ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 12.07.2007, 11:13
نگرشی در همگرايی مكاتب جامعه‌شناسی (١)

علی طايفی
http://sociologyofiran.com


مقدمه:
جامعه شناسی همانند هر علم نوپديد ديگری در كوره راه پرفراز و نشيب پيدايی و رشد خود، تلاشها و مساعی بسياری از علما و فلاسفه علوم اجتماعی را پشت سر گذاشته و همچنان در كشاكش دست يابی بر شناخت، اندازه گيری و تبيين و توصيف پديده‌های اجتماعی در دنيايی از كشمكش‌ها و تقابل نظری پيش می‌تازد . در فرا راه رقابت و همپايی علوم اجتماعی، بويژه جامعه شناسی با دانشها و علوم تجربی و طبيعی، ضروری می‌نمود كه انديشمندان فعال در اين دسته علوم، تلاش بيش از پيش خود را صرف هرچه دقيقه و محض ساختن وسايل و روشهای كشف حقايق و واقعيتهای اجتماعی بنمايند. در اين راستا، كوششهای متعدد چند گونه‌ای انجام شد تا موفقيتهايی را كه علوم دقيقه و محض از طرق روشهای آزمايشگاهی و تجربی بدست آورده بودند، دستاويز قرار داده و با غسل تعميد اين روشها از آن نتيجه قابل قبولی برای علوم اجتماعی و جامعه شناسی بيرون آورند. عزم‌ها جزم شد و با كوله باری از اصول و مدلهای برگرفته از علوم تجربی، بر واقعيتهای جان سخت اجتماعی هجوم برده شد. اين تلاشها در انواع خود به چنان سرانجامی، انجاميد كه هنوز بسياری بر علمی بودن دانشهايی چون جامعه شناسی ترديد می‌ورزند و بر ايدئولوژيك بودن آن صحه می‌گذارند. عده‌ای بر تحصلی پنداشتن اين دسته علوم می‌تازند و آن را به محافظه كاری و ناديده گرفتن علل و ريشه‌های اصلی نهفته در بطن و متن روابط و مناسبات اجتماعی و به بهانه برائت ارزشی و پرهيز از قضاوتهای ارزشی، به حفظ وضع موجود نابرابر و غيرانسانی محكوم می‌نمايند و عده‌ای ديگر بر تندرويان و گاه واقع بينان منتقد يورش می‌برند كه اين دسته از علوم را با صبغه‌هايی ايدئولوژيك و داوريهای خودخواهانه و غيرعلمی آغشته می‌سازند.

با اينهمه نحله‌های عمده‌ای كه در جامعه شناسی سر برآورده و هنوز جان سختی می‌نمايند، عبارتند از كاركردگرايي(Functionalism) ، ساختارگرايی (structuralism) و ديالكتيك گرايی (Dialecticism) ؛ كه در هر يك از اين نحله‌ها، رويكردهای گاه متعددی نيز روييده‌اند كه بر پراكندگی و آشفتگی درونی اين مكاتب منجر شده‌اند. بگذاريد قبل از هر چيز تعريفی مشخص و تا حدی قابل قبول از روش تحقيق در علوم اجتماعی بدست دهيم و پس آنگاه به طرح و توضيح نحله‌های مذكور، بپردازيم. اصولاً « روش شناسی، مجموعه طريقه‌ها، شيوه‌ها و روشهايی است كه در زمينه‌های مختلف دانش‌ها و علوم جهت شناخت ويژگيهای قوانين حاكم بر پديده‌ها بكار برده می‌شود. روش شناسی يا (Methodology) فن درست انديشيدن و شيوه تحقيق و اسلوب علمی بررسی امور و پديده‌هاست.» (گلابی، 13). با اين تعريف می‌توان گفت كه روش تحقيق در علوم اجتماعی و بويژه جامعه شناسی نيز عبارتست از مجموعه روشهای كشف قانونمنديهای حاكم بر روابط ميان پديده‌ها و رخدادهای اجتماعی خواه به صورت آشكار يا پنهان، در بطن مناسبات اجتماعی، جهت استخراج صفات و ويژگيهای مشترك و تعميم آنها برای ارائه و پيشنهاد يك قانون تجربی يا نظريه اجتماعی.

اساساً ويژگيها و وجوه تمايز علوم اجتماعی از علوم طبيعی عبارتست از: سريع تر بودن تحول موضوع اين علم، عدم استمرار قانونمنديهای حاكم بر واقعيتهای اجتماعی، كثيرالابعاد بودن اين واقعيتها، كيفی بودن آنها، قابل كنترل نبودن اين واقعيتها و قرار گرفتن محقق در زير بار ارزشها. از اين روست كه عدم توجه به اين وجوه افتراق، موجب بروز رويكردهای یكسويه‌ای چون فردگرايی در برابر جمع گرايی، جبرگرايی در برابر اختيارگرايی، كميت گرايی در مقابل كيفيت گرايی و تداخل علم و ارزشها يا تخصص و تعهد شده است (عبداللهی، 16). چنين تداخلی تا جايی است كه هر فرد غيرمتخصص و ناآشنا به اين دسته از علوم و گاه حتی بدون آگاهی از دانش علمی امروز، در مسائل و معضلات اجتماعی اظهار نظرهای قطعی می‌كند و گاه در موقعيتهای خاص موجب تشديد آن معضلات اجتماعی مي‌گردد.

با اينحال محقق جامعه شناسی بايد آگاه باشد كه هر پديده يا مسئله اجتماعی در كليت نظام يافته‌ای تحت عنوان جامعه يا نظام اجتماعي- انسانی، واقع است و هر بعد اين نظام اجتماعی يا عينی و انسانی يا ذهنی، يك بعد مهمی را تشكيل می‌دهد كه می‌تواند به عنوان علت يا معلول پديده مورد بررسی ملحوظ نظر باشد. هلموت واگنر (H. Wagner) می‌نويسد:

« جامعه شناسان ممكن است آرزو كنند كه رشته شان همچون يك پيكره واحدی بشود كه در آن تمامی زمينه‌های خاص از لحاظ منطقی يكپارچه شده و از لحاظ سيستمی در پيوند متقابل قرار گيرند و تحت چتر جامع نظريه عمومی، وحدت يابند... ». به نظر او كوششهای قبلی جهت طبقه بندی نظريه‌های جامعه شناسی، اغتشاش تعدد بسيار رشته‌ها را منعكس می‌سازد. هيچ توافقی نه با تعداد طبقه بنديها و نه با عناوين آنها وجود ندارد. مثلاً كينگزلی ديويس و تالكوت پارسنز قصد كاربست صرفاً نظريه عمومی را دارند. روسكو و هينكل، دو طبقه را از هم تميز می‌دهند : اثبات گرايی جديد و نظريه كنش اجتماعي؛ زيمرمن، سه مقوله را معرفی می‌كند: ساختارگرايی ايستا، تجربه گرايی نواثباتی و جامعه شناسی نوپويا؛ دانكن واسكز به تمايز رويكردهای فرهنگی، رفتاری و بوم شناختی می‌پردازند و مارتيندال از طبقه بندی پنجگانه استفاده می‌كند: ارگانيسم گرايی اثباتی، نظريه تضاد، نظريه رسمی، رفتارگرايی اجتماعی، كاركرد گرايی جامعه شناختي؛ و نيكولاس تيماشف از شش زمينه معاصر صحبت می‌كند: نو اثباتيون، بوم شناسی انسانی، كاركرد گرايی، جامعه شناسی تحليلی، مكاتب فلسفی و جامعه شناسی تاريخی ... (واگنر، 736).

از اينروست كه در « رسالت كنونی جامعه شناسی » گورويچ می‌نويسد : جامعه شناسی با كنار نهادن مسائل كاذب ، بدنبال پالايش و بازنگری در دستگاه تفهمی خويش، روش و فنون خويش است. جامعه شناسی در جستجوی همنهاد (يا سنتزي) ميان توصيف تجربی و تبيين است ... . و اصولاً برای شناخت هر شئ يا پديده‌ای پس از شناختهای جزيی و پراكنده اوليه و تدوين فرضيات، ارائه يك دستگاه نظری كلی و انتزاعی ضرورت دارد. دانش عبارتست از شناخت ضوابط پايدار و در نهايت قانونمنديهای ثابت درحوزه مورد پژوهش خويش؛ قانونهايی كه مستقل از خواست پژوهنده و نيز خواست عناصر تشكيل دهنده موضوع مورد بررسی وجود داشته باشند و پيوسته در هر جا به يكسان اعمال شوند (ثاقب فر، 37 و 36) .

يكسويه نگری و تك ساختی بودن در معرفت علمی و بويژه جامعه شناسی، جامعه انسانی را با تلنباری از معضلات اجتماعی رويارو خواهد ساخت كه همگی پيامد برخوردهای غيرواقع‌بينانه با چنين مسائلی، می‌باشند. امروزه گرايش بسوی يك رويكرد يكپارچه و همه جانبه نگر چنان ضرورتی يافته است كه در بسياری از محافل پيشروی علمی، در دستور كار قرار گرفته است. دستيابی به يك جامعه شناسی سيستمی، راهبردی است برای شناخت واقعی تر پديده‌ها و واقعيتهای اجتماعی و رهيابی‌های واقع گرايانه تر معضلات و مسائل اجتماعی. چنين راهبردی بدون يك همگرايی اساسی و بنيادی با كنار نهادن برخی وجوه افتراق و يكسويه نگرانه نحله‌های غالب جامعه شناسی، ميسر نخواهد بود. « جدا كردن عين از ذهن، مانند همه تجريدهای مغز آدمی، خود يك عمل ذهنی است برای شناخت آسانتر واقعيت؛ حال آنكه واقعيت چيزی يك بعدی نيست ، بلكه دارای ابعاد گوناگون ولی در گوهر خود، يگانه و يكتاست ... و بايد باز آنچه را كه گسسته است، پيوسته گرداند (ثاقب فر، 55). لذا با بررسی اجمال اصول اساسی و بنيانهای نظری نحله‌های عمده كاركرد گرايی، ساختار گرايی و ديالكتيك گرايی، به طرح مبانی و مقدمه جامعه شناسی سيستمی، خواهيم پرداخت.

***


كاركردگرايی:


كاركردگرايی يا (Functionalism) ، رويكردی است كه بنيانهای نظری آن در اوايل قرن بيستم پی ريزی شده و به ياری تحقيقات تجربی بسيار صاحبنظران خود، به صورت يك نحله جامعه شناختی نظام يافته و غالب درآمده است. بنيانگذاران نخستين اين رويكرد عبارت از افرادی چون مالينوفسكی و رادكليف براون هستند كه با يك رشته مطالعات فرهنگی، به چگونگی وظايف يا كاركردهای عناصر و اجزای فرهنگي- اجتماعی پرداخته و با كشف آنها بر نقش عمده آنها در سلسله تعاملات اجتماعی، صحه نهادند. كاركردگرايی، از سويی واكنشی است در مقابل تحليل‌های علّی رويكردهای راديكال و ماركسيستی در جامعه شناسی و از سوی ديگر مولود طبيعی انديشه ذره گرايی (Atomism) و تجزيه گرايی است كه عناصر و اجزا را جدا از كليت خود، مورد بررسی قرار می‌دهد و با كشف سنخ كاركردهايش، موجه و ضروری می‌شناسد. هر چند اين رويكرد در جريان رشد خود و در واكنش به انتقادات بسيار از سوی منتقدين و تندرويان جامعه شناسی، جهت گيريهای متفاوتی بخود گرفته، ولی هرگز اصول اوليه و بنيانهای نظری خود را از دست نداده است.

با رجوع به مخرج مشترك رويكرد كاركردگرايی، بنظر می‌رسد اين نحله شامل اجزا يا اصول مسلم زير باشد:

1- جوامع بايد در يك كليت، ‌به عنوان نظامهايی متشكل از بخشهای متقابلاً مرتبط، نگريسته شوند.

2- عليت در پديده‌های اجتماعی، چندگانه و متقابل است.

3- اگر چه يكپارچگی، هيچگاه تمام و كمال نيست ولی نظامهای اجتماعی اساساً در يك حالت تعادل پويا می‌باشند. مثلاً‌ واكنش وفاق جويانه نسبت به تغييرات بيرونی، بدنبال تقليل دامنه تغييرات درونی نظام است؛ لذا گرايش غالب نظام اجتماعی در راستای ثبات و سكون می‌باشد، بطوريكه از طريق مكانيزم‌های سازگاری و كنترل اجتماعی حفظ می‌شوند.

4- بعنوان برآيندی از فرض سوم، كاركردهای نامناسب، تنش‌ها و انحراف‌هايی وجود دارند كه می‌توانند برای مدت مديدی دوام بياورند؛ هرچند كه عمدتاً تمايل دارند يا خود را رفع كنند و يا سرانجام به رسميت برسانند.

5- تغييرات عمدتاً به يك سياق تدريجی و وفاق جويانه و نه به شيوه انقلابی و يكباره رخ می‌دهند؛ تغييراتی كه معلوم شوند شديد می‌باشند، در واقع تحت تأثير روبنای اجتماعی هستند.

6- اصولاً تغييرات از سه خاستگاه اصلی ريشه می‌گيرند: سازگاری نظام با تغيير برون زا، رشد از طريق تفكيك كاركردی و ساختی، و اختراعات و نوآوريهای اعضا يا گروههای داخل جامعه .

7- مهمترين و اصلی ترين عامل موجد يكپارچگی اجتماعی، وفاق ارزشی است. آداب و رسوم ، نه تنها عميق ترين و مهمترين خاستگاه يكپارچگی هستند، بلكه ثابت ترين جزء نظامهای اجتماعی و فرهنگی نيز می‌باشند (وان دن برگ، 696).

به زعم وان دن برگ، جامعه شناس اطريشی، با وجوديكه جوامع در حقيقت گرايش بسوی ثبات، تعادل و وفاق را نشان می‌دهند ولی آنها بطور همزمان در درون خودشان، گرايشهای متضاد آن را نيز پرورش می‌دهند. وفاق ارزشی، متشكل از اصلی ترين كانون يكپارچگی اجتماعی است. به يقين وفاق برای يكپارچگی، يك اصل مهم بشمار می‌رود ولی در عين حال اين امر واقعيت دارد كه جوامع (شايد به جز جوامع كمتر تفكيك شده)، پيش از وفاق كامل، ‌زوال می‌يابند و اغلب اختلافات قابل توجهی را نسبت به ارزشهای اساسی به نمايش می‌گذارند.

الگوی تعادل پويا با وجود ناچيز شمردن تغيير، دگرگون می‌شود. تغيير وفاق جويانه نظام اجتماعی خواه در پاسخ به تغيير برون زا يا درون زا، يك شرط اساسی حفظ تعادل است. برعكس، عدم تعادل روزافزون يا عدم يكپارچگی می‌تواند از ثبات و سكون برخی از اجزای يك جامعه (مثل نظام‌های سياسي) ناشی شود كه در سازگاری با تغييرات بخشهای ديگر جامعه، در می‌مانند (برگ، 697). اصولاً رويكرد كاركردگرايی در جريان رشد خود، سه جهت عمده بخود گرفته است كه از قرار زير هستند:

الف) كاركرد گرايی كلاسيك: كه غالباً با نام مالينوفسكی، مردم شناس انگليسي- لهستانی، به عنوان پدر كاركردگرايی همراه است. مالينوفسكی در مقاله خود بنام « فرهنگ كه به مثابه مانيفست فونكسيوناليسم » تلقی می‌شود، نشان می‌دهد كه چگونه تمام اشيای مادی مورد استفاده در جامعه به نيازهای تكنيكی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و روانی پاسخ می‌دهند ... او عقيده داشت كه جامعه و فرهنگ به مثابه مجموعه سازمان يافته و وحدت بخشی است كه كلی را تشكيل می‌دهد و خود متشكل از بخشهای مختلف و متعددی است. در نظر او جامعه ، نظامی به هم پيوسته و منظم است(وثوقی، 41 – 240). ضعف عمده كاركردگرايی از مشاهده ساختار اجتماعی به عنوان ستون فقرات ايستای جامعه و ملاحظه تحليل ساختاری در علوم اجتماعی، مشابه علم تشريح در زیست شناسی ناشی می‌شود. رادكليف براون بيش از هر كس ديگری عهده دار اين نگرش يكسويه است كه كاركردگرايی، تضادها و تناقض‌های لاينفك ساختار اجتماعی را ناديده می‌گيرد. كاركردگرايان با ناديده گرفتن يكی از خاستگاههای حساس تغيير درون زا، مسائل تضاد و اختلاف بر سر ارزشها را تحت عناوين انحراف يا ناسازگاری، مطرح ساخته است (برگ، 698). به زعم برگ، مكتب كاركردگرايی به بيراهه ناچيز شماری تضاد و عدم تعادل و در عين حال فرض استمرار حركت تدريجی و يكنواختی جريان تغيير كشيده می‌شود.

ب) كاركردگرايی نسبی گرا؛ با پيشقراولی رابرت مرتن، به نقد سه اصل كاركردگرايی كلاسيك مالينوفسكی می‌پردازد:

1- اصل وحدت كاركردی جامعه كه براساس آن عناصر فرهنگی و فعاليتهای اجتماعی در كل نظام اجتماعي- فرهنگی، دارای كاركرد هستند و جامعه متشكل از عناصری است كه با يكديگر وحدت دارند. مرتن با قبول درجه‌ای از وحدت، آن را به طور تام و تمام نپذيرفته و در مورد جوامع پيچيده و قطور يافته، صادق نمی‌داند.

2- اصل عموميت كاركردی كه براساس آن هر عنصر اجتماعی يا فرهنگی دارای كاركرد است.

3- اصل ضرورت كاركردی كه هر عنصر فرهنگي- اجتماعی را برای جامعه ضروری قلمداد می‌كند. مرتن با رد اين سه اصل كلاسيك، سه اصل ديگر پيشنهاد می‌كند:

1- جايگزينی كاركردها، به جای اصل ضرورت كاركردی،‌بدينسان كه همانگونه كه عاملی به تنهايی می‌تواند چندين كاركرد داشته باشد، عوامل متفاوتی می‌توانند يك كاركرد داشته باشد.

2- مفهوم كاركرد منفی يا (Dysfunction) با نتايجی كه مانع يا مزاحم تشكل و انتظام نظام می‌باشند.

3- تفكيك بين كاركردهای آشكار و پنهان در نظم، يا همنوايی نظام (وثوقی، 242). مهمترين خدمت مرتن به كاركردگرايی، طرح كاركرد نامناسب يا منفی است كه راه را برای تحليل « تغيير » گشوده و اين مكتب را از ايستايی صرف، رهانيده است.

پ) كاركردگرايی ساختی: اين رويكرد جديد به عناصر فرهنگی و اجتماعی توجهی نداشته، نقطه عزيمت خود را « جامعه » قرار داده و از هر دو لحاظ كل و جزء مورد بررسی قرار مي‌دهد. در اين رويكرد مقتضيات يا الزامات كاركردی، كاركردهای اساسی لازم برای ادامه بقای جامعه به شمار ميروند. اين الزامات عبارتند از: « ارتباط ضروری با محيط اجتماعی و طبيعی به منظور تجديد نسل، تفكيك و تخصصی شدن نقش‌ها،‌ارتباطات، آموزشهای عمومی، اهداف مشترك، اجتماعی شدن اعضا و كنترل موثر انواع انحرافات رفتار(وثوقی، 243). نظريه تالكوت پارسنز، نظريه پرداز مهم اين رويكرد، به عنوان كاملترين نظريه كاركردگرايانه در جامعه شناسی، به علت تأكيد بر ساختها، به رويكرد كاركردی ساختی (Structural-Function) معروف است. پارسنز جنون تئوری سازی دارد، آن هم نه تئوری معقول و نزديك به تجارب انسانهايی كه در اين كره خاكی می‌زيند، بلكه « متاتئوری » (Meta theory) و به قول ديگری، «ابرتئوري». پارسنز خود نيز از عجز يا نخوت، در مقابل كسانی كه او را به بيماری نظريه پردازی متهم می‌سازند، اعتراف ميكند كه من يك تئوری ساز درمان ناپذير هستم (نظامی، 20- 118) .نظريه پارسنز دارای سه ويژگی اساسی است:

1- با توجه به كل نظام، به تحليل عناصر اجتماعی يا فرهنگی نپرداخته، به كل مجموعه نظر دارد تا شرايط ادامه حيات، كاركرد و تحول و تغيير آنها را بشناسد. چنين كاركردی دارای تحليل دو گانه‌ای است: امكان تفكيك ساختارهايی كه اجزای اين نظام هستند، و آشكارسازی روابطی كه بين نظام و محيط آن وجود دارند.

2- با الهام از روشهای بيولوژيك در علوم اجتماعی و استفاده از سيبرنتيك، نظريه ارتباطات و نظريه مبادله، به مدل خود پويايی بخشيده ، مفهوم كاركرد را از ساخت جدا كرده و با نظام مرتبط ساخت و مجموعه‌ای از فعاليتهای دوگانه نظام را روشن كرد: پويش‌های تعامل و مبادله بين ساختهای درون نظام، و روابط مبتنی بر كنشهای متقابل و مبادله ميان يك نظام و ساير نظامهايی كه آن را احاطه كرده‌اند.

3- اوضمن نقد فونكسيوناليسم كلاسيك، آن را به سوی فونكسيوناليسم تحول گرا تغيير داده است، چرا كه جامعه صنعتی را متحول ترين و كاملترين نظام اجتماعی می‌داند (وثوقی، 47- 246). پارسنز، هميشه درباره داوطلب بودن مردم در فعاليتهای اجتماعی حرف می‌زند. اصولاً به نظر او زندگی اجتماعی بر اين امر جريان دارد كه مردم، داوطلبانه قدرتها را می‌پذيرند و از آنها اطاعت می‌كنند. برعكس بنديكس، از هوادان مكتب تضاد، معتقد است نمی‌توان از قدرتهای مشروع در جامعه حرف زد، بلكه بايد از تسلط و فرماندهی سخن گفت. تسلط، زور را به دنبال دارد. در جامعه عده‌ای پايگاههای مهمی را اشغال كرده و بر بقيه مسلط شده‌اند. وقتی از نظم اجتماعی سخن می‌گوييم ، در واقع از تسلط اين گروه حرف می‌زنيم (اديبی، 138).

به گفته پل لازارسفلد، فونكسيوناليسم در جامعه مدرن، گرايشهای محا فظه كار را تقويت كرد. در اين جوامع، همه چيز به خوبی هماهنگ نيست و نبايد نارسايی‌ها و نقايص را ناديده گرفت. لذا مفهوم جديدی به نام نايكارآيی (يا كاركرد نامناسب) را مطرح ساختند كه برای برقراری تعادل مجدد اجتماعی بايد اين انحرافات را (به عنوان كاركردهای نامناسب) كنترل كرد (لازارسفلد، 101). در كل اينكه كاركردگرايی كاملاً عامرانه به سوی مطالعه نوع ويژه‌ای از پديده‌ها- مطالعاتی كه با تاريخ جامعه يعنی گذار از يك شكل بندی اجتماعی و اقتصادی به ديگری هيچ ارتباطی ندارد- متوجه است. به اين دليل اين روش در اصل غيرتاريخی است. « لذا به همان دليل، كاركردگرايی به عنوان وسيله‌ای كارآمد در تجزيه و تحليل گروههای اجتماعی كوچك و در ساخت نظريه‌های معروف جامعه شناسی ثابت می‌گردد از قبيل نظريه‌های مربوط به برد متوسط (از مرتن). حال آنكه ورای اين حدود، كارآيی آن به شدت كاهش می‌يابد (سادوسكی، 33). به نظر لوئيس كوزر، منازعه و ستيز، همانند همكاری و تعاون، دارای كاركردهای اجتماعی است و نه تنها لزوماً كاركرد منفی ندارد، بلكه مقداری از آن بازمه كاركرد گروه و استمرار زندگی گروهی است.


ساختارگرايی:

روش شناسی ساختارگرايی (structuralism) كه بيشترين زمينه خود را در زبانشناسی و با تلاشهای لوی اشتراوس، بدست آورد، برعكس تجزيه و تحليل ساختاري- كاركردی در جامعه شناسی، هرگز به دقت و همگونگی تنظيم نشد، بلكه واكنشی بود در مقابل تفكر تجزيه گرايانه و عنصر گرايی بدون توجه به ساختهای نظام اجتماعی، اصول كلی اين نحله عبارتند از:

1. تأكيد بر كليت موضوع مورد مطالعه در اولويت اول، به ويژه در زبان شناسی دوسو سور و روان شناسی گشتالت.

2. مفاهيم ساخت و كاركرد از نظر ساختارگرايی و كاركردگرايی، اساسی هستند. در ساختارگرايی، برخلاف كاركردگرايی، تأكيد بر مفهوم ساختار نهاده شده و ماهيت كاركردی عناصرش به عنوان يكی از شروط اوليه پژوهش به كار می‌رود.

3. ساختارگرايی با تأكيد خاص بر گوناگونی و چندگونگی كاركردهايی كه يك موضوع در اختيار دارد، به دو نتيجه روش شناختی می‌رسد: نخست، هدف تحليل سنخ شناختی (Typo logic) ساختارها را معين می‌كند؛ و در وهله دوم، لزوم برخورد ميان رشته‌ای (Interdisciplinary) با موضوع مورد مطالعه را مسلم قلمداد می‌كند.

4. ساختارگرايی، بارها در آثار مربوطه به عنوان متضاد تاريخگرايی (Historicism) مطرح شده است.

5. در ساختارگرايی، تمايلی قوی جهت كاربرد روشهای رياضی و ساير روشهای صوری وجود دارد. اين امر در همنوايی با هدف آگاهانه صورتبندی شده ساخت، يك روش شناسی همبسته برای علوم اجتماعی و نزديكتر كردن آن به اصول شناخت در علوم طبيعی است.

در كل روش شناسی ساختارگرايی در انواع گوناگون و ملموس خود براساس دو اصل استوار است: گرايش به تثبيت تركيب، يعنی ساختار موضوع و تجريد از زمان تاريخی. اما درست همانطور كه تاريخگرايی پا را از مرز محدوديتهای برخورد ناهمزمان فراتر می‌گذارد، ساختارگرايی نيز تغيير و تبديل بنيادين برخورد همزمان است. يكی از فرضهای ضمنی مطالعه ساختار اين است كه عناصر يا اجزاء موضوع به وسيله خاصه‌های جوهری و موضوعی معين نمی‌شوند، بلكه به وسيله موضعشان در درون كل، بررسی شده ، يعنی به وسيله نقش‌هايی كه اجرا ميكنند، معين می‌شوند. بنابراين يك مطالعه مختص ساختارگرايی، مستلزم تحليل كارگزاری (Functioning) موضوع است و در نتيجه به عنوان مطالعه ساختاري- كاركردی ظاهر می‌شود (سادوسكی، 244).

ساخت، مجموعه‌ای است از روابطی كه ارتباط بين قسمتهای مختلف يك مجموعه را حفظ می‌كند مثلاً ساخت جامعه سرمايه داری نه تنها از تقسيمات طبقات اجتماعی دهقان، كارگر، بورژوا و خرده بورژوا و غيره تشكيل می‌شود و نه فقط تناسب جمعيت طبقات مذكور مطرح است، بلكه شيوه ارتباط اين طبقات با يكديگر و كوششی كه برای سازگاری خود با شكل كلی مجموعه می‌نمايند نيز مطرح است. اگر اين طبقات با يكديگر ارتباط نداشتند، نمی‌شد از جامعه مشخصی نام برد. « برای مكتب اصالت ساخت ، انسان جز بازگوكننده ساختها چيزی ديگری نيست. از ورای انسان و ناخودآگاهی او، ساختها منعكس می‌شوند كه ممكن است اقتصادی، روانی يا زيست شناختی باشند... ، هر كسی تابع زمينه‌های ساختی خاص اجتماع خود و مقيد به آن است و خواه ناخواه از احكام ساختی و شبكه‌های روابطی كه جريان اعمال او را در راههای خاصی می‌اندازند، تبعيت می‌نمايد (شيبانی، 36). هر جايی كه ساخت وجود دارد، سيستم ارتباط و انتقال نيز وجود دارد. فايده سيستم اين است كه دارای نظامی است برای معنا دادن به اجزای متشكله يك مجموعه. ارتباط از مشخصات هر سيستم است و يك گروه اجتماعی به علت اينكه دارای ساخت است، هميشه يك ميدان ارتباط و انتقال دارد.

معروفترين پايه گذاران مكتب اصالت ساخت، لوی اشتراوس، فوكو و آلتوسر هستند كه به آنها لقب « سه تفنگدار » مكتب ساختارگرايی داده شده است. آيا مفهوم اصالت ساختارگرايی را جز اين بايد تعبير كرد كه عمل انسان مورد سؤال قرار گرفته است و قدرت او در تغيير جهان و توانايی او در خلاقيت مورد ترديد و بحث واقع شده است؟ ژان پل سارتر در مصاحبه‌ای می‌گويد: « مهم اين نيست كه ساختار گرايان از انسان چه چيزی ساخته اند، بلكه آنچه مهم است اينكه انسان به آنچه كه از او ساخته اند، چگونه پاسخ می‌دهد، آنچه از انسان ساخته اند، ساختها هستند يعنی مجموعه‌های معنی داری كه مورد مطالعه علوم انسانی است. آنچه انسان می‌كند، تاريخ را می‌سازد كه در جامعيت خود، عملی برتر از اين ساختهاست (شيبانی، 36). آيا مكتب اصالت ساخت با زايل نمودن موضوع شخصی و تحميل ساخت به انسان و با طرد و نفی انسانيت، مسئله اخلاق را ناخودآگاه ناديده نمی‌گيرد؟ ساختارگرايی، نقطه مقابل تحليل‌های تاريخ گرايانه است. هدف ساختارگرايی، مطالعه ساختار فرايند تاريخی نيست، بلكه هدف آن مطالعه همزمان ساختارهاست يعنی ساختارهای منفك از مضمون توسعه يا فرايند تغيير تدريجی، اساسی ترين خصيصه ساختارگرايی، گذار از ديدگاه جامع موضوع به عنوان يك كل به تجزيه و مطالعه متمايز ساختار و كارگزاری آن است.

با همه اين احوال وظايف علمی معاصر مقرر می‌دارد كه در روش ساختارگرايی و تاريخ گرايی نه فقط به عنوان روندهای اصولاً متفاوت، بلكه به عنوان روشهای تكميلی پژوهش نيز تلقی شوند. به قول پياژه : « ساختارگرايی در كل يك روش است نه يك آيين و چون يك روش است، بايد از نظر كاربرد، محدوديتهايی داشته باشد. به عبارت ديگر به سبب بارآوري‌اش با تمام روشهای ديگر پيوند برقرار می‌سازد. » (سادوسكی، 252) وجوه اشتراك رويكرد سيستمی با رويه ساختاگرايی در اين است كه در ساختارگرايی كوشش اصلی، گروهبندی و ايجاد ارتباط در پديده‌هايی كه ساخت مشابهی دارند، می‌باشد. دسترسی به قوانين واحد و ايجاد هم شكلی در پديده‌ها و در قوانين معرفت، نيز يكی از اهداف اصلی رويكرد سيستمی است (فرشاد، 188).


ديالكتيك گرايی:

ديالكتيك گرايی (Dialecticism) يا رويكردی است كه به طور خاص در جامعه شناسی با انديشمندانی چون ماركس؛ انگلس و سپس لنين، شناخته می‌شود. در رويكرد جامعه شناسی ديالكتيكی ماركس، مبانی نظری اين نحله در ماترياليسم ديالكتيك و مبانی روشی آن در ماترياليسم تاريخی، تئوريزه شده است. از لحاظ روش شناسی تحقيق ديالكتيكی، شناخت ماهيت هر عنصری در ساختمان يك سازمان اجتماعی يا شناخت همبستگی مابين اين عناصر، تنها در صورتی ميسر است كه نظام روابط اجتماعی به عنوان يك كل تبيين شده و ماهيت آن تعيين گردد.

روش شناسی جامعه شناسی ديالكتيكی، مستلزم دو گونه تحليل است كه هر دو بهم پيوسته و در عين حال متفاوتند:

1. تحليل شيء به عنوان يك « فرايند » يا جريان يا استمرار: در چنين حالتی، شيء چون يك نظام معين از روابط در نظر گرفته می‌شود كه آن منظومه و روابط سازنده آن ، مبيّن پويايی و مكانيسم تكامل آن شيء است،

2. تحليل شيء به عنوان يك « چيز » كه در اين حالت شيء مورد بررسی چون مجموعه جامعی از عناصر و اجزاء معين در نظر گرفته می‌شود كه هر يك از آن اجزا و ساختمان، مبين يك لحظه از ثبات نسبی آن چيز معين و نموداری از ساختمان آن مجموعه است (حميد، 255).

بنابراين ساخت به عنوان جنبه « چيزی » پديده با « فرايند » به عنوان چنبه حركتی آن در ارتباط است. دستاورد كارل ماركس در علمی كردن جامعه شناسی و فاصله آن از فلسفه عبارتست از اثبات خصلت عينی و نسبی پديده‌های اجتماعی كه در ايجاد جامعه شناسی به عنوان يك علم، نقش اساسی ايفا كرد كه از قرار زير هستند:

الف. عينی بودن علوم اجتماعی : ماركس برخلاف كنت می‌پنداشت كه تمام مكانيسم‌های اجتماعی، با تأكيد بر تأثيرپذيری رابطه‌های حقوقی ، شكل‌های سياسی و ساختمان تشريحی جامعه از زيربنای اقتصادی، علم اجتماعی را بر پايه‌های كاملاً عينی بنا ساخت.

ب. خصيصه تحول يابنده پديده‌های اجتماعی :‌همه عناصر واقعيت اجتماعی هم در ارتباط با يكديگر و هم در ارتباط مجموعه آنها با تاريخ نسبی‌اند.

پ. تدوين نخستين نظريه عمومی علوم اجتماعی :‌كه نخستين نظام كامل توضيح پديده‌های اجتماعی، يعنی نخستين جهان بينی را تشكيل داد... هيچ جهان بينی نيامده كه بتواند جانشين اين جهان بينی گردد (دوورژه، 12 – 11).

از نقطه نظر جامعه شناسی ديالكتيكی، جامعه محصول تاريخی كنش متقابل اجتماعی افراد است. مفهوم كنش متقابل اجتماعی، مفهوم اساسی شكل بندی اقتصادي- اجتماعی است. كنش متقابل اجتماعی، روندی است دو جانبه كه از طريق دو يا چند عمل اجتماعی در چارچوب يك روند تحت بعضی شرايط زمانی و مكانی عمل می‌كند. از ديدگاه مادی، كنش متقابل اجتماعی شبكه است بهم پيوسته و زنجيره‌ای از كنش متقابل جنبه‌های مهم تاريخ اجتماعی كه در آن جنبه اقنصادی، عامل تعيين كننده است. جامعه شناسی ديالكتيكی جامعه را ارگانيسمی زنده، دايماً تكامل يابنده و يك نظام كاركردی بهم پيوسته می‌داند كه موافق قوانين تاريخ، تكامل می‌يابد... اين روش فونكسيونل علمی در بررسی زندگی اجتماعی، مستلزم بررسی دو گروه عمده قوانين است:

1. قوانين كلی پيدايش تكامل و از هم پاشيدگی ارگانيسم‌های اجتماعی و قوانين كلی كارگزاری و تكامل هر ارگانيسم ويژه اجتماعی.

2. قوانين خاص روابط بين نظام‌ها و روابط اجتماعی و ارگانيسم كل اجتماعی. اولين گروه قوانين اجتماعی، موضوع اصلی جامعه شناسی نظری (كلي) و دومين گروه، موضوع اصلی جامعه شناسی عملی (يا بررسی‌ها خاص اجتماعي) هستند (كامرانی و ...، 31- 30).

اين رويكرد برخلاف برخی كج‌فهمی‌ها كه جامعه شناسی ماركسی را متهم به جبرگرايی اقتصادی می‌كنند، مدعی نيست كه نيروهای اقتصادی، تنها علت كنش اجتماعی‌اند و بقيه عوامل بی تأثيرند، بلكه زندگی اجتماعی، نتيجه كنش متقابل پيچيده نيروهای اجتماعی مختلف است. به نقل از خود ماركس؛ « طبق درك مادی تاريخ، عنصر تعيين كننده غايی در تاريخ، توليد و باز توليد زندگی واقعی است. ما جز اين چيزی نگفته ايم. پس اگر كسی اين گفته را به اينصورت در آورد كه عنصر اقتصادی تنها عنصر تعيين كننده است، نظر ما را به صورتی بي‌معنا، مجرد و بی مفهوم در آورده است (كامرانی و ... ، 231). انگلس در نامه خود به بلوخ می‌نويسد: تحول اجتماعی به شكل كنش متقابل صورت می‌گيرد : در اين كنش متقابل، حركت اقتصادی در نهايت بر تعداد بيشماری از رويدادهای احتمالی اثر می‌گذارد ولی عوامل روبنايی يعنی اشكال سياسی مبارزات طبقاتی و نتايج آن، اشكال حقوقی و انعكاس تمام اين مبارزات در اذهان افراد (نظريات سياسی، حقوقی، فلسفی، مذهبی و ...) نيز بر اين كنش متقابل تأثير می‌گذارند (كامرانی ، 69). در اين رويكرد، پژوهش در نخستين اولويت قرار دارد. بنا به نظر ماركسيستها، بايد به مشاهدات تجربی پرداخت و در پرتو عوامل عمده اقتصادي- اجتاعی، آن را تفسير كرد.

در كليه تحقيقات مستقل جامعه شناسی كه منجر به ارائه يك نظريه در سطح متوسط می‌گردند، نظريه، تركيب و برآيندی از واقعيتها و نظريه تجربی و توجيه قانونمندی‌هاست كه گاه بصورت تعميمی و گاه بصورت تقليلی به نظريه منتهی می‌شوند. ماده گرايی تاريخی نه تنها از دانشهای نوين سود می‌جويد، بلكه جهت اعمال نقش روش شناختی خود از يك فرايند می‌گذرد كه مركب از عينيت، قانونمندی و جهت گيری است؛ بعبارت ديگر در اين مدل تركيب متناسب عينيت و ذهنيت، بدست داده شده است.

با اينحال اساسی ترين خصيصه خاص جامعه شناسی ماركس، اين است كه در تحليل واقعيت اجتماعی، تاريخگرايی و ديالكتيك را بهم می‌آميزد. « روش تحليل ديالكتيكی كه نسبت به تاريخگرايی ، يك روش شناسی كلی تر است، به سبب جهت گيری واقعی اش به تشكيل سازو كارهای توسعه و تكامل، نه فقط بررسی تاريخی مناسب، بلكه بررسی ساختاری و كاركردی فرايندهای اجتماعی را نيز در بردارد (سادوسكی، 249). جامعه شناسی ماركسيستی بر پايه ارتباط درونی نزديك همه پديده‌های اجتماعی استوار است. هيچيك از آنها را نمی‌توان جداگانه تحليل كرد. روبناها هم بر زيربنا تأثير متقابلی دارند بنحوی كه واقعيتهای اقتصادی نيز خود عميقاً‌ از عناصر ديگر واقعيت اجتماعی تأثير می‌پذيرند به گفته دوورژه، بيرون از تاريخ، واقعيت اجتماعی وجود ندارد. ادغام كل تاريخ در جامعه شناسی يكی از اصول اساسی اين رويكرد است». انسان محصول تاريخ است؛ ولی تاريخ هم محصول انسان است: زيرا انسان تاريخ خاص خود را می‌سازد. شرايط اجتماعي- اقتصادی ماهيت هر فرد را تعيين می‌كنند، اما انسان با آگاهی از اين امر می‌تواند بر آن شرايط اثر بگذارد...ماركسيزم، نخستين اقدام جهت آشتی دادن ميان دو گرايش اجتماع گرايی و روانشناسی گرايی است (دوورژه، 19).

از ديدگاه روش شناسی ديالكتيكی، جزء و كل پيوسته در يكديگر مؤثر می‌افتند. اما بی ترديد تأثير كل در هر يك از اجزاء به مراتب بيش از تأثير اجزا در كل می‌باشد: « از نظر جامعه شناسی ديالكتيكی فرد و جامعه به عنوان جزء و كل، پيوسته در يكديگر مؤثر می‌افتند. بنابراين هيچ فردی نيست كه يكسره از تأثير همه جانبه محيط اجتماعی بر شخصيت خويش بدور باشد ... اگر موقعيت اقتصادي- اجتماعی از جهتی برای عملی خاص مهيا و ويژگيهای فردی نيز برای انجام آن عمل كاملاً مناسب باشد، در اين صورت تأثير فرد در جامعه بسيار خواهد بود (فرهانی اسلامی، 15- 13). بنا به گفته پل لازارسفلد، اساساً‌ تضادی بين سنت ماركسيستی و جامعه شناسی عينی گرا وجود ندارد ... چرا كه ماركس همواره از توصيف جزئيات وضع آينده جامعه كمونيست اجتناب كرده است. در اين رويكرد ارتباط بين رشته‌ای نيز بسيار مورد تأكيد بوده است.

چنانكه اسيپوف در دهه 60 از وضع جامعه شناسی در شوروی چنين ميان دانشمندان رشته‌های مختلف آموزشی است و اين امر در صورتی سودمند خواهد بود كه تشريك مساعی فلاسفه، جامعه شناسان، اقتصاددانان، حقوقدانان، آمارگران، قوم شناسان، جمعيت شناسان، روانشناسان و نمايندگان ديگر علوم اجتماعی و متخصصان زمينه‌های ديگری چون رياضيات، شمارشگری الكترونيكی، برنامه ريزی شهری، فيزيولوژی، پزشكی، آموزش و پرورش و بسياری ديگر را به همراه داشته باشد (اسيپوف، 7). به زعم اين دانشمند، موضوع جامعه شناسی علمی از يكسو عبارتست از درك زندگی اجتماعی در كليت تام و تمام و يكپارچگی درونی اش و از سوی ديگر شامل بستگی متقابل مراحل، روابط و پويش‌هايش می‌گردد. جامعه شناسی ديالكتيكی، به عنوان يك علم تركيبی، بر فراز انبوهی از يافته‌های علوم اجتماعی قرار می‌گيرد و قوانين فراگير تحول اجتماعی را به همراه اشكال عينی مسيری كه آنها در شرايط مختلف آشكار می‌سازند، مطالعه می‌كند (اسيپوف، 1).

اين نحله، با همه تأكيدی كه بر تعيّن اقتصادی بعنوان عامل تعيين كننده غايی و نه علت تام و تمام، می‌نهند، بر تفكر سيستمی نيز مدخلی دارد كه بقول سادوسكی، نه تنها اولين مثال تحليل يك سيستم پيچيده را بدست داده بلكه وسايل روش شناسی لازم برای اين هدف را نيز گسترش داده است: « در نتيجه كارهای ماركس و در رأس همه آنها، سرمايه، برای نخستين بار، روش شناسی پژوهش سيستم‌ها را آنطور كه در جامعه به عنوان يك كل و در حوزه‌های مختلف زندگی اجتماعی بكار می‌رفت، در خود جای دادند ... وقتی كه ماركس سرمايه را می‌نوشت، وسايل منطقی و روش شناسی ويژه پژوهش سيستمها را بوجود آورد (سادوسكی، 109). در بخش بعدی، به نزديكی هر يك از سه نحله عمده مذكور يا رويكرد سيستمی پرداخته و سعی خواهد شد كه رويكردی همگرا از اين نحله‌ها در قالب يك برخورد سيستمی، ارائه گردد.

---------------------------

فهرست منابع :

اديبی، حسين و انصاری، عبدالمعبود: نظريه‌های جامعه شناسی ، نشر جامعه، تهران، 58.

اديبی، حسين: سيری در گرايشهای امروزين جامعه شناسی در امريكا، نامه علوم اجتماعی ، دوره 2، شماره 1، 57. صص 62 – 134 .

اسيپوف ويونجكوك: برخی از اصول نظری، مسائل و روشهای تحقيق در جامعه شناسی شوروی، ترجمه نويسنده چاپ نشده .

برتالنفی، لودويك فون: مبانی، تكامل و كاربردهای نظريه عمومی سيستمها، ترجمه كيومرث پرياين، تندر، تهران ، 66 .

ناقب فر، مرتضی: بن بست‌های جامعه شناسی، مجله نگاه نو، شماره 1. مهر 70، صص 68- 34.

حميد، حميد: جامعه شناسی تاريخی و روش شناسی شناخت جامعه، در مجموعه انديشه‌های بزرگ فلسفی، نشر شرق، 56، صص 57- 249.

دوورژه، موريس: روشهای علوم اجتماعی، ترجمه خسرو اسدی، اميركبير، تهران، 62.

سادوسكی، بلاوبرگ ويودين: نظريه سيستمها؛ مسائل فلسفی و روش شناختی، ترجمه كيومرث پريانی، تندر، تهران، 61.

شيبانی، ثريا: مكتب اصالت ساخت، نامه علوم اجتماعی، دوره 1، شماره 2، زمستان 47، صص 39- 28.

طايفی، علی: تعهد علمی و عملی جامعه شناسي؛ علم و اخلاق در تحقيقات اجتماعی، مجله رونق، شماره 14 و 15، ص 40- 37.

عبداللهی، محمد: جزوه روشهای تحقيق در علوم اجتماعی، دانشكده علوم اجتماعی، دانشگاه علامه طباطبايی، تهران ، 67.

فرشاد، مهدی: نگرش سيستمی ، اميركبير، تهران، 62.

فرهانی اسلامی، محمدرضا: جامعه شناسی علمی و پويه تاريخ، فروردين، تهران، 60 .

كامرانی ، ح و نوريان، ع: نقدی بر جامعه شناسی، ترجمه و اقتباس، زوار، تهران، 52.

گلابی، سيلوش: توسعه منابع انسانی ايران: جامعه شناسی توسعه ايران ، نشر فردوس ، تهران، 69.

لازارسفلد، پل: بينشها و گرايشهای عمده در جامعه شناسی معاصر، ترجمه غلامعباس توسلی، اميركبير، تهران ، 70 .

نظامی، اسعد: تالكوت پارسنز، تئوری ساز درمان ناپذير، نامه علوم اجتماعی، دوره 1، شماره 4، تير 53، صص 23- 116.

وثوقی، منصور: فونكسيوناليسم و تغيير اجتماعی، نامه علوم اجتماعی جلد دوم، شماره 1، 69.

-Van Den Berghe, Pierre L: toward a theoretical synthesis: Dialectic and functionalism, American sociological Review, 1963, vol. 28.No. 5 p.p. 695 - 705.

-Wagner, Helmut, R: Types of Sociologixl theory: towards a systems of classification, A.S.R. 1963, vol. 28, No. 50 p.p. 735- 742.

-G. Ritzer, Sociological Theory, Mc Grawhill, 1989.