از پاسخ پیشین می‌یابد. ولی آیا می‌توان به پاسخی قطعی برای این چراها رسید؟ آیا اصولا می‌توان در انتظار پاسخی برای همیشه بود؟

کم نیستند کسانی که در انقلاب از کنشگران بودند و امروز به گونه‌ای دیگر می‌اندیشند. در مصاحبه‌‌ها و خاطراتی که در رسانه‌ها آمده، نادر موردهایی را شاهدیم که بازاندیشی خود را با صراحت و شهامت بیان می‌دارند. در اینجا دو مورد را به‌عنوان‌ نمونه برگزیده‌ام. یکی از آنها شاعر ایرانی اسماعیل خویی است.

"آرمان‌ها را معنای واقعیت پنداشتیم"

اهمیت بیان خویی در شهودی بودن آن است. وی، همچون هر شاعر و هنرمند تمام‌عیار دیگر، نگاهش به جهان پیرامون متکی بر حس شهودی است؛ نه قیدی می‌شناسد و نه پروایی. از این رو، از نظر این نگارنده، نگاه وی از سکوی امروز به گذشته‌ای که در سی سال پیش جای گرفته، با توجه به خودکرده‌ها، خوددیده‌ها و یادمانده‌هایش، از اصالتی خاص برخوردار است.

خویی که خود از هواداران جنبش چپ چریکی بوده است، در تلویزیون فارسی بی بی سی به نقد و بازاندیشی گذشته‌ی خود دست زد و در پایان شعری خودسروده‌‌ را چنین برخواند:

«[...]
ما آرمان‌هامان را معنای واقعیت پنداشتیم
ما / نفرین به ما / ما بوده را نبوده گرفتیم
و از نبوده / البته تنها در قلمرو پندار خویش / بودی کرده‌ایم»
[...]
ما زیباترین حقیقت را / عشق را / با زشتی همیشه‌ترین / با کینه / تنها گذاشته‌ایم
ما کینه کاشتیم و / خرمن خرمن / مرگ برداشتیم
وین گونه بود / زیرا ما / نفرین به ما / ما مرگ را سرودی کرده‌ایم
آیندگان / بر ما مبخشایید
هر یاد و یادبود از ما را / به گور بی‌نشان فراموشی بسپارید
و از ما اگر به یاد می‌آرید
هرگز / مگر به ننگ و بیزاری
از ما به یاد میارید»

به عبارت دیگر، آرمان‌ها و خیال‌اندیشی‌ها را عین واقعیت پنداشتن، معنای دیگری جز فراهم کردن زمینه‌های یک جامعه‌ی تمامیت‌خواه ندارد؛ آن‌گونه که در جامعه‌ی پساانقلابی ایران چنین شد.

اسماعیل خویی از سکوی «حال» با نگاه به گذشته‌‌ای که در سی سال پیش جای دارد و رخ داده، می‌گوید، «انقلاب ایران، انقلابی بود پیش‌رس» و وقتی از لحظه‌ها و بازیگران انقلاب می‌گوید، معتقد است "جاودان‌یاد شاپور بختیار که آمد" باید از مبارزه دست می‌کشیدیم. وی در تلویزیون بی بی سی گفت، خشنود است از این‌که، آن چپ خیال‌اندیش قدرت را نگرفت؛ و سروده‌ای دیگر را چنین برخواند:

رهایی نیست از دامی به دام دیگری رفتن
بدین معنا / دریغا / گوش ِ جان / دیر آشنا کردم
رها بودم به دست شکّ / ولی در حال گشته شکّ
دریغا که از ندانستن / رهایی را رها کردم
حقیقت از دل ِ امّای پر چون و چرا زاید
حقیقت را من امّا / خالی از چون و چرا کردم
حقیقت‌ها که در باید / هم از زندان شکّ زاید
یقینم شد که جز شکّ / هر چه کردم، ناروا کردم
خطاناکردنی / نه کس / نه آیینی است / نه حزبی
جز این گر گفتم و کردم / غلط گفتم / خطا کردم
خطا کارم / خطا کارم / ولی شاید اگر بر من ببخشایید
خطاها کردم / امّا / جمله در راه شما کردم [۱]

این سخنان پر شهامت شاعری است که آن روز شیفته‌ی رمانتیسیسم انقلابی بود، و امروز با آرمان‌های انسان‌دوستانه‌ی خود به گذشته می‌نگرد. باید به صراحت گفت که در هر کس‌ چنین شهامت مدنی را نمی‌‌یابیم.

"منی" که در "ما" محو بود

نمونه‌ی دیگر که کمتر به رویدادهای انقلاب برمی‌گردد، خاطرات یک فعال جنبش چریکی ایران ِ پیش از انقلاب است. مریم سطوت که از جان‌بدربردگان این جنبش است با انتشار یک رشته‌ از خاطرات خود در وبگاه‌های اینترنتی به روابط و احساسات عشقی میان اعضای هسته‌‌‌های چریکی و هم‌رزمان خود می‌پردازد و یادمانده‌ها و خاطرات و بازاندیشی‌هایش را از سکوی حال بیان می‌دارد.

وی از دهه‌ی ۱۳۵۰ می‌گوید و درباره‌ی موقعیتِ خود و هم‌رزمانش در هسته‌‌های چریکی می‌نویسد: «در زندگی معمولی، روابط اجتماعی و گذشته، جزیی از شخصیت افراد است و آدم‌ها در برخورد با هم، همه‌ی داوری‌هایشان را با خود حمل می‏کنند. اما در خانه‌ی تیمی رابطه‌ی افراد از همان خانه‌ی تیمی شروع می‌شد. تمام گذشته‌ی افراد حذف می‏شد.»

یا در جایی دیگر: «در خانه‌ی تیمی فردیت در روابط جمعی محو می‏شد. هیچ عنصری که متعلق به یک فرد باشد وجود نداشت. همه چیز جمعی مورد استفاده قرار می‌گرفت.» (برگرفته از وبگاه "ایران امروز")

این عبارت‌ها سخن کسی است که در زمان ِ «حال»، «من ِ» خود و «خویشتن ِ» خویش را یافته است. «منی» که در گذشته «ما» بود. (در بخش ِ بُعدهای زمانی ِ حافظه‌ی انسان به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت.)

به نظر می‌آید بخش عمده‌ی نسل انقلاب ایران با تجربه‌‌ی تلخی که از خیال‌اندیشی‌های خود در دوره‌های پیش و پس از انقلاب داشته‌ است، امروز در حافظه‌ی فردی و اجتماعی خود به نتایجی رسیده که بی‌شباهت به برخوداندیشی‌های خویی و سطوت نیست.

در این نوشتار سخن بر سر دگردیسی فکری شخص اسماعیل خویی یا مریم سطوت یا ارزشگذاری بر برداشت‌های ایشان نیست. هستند پژوهشگرانی که دگرگونی فکری خود را در تحلیل‌‌های تاریخی و اجتماعی خود نشاندند؛ نویسندگان و هنرمندانی که این دگردیسی را در آثارشان می‌توان بازیافت؛ یا کنشگران سیاسی، هم‌چون مریم سطوت، که در خاطرات خود دست به تلاشی خودشناسانه زده‌‌اند. ولی به نظر من اهمیت "اعتراف" خویی در درک حسی اوست. برخویش‌اندیشی و بازاندیشی یاد و خاطره ماهیتی متفاوت از یک تحلیل پژوهشی تاریخی و اجتماعی دارد.

نمونه‌ی قابل مقایسه‌ی یک چنین بازنگری را نزد غیرایرانی‌ها نیز می‌توان یافت، زیرا، چنان‌که در پی خواهیم دید، حافظه‌ی فردی و اجتماعی امری است جهانی. نویسنده‌ی آلمانی "گونتر گراس" در رمان "بر گام خرچنگ"، با تمام وجود، دوران کنراد آدناوئر (صدراعظم آلمان دوره‌ی پس از جنگ جهانی دوم) را اسفناک‌تر از دوران نازی‌ها می‌بیند. ولی نویسنده و شاعر آلمانی "هانس ماگنوس اِنزنسبرگر" عظمت این دولت‌مرد آلمانی را می‌ستاید. هر دوی ایشان به داشتن نگاه سخت انتقادی نسبت به فرهنگ و ایستار مردم کشور خود شهرت دارند. اولی گرایش سوسیال دمکرات داشته است، و دومی را افکار عمومی تا مدت‌ها روشنفکری با گرایش‌های چپ می‌شناخت. این تمایز به چشم‌انداز متفاوت هر یک از ایشان و حافظه‌ی فردی ایشان نسبت به گذشته بازمی‌گردد.

جایگاه حافظه در سه زمان

می‌پرسیم، «گذشته»‌ای که اسماعیل خویی و مریم سطوت از سکوی «حال» بیان می‌کنند، آیا همان گذشته‌ای است که سی و اندی سال پیش رخ داد؟ یا خاطرات و یادمانده‌هایی که بسیاری دیگر بر زبان راندند، آیا با رخداده‌ها یک‌سان‌اند؟

هر کس، که یادمانده‌ و برداشتی از رویدادهای سی سال پیش دارد، همانند این نگارنده، درگیر سه برهه‌ی زمانی است.

در این رابطه تکیه می‌کنم به رمان اتوبیوگرافیک نویسنده‌ی آلمانی "مارتین والسر"، با عنوان "چشمه‌ی جهنده"، که نخستین عبارت آن، این گونه آغاز می‌شود: «تا زمانی که چیزی هست، آن چیزی نیست که بوده خواهد بود.»

می‌پرسیم این بخش از عبارت والسر که می‌گوید «بوده خواهد بود» به چه معنا است؟ در واقع تا هنگامی که چیزی هست یا رخدادی در زمان «حال» در جریان تکوین است، خاطره یا «یاد» نمی‌تواند ارتباطی با رخداد برقرار کند، زیرا یاد هنوز شکل نگرفته است. «یاد» متکی بر حس‌ها است؛ و حس‌ها به آنچه که در «حال» پیرامون ماست و با آن رو به رو می‌شویم، واکنش نشان می‌‌دهند. این حس‌ها هستند که به ادراک و برسرآمد‌های انسان شکل می‌‌بخشند. فقط زمانی که این «حال» بگذرد، قطع و یا کامل شود، یاد و خاطره فعال می‌‌شود.

ولی این یاد، چنان که مارتین والسر می‌خواهد بفهماند، موضوع تازه‌ای با خود دارد. این موضوع تازه، دیگر آن چیزی نیست که زمانی بوده است، بلکه چیزی است که از چشم‌انداز حال به آن تبدیل می‌شود، و به احتمال همیشه‌بار به گونه‌ای خود را تازه‌ می‌کند. این «حال»‌های تازه هستند که درباره‌ی گذشته تصمیم می‌گیرند و قضاوت می‌کنند؛ گذشته‌ای که هرگز با آن حال ِ پیشین، یعنی آن زمان که گذشته‌ حال بود، یک‌سان نیست.

تا هنگامی که گذشته هنوز حال بود، انسان بی‌تاب آینده بود. ولی این آینده‌ی حال ِ گذشته نخستین چیزی است که سپری می‌شود. زیرا «آینده»‌‌ی آن «گذشته»، به «حال» مبدل می‌‌گردد، و بار دیگر، آن حال آینده‌ای دارد که با سپری شدن آن، به حال‌ ِ دیگری تبدیل می‌شود. اکنون این خودِ ما هستیم که در مورد دستاوردها و کامیابی‌ها، و نیز توهمات، گمراهی‌ها و خیال‌اندیشی‌های مرگبار هر سه‌ی این زمان‌ها به داوری می‌نشینیم. حال ِ پیشین، بدون آن آینده‌ای که داشت، قابل تصور نیست. و این همان شکاف عظیمی است که میان یک حال با چشم‌انداز آینده و یک حال در چشم‌انداز گذشته وجود دارد.[۲]

انسان‌ نمی‌‌تواند از خاطرات و یادهای خود صرف‌نظر کند؛ یادهایی که انسان به‌وسیله‌ی آنها، شعاع زمانی ِ خود را از فراسوی حال، بر کسانی که غایب‌اند، می‌گستراند. یادها شکلی هستند از ادراکِ غیرحسی. هرچند که گذشته‌ی به یادآمده، می‌تواند یک ‌ساخته‌ی محض، یک جعل، یک وَهم باشد؛ ولی این گذشته‌ی به یادآمده ادراکی است که به‌ صورت شهودی، فردی و سوبژکتیو امری حقیقی پنداشته می‌شود. ولی مهم‌تر از حقیقتِ یاد، معنای یاد است. «اهمیتِ امرِ «گذشته»، در به یادآوردن ِ آن در «حال» است. آنچه زمانی بود، امروز در زبان ِ روایت جاری می‌شود. [...] به یادآوردن یعنی: به آنچه گذشته است، معنای اکنونیّت بخشیدن.»[۳]

انسان با به یادآوردن، نه تنها بر پهنا‌ی افق زمانی خود می‌افزاید، بلکه به همراه آن یک بُعد تعیین‌کننده‌ی برخویش‌اندیشی و بازتافتی در ذهن انسان فرامی‌روید. به گفته‌ی راینهارد کوسِلِک، تاریخ‌پژوه آلمانی، «آن کس که به گذشته می‌‌پردازد، با خود رو به رو می‌شود.» گذشته آینه‌ای است که در آن خود را فراسوی لحظه‌ درمی‌یابیم و آنچه که آن را «خویشتن» می‌نامیم، هر بار ترکیبی تازه به خود می‌گیرد.

این آینه می‌تواند قهرمان‌گری و بزرگنمایی کند؛ می‌تواند سویه‌های منفی و شرم‌‌آور را برجسته سازد. از نظر آلئیدا آسمان، «هرچند که گذشته از یک جایگاه مستقل هستی‌‌شناسیک برخوردار نیست، و جایگاه آن در گرو چگونگی ارجاع ما به گذشته مشخص می‌شود، ولی این گذشته چیزی بیش از یک متغیّر ِ وابسته به نیازها و تمایلات ما است. نه می‌توان به شکل فردی و نه جمعی به این گذشته دست‌اندازی کرد؛ نه می‌توان آن را در انحصار گرفت؛ و نه می‌توان بر آن ارزش‌گذاری مطلق کرد. نه می‌توان برای همیشه انکارش کرد و نه هرگز به‌طور کامل نابودش ساخت. تلاش‌های چندین‌باره نشان می‌دهند که انسان‌ها کوشیده‌اند با به انحصار درآوردن گذشته و با ارزش‌گذاری بر آن، این گذشته را انکار و سپس نابود سازند. ولی گذشته با ظاهر شدن مداوم در برابر دیدگان ما، هر بار از ما می‌خواهد که آن را به رسمیت بشناسیم».[۴]

ادامه دارد

[در بخش دوم به ساختار و شکل‌بندی حافظه خواهیم پرداخت و شکل‌های حافظه‌ی فردی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را برخواهیم رسید.]

­­­­­­­­­­­------------------------
پانوشت‌ها:

[۱] اگر در آوانگاری سروده خطایی رخ داده، پوزش می‌خواهم.
[2] cf. Assmann, Aleida: Geschichte im Gedächtnis. München 2007, p. 9.
[3] Treichel, Hans-Ulrich: Fragment ohne Ende. Frankfurt a.M. 1984, 173, op. cit.
[4] cf. Assmann, op. cit., p. 10.