ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 17.12.2008, 9:45
داستان انتصاب امیرالمؤمنین علی به‌امامت مسلمین جهان

ترجمه از متونِ اصلی، توسط: دکتر امیرحسین خنجی
http://www.irantarikh.com

۱. انتصاب در يَومُ الدّا

روایات شیعه می‌گوید که پیامبر چون فرمانِ «وَاَنذِر عَشیرَتَك الاَقرَبین» را از جانبِ الله دریافت کرد، در همان نخستین روزی که نبوتش را به‌خویشانش اعلام نمود علی را ولی‌عهدِ خویش کرد. یعنی اعلام نبوتِ پیامبر و امامتِ علی همزمان صورت گرفت. این قضیه را «یومُ الدّار» می‌نامند. شیخ طبرسی که از معتبرترین سیره‌نویسانِ شیعه است داستانِ یومُ الدّار را چنین آورده است:

[ترجمۀ متن:] پیامبر فرزندان عبدالمطلب را در خانۀ ابوطالب گرد آورد. آنها چهل مرد بودند یکی کم یا یکی بیش. او برایشان یک رانِ گوسفند و یک‌مشتِ گندم و یک پیاله شیر تهیه کرد. آنها از آن گوشت و گندم و شیر خوردند و آشامیدند و همه‌شان سیر شدند، ولی گوشت وگندم و شیر برجای خود بود. چون سیر شدند پیامبر به‌آنها گفت: «ای فرزندانِ عبدالمطلب! الله مرا بر سر همۀ مردمْ عمومًا و بر سرِ شما خصوصًا فرستاده و به‌من گفته که وَاَنذِر عَشیرَتَك الاَقرَبین. من اکنون شما را به قبول دوتا کلمه فرامی‌خوانم که بر زبان سبک و در میزانْ سنگین است تا به‌وسیلۀ آن بر عرب و عجم سلطنت بیابید و اقوام جهان سر به‌فرمانتان شوند، و به‌وسیلۀ آن به‌بهشت بروید، و به‌وسیلۀ آن از آتش دوزخ رهائی یابید. و آن عبارت است از آنکه خدائی جز الله نیست و من فرستادۀ الله هستم. اکنون کدام‌یک از شما بر این امر به‌من پاسخِ مثبت می‌دهد و برای قیامِ به‌این امر به‌من یاری می‌کند تا برادر و وصی و وزیر و وارث و جانشینِ من پس از من باشد؟»

کسی از آنها به‌او پاسخ نداد، و علی علیه السلام برخاسته گفت: «یا رسول الله! من در این امر به‌تو یاری می‌کنم». پیامبر به‌علی گفت: «بنشین». باز همان سخن را بر آنها تکرار کرد، و آنها سکوت کردند و علی علیه السلام به‌پا خاسته همان سخن را گفت؛ و پیامبر گفت: «بنشین». بار سوم که سخنش را تکرار کرد و هیچ‌کدام از آنها سخنی نگفت، علی علیه السلام به‌پا خاسته گفت: «یا رسول الله! من در این‌امر به‌تو یاری می‌کنم». پیامبر گفت: «بنشین، که تو برادر و وصی و وزیر و وارث و خلیفۀ من پس از من‌ای». پس آنها در حالی که به‌ابوطالب می‌گفتند «مبارک باد بر تو این‌روز اگر به‌دین برادرزاده‌ات وارد شوی، زیرا که پسرت را بر تو فرمان‌روا کرده است» برخاستند.(۱)

۲. انتصاب در معراج نخست


چون پیامبر را الله به‌معراج بُرد در آسمان به‌او ابلاغ کرد که وصی و خلیفۀ او علی است. این موضوع را شیخ طوسی از زبان امام باقر از زبانِ امام علی چنین آورده است:

[ترجمۀ متن:] رسول الله(ص) گوید: وقتی مرا آسمان به‌آسمان تا سِدرَةُ المُنتَهی بالا بردند و در برابر پروردگارم عَزَّوَجَلّ ایستادم، پروردگارم گفت: «یا محمد!» گفتم: «لَبَّیك وسَعدَیك!» گفت: «آفریدگانم را آزموده‌ای؟ کدامشان را فرمانبُردارتر یافته‌ای؟» گفتم: «علی را، ای پروردگار!» گفت: «یا محمد! راست می‌گوئی. آیا برای خودت جانشینی تعیین کرده‌ای که کارهایت را به‌سرانجام برساند و چیزهائی ازکتاب من که بندگانم نمی‌دانند را به‌آنها بیاموزد؟» گفتم: «تو برایم تعیین کن؛ زیرا هرکه را تو تعیین کنی برای من نیک است». گفت: «برایت علی را تعیین کرده‌ام، او را جانشین و وصی خودت کن، زیرا من علم و حِلمِ خویش را به‌او داده‌ام و او حَقًّا امیرالمؤمنین است؛ پیش از او این لقب به‌کسی داده نشده است و پس از او نیز به‌کسی داده نخواهد شد. یا محمد! علی پرچم هدایت و رهبرِ فرمانبرانِ من و نور اولیایم است و او کلمه‌ئی است که مُتَّقین را به‌آن مُلزَم ساخته‌ام. هرکه او را دوست بدارد مرا دوست می‌دارد، و هرکه از او بیزار باشد از من بیزار شده است. این‌را یا محمد به‌او نوید بده».

پیامبر گفت: «پررودگارا! به‌او نوید دادم، و او گفت: من بندۀ ‌الله هستم و در اختیار اویم و اگر مرا به‌گناهانم کیفر بدهد هم ستمی در حقم نکرده است، و اگر وعده‌ئی که به‌من داده است را به سرانجام برساند هم الله مولای من است». الله گفت: «نیک است، من با او همان خواهم کرد. ولی، یا محمد! من آزمایشهای سختی را به‌او اختصاص داده‌ام که به هیچ‌کس از اولیای خودم اختصاص نداده‌ام». پیامبر گفت: «پروردگارا! برادر و یاورِ من؟» الله گفت: «پیش از این در علمِ من قرار گرفته که او به‌سختی آزمایش خواهد شد. اگر علی نبود نه حزب من شناخته می‌شد و نه اولیای من و اولیای پیامبرانم شناخته می‌شدند».(۲)

شیخ طوسی در حدیث دیگری دربارۀ همین معراج، از زبان پیامبر چنین آورده است:

[ترجمۀ متن:] پیامبر گفت:… نخستین سخنی که الله به‌من گفت آن بود که گفت: «یا محمد! به پائینت نظر افکن». نظر افکندم، و دیدم که پرده‌ها کنار رفتند و درهای آسمان گشوده شد، و به‌علی نگریستم که سرش را به‌سوی من رو‌به‌بالا گرفته بود و با من سخن گفت و من با او سخن گفتم. الله به‌من گفت: «یا محمد! من علی را وصی و و زیر و جانشین تو قرار داده‌ام؛ به‌او بفهمان؛ او اکنون سخنان تو را می‌شنود». من در حالی که در حضورِ پروردگارم ایستاده بودم به‌علی فهماندم؛ و علی گفت: «قبول دارم و فرمان‌پذیرم». آنگاه الله به‌فرشتگان فرمود تا به‌علی سلام کنند. آنها به‌علی سلام کردند و علی به‌آنها پاسخ داد؛ و دیدم که فرشتگان دربارۀ او به‌همدیگر شادباش می‌گفتند. به هردسته از فرشتگانِ آسمان که می‌رسیدم، ضمن تبریک، به‌من می‌گفتند: «یا محمد! سوگند به‌آنکه تو را به‌حقْ منصوب کرده است که تعیینِ پسرعمویت به جانشینی تو توسط الله سبب شد که دلهای ملائکه پر از سرور و شادی شود». و دیدم که حاملانِ عرشْ سرهایشان را به‌سوی زمینْ به‌زیر افکنده بودند. گفتم: «یا جبریل! چرا حاملانِ عرش سرهایشان را به‌زیر افکنده‌اند؟» گفت: «یا محمد! همۀ فرشته‌ها شادمانه به‌روی علی نگریسته‌اند جز حاملان عرش. آنها در این‌ساعت از الله اجازه طلبیدند و الله به‌آنها اجازه داد که به‌روی علی بنگرند؛ و به‌رویش نگریستند». وقتی به‌زمین برگشتم موضوع را به‌علی بازگفتم؛ و او نیز برای من بازگفت؛ و من دانستم که هرجا که من گام نهاده‌ام برای علی نیز مکشوف بوده و او نیز به‌آنجا نگریسته است.(۳)

۳. سفارشنامۀ الله به‌پیامبر دربارۀ امامت علی

چندی بعد، الله طی سفارشنامه‌ئی که به‌دست جبریل و میکائیل و هَیأتی از ملائکه برای پیامبر فرستاد علی را به‌جانشینی پیامبر منصوب کرد. این‌موضوع را کلینی از زبان امام صادق چنین آورده است:

[ترجمۀ متن:] وقتی امر بر پیامبر نازل شد سفارشنامۀ کتبی از درگاه الله فرود آمد. جبریل و ملائکه‌های امانت‌دارِ الله آن‌را آوردند. جبریل گفت: «یا محمد! بفرما تا کسانی که نزدت هستند بیرون بروند جز وصِیِّ تو که باید سفارشنامه را از ما تحویل بگیرد، و تو ما را گواه بگیری که آن‌را به‌او سپرده‌ای و ضمانت کنی». پیامبر فرمود تا هرکه در خانه بود بیرون رفت جز علی. فاطمه در میان پرده و دروازه بود (یعنی مخفی شده بود و شنود می‌کرد). جبریل گفت: «یا محمد! پروردگارت به‌تو سلام می‌رساند و می‌گوید که این نامه دربارۀ همان موضوعی است که پیش از این از تو پیمان گرفته بودم و با تو شرط کرده بودم و ملائکه‌هایم را بر تو گواه گرفته بودم. یا محمد! همان بس که من گواه‌ام». گوید: پس بندبند محمد لرزید و گفت: «یا جبریل! پروردگارم سلام است و سلام از او است و سلام به‌او برمی‌گردد. او عَزَّوَجَل راست گفته و لطف کرده است. نامه را بده». جبریل نامه را به‌او داد و گفت که آن‌را به امیرالمؤمنین بدهد. آنگاه به‌او گفت: «بخوان». او (یعنی علی) حرف‌حرفِ نامه را خواند. آنگاه [پیامبر] گفت: «یا علی! این پیمانِ پروردگارم تَبارَک و تَعالی با من و شرطش بر من است و امانتِ او است. من رسانده‌ام و آنچه لازم بوده را به‌جا آورده‌ام». علی گفت: «پدر و مادرم به‌فدایت! من نیز اقرار دارم که تو آنچه لازم بود را به‌جا آوردی و پیام را به‌تمام و کمال رساندی و مشورت دادی. آنچه گفتی را تصدیق می‌کنم، و گوش و دیده و گوشت و خونم بر این امر اقرار دارد». جبریل گفت: «من نیز در کنار شما گواهی می‌دهم». پیامبر گفت: «یا علی! سفارشم را گرفتی و شناختی و به الله و من تضمین می‌دهی که به‌آنچه در آن است وفا کنی»؟ علی گفت: «آری، اقرار می‌کنم». پیامبر گفت: «هم اکنون جبریل و میکائیل میان من و تو حاضرند و ملائکۀ مقربین با آنهایند تا من آنها را بر تو گواه بگیرم». گفت: «قبول دارم؛ بگو گواهی بدهند. پدر و مادرم به‌فدایت! من نیز از ایشان می‌خواهم که گواه باشند». ازجمله شروطی که پیامبر به امر جبریل به‌فرمان الله با علی کرد اینکه گفت: «یا علی! آیا وفادار خواهی ماند به‌آنچه در آن است از دوستی با هرکه دوست الله و پیامبرش باشد و دشمنی با هرکه دشمن الله و پیامبرش باشد و برائت از آنها؟ و آیا بر فروخوردن خشم و بر از دست رفتن حق من و غصب‌شدن خُمسِ خودت و هتک حرمتت شکیبایی خواهی کرد»؟ علی گفت: «آری یا رسول الله».

امیرالمؤمنین گوید: سوگند به‌آنکه دانه را شکافت و مردم را آفرید که به‌گوش خودم شنیدم که جبریل به‌پیامبر گفت: به‌او بفهمان که «یا علی! به‌ناموسی که ناموس الله و پیامبر است اهانت خواهد شد، و ریشت با خون سرت رنگین خواهد شد». من وقتی این‌سخن را از جبریل شنیدم مثل برق‌زدگان شدم و با چهره بر زمین افتادم، و گفتم: «آری، می‌پذیرم و به‌آن خشنودم حتی اگر هتک حرمت بشود و سنتْ تعطیل گردد و قرآن پاره شود و کعبه منهدم گردد و ریشم از خون سرم رنگین شود. من به‌خاطرِ پاداشْ شکیبایی خواهم کرد تا آنگاه که به‌تو بپیوندم».

پس از آن فاطمه و حسن و حسین را پیامبر طلبید و آنچه را به‌علی فهمانده بود به‌آنها نیز فهماند، و آنها نیز همان گفتند که علی گفته بود. آنگاه سفارشنامه با مهر زرینی که هیچ‌گاه آتش به‌خود ندیده بود مُهر شده به‌علی سپرده شد (یعنی جبریل مهر کرد).(۴)

۴. اعلام امامت علی بار نخست در مدینه

چندی بعد الله به‌پیامبر فرمان فرستاد که انتصاب علی را به‌اطلاع مُسلِمین برساند. شیخ مفید این‌موضوع را از زبان امام باقر چنین آورده است:

[ترجمۀ متن:] جبریل بر پیامبر(ص) فرود آمد و گفت: «الله به‌تو فرمان داده که سخنرانی کنی و برتری علی ابن ابوطالب (ع) بر یارانت را به‌مردم اعلام نمائی تا مردم از طرف تو به‌کسانی که پس از آنها خواهند آمد برسانند. و به‌همۀ ملائکه‌ها فرموده تا هرچه می‌گوئی را بشنوند. یا محمد! الله به‌تو وحی می‌کند که هرکه دربارۀ او با تو مخالفت ورزد جایگاهش آتش خواهد بود، و هرکه از تو اطاعت کند جایگاهش بهشت خواهد بود». پس پیامبر(ص) به‌یک جارچی‌ئی فرمود تا بانگ بزند که همگان برای نماز جماعت حاضر شوند. پس مردم گرد آمدند، و او بیرون شد و بر منبر رفت، و نخستین سخنی که گفت «اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم، بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم» بود، سپس گفت:

«ای مردم! من نویددِه‌ام، من هشداردِه‌ام، من پیامبرِ اُمّی‌ام، و می‌خواهم که موضوعی را از جانبِ الله به‌شما برسانم دربارۀ مردی که گوشتش گوشت من و خونش خونِ من و خودش خزانۀ علم من است، و او است که الله از میان این امت گزین کرده و ولایت داده و رهنمون شده و مرا و او را از یک خاک آفریده، مرا شهر علم و او را دروازه قرار داده، او را خزانه‌دار علم و مرجع اقتباس احکام کرده، سفارش را به‌او اختصاص داده، امرش را آشکار نموده، از دشمنی با او بیم داده، موالاتش را واجب کرده، به‌همگان فرمان داده که در فرمانش باشند. الله عَزَّوَجَلّ می‌گوید: هرکه دشمن او باشد دشمن من است و هرکه به‌او تَوَلّی کند به‌من تَوَلّی کرده است، هرکه با او بستیزد با من ستیزیده، هرکه با او مخالفت کند با من مخالفت کرده، هرکه از او نافرمانی کند از من نافرمانی کرده، هرکه او را بیازارد مرا آزرده، هرکه از او بیزاری جوید از من بیزاری جُسته، هرکه او را دوست بدارد مرا دوست داشته، هرکه فرمانبرِ او باشد فرمانبرِ من شده، هرکه او را خشنود کند مرا خشنود کرده، هرکه نگاهبانش باشد از من نگاهبانی کرده، هرکه با او بجنگد با من جنگیده، هرکه او را یاری کند مرا یاری کرده، هرکه او را بخواهد مرا خواسته، و هرکه برایش نیرنگ چیند برای من نیرنگ چیده است… ای مردم! فرمانی‌که به‌شما می‌دهم را بشنوید و از آن اطاعت کنید. من شما را از شکنجۀ الله عَزَّوَجَل در روزی که هرکس هر کار نیکی کرده بوده را آماده می‌یابد و هر کار بدی کرده بوده دلش می‌خواهد که میان او و آن فاصلۀ درازی بود بیم می‌دهم. الله شما را از خودش برحذر می‌دارد».

سپس دست امیرالمؤمنین را گرفته گفت: «ای مردم! این مولای مؤمنان و کُشندۀ کافران و حجتِ الله بر جهانیان است. بارخدایا من رساندم؛ اینها بندگان تو هستند، تو می‌توانی که اصلاح شان‌کنی، پس اصلاح شان‌کن ای مهربان‌ترین مهربانان».

و چون از منبر فرود آمد جبریل به‌نزدش آمده گفت: «یا محمد! الله به‌تو سلام می‌رساند و می‌گوید: الله بخاطر رساندنِ این پیامْ پاداش نیکو به‌تو دهاد. پیامهای پروردگارت را رساندی، به امتت نصیحت کردی، مؤمنان را خشنود نمودی، و پوزۀ کافران را بر زمین مالاندی. یا محمد! پسرِ عمویت به‌سختی آزمایش خواهد شد و مردم به‌توسط او به‌سختی آزمایش خواهند شد؛ و ستمگران به‌زودی خواهند دانست که چه فرجامی خواهند داشت».(۵)

۵. اعلام امامت علی بار دوم در مدینه

چندی بعد پیامبر را الله به‌معراج برد و به‌او فرمان داد که علی را به‌جانشینی خودش منصوب کند. پیامبر ۹ روز پس از آنکه از آسمان به‌زمین برگشت مردم را از مدینه به‌غدیرِ خُم بُرد و در آنجا علی را به‌جانشینی خودش منصوب کرد. شیخ صدوق این‌موضوع را از زبان عبدالله ابن عباس چنین آورده است:

[ترجمۀ متن:] وقتی پیامبر به‌آسمان برده شد جبریل وی‌را به‌نزدِ رودی برد که اسمش «رودِ نور» بود و آن همان است که الله [در قرآن] گفته است «و ظُلُمات و نور را آفرید». چون او را به‌نزد آن رود برد جبریل به‌او گفت: «یا محمد! به اذنِ الله عبور کن که الله چشمانت را بینا کرده و راهِ جلوت را گشوده است. این رودی است که هیچ‌کس از آن عبور نمی‌کند نه فرشتۀ مقرب و نه نبی مُرسَل؛ ولی من روزی یک‌بار در این رود غوطه می‌زنم و وقتی بیرون می‌آیم و پر می‌تکانم از هر قطرۀ آب که از پرهایم می‌تراود یک فرشته‌ئی با بیست‌ هزار چهره و چهل‌هزار زبان آفریده می‌شود؛ و هر زبانِ او به لهجه‌ئی سخن می‌گوید که زبانِ دیگرش آن‌را نمی‌فهمد».

پس پیامبر عبور کرد تا به سراپرده‌ها رسید، و سراپرده‌ها ۵۰۰ سراپرده است و میان هرکدام و دیگری مسیرِ ۴۰۰ سال فاصله است. جبریل گفت: «یا محمد! به‌جلو برو!» پیامبر گفت: «چرا تو با من نمی‌آئی؟» جبریل گفت: «من اجازه ندارم که از این نقطه فراتر بروم». پیامبر تا آنجا که ارادۀ الله بود رفت تا به‌جائی رسید که صدای پروردگار را شنید که به‌او می‌گفت: «یا محمد! من محمودم و تو محمد. من نام تو را از نام خودم مشتق کرده‌ام. وقتی به زمین برگشتی از کرامتی که من به‌تو عطا کرده‌ام به‌مردم خبر بده آنکه من هیچ پیامبری را منصوب نکرده‌ام مگر که یک وزیری برایش تعیین کرده باشم، و آنکه تو پیامبرِ من‌ای و علی وزیر تو است».

پس پیامبر فرود آمد، و می‌ترسید که اگر این‌موضوع را بگوید مردم دروغ بپندارند؛ زیرا که تازه از جاهلیت بیرون آمده بودند. چون شش‌روز از این موضوع گذشت الله تعالی این آیه را بر او نازل کرد: «شاید می‌خواهی که برخی از آنچه بر تو وحی می‌شود را فروگذاری کنی!»

باز هم پیامبر تحمل کرده اقدامی نکرد. چون روز هشتم شد الله تعالی این آیه را بر او نازل کرد: «ای پیامبر! آنچه از جانبِ پروردگارت بر تو نازل شده را به‌مردم برسان، و اگر نکنی رسالتش را نرسانده‌ای. الله تو را از گزند مردم حفاظت خواهد کرد».

پس پیامبر با خود گفت: «تشرِ پس از هشدار است. فرمان الله را اجرا خواهم کرد. اگر مردم مرا دروغ‌بند بپندارند بهتر از آن است که الله مرا در دنیا و آخرت به‌کیفر دردناک برساند». آنگاه جبریل آمد و به‌علی با عنوان امیرالمؤمنین سلام کرد. علی به‌پیامبر گفت: «صدایش را می‌شنوم ولی خودش را نمی‌بینم». پیامبر گفت: «این جبریل است، از نزد پروردگارم آمده تا وعده‌ئی که به‌من داده بوده را تصویب کند». پس از آن، پیامبر به‌یک‌یک اصحابش دستور داد تا برخاستند و با علی به‌عنوان امیرالمؤمنین سلام کردند. سپس به بلال گفت: «ای بلال! بانگ بزن تا همگان ­جز کسانی که زمینگیرند­ فردا به غدیر خم بروند».

فردا پیامبر با عمومِ یارانش به غدیر خم رفت، و الله را ستود و گفت: «الله تَبارَک و تَعالَی مأموریتی را به‌من سپرده بود که به‌شما برسانم، و من از بیم آنکه شما مرا متهم به دروغ کنید تحمل کردم و نرساندم تا آنکه الله تشر پشت تشر فرستاد. پس دیدم که شما مرا تکذیب کنید برایم آسان‌تر از مجازات شدن توسط الله است. الله مرا به‌آسمان برده و سخنی به‌من شنوانده و گفته است: یا محمد! من محمودم و تو محمد. اسم تو را از اسم خودم مشتق کرده‌ام. هرکس با تو خوش‌رفتار باشد با او خوشرفتار خواهم بود و هرکس با تو بدرفتار باشد خوارش خواهم کرد. به‌سوی بندگانم فرود شو و از کرامتی که من به‌تو عطا کرده‌ام به‌آنها خبر بده که من هیچ پیامبری را مبعوث نکرده‌ام مگر که برایش وزیری تعیین کرده باشم، و آنکه علی وزیر تواست».

سپس پیامبر دست علی را گرفته بالا برد تا مردم سفیدی زیر دستهایشان را دیدند؛ و گفت: «ای مردم! الله مولای من است و من مولای همۀ مؤمنان‌ام. هرکس من مولای اویم علی مولای او است. بارخدایا! هرکس ولایت او را قبول دارد مولایش باش، و هرکس دشمنش باشد دشمنش باش، و هرکه یاوری اش‌کند یاورش باش و هرکه یاوری اش‌نکند خوار اش‌کن».

شکاکها و منافقان و کسانی که کژی و بیماری در دلهایشان بود وقتی اینها را دیدند و شنیدند گفتند: «چنین سخنانی نمی‌تواند که از جانب الله باشد. ما نمی‌پذیریم که علی وزیر او باشد. آنچه او می‌گوید تعصب خانوادگی است».

سلمان و ابوذر و مقداد و عَمّار گفته‌اند که ما هنوز در آن میدانگاه نشسته بودیم که این آیه نازل شد: «امروز دینتان را برایتان تکمیل کردم و نعمتم بر شما را به‌حدِ تمام رساندم و برایتان خشنودم که اسلام دینتان است». پیامبر این آیه را سه‌بار برای مردم تکرار کرد و گفت: «کمال دین و تمام نعمت و خشنودی پروردگار همانا مأمور کردنِ من به‌سوی شما برای تبلیغِ ولایت علی ابن ابوطالب پس از من است».(۶)

۶. انتصاب علی و امامان بعدی برای بارِ دوم در غدیر خُم

چندی بعد باز از جانبِ الله به‌پیامبر فرمان رسید که به حج برود و علی را به‌جانشینی خودش منصوب کند. این قضیه را شیخ کلینی و شیخ طبرسی از زبان امام باقر نوشته‌اند:

[ترجمۀ متن:] ابوجعفر(ع) گوید: الله عزوجل به‌پیامبر دستور داد که علی را به ولایت برگزیند و آیۀ «همانا ولی شما الله و فرستاده‌اش و کسانی‌اند که ایمان آورده‌اند» را بر او نازل کرده ولایت اُولِی الامر را واجب ساخت. مردم نمی‌دانستند که ولایت چیست. الله به محمد(ص) دستور داد تا ولایت را برایشان تفسیر کند همان‌گونه که نماز و زکات و روزه و حج را برایشان تفسیر کرده بود. چون این فرمان از جانبِ الله به‌او رسید، پیامبر به‌سببِ آن بسیار نگران شد، و ترسید که مردم از دینشان برگردند و او را تکذیب کنند. نگران شد و به پروردگارش عزوجل مراجعه کرد. پس از آن الله عزوجل این آیه را نازل کرد: «ای پیامبر! آنچه از جانبِ پروردگارت بر تو نازل شده را به‌مردم برسان، و اگر نکنی رسالتش را نرسانده‌ای. الله تو را از گزند مردم حفاظت خواهد کرد». پس کمر به اجرای فرمان الله بست، و اقدام به اعلان ولایت علی(ع) در روز غدیر خم کرده ندا درداد که «نماز به‌جماعت است»، و به‌مردم فرمود که حاضران به غائبان برسانند.

ابوجعفر(ع) گوید: فریضه‌ها یکی پس از دیگری به‌دنبالِ هم نازل می‌شدند، و آخرینشان ولایت بود. پس از آن الله این آیه را نازل کرد: «امروز دینتان را برایتان به‌پایۀ کمال و نعمتم بر شما را به‌حدِ تمام رساندم». ابوجعفر(ع) گفته: الله عزوجل گوید که پس از این هیچ فریضه‌ئی بر شما نازل نخواهم کرد زیرا که فرایض را برایتان تکمیل کرده‌ام.(۷)

ابوجعفر محمد ابن علی(ع) گوید: پیامبر(ص) در حالی که همۀ احکامِ دین جز حج و ولایت را به‌قومش تبلیغ کرده بود از مدینه به‌حج رفت. جبریل به‌نزدش آمد و گفت:

یا محمد! الله جَلَّ إسمُهُ به‌تو سلام می‌رساند و می‌گوید که من هیچ پیامبری از پیامبرانم و هیچ فرستاده‌ای از فرستادگانم را وفات نداده‌ام مگر که دینم را به‌کمال رسانده و حجتم را برپا داشته باشم. اکنون دو فریضه بر تو مانده است که باید به‌قومت برسانی؛ یکی فریضۀ حج و دیگری فریضۀ ولایت و جانشینی خودت. زیرا من زمینم را از حجت خالی نمی‌کنم و هیچ‌گاه نخواهم کرد. الله به‌تو فرمان می‌دهد که به‌قومت ابلاغ کنی که به‌حج بروند، و تو حج کنی و مردم شهرها و اطراف و اعراب که استطاعت دارند با تو حج کنند، و همان‌گونه که احکامِ نماز و روزه و زکات را به‌آنها آموخته‌ای احکامِ حج را به‌آنها بیاموزی و همان‌گونه که ایشان را بر جمیع احکام واقف کرده‌ای بر این‌یکی نیز واقف کنی.

پس جارچیِ پیامبر در مردم بانگ زد که «هان بدانید که پیامبر قصد حج دارد، و تصمیم دارد که همان‌گونه که احکام دینتان را به شما آموخته است حج را نیز به‌شما بیاموزد و شما را بر امور حج نیز واقف کند».

پس پیامبر به‌راه افتاد و مردم نیز با او به‌راه افتادند و گوشهایشان را به‌او سپردند تا بنگرند که او چه می‌کند تا همان کنند. کسانی که با پیامبر به‌حج رفتند هفتاد هزار تن یا بیشتر بودند، به‌شمارۀ اصحاب موسی که هفتاد هزار تن بودند و موسی از آنها برای هارون بیعت گرفت؛ ولی [پس از او] بیعت را شکستند و پیرو «گوساله و سامری» شدند. به‌همان‌گونه پیامبر برای علی از همین‌شمار از اصحابش بیعت گرفت، ولی آنها بیعت را شکستند و پیرو «گوساله و سامری» شدند.

وقتی پیامبر در عرفات ایستاد، جبریل از جانب الله عزوجل آمده گفت: «یا محمد! الله عزوجل به‌تو سلام می‌رساند و می‌گوید: زمانِ تو به‌سر آمده و اجلت فرارسیده است و من تو را به‌جائی خواهم طلبید که نه گریزی از آن هست نه گزیری. عهدت را مشخص کن و سفارشت را پیش دار و آنچه از علم و میراثِ علوم انبیاء و سلاح و تابوت و هرچه از نشانه‌های پیامبران نزد خویش داری را به وصی و جانشینت علی ابن ابوطالب بسپار که او حجتِ بالغۀ من بر مخلوقانم است، و او را به‌عنوان پرچمی برای مردم برپا بدار و عهد و پیمان و بیعتِ او را تجدید کن، و عهد وپیمانی که ازجانب من برای علی ابن ابوطالب که وَلیِ من و مولای ایشان و مولای همۀ مردان و زنانِ مؤمن است از آنها گرفته‌ای را به‌یاد مردم بیاور؛ زیرا من هیچ پیامبری را وفات نمی‌دهم مگر که به‌وسیلۀ ولایت بخشیدن به اولیایم و دشمنی کردن با دشمنانم دین و حجتم را تکمیل کرده و نعمتم را به‌اتمام رسانده باشم. و این کمال توحیدِ من و إتمامِ نعمتم بر مخلوقانم از راه پیروی و فرمانبری از ولیِ من است؛ زیرا من زمینم را بدونِ وَلیّ و قَيّمی که حجتِ من بر خلقانم باشد به‌خود رها نمی‌کنم. امروز به‌وسیلۀ ولایت وَلِیِّ خودم و مولای مردان و زنان مؤمن یعنی مولایم که بندۀ من و وصیِ پیامبرم و خلیفۀ پس از او و حجت بالغۀ من بر مخلوقانم است دینتان را برایتان به‌پایۀ کمال و نعمتم بر شما را به‌حدِ تمام رسانده‌ام. فرمانبری از او را همسانِ فرمانبری از محمد و فرمانبری از محمد و او را همسانِ فرمانبری از خودم قرار داده‌ام. هرکه از او اطاعت کند از من اطاعت کرده است. او را نشانۀ میان خودم و مخلوقانم قرار داده‌ام. هرکه به‌او اقرار کند مؤمن است، و هرکه به‌او اقرار نکند کافر است. هرکه دیگران را در بیعت با او شریک کند مشرک است. هرکه در ولایتِ او باشد و به‌دیدارِ من برسد به‌بهشت خواهم برد، و هرکه با او دشمن باشد به جهنم خواهد افتاد. پس، یا محمد! علی را همچون پرچمی برپا بدار و از آنها برایش بیعت بگیر و عهد و پیمان مرا که پیش از این با آنها بسته‌ای تجدید کن، زیرا من تصمیم دارم که تو را برگرفته به‌نزدِ خودم بیاورم».

پیامبر(ص) ترسید که قومش که اهل نفاق و شقاق بودند پراکنده شده و به جاهلیت برگردند؛ زیرا دشمنی آنها را می‌شناخت؛ و می‌دانست که دلشان پر از دشمنی و کینه نسبت به‌علی است. از این‌رو به جبریل گفت که از پروردگارش بخواهد تا «حفاظت از گزند» برایش بفرستد، و به‌انتظار آنکه از جانب الله جَلَّ إسمُهُ حفاظت از گزند دریافت کند امر را به‌تأخیر افکند تا به مسجدِ خیف رسید. جبریل در مسجد خیف به‌نزدش آمد و فرمان آورد که تعهدش را انجام دهد و علی را به‌عنوان پرچمی برای مردم برپا دارد؛ ولی حفاظت از گزند که پیامبر درخواست کرده بود را از جانبِ الله نیاورد. پیامبر باز به تأخیر افکند تا به کُراعِ غُمَیم در میان مکه و مدینه رسید. باز جبریل به‌نزدش آمد و آن دستوری که از جانب الله آورده بود را بارِ دیگر آورده به‌او ابلاغ کرد، ولی این‌بار نیز حفاظت از گزند را نیاورده بود. پیامبر به‌جبریل گفت: «می‌ترسم که قومم مرا تکذیب کنند و سخنم دربارۀ علی را نپذیرند». و بازهم به‌تأخیر افکند تا به غدیر خم رسید که در سه مایلی جحفه است. در آنجا جبریل در پنجمین‌ساعتِ روز با نهیب و تشر و حفاظت از گزند آمد و گفت: «یا محمد! الله عزوجل به‌تو سلام می‌رساند و می‌گوید: ای پیامبر! آنچه از جانبِ پروردگارت بر تو نازل شده را به‌مردم برسان، و اگر نکنی رسالتش را نرسانده‌ای. الله تو را از گزند مردم حفاظت خواهد کرد».

اوائلِ مردم به جحفه نزدیک شده بودند، و جبریل به‌پیامبر گفت تا آنها که جلوتر رفته‌اند برگردند و آنها که دنباله‌اند بیایند، و در آنجا علی را به‌عنوان پرچم برای مردم برپا بدارد و آنچه الله دربارۀ علی بر او نازل کرده است را به‌مردم برساند.

پیامبر چون حفاظت از گزند را دریافت کرد فرمود تا برای نماز جماعت بانگ دردهند، و هرکس رفته است برگردد و هرکس دنباله است برسد. پس فرمود تا در نقطه‌ئی که جبریل به‌فرمانِ الله نشان اش‌داد زیرِ بوته‌هائی که آنجا بودند را روفتند و سنگهائی برافراشتند و منبری برایش ساختند تا بالاتر از مردم ایستاده مُشرِف برمردم باشد. رفتگان برگشتند، نیامدگان رسیدند، و در آنجا گرد آمدند. پیامبر بر روی آن سنگها ایستاد و حمد و ثنای الله تعالی کرد… (دوصفحه حمد و ثنا است­ مترجم)، و آنگاه خطاب به‌مردم گفت:

الله به‌من ابلاغ کرده که اگر آنچه بر من نازل شده را نرسانم رسالتش را نرسانده‌ام. او تبارک و تعالی حفاظت از گزند را برایم تضمین کرده است، و او بسنده و ارجمند است. او به‌من وحی کرده که «ای پیامبر! آنچه دربارۀ علی بر تو نازل شده است را برسان، و اگر نرسانی رسالتش را نرسانده‌ای؛ الله تو را از گزند مردم حفاظت خواهد کرد». ای مردم! من در آنچه الله بر من نازل کرده است قصوری نکرده‌ام؛ و اکنون سببِ نزول این آیه را به شما خواهم گفت. جبریل سه‌بار بر من فرود آمده و فرمان پروردگارم را که سلام است به‌من رسانده که در این جمع بِایستم و به‌همۀ مردم از سفید و سیاه بفهمانم که علی ابن ابوطالب برادر و وصی و خلیفه و امام پس از من است، و او است که جایگاهش نسبت به‌من مثل جایگاه هارون به موسی است جز آنکه کسی پس از من پیامبر نخواهد بود. او پس از الله و پیامبرش وَلِیِ شما است. در این‌باره الله تبارک و تعالی این آیه از کتابش را بر من نازل کرده است: «همانا ولِیِّ شما الله و فرستادۀ او است و کسانی که ایمان آورده‌اند، کسانی که نماز برپا می‌دارند و زکات می‌دهند در حالی که در رکوع‌اند». علی ابن ابوطالب در همه حال بخاطر رضای الله نماز برپا داشته و زکات داده در حالی که در رکوع بوده است. من از جبریل تقاضا کردم که مرا از رساندنِ این موضوع به شما معاف بدارد، زیرا می‌دانستم که باتقوایان در میان شما اندک‌اند و منافقان و خیانت‌پیشگان و گناهکاران و ریشخندکنندگان به‌اسلام در میانِ شما بسیار؛ و الله در کتابش درباره‌شان گفته که «به زبانشان چیزی را می‌گویند که در دلشان نیست، و او را (یعنی علی‌را) به‌دستِ کم می‌گیرند در حالی که نزد الله بسیار بزرگ است». همچنین آزارهای بسیار که نه یکبار بلکه بارها به‌من کردند تا جائی‌که مرا گوش‌به‌حرف نامیدند. و ازبس با او (یعنی با علی) بودم و به‌او توجه می‌نمودم آنها مرا واقِعًا چنین پنداشتند، تا آنکه الله عزوجل درباره‌شان آیه فرستاده گفت که «برخی از آنها پیامبر را می‌آزارند و می‌گویند که گوش به‌حرف است؛ بگو گوش است برضدِ کسانی که چنین می‌پندارند. او (یعنی علی) گوشِ بهتری برای شما است، به الله ایمان دارد و برای مؤمنان امنیت می‌آورَد». من اگر بخواهم می‌توانم که نامهایشان را بیاورم و به شما نشان بدهم و نشانه‌هایشان را به شما بگویم. لیکن به الله سوگند که من در امور اینها بزرگواری می‌نمایم. با همۀ این احوال، الله از من راضی نمی‌شود مگر که فرمانی که برایم فرستاده است را برسانم. ای مردم! بدانید که الله او را به ولایت شما منصوب کرده و او را امامت داده و اجرای فرمانش را بر مهاجرین و انصار و دنباله‌روانِ ایشان به‌نیکی، و بر حاضر و غائب، و عجم و عرب، و آزاده و بَرده، و کوچک و بزرگ، و سفید و سیاه، و بر همۀ موحدین واجب گردانیده است؛ سخنانش را همه باید بپذیرند و فرمانش را همه باید اجرا کنند. هرکه مخالفِ او شود ملعون است، هرکه از او پیروی کند مشمول رحمت است، هرکه به‌او اقرار کند مؤمن است. الله وی‌را و کسانی‌که سخنش را بشنوند و از او فرمان‌بری نمایند مورد آمرزش قرار داده است. ای مردم! این آخرین‌باری است که من در چنین جمعی می‌ایستم. بشنوید و اطاعت کنید و مطیع فرمانِ پروردگارتان باشید. مولای شما الله است، پس از او محمد وَلِیِّ شما است که ایستاده است و با شما سخن می‌گوید. پس از من علی ابن ابوطالب به‌فرمان پروردگار شمان وَلِی و امام شما است. سپس امامت در نوادگانِ من از فرزندان او است تا روزی که به دیدارِ الله و پیامبرش برسید. هیچ چیزی حلال نیست مگر آنچه الله حلال کرده باشد، و هیچ چیزی حرام نیست مگر آنچه الله حرام کرده باشد. او حلال و حرام را به‌من آموخته است و من آنچه از حلال و حرام را پروردگارم از کتابش به‌من آموخته است بیان نموده‌ام. ای مردم! هیچ علمی نیست مگر که الله به‌من داده باشد، و هر علمی که الله به‌من داده را من به امام متقین داده‌ام. هیچ علمی نیست که من به‌علی نیاموخته باشم. او امامِ مُبین است. ای مردم! از او دور مشوید، از او روگردان مشوید، از ولایتِ او رخ مگردانید. او است که مردم را به‌سوی حق رهنمون می‌شود و به‌حق عمل می‌کند و باطل را می‌زداید و جلوش را می‌گیرد و در این‌راه از هیچ سرزنشی نمی‌هراسد. از این گذشته او نخستین کسی است که به الله و فرستاده‌اش ایمان آورده است، و او است که جانش را فدای پیامبر کرده است، و او است که از هنگامی همراه پیامبر بوده که هیچ‌کسِ دیگری الله را همراه پیامبر عبادت نمی‌کرده است. ای مردم! او را برتر بدانید که الله به‌او برتری داده است. او را بپذیرید که الله او را منصوب کرده است. ای مردم! او امام از جانب الله است. هرکس ولایت او را انکار کند الله توبه‌اش را نخواهد پذیرفت و آمرزیده نخواهد کرد. بر الله واجب است که هرکه از فرمانش دربارۀ او سر بپیچد شکنجه‌ اش‌کند شکنجۀ سختِ دائمِ ابدی همیشگی. زینهار! با او مخالفت مکنید وگرنه به‌آتشی درخواهید افتاد که سوختش مردم و سنگهائی‌اند که برای کافران تهیه دیده شده است. ای مردم! من خاتم پیامبران و فرستادگان، و حجت بر همۀ آفریدگان از مردمِ آسمانها و زمین‌ام. هرکه در این سخنان شک کند کافر و در جاهلیت پیشین است. هرکه در بخشی از این سخنان شک کند در همه شک کرده است. هرکه در آن شک کند به جهنم خواهد رفت. ای مردم! علی را برتر بدانید که او پس از من برترینِ همۀ مردم از مرد و زن است. به‌خاطر ما است که الله ارزاق را فرستاده و مخلوقان را نگاه داشته است. هرکه با این سخنِ من موافق نباشد ملعونِ ملعون و مغضوبِ مغضوب است. همه بدانید که جبریل از جانبِ الله به‌من گفته که هرکه با علی مخالف شود و ولایتش را نپذیرد لعنت و عضبِ الله بر او خواهد بود. هرکس باید بنگرد که برای فردایش چه پیش می‌فرستد! از الله بترسید و با او مخالفت مکنید و مبادا که گام پس از ثباتش بلغزد. الله به هرچه می‌کنید آگاه است. ای مردم! علی همان جَنبِ الله است که در کتابش گفته است: «مبادا کسی بگوید ای دادِ بیداد از آنچه در جنبِ الله به زیاده‌روی گذراندم!» ای مردم! دربارۀ قرآن تفکر نمائید و آیاتش را فهم کنید و به مُحکماتش بنگرید و از مُتَشابِهاتش پیروی مکنید. به الله سوگند که کسی تشرهایش را برایتان تبیین نخواهد کرد و تفسیرش را برایتان توضیح نخواهد داد مگر این‌کس که من بازویش را گرفته‌ام و جلوِ خودم بلند اش‌کرده ایستانده‌ام و به‌شما خبر می‌دهم که هرکه من مولای اویم این علی مولای او است. او علی ابن ابوطالب برادر و وصی من است که لزومِ پذیرش ولایتش از جانب الله بر من نازل شده است. ای مردم! علی و پاکیزگانِ اولاد مَن ثِقلِ اَصغَرند و قرآنْ ثِقل اکبر است، و هرکدام از این‌دو از دیگری خبر می‌دهد و هرکدام از این‌دو موافق دیگری است؛ و ازهم جدا نمی‌شوند تا بر سرِ حوض به‌من بپیوندند. آنها امانت‌داران الله در میان مخلوقانش و حکمت‌دارانِ او در جهان‌اند. هان بدانید که من ادا کردم. هان بدانید که من رساندم. هان بدانید که من شنواندم. هان بدانید که من بیان کردم. هان بدانید که الله عزوجل گفت و من از جانبِ الله عزوجل گفتم. هان بدانید که هیچ‌کس امیرالمؤمنین نیست جز این برادرِ من. پس از من منصب امیرالمؤمنینی برای کسی جز او حلال نیست.

[این سخنرانی چندصفحۀ دیگر ادامه دارد، و پیامبر ضمن ستایشهای بسیار از علی، به‌ کسانی که پس از درگذشتِ او حق علی را غصب کرده به خلافت نشستند لعنتهای سخت کرده و به‌مؤمنان هشدار داده که مبادا فریب آنها را بخورند و خلافتشان را بپذیرند. او در این سخنرانی یازده امامِ پس از علی را ­از حسن و حسین تا قائمِ آلِ محمد­ به‌مردم معرفی کرد، آنگاه از مردم خواست که برخیزند و با علی به‌عنوان امیرالمؤمنین بیعت کنند، و گفت:]

[دنبالۀ ترجمۀ متن:] «ای مردم! هرکه از الله و پیامبرش و از علی و امامانی که نامهایشان را ذکر کردم اطاعت کند به بهره‌مندی بزرگی دست یافته است. ای مردم! هرکه برای بیعت با علی به‌عنوان امیرالمؤمنین پیشتاز شود و برای قبولِ ولایتِ او تعهد بسپارد از بهشتِ پرنعمت بهره‌مند خواهد شد».

پس همگان به‌پیامبر بانگ زدند که «شنیدیم و فرمان الله و پیامبر را با دل و زبان و دستمان اطاعت می‌کنیم». آنگاه به‌سوی پیامبر و علی هجوم آوردند و دستهایشان را به‌پیامبر داده بیعت کردند. نخستین کسانی که دست بیعت به‌پیامبر دادند اولی و دومی و سومی و چارمی و پنجمی بودند. پس ازآنها بقیۀ مهاجرین و انصار و حاضرین به‌حسبِ مرتبه و جایگاهشان به‌پیامبر دستِ بیعت دادند تا آنگاه که نماز مغرب و عشاء به‌یک وقت خوانده شد.(۸)

امام باقر گفته: پیامبر در غدیر خم در حضور ۱۳۰۰ مرد اعلان کرد که «هرکه من مولای اویم علی مولای او است».(۹)

ابوذر غفاری گفته: پیامبر در روز غدیر خم ما را که هزار و سیصد مرد بودیم گرد آورد و روز سمرات نیز ما را که پانصد مرد بودیم گرد آورد و هربار می‌گفت: «هرکه من مولای اویم علی مولای او است».(۱۰)

۷. بیعت گرفتنِ پیامبر از مسلمین برای علی

اکنون که همۀ کارها را برای استحکام خلافت امیرالمؤمنین انجام داده بود زمان آن بود که ضمن آنکه آخرین نشانۀ بزرگ برای اثبات خلافت علی به‌مردم نشان داده شود از مردم برایش بیعت نیز گرفته شود که تا وقتی هنوز پیامبر در حیات است او امیرالمؤمنین باشد:

[ترجمۀ متن:] امام صادق گوید: وقتی پیامبر امیرالمؤمنین علی ابن ابوطالب را روز غدیر خم ایستاند و آن سخنان را گفت، الله تعالی به‌وسیلۀ جبریل برای پیامبر فرمان فرستاد که «من فردا چاشت یک ستاره‌ئی از آسمان خواهم انداخت که نورش از نور خورشید بیشتر است. به یارانت خبر بده که این ستاره در خانۀ هرکس افتاد او جانشین تو خواهد بود». پس پیامبر به‌اصحابش خبر داد که «فردا یک ستاره‌ئی از آسمان خواهد افتاد که نورش از نور خورشید بیشتر است. این ستاره در خانۀ هرکه بیفتد او جانشین من خواهد بود». پس همۀ مردم در خانه‌هایشان نشستند و منتظر ماندند تا ستاره در خانه‌شان بیفتد. چندان انتظار نکشیده بودند که ستاره در خانۀ امیرالمؤمنین علی و فاطمه افتاد. پس از آن مردم جمع شدند و گفتند: «اینها را از روی هوا گفته است». پس الله تعالی سورۀ نجم را بر پیامبر نازل کرده گفت: «سوگند به ستاره وقتی سرازیر شود. یار شما گمراه نشده و به‌بیراهه نرفته است. و از روی هوا حرف نمی‌زند. و این جز وحی نیست که وحی کرده می‌شود».(۱۱)

ابوجعفر(ع) گوید: الله جل جلاله جبریل را به‌نزد پیامبر(ص) فرستاد که بر ولایت علی ابن ابوطالب در حیات خودش اقرار بگیرد و پیش از وفات خودش او را امیرالمؤمنین بنامد. پیامبر(ص) یک دستۀ ۹ نفری را دعوت کرده گفت: «من شما را دعوت کرده‌ام تا گواهانِ الله در زمین باشید، چه برپا بدارید و چه کتمان بکنید». سپس گفت: «ای ابوبکر برخیز و به‌علی بعنوان امیرالمؤمنین سلام کن». ابوبکر گفت: «آیا این به‌فرمانِ الله و پیامبرِ او است»؟ پیامبر گفت: «آری». پس ابوبکر برخاست و به‌علی به‌عنوان امیرالمؤمنین سلام کرد. پیامبر سپس به عمر گفت: «ای عمر برخیز و به‌علی بعنوان امیرالمؤمنین سلام کن». عمر گفت: «آیا به‌فرمان الله و پیامبرش او را امیرالمؤمنین بنامیم»؟ پیامبر گفت: «آری». پس عمر برخاسته به‌او سلام کرد. پیامبر سپس به مقداد اسود کندی گفت: «برخیز و به‌علی بعنوان امیرالمؤمنین سلام کن». او برخاست و سلام کرد، ولی مثل آن‌دوی قبلی نگفت. پیامبر سپس به حُذَیفه یمانی گفت: «برخیز و به امیرالمؤمنین سلام کن». او برخاست و سلام کرد. پیامبر سپس به ابوذر غِفاری گفت: «برخیز و به‌علی به‌عنوانِ امیرالمؤمنین سلام کن». او برخاست و به‌وی سلام کرد. پیامبر سپس به عمار ابن یاسر گفت: «برخیز و به امیرالمؤمنین سلام کن». او برخاست و سلام کرد. سپس به‌عبدالله ابن مسعود گفت: «برخیز و به‌علی بعنوان امیرالمؤمنین سلام کن». او برخاست و سلام کرد. سپس به بَریده گفت: «برخیز و به امیرالمؤمنین سلام کن». بریده کم‌سن‌تر از همه‌شان بود، و برخاست و سلام کرد. پس از آن پیامبر به‌آنها گفت: «من شما را از آن‌رو برای این امر دعوت کرده‌ام تا گواهانِ الله باشید، چه برآن استوار بمانید و چه دست از آن بکشید».(۱۲)



۸. توطئۀ ابوبکر و عمر برای ترور پیامبر

[ترجمۀ متن:] امام صادق گفته: وقتی پیامبر در غدیر خم دربارۀ علی گفت که هرکه من مولای اویم علی مولای او است، ابلیسها به‌نزد ابلیس بزرگ رفتند و خاک بر سرشان ریختند. ابلیس بزرگ به‌آنها گفت: «چه خبر است؟» گفتند: «امروز چنان پیمانی برای این مرد گرفتند که تا روز قیامت گسستنی نخواهد بود». ابلیس گفت: «چنین نیست. همین مردمی که پیرامون اویند به‌من چنان قول و وعده‌ئی داده‌اند که یقین دارم برای همیشه بر آن استوار خواهند ماند».(۱۳)

پس ازآن دسته‌ئی از منافقان که پیمانشان با پیامبر را شکسته بودند با هم گرد آمدند و گفتند: «محمد دیروز در مسجد خیف آن سخنها راگفته بود، و امروز در اینجا نیز این سخنها را گفت. او اگر به‌مدینه برگردد برای علی بیعت خواهد گرفت؛ پس بهتر است که محمد را پیش از آنکه به مدینه رسیده باشد بکُشیم».

در آن‌شب چهارده مرد در عقبه ­تپه‌ئی در میان جحفه و اَبواء­ در کمین پیامبر نشستند تا او را بکشند؛ هفت مرد در سمت راست تپه و هفت مرد در سمت چپِ تپه کمین کردند تا شتر پیامبر را برمانند. شب که پیامبر حرکت کرد و یارانش را پیش از خودش فرستاد و خودش سوار بر ماده‌شتر تیزروی بود، چون از تپه بالا رفت جبریل به‌او بانگ زده گفت: «یا محمد! فلانی وفلانی و فلانی بر فرازِ تپه در کمین نشسته‌اند و قصد دارند که تو را بکشند». پیامبر به‌پشت سرش نگریست و گفت: «این کیست که پشت سرِ من است؟» حذیفه ابن یمان گفت: «من‌ام، یا رسول الله». پیامبر گفت: «آنچه من شنیدم تو نیز شنیدی؟» گفت: «آری، شنیدم». گفت: «نزد خودت نگاه دار و به‌کسی چیزی مگو». سپس به آن عده که جبریل نامهای خودشان و پدرانشان را گفته بود نزدیک شد. آنها چون آواز پیامبر را شنیدند رفتند و در میان مردم گم شدند‌ و شترانشان را زانوبسته را رها کردند. مردم نیز به‌پیامبر رسیدند، و پیامبر به شترانِ آنها که روی تپه خوابیده بودند نزدیک شد و آنها را شناخت. چون فرود آمد گفت: «بعضیها را چه شده است که در کعبه با هم پیمان بسته‌اند که اگر محمد بمیرد یا کشته شود نگذارند که این امر به اهل بیت او برسد، و بعد هم چنین توطئه‌ئی چیدند؟»

آنها به‌نزد پیامبر آمده سوگند خوردند که اصلاً چنین تصمیمی نگرفته‌اند. پس الله تبارک و تعالی آیه نازل کرده گفت: «به الله سوگند می‌خورند که نگفته‌اند در حالی‌که پس از مسلمان شدنشان سخن کفر گفته‌اند و قصد به‌دست آوردن چیزی را کرده‌اند که به‌آن دست نخواهند یافت».(۱۴)

و بار دیگر پس از آنکه پیامبر از حجة الوداع برمی‌گشت ابوبکر و عمر و یارانشان تصمیم گرفتند که پیامبر را شبی در راه ترور کنند؛ زیرا عائشه و حفصه به‌ابوبکر و عمر خبر دادند که پیامبر تصمیم دارد که وقتی به‌مدینه برگردد علی را به‌جانشینی خودش منصوب کند:

[ترجمۀ متن:] حذیفه ابن یمان گوید:… جبریل به‌نزد پیامبر آمد… گفت: «یا محمد! هنگام آن است که به‌نزد پروردگارت و بهشتِ او بروی. الله به‌تو می‌فرماید که علی ابن ابوطالب رابه جانشینی خودت منصوب کن و پیمانت را به‌او بسپار، زیرا او جانشین تو در امر امت تو است چه به‌فرمانش باشند و چه نباشند… الله عز وجل به‌تو می‌فرماید که کلیۀ علوم خودت را به‌او بیاموز و همۀ آنچه نگاه می‌داری را به‌او بسپار، زیرا او امین و امانت‌دار است. ای محمد! من تو را از میان بندگانم به‌عنوان پیامبر برگزیده‌ام و او را برای تو به‌عنوان وصی تعیین کرده‌ام».

پس پیامبر علی را طلبید و یک‌روز و شبِ کامل با او خلوت کرد و علم و حکمتی که الله به‌او داده بود را به‌علی تحویل داد و آنچه جبریل گفته بود را به‌او فهماند. آن‌روز نوبتِ عائشه دختر ابوبکر بود. عائشه به‌پیامبر گفت: «حتمًا موضوع بسیار مهمی پیش آمده است که امروز و امشب از من دوری کرده‌ای، و حتمًا به‌صلاحِ من است!» گفت: «والله راست می‌گوئی. موضوعی است که به‌صلاح کسی است که الله او را با قبول آن و ایمان به‌آن خوشبخت کرده باشد…» گفت: «یا رسول الله! آیا نمی‌خواهی به‌من بگوئی تا هر کاری که لازم باشد را انجام دهم؟» گفت: «به‌تو خواهم گفت، ولی آن‌را در دلِ خودت نگاه دار. اگر در دلِ خودت نگاه داری الله تو را اکنون و برای همیشه نگاهبانی خواهد کرد و فضیلت بزرگی به‌خاطر سبقت گرفتنت در ایمان به‌الله و پیامبرش خواهی برد. ولی اگر افشاء کنی به‌پروردگارت کفر ورزیده‌ای و پاداشت از بین خواهد رفت و ذمت الله پیامبرش از تو بازگرفته خواهد شد و از زیان‌دیدگان خواهی بود…»

عائشه قول داد که آن‌را در دلِ خودش نگاه بدارد و به‌آن ایمان بیاورد. پیامبر گفت: «الله تعالی به‌من خبر داده که عمرم به‌سر آمده است و به‌من فرموده که علی را به‌عنوان پرچمی برای مردم برافرازم و او را امام و جانشین خودم سازم همان‌گونه که پیامبران پیش از من وصیِ خودشان را منصوب کردند. و من به‌نزد پروردگارم می‌روم و فرمانش را انجام می‌دهم. این امر باید در دل خودت نگاه داری تا آن روز که الله اجازه دهد که انجام پذیرد».

عائشه قول داد که در دلش نگاه دارد. اما الله به پیامبر خبر داد که او و دوستش حفصه و پدرانشان چه کارها که خواهند کرد. چیزی نگذشت که عائشه به حفصه خبر داد، و هرکدامشان نیز به‌پدرشان خبر دادند. پس پدرانشان جلسه کردند و جماعتِ طُلَقاء و منافقان را طلبیدند و موضوع را به‌آنها خبر دادند. آنها با هم گفتند: «محمد می‌خواهد که این امر را در افراد خاندان خودش موروثی کند که تا پایان دنیا در آنها باشد، و اگر چنین شود و این امر در اختیار علی ابن ابوطالب قرار بگیرد شما تا آخر دنیا شما چیزی حاصل نخواهید کرد. محمد با شما به حسبِ ظاهرتان با شما رفتار می‌کند، لیکن علی به‌حسب آنچه درباره‌تان در دلش می‌داند با شما رفتار خواهد کرد. شما باید به‌فکر خودتان باشید و هر کاری که لازم است را انجام دهید».

پس از سخنان و تبادل نظرهای بسیار برآن شدند که شتر پیامبر را بر روی تپۀ هرشی برمانند. و پیش از آن نیز چنان کاری در غزوۀ تبوک کرده بودند لیکن الله خطر را از پیامبرش دور کرده بود. آنها بارها تصمیم گرفتند که محمد را به‌غدر بکُشند یا زهر به‌او بدهند، ولی کامیاب نشده بودند.

پس طُلَقای قریش و منافقانِ انصار و هرکه از عربهای مدینه و پیرامونش که در دلشان ارتداد بود گرد هم آمدند و با هم عهد و پیمان بستند که شتر پیامبر را برمانند. آنها چهارده مرد بودند.

پیامبر در نظر داشت که وقتی به‌مدینه برگردد علی را برپا بدارد و برای مردم منصوب کند. پس پیامبر دو روز و دو شب راه پیمود. روز سوم جبریل آمد و آیات آخر سورۀ حِجر را آورد و گفت: «بخوان! به‌خدایت سوگند که از همه‌شان دربارۀ آنچه می‌کردند بازخواست خواهیم کرد. به‌انجامِ آنچه به‌تو فرمان شده است کمر همت بربند و از مشرکان رخ برتاب. ما دست ریشخندکنندگان را از تو کوتاه کرده‌ایم». سپس پیامبر به‌راه افتاد تا هرچه زودتر خود را به‌مدینه برساند و علی را منصوب کند. چون شب چهارم شد جبریل در آخر شب فرود آمد و گفت: «ای پیامبر! آنچه از جانبِ پروردگارت بر تو نازل شده را به‌مردم برسان، و اگر نکنی رسالتش را نرسانده‌ای. الله تو را از گزند مردم حفاظت خواهد کرد». و اینها همانها بودند که آن تصمیم دربارۀ پیامبر داشتند. پیامبر گفت: «مگر نمی‌بینی که شتابان راه می‌سپارم تا هرچه زودتر به‌مدینه برسم و ولایت او را بر حاضر و غایب الزامی کنم؟» جبریل گفت: «الله به‌تو می‌فرماید که همین فردا که در منزلگاه فرود می‌آئی آن‌را الزامی کنی». پیامبر گفت: «آری، یا جبریل! همین فردا انجام خواهم داد ان‌شاء الله».

پس پیامبر همان‌ساعت دستور حرکت داد، و مردم با او رفتند تا به غدیر خم رسیدند. او با مردم نماز خواند و فرمود که جمع شوند، و علی را طلبید و دستِ چپِ علی را با دستِ راستِ خودش بلند کرد و ولایت علی بر همۀ مردم و وجود فرمان‌بری از او را بانگ زد و به‌همگان فرمود که پس از او دربارۀ علی به‌اختلاف نیفتند؛ و گفت که این براساس فرمان الله است؛ و گفت: «آیا من نسبت به مؤمنان از خودشان برتر نیستم؟» گفتند: «آری، یا رسول الله». گفت: «هرکه من مولای اویم علی مولای او است. اللهم! هرکه او را ولی باشد تو ولیش باش و هرکه او را دشمن باشد تو دشمنش باش، هرکه او را یاری کند تو یاری اش‌کن و هرکه او را یاری نکند تا خوار اش‌کن». سپس به‌مردم فرمود تا با او بیعت کنند و مردم همگی با او بیعت کردند و هیچ‌کس هیچ سخنی بر زبان نیاورد. ابوبکر و عمر به‌جحفه رسیده بودند، و پیامبر کس فرستاد و آنها را بازآورد و ترشرویانه به‌آنها گفت: «ای پسر ابوقحافه! ای عمر! با علی بیعت کنید که پس از من ولیِ شما باشد». گفتند: «آیا این بر اساس فرمانِ الله و پیامبر است؟» گفت: «مگر می‌شود که چنین امری را بی‌فرمانِ الله انجام داده باشم؟ آری، بر اساس فرمان الله و پیامبر است». پس آنها بیعت کردند و رفتند.

[حذیفه گوید:] پیامبر آن روز و آن‌شب راه پیمود تا به تپۀ هرشی رسید. آنها پیش از او رفته بودند و در پستی‌بلندیِ تپه از دیدها نهان شده بودند، و انبان چرمین خشکیده‌ئی با خودشان داشتند و پر از سنگ‌ریزه کردند. پیامبر مرا طلبید و عمار ابن یاسر را نیز طلبید و به‌عمار گفت که شترش را براند، و به‌من گفت که مهار شترش را بگیرم و بکشم. رفتیم تا به‌بالای تپه رسیدم. آنها پشت سرمان بودند و جهیدند و انبان را در میان پاهای شتر پیامبر غلتاندند. شتر پیامبر رمید و نزدیک بود که پیامبر را بر زمین اندازد. پیامبر به‌او نهیب زد که «آرام باش! چیزی نیست!» پس الله تعالی زبان شتر را به‌عربی فصیح گشود، و شتر گفت: «یا رسول الله! والله که من وقتی تو را بر پشتم دارم هرگز دست و پایم را نلغزانده‌ام». پس آنها به‌جلو آمدند و کوشیدند که شتر را برمانند. من و عمار هم با شمشیرهایمان آنها را پس می‌زدیم. شب بسیار تاریکی بود، و آنها ناکامانه از ما دور شدند، و نتوانستند که توطئه‌شان را انجام دهند. من از پیامبر پرسیدم: «یا رسول الله! اینها کیستند و چه می‌خواهند؟» گفت: «ای حذیفه! اینها منافقان‌اند، هم در دنیا منافق‌اند و هم در آخرت». گفتم: «یا رسول الله! نمی‌خواهی که دسته‌ئی را بفرستی تا سرهایشان را برایت بیاورند؟» گفت: «الله به‌من فرموده که کاری با آنها نداشته باشم. دلم نمی‌خواهد که مردم بگویند جمعی از قوم خودش را دعوت به دین کرد و آنان دین را پذیرفتند و او به‌وسیلۀ آنها جنگها کرد تا بر دشمنانش پیروز شد، آنگاه آنها را کشتار کرد. ای حذیفه! آنها را به‌حال خودشان واگذار؛ الله در کمینشان نشسته است؛ اندکی به‌آنها مهلت می‌دهد ولی فرجامشان را شکنجۀ بسیار سختی قرار خواهد داد». گفتم: «یا رسول الله! این منافقان کیان‌اند؟ آیا از مهاجرین‌اند یا از انصار؟» پبامبر نامهایشان را یکی‌یکی برایم گفت تا به‌ آخرشان رسید. نامهای کسانی در میان نامها بود که من دلم می‌خواست که نبودند؛ لذا چیزی نگفتم. پیامبر گفت: «حذیفه! انگار دربارۀ‌ بعضیها که نامشان را گفتم تردید داری؟ سرت را بلند کن و به‌آنها بنگر». من سرم را بلند کردم و به‌آنها نگریستم. آنها بر فراز تپه ایستاده بودند. برقی جهید و اطرافمان را روشن کرد و روشنی چندان ایستاد که من پنداشتم که خورشید برآمده است. نگریستم، و والله که یکی‌یکی‌شان را شناختم، همانها بودند که پیامبر نامشان را گفته بود. چهارده مرد بودند، ۹ تن قریشی و ۵ تن از مردم دیگر… ابوبکر بود، عمر بود، عثمان بود، طلحه بود، عبدالرحمان عوف بود، سعد ابی‌وقاص بود، ابوعبیده جراح بود، معاویه ابن ابوسفیان بود، و عمرو ابن عاص بود. اینها از قریش بودند. پنج‌تای دیگر ابوموسا اشعری بود، مغیره ابن شعبه ثقفی بود، اوس ابن حدثان بصری بود، ابوهریره بود، و ابوطلحه انصاری. سپس از تپه سرازیر شدیم. سپیده دمیده بود، پیامبر وضو گرفت و منتظر شد تا یارانش از تپه سرازیر و جمع شدند. من دیدم که آنها هم به‌میان مردم رفته‌اند، و در پشت سر پیامبر نماز خواندند. پیامبر چون نمازش را تمام کرد چشمش به‌ابوبکر و عمر و ابوعبیده افتاد که درگوشی با هم گپ می‌زدند. پس فرمود تا در میان مردم بانگ زده شد که «تجمع سه‌نفره و گَپِ درگوشی ممنوع است». سپس پیامبر از آنجا حرکت کرد. در منزلگاه بعدی سالم مولای ابوحذیفه چشمش به ابوبکر و عمر و ابوعبیده افتاد که درگوشی با هم گپ می‌زدند. به‌نزدشان رفت و گفت: «مگر پیامبر نفرمود که تجمع سه‌نفره و گپِ درگوشی ممنوع است؟ والله که یا به‌من بگوئیدکه چه می‌گفتید یا به‌نزد پیامبر خواهم رفت و به‌او خبر خواهم داد». ابوبکر گفت: «سالم! آیا سوگند می‌خوری که اگر به‌تو بگوئیم چه تصمیمی داریم به‌کسی چیزی نگوئی؟» سالم گفت: «سوگند می‌خورم». این سالم با علی دشمن بود و سخت به او کینه داشت؛ و آنها که این‌را می‌دانستند به‌او گفتند: «ما با هم قرار گذاشته‌ایم که هم‌سوگند شویم و در قبولِ ولایت علی پسر ابوطالب که محمد بر ما تحمیل کرده‌ است به‌فرمانِ محمد نباشیم». سالم گفت: «سوگند می‌خورید که دربارۀ این موضوع با هم گپِ درگوشی می‌زدید؟» گفتند: «سوگند می‌خوریم که جز دربارۀ این موضوع دربارۀ هیچ موضوع دیگری سخن نمی‌گفتیم». سالم گفت: «من نخستین کس خواهم بود که در این‌باره با شما هم‌پیمان خواهم شد و هیچ مخالفتی نخواهم نمود. والله که کسی از بنی‌هاشم در جهان نزد من منفورتر از علی پسر ابوطالب نیست. هرکاری که در این‌باره می‌خواهید بکنید من نیز یکی از شما خواهم بود».

آنها بر این اساس با هم پیمان بستند و از هم جدا شدند. چون هنگام حرکت کاروان رسید پیامبر به‌نزدشان رفته گفت: «شما امروز دربارۀ چه موضوعی گپِ درگوشی با هم می‌زدید؟ مگر من گپِ درگوشی را ممنوع نکرده بودم؟» گفتند: «یا رسول الله! فرصتی پیش آمده بود که با هم بنشینیم و گپی بزنیم». پیامبر لحظاتی به‌آنها خیره شد سپس گفت: «آیا شما بهتر می‌دانید یا الله بهتر می‌داند؟ کیست ستمکارتر از کسی که گواهی الله را نزد خودش پنهان بدارد؟ الله از آنچه می‌کنید بی‌خبر نیست».

سپس به‌راه افتاد تا وارد مدینه شد. و آن جماعت نیز با هم گرد آمدند و عهدنامه‌ئی در میان خودشان نوشتند و قرار گذاشتند که ولایت علی را رد کنند و جانشینی پبامبر از‌آنِ ابوبکر و عمر و ابوعبیده باشد. سالم نیز با آنها بود و از آنها جدا نبود. بر پای این عهدنامه ۳۴ مرد امضاء کردند شامل توطئه‌گرانِ عقبه و بیست مرد دیگر. و عهدنامه را به ابوعبیده سپردند و او را امانت‌دار خویش کردند.(۱۵)

۹. توطئۀ ابوبکر و عمر بر ضد علی در زمان پیامبر

[ترجمۀ متن:] امام صادق گوید: همراه پدرم وارد کعبه شدم؛ [درونِ کعبه] در میان دو ستون بر روی آن سنگ مرمر نماز گزارد و گفت: «در این نقطه بود که آن جماعت با هم پیمان بستند که چون پیامبر بمیرد هیچ‌گاه نگذارند که این امر به‌کسی از اهل بیتش برسد». گفتم: «چه کسانی بودند؟» گفت: «اولی و دومی (یعنی ابوبکر و عمر) و ابوعبیده ابن جراج و سالم ابن حبیبه (یعنی سالم مولای ابوحذیفه)».(۱۶)

[ترجمۀ متن:] حذیفه گوید: آنها در خانۀ ابوبکر جلسه کرده به‌تبادل نظر پرداختند. آنچه می‌گفتند و توطئه‌ئی که می‌چیدند را اسماء زن ابوبکر می‌شنید. چون به‌توافق رسیدند به‌سعید ابن عاص گفتند که بنویسد، و او پیمان‌نامه را نوشت. متن پیمان‌نامه چنین بود:

بسم الله الرحمن الرحیم.

این است آنچه بزرگان اصحاب محمد از مهاجرین و انصار که الله در کتابش از زبان پیامبرش آنها را ستوده است، پس از مشورتهای بسیار بر آن توافق کردند؛ و این پیمان‌نامه را نوشتند تا مسلمین در نسلهای آینده بر اساسش عمل کنند.

اما بعد: الله به لطف و کرمِ خویش محمد را با دین خودش که از آن برای بندگانش خشنود بود برسر همۀ بندگانش فرستاد. پس او مأموریتش را انجام داد و آنچه الله به‌او فرمان داده بود را به‌مردم رساند و بر ما واجب کرد که همۀ آنها را به‌کار بندیم. و چون دین را به‌پایۀ کمال رساند و واجبات را مقرر کرد و سنتها را مستحکم ساخت الله آنچه نزد خودش داشت را برای او در نظر گرفت و او را با احترم و عزت بسیار از این دنیا برگرفت بدون آنکه جانشینی برای خودش تعیین کرده باشد. امر انتخاب جانشین پیامبر به مسلمانان واگذار شد که هرکس را که به رأی و تدبیرش اطمینان داشته باشند از میان خودشان برگزینند… پیامبر کسی را به‌جانشینی خودش تعیین نکرد تا این امر در یک خانواده ادامه نیابد و همچون میراثی در میان آنها نباشد که مسلمینِ دیگر از آن محروم باشند، و تا در میان دولتمندانِ مسلمان دست به‌دست نشود، و تا اینکه جانشین نگوید که این امر از امروز تا روز قیامت در فرزندان و نوادگان او خواهد بود. آنچه بر مسلمانان است آن است که وقتی یک خلیفه از دنیا برود اصحاب تدبیر و صلاح و رأی گرد هم آیند و در امور خودشان مشورت کنند و هرکه را شایسته ببینند امر خودشان را به‌او واگذارند و او را قَیّمِ خودشان کنند؛ زیرا در هیچ زمانی بر مردم آن زمان پوشیده نخواهد بود که چه کسی شایستگی خلافت را دارد. چنانکه کسی در میان مردم برخیزد و ادعا کند که پیامبر یک شخص معینی را به‌جانشینی خودش منصوب کرده و او را با نام و نشان و خانواده به‌مردم معرفی کرده است، سخن چنین کسی باطل است و خلاف چیزهائی است که اصحاب پیامبر از آن آگاهی دارند، و او مخالف جماعت مسلمین است. و اگر کسی ادعا کند که جانشینی پیامبر به ارث می‌رسد و پیامبر دارای میراث‌بر است، این ادعا نیز باطل است، زیرا پیامبر گفته «کسی از ما پیامبران میراث نمی‌بَرَد و آنچه از خودمان برجا بگذاریم صدقه خواهد بود». و اگر کسی ادعا کند که جانشین پیامبر باید یک شخص معین باشد، و جز او کس دیگری حق ندارد به جای پیامبر برگزیده شود زیرا جانشینیِ پیامبر به‌مثابۀ استمرار نبوت است، سخنش دروغ است زیرا پیامبر گفته «یاران من همچون ستارگان‌اند، و به هرکدامشان اقتدا کنید راه را خواهید یافت». و اگر کسی ادعا کند که او به‌سبب نزدیکیش به پیامبر برحق‌ترین کس برای جانشینی او است و جانشینی پیامبر باید در فرزندان او استمرار یابد به نحوی که پسر از پدر ارث ببرد، و ادعا کند که جز افراد این خانوادۀ مشخصْ هیچ‌کس دیگری در هیچ زمان و مکانی حق ندارد خلیفه شود و تا زمانی که دنیا باقی است باید حال بر همین منوال بوده باشد، البته چنین ادعائی راه به جائی نمی‌بَرد، زیرا الله گفته «ارجمدترینِ شما نزد الله باتقواترینتان است»؛ و پیامبر گفته «ذمۀ مسلمینْ یکی است و کهتر و مهتر ندارند، و همه‌شان در قبال دیگران همدست‌اند». پس هرکه به‌کتاب الله ایمان دارد و سنت پیامبر را قبول دارد او بر راه درست است و کارش درست است. هرکه از اقدامی که اینها انجام داده‌اند دلخوش نباشد با حق و کتاب الله مخالفت نموده و از جماعت مسلمین بیرون رفته است و باید او را بکشید؛ زیرا کشتن او به‌صلاح امت است. پیامبر گفته «هرکه آمد و در امتِ یکدستِ من تفرقه انداخت او را بکُشید. چنین کسی را بکشید هرکس هم که باشد؛ زیرا یک‌دلی رحمت است و تفرقه درد و رنج است، و امت من هیچ‌گاه بر یک امر گمراه‌کننده متفق نخواهند شد». مسلمین در برابر دیگران همچون یک‌دست هستند، و هرکه از جماعت مسلمین بیرون برود تفرقه‌اندازد و معاند است و با دشمنان مسلمین برضد مسلمین همدست شده است. خون چنین کسی را پیامبر مباح و کشتنش را جائز کرده است. سعید ابن عاص اموی این عهدنامه را درماه محرم سال ۱۱ هجری با توافق کسانی‌که نامهایشان در ذیل آمده است تحریر کرد.

عهدنامه را به‌ابوعبیده جراح سپردند، و او در کعبه به‌ودیعه نهاد… پیامبر نماز صبح را با مردم خواند و در جایش نشست و به‌ذکر الله مشغول شد تا خورشید برآمد. آنگاه رو به ابوعبیده جراح کرده گفت: «به به! چه کسی مانند تو است که امانت‌دارِ این امت شده‌ای؟» و این آیه را خواند: «وای بر کسانی که کتاب را با دستهایشان می‌نویسند سپس می‌گویند که از نزد الله است تا اندک‌چیزی به‌بهای آن بخرند. وای بر آنها از آنچه دستهایشان نوشت و وای بر آنها از آنچه به‌دست می‌آورند. رازشان را از مردم نهان می‌کنند ولی رازشان را از الله نهان نتوانند کرد، زیرا او با آنها است وقتی سخنانی را در میان خودشان نهان می‌دارند که الله به آن راضی نیست. الله بر هرچه می‌کنند احاطه دارد». سپس گفت: «کسانی امروز عهدنامه‌ئی شبیه همان عهدنامه نوشته‌اند که کافرانِ مکه برضد من نوشتند و در درونِ کعبه آویختند. الله به‌آنها فرصت می‌دهد تا آنها را بیازماید و کسانی که پس از آنها خواهند آمد را بیازماید؛ و برای آن است که پلیدان را از پاکان جدا سازد. اگر الله به‌خاطر اراده‌ئی که کرده بوده من دستور نداده بود که با آنها مدارا کنم هم اکنون همه‌شان را به‌جلو می‌انداختم و گردنشان را می‌زدم».

حذیفه گفته: والله که این چند نفر را دیدیم که وقتی پیامبر اینها را گفت نتوانستند که خویشتن را نگاه بدارند و به‌لرزه افتادند، و همۀ کسانی که آن‌روز در مجلس پیامبر بودند دانستند که منظور پیامبر از این سخنها کیان‌اند و منظورش از این آیات قرآن که مثال آورد چه کسانی است. پیامبر چون از آن سفر برگشت به‌خانۀ همسرش اُمِّ سلمه رفت و یکماه در آنجا ماند و به‌خانۀ هیچ‌کدام از همسران دیگرش نرفت. عائشه و حفصه به‌نزد پدرانشان رفتند و این موضوع را به‌آنها خبر دادند. آنها گفتند: «ما می‌دانیم که او چرا چنین کرده است. شما به‌نزد او بروید و با او خوش‌رویی کنید و سخنان خوش‌خوش به‌او بگوئید و او را با سخنانتان بفریبید، زیرا می‌دانید که او مردی خجالتی است؛ و از هر راهی که باشد بکوشید تا از زبانش بیرون بکشید که چه تصمیمی دارد».

عائشه به‌تنهایی به‌خانۀ اُمِّ سلمه نزد پیامبر رفت، علی ابن ابوطالب هم آنجا بود. پیامبر به عائشه گفت: «حمیراء! برای چه به‌اینجا آمده‌ای؟» عائشه گفت: «از اینکه این بار به‌خانۀ خودت نیامدی به‌فکری افتادم. یا رسول الله! من از خشم تو به الله پناه می‌برم». پیامبر گفت: «اگر چنین بود که تو می‌گوئی رازی که به‌تو گفته بودم که نزد خودت نگاه داری را افشا نمی‌کردی. هم خودت را هلاک کردی و هم جمعی از مردم را به‌هلاکت افکندی». سپس به کلفت اُمِّ سلمه گفت: «زنانِ مرا به‌خانۀ اُمِّ سلمه دعوت کن». سپس به‌آنها گفت: «نیک بشنوید که چه می‌گویم!» و دستش را به علی ابن ابوطالب داز کرده به‌زنان گفت: «این برادر و وصی و میراث‌برِ من است و پس از من سرپرست شما و سرپرست امت است. از او فرمان ببرید و هرچه به شما گفت را اطاعت کنید. از او نافرمانی مکنید که با نافرمانی از او به‌هلاکت خواهید افتاد». سپس گفت: «یا علی! من اینها را به‌تو می‌سپارم، و تا وقتی که از الله و از تو اطاعت می‌کنند آنها را نگاه دار و زندگی‌شان را از مال خودت تأمین کن، و هر فرمانی که داری به‌آنها بده و ایشان را از هرکار ناشایستی که دیدی بازدار. اگر هم از تو نافرمانی کردند ول شان‌کن». … زنان پیامبر خاموش نشسته بودند. عائشه گفت: «یا رسول الله! هرچه تو بگوئی ممکن نیست که ما مخالفت کنیم». پیامبر گفت: «مخالفت می‌کنی و سخت هم مخالفت می‌کنی. پس از من فرمانهای مرا زیر پا خواهی نهاد و از خانه‌ئی که به تو سپرده‌ام بی‌حجاب در میان گروهی از مردان بیرون خواهی رفت، با علی سرسری خواهی رفت، به او ستم خواهی کرد، از او و از الله نافرمانی خواهی کرد».

سپس پیامبر آن چندتن و کسانی که با آنها برضد علی همدست شده بودند و تصمیم به دشمنی با او گرفته بودند، و همچنین کسانی که از طُلَقاء و منافقان بودند را طلبید، و روی‌هم‌رفته حدود چهار هزار مرد بودند، و مولایش اسامه ابن زید را فرماندهشان کرد و به اسامه فرمان داد که اینها را به‌ناحیۀ شام ببرد. گفتند: «یا رسول الله! ما تازه همراه تو از سفر برگشته‌ایم؛ از تو اجازه می‌خواهیم که در شهر بمانیم و اسباب فراهم کنیم و خودمان را برای سفر آماده کنیم». پس به‌آنها اجازه داد که در مدینه بمانند تا چیزهائی که لازم دارند را تهیه کند. و به‌اسامه فرمود که آنها را به‌چند مایلی مدینه برده در آنجا اردو بزند. اسامه به‌آنجا رفت و منتظر شد که آنها وقتی کارهایشان را تمام کردند به‌او بپیوندند. هدف پیامبر آن بود که اینها در مدینه نباشند و کسی از منافقان در مدینه نمانده باشد. پس پیامبر در حالی که آنها را تشویق به بیرون رفتن از مدینه و حرکت به‌سوی شام می‌کرد بیمار شد؛ همان بیماری که در آن درگذشت. آنها چون چنان دیدند از بیرون رفتن از شهر خودداری کردند. پیامبر به قیس ابن سعد ابن عباده و حباب ابن منذر و چندتن از انصار دستور داد که اینها را از مدینه بیرون ببرد. قیس و حباب آنها را بیرون بردند و به‌اردوگاه رساندند و به‌اسامه گفتند: «پیامبر دستور داده که بی‌درنگ اینها را برداشته حرکت کنی». پس اسامه اینها را آمادۀ حرکت کرد. قیس و حباب نیز به‌نزد پیامبر برگشتند و به‌او خبر دادند که جماعت به‌راه افتاده‌اند. پیامبر گفت: «نخواهند رفت».

ابوبکر و عمر و ابوعبیده به‌اسامه و جمعی از مردانش گفتند: «به‌کجا برویم و مدینه را رها کنیم، در حالی که امروز بیش از هر زمانی لازم است که ما در مدینه باشیم». اسامه گفت: «موضوع چیست؟» گفتند: «پیامبر بیمار و زمین‌گیر شده است. والله که اگر ما از مدینه برویم اموری پیش خواهد آمد که ما هرگز نخواهیم توانست اصلاحش کنیم. منتظر می‌مانیم تا ببینیم وضع حال پیامبر چه خواهد شد، آنگاه راهمان باز است».

پس به اردوگاه سابق برگشتند و یکی را فرستادند تا برایشان خبر بیاورد که وضع حال پیامبر چه‌گونه است. فرستاده به‌نزد عائشه رفت و محرمانه از او پرسید. عائشه گفت: «به‌نزد پدرم و عمر برو و بگو: پیامبر در حال مرگ است، مبادا که اینجا دور شوید، من پیاپی خبرش را برای شما خواهم فرستاد».

بیماری پیامبر شدت گرفت. صهیب را عائشه با پیامی به‌نزد ابوبکر فرستاد که «دیگر امیدی به‌زنده‌ماندن محمد نیست. تو و عمر و ابوعبیده و هرکه با شما همفکر است فوری بیائید. شبانه و بی‌خبرِ دیگران بیائید».

چون صهیب با این پیام رفت آنها دست او را گرفته به‌نزد اسامه بردند و گفتند: «نمی‌شود که پیامبر در این حال باشد و ما نتوانیم که از او دیدار کنیم». و از اسامه اجازه خواستند که به‌شهر بروند، و او نیز اجازه داد ولی به‌آنها گفت که کسی نباید خبر شود که شما وارد مدینه شده‌اید؛ و اگر دیدید که حال پیامبر بهتر است به اردوگاه برگردید، و اگر واقعۀ مرگ پیش آمد به‌ما خبر بدهید تا در میان مردم باشیم».

ابوبکر و عمر و ابوعبیده شبانه وارد مدینه شدند، حال پیامبر وخیم بود، اندکی به‌هوش آمد و گفت:‌ «امشب خطر بسیار بزرگی متوجه این‌شهر شده است». کسی گفت: «یا رسول الله! این‌خطر بزرگ چیست؟» گفت: «چندتن از کسانی‌که در سپاه اسامه‌ بوده‌اند برگشته‌اند و با فرمان من مخالفت ورزیده‌اند. اللهم! من از اینها تَبَرّی می‌جویم. وای بر شما! سپاه اسامه را به راه بیندازید». و اینها را چند بار تکرار کرد.

بلال مثل همیشه اذان می‌گفت و پیامبر اگر می‌توانست می‌رفت و پیشنماز می‌شد و اگر نمی‌توانست هم به علی ابن ابوطالب دستور می‌داد و علی می‌رفت و پیشنماز می‌شد. علی ابن ابوطالب و فضل ابن عباس در این بیماریش همواره در کنار او بودند. بامداد آن شب که کسانی که زیر فرمان اسامه بودند وارد شهر شده بودند بلال طبق معمول اذان گفت و آمد که به‌پیامبر خبر بدهد، ولی دید که وضع حال پیامبر بد است، و به‌او اجازه ندادند که وارد شود. عائشه به صهیب گفت که برود و به ابوبکر بگوید که پیامبر حالش بد است و نمی‌تواند که برای رفتن به‌مسجد برخیزد، علی ابن ابوطالب هم مشغول او و نگریستن به او است و نمی‌تواند که برای پیش‌نمازی به‌مسجد برود. تو برو و پیش‌نماز شو که فرصت بسیار خوبی است و پس از امروز می‌توانی آن‌را بهانه قرار دهی.

پس، مردمی که در مسجد منتظر پیامبر و علی بودند ناگاه دیدند که ابوبکر وارد مسجد شد و گفت: «وضع حال پیامبر بد است و به‌من فرموده که پیش‌نماز بشوم». یکی از یارانِ پیامبر به‌او گفت: «تو که باید در سپاه اسامه باشی از کجا چنین حقی داری که پیش‌نماز شوی؟! والله که من یقین دارم کسی به‌تو فرمان نداده که پیش‌نماز شوی».

بلال به‌مردم گفت: «من می‌روم و از پیامبر اجازه می‌گیریم». او دوید و دروازه را کوبید، و پیامبر شنید و گفت: «بنگرید که این کوبیدنِ شدید دروازه چیست؟» فضل رفت و دروازه را گشود و دید که بلال است، و گفت: «بلال! چه خبر است؟» گفت: «ابوبکر وارد مسجد شده و خودش را به‌جلو افکنده و در جایگاه پیامبر ایستاده و ادعا می‌کند که پیامبر به‌او فرموده است». فضل گفت: «مگر ابوبکر در سپاه اسامه نیست؟ والله که این همان خطر بزرگ است که دیشب وارد مدینه شده است. پیامبر به‌ما خبر داد که دیشب خطر بزرگی وارد مدینه شده است». او سپس بلال را به‌نزد پیامبر برد. پیامبر گفت: «بلال! چه خبر است؟» بلال موضوع را به‌پیامبر گفت. پیامبر گفت: «مرا بلند کنید، خودم به‌مسجد می‌روم. سوگند به‌کسی که جانم در دست او است که خطر و فتنه و بلای عظیمی برسر اسلام فرود آمده است». سپس درحالی‌که سرش را دستمال‌پیچ کرده بود و علی و عباس زیر دستهایش را گرفته بودند و پاهایش را بر زمین می‌کشید بیرون رفت و وارد مسجد شد. ابوبکر در جایگاه پیامبر ایستاده بود و عمر و ابوعبیده و سالم و صهیب و کسانی که با او آمده بودند او را احاطه کرده بودند. مردم هم حاضر نبودند که به‌نماز بایستند، و منتظر بودند که بلال چه خبری خواهد آورد. مردم با دیدنِ آن وضعِ حالِ پیامبر در اندوه شدند. پیامبر پیش رفت و پشت ابوبکر را گرفته او را به‌عقب کشید و از محراب دور کرد. ابوبکر و چندتنی که با او بودند به‌پشت سر پیامبر رفتند و از دیده‌ها نهان شدند. مردم با پیامبر نماز خواندند، پیامبر نشسته بود و مردم ایستاده بودند، و بلال تکبیر پیامبر را به‌مردم می‌شنواند. پیامبر چون نماز را تمام کرد به‌پشت سرش نگریست و دید که ابوبکر آنجا نیست. پس گفت: «ای مردم! آیا از پسر ابوقحافه و یارانش در عجب نیستند که من آنها را فرستاده و زیر فرمان اسامه قرار داده‌ام و به‌آنها گفته‌ام که با او به‌جائی بروند که قرار شده بروند، ولی فرمان مرا بر زمین زده و به‌مدینه برگشته‌اند تا فتنه‌ئی برپا کنند؟ الله فتنه‌شان را ناکام خواهد گذاشت. مرا بلند کنید تا روی منبر بنشینم». پس روی پلۀ اول منبر نشست و پس از حمد و ثنای الله گفت:

ای مردم! بر من همان می‌رسد که بر همۀ مردم می‌رسد و به همان راهی خواهم رفت که همگان رفته‌اند. من شما را بر حجتِ‌ روشنی قرار داده‌ام که روز و شبش یکسان است. پس از من مبادا به‌اختلاف بیفتید همان گونه که بنی‌اسرائیل پیش از شما در اختلاف افتادند. ای مردم! من چیزی را بر شما حلال نکرده‌ام مگر آنچه قرآن حلال کرده، و چیری را بر شما حرام نکرده‌ام مگر آنچه قرآن حرام کرده است. من در میان شما دو بار سنگین بر جا نهاده‌ام که تا وقتی به‌آنها متمسک باشید گمراه نخواهید شد؛ و آن همانا کتاب الله و عترتم اهل بیتم است. این‌دو پس ازمن جانشین من‌اند و ازهم جدا نخواهند شد تا آنگاه که بر سر حوض به‌من بپیوندند؛ آنگاه من از شما خواهم پرسید که با این‌دو چه‌گونه رفتار کردید؟ در آن‌روز مردمی مثل شترانِ تشنه به‌سوی حوض من سرازیر خواهند شد و یکدیگر را هُل خواهند داد و یکی خواهد گفت که من فلانی‌ام و دیگری خواهد گفت که من فلانی‌ام. و من خواهم گفت: «نامها را می‌شناسم، ولی شما خاک برسرها پس از من از دین برگشتید. خاک برسرتان».

سپس پیامبر از منبر فرود آمد و وارد اطاقش شد. ابوبکر و عمر نیز تا روزی که پیامبر از دنیا رفت جلو چشم مردم ظاهر نشدند. پس از آن نیز موضوع انصار و سعد ابن عباده در سقیفه پیش‌ آمد و اهل بیت پیامبرشان را نگذاشتند که حقی که الله عز وجل به‌آنها داده بود را تحویل بگیرند. کتاب الله را نیز پاره‌پاره کردند.(۱۷)

۱۰. پیامِ تسلیتِ الله به اهل بیت پس از درگذشتِ پیامبر

[ترجمۀ متن:] ابوجعفر (امام باقر) علیه السلام گوید: وقتی پیامبر درگذشت آل محمد چنان شبی را گذراندند که درازترین شبها بود و چندان بیمناک بودند که گمان بردند نه در زیر آسمان جائی دارند و نه بر روی زمین؛ زیرا پیامبر پیونددهندۀ نزدیکان و دوران با الله بود. آنها در این وضع بودند که کسی به‌نزدشان آمد و آوازش را می‌شنیدند ولی خودش را نمی‌دیدند، و به‌آنها چنین گفت:

«السلام علیکم یا اهل البیت و رحمة الله و برکاته. دلداری در هرمصیبتی و نجات از هر هلاکتی و تلافی هر ضایعه‌ئی نزد الله است. الله شما را برگزیده و برتری داده و پاکیزه داشته و اهل بیت پیامبر کرده و علمش را به شما سپرده و کتابش را نزد شما محفوظ داشته و شما را خزانه‌دار علم خویش و عصای عزتِ خویش کرده، و دربارۀ شما از نورِ خویش مَثَل زده (یعنی گفته شما نور من‌اید)، شما را معصوم کرده که هیچ خطائی از شما سر نزند، شما را در پناه گرفته که مرتکب هیچ خطائی نشوید…، شما اهل الله هستید، نعمت به‌توسط شما به‌پایۀ کمال رسیده، به‌توسط شما اختلافها ازمیان برداشته شده، و به‌توسط شما اتحاد و یگانگی ایجاد شده است. شما اولیای الله هستید، هرکه ولایتتان را قبول کند نجات‌یافته است و هرکه به شما ستم کند نابود خواهد شد. محبتِ شما را الله در کتابِ خویش نوشته و آن‌را بر بندگانش واجب ساخته است. الله اگر بخواهد که به‌شما پیروزی بدهد برایش بسیار آسان است. شکیبا باشید که فرجام کارها به‌سوی الله خواهد رفت. شما امانتی هستید که پیامبر به الله سپرده و الله این امانت را پذیرفته است. شما امانتی هستید که پیامبر به مؤمنان سپرده و آنها نیز پذیرفته‌اند. هرکس این امانت را به‌نیکی حفظ کند معلوم است که تصدیق پیامبر کرده است. شما امانتی هستید که به‌ همگان سپرده شده‌اید، محبت شما بر همگان واجب است، فرمانبری از شما برهمگان لازم است. نعمت به‌وسیلۀ شما به‌پایۀ کمال رسیده است. پیامبر را الله از این دنیا برد درحالی که دین را به تمام و کمال رسانده بود و راهِ برون‌رفت را به شما نشان داده بود. او برای هیچ نادانی بهانه‌ئی باقی نگذاشته است. هرکس خود را به نادانی بزند یا نتواند که حقیقت را بشناسد یا حقیقت را انکار کند یا ازیاد ببرد یا خود را به فراموشکاری بزند حسابش با الله است. الله نیازهای شما را برآورده خواهد کرد. اگر کسی به شما ستم کند شما به الله متوسل بشوید و نیازهایتان را از او بطلبید. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته».

یحیا ابن ابی‌القاسم از او علیه السلام پرسید: «فدایت شوم! این پیام تسلیت ازجانب چه کسی برایشان آمده بود؟» گفت: «از جانب الله عَزَّ وَجَلّ».(۱۸)

*******************

زیرنویسها:

۱) فضل بن حسن طبرسی، اِعلام الوَری بِاَعلام الهُدی (مؤسسة آل البیت، قم)، ۱/ ۳۲۲­ ۳۲۳.

۲) ابوجعفر محمد بن حسن طوسی، کتاب الأمالی (مؤسسة الوفاء، بیروت، ۱۳۸۱)، ۳۶۴.

۳) همان، ۱۰۳.

۴) محمد بن یعقوب کلینی، اصول الکافی (دار الکتب الإسلامیه، تهران، ۱۳۶۳)، ۱/ ۲۸۱­۲۸۳.

۵) مفید، محمد بن محمد بن نعمان، کتاب الأمالی (دار التیار الجدید)، مجلس ۹، حدیث ۲.

۶) صدوق، محمد بن علی بن حسین، کتاب الأمالی (مؤسسة البعثه، قم، ۱۴۱۷ق)، مجلس ۵۶، حدیث ۱۰.

۷) اصول کافی، ۱/ ۲۹۰، حدیث ۴.

۸) ابومنصور طبرسی، کتاب الإحتجاج (مطابع النعمان، نجف، ۱۹۶۶)، ۱/ ۶۸­ ۸۴.

۹) بحار الانوار، ۳۷/ ۱۵۸.

۱۰) ملا محمدباقر مجلسی، بحار الاَنوار (مؤسسة الوفاء، بیروت، ۱۹۸۳)، ۳۷/ ۱۹۳.

۱۱) بحار الانوار، ۳۵/ ۲۸۳ به‌نقل از تفسیر فرات ابن ابراهیم از سورۀ النجم.

۱۲) امالی شیخ مفید، مجلس ۲، حدیث ۷.

۱۳) بحار الانوار، ۳۷/ ۱۲۰.

۱۴) بحار الانوار، ۳۷/ ۱۳۵.

۱۵) بحار الانوار، ۲۸/ ۹۵­۱۰۰.

۱۶) بحار الانوار، ۲۸/ ۸۵.

۱۷) بحار الانوار، ۲۸/ ۱۰۳­۱۱۱.

۱۸) بحار الانوار، ۵۶ / ۱۹۴­۱۹۵.