ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 20.06.2007, 20:24
میراث ریچارد رورتی

راجر اسکروتن / برگردان: علی‌محمد طباطبایی


ریچارد رورتی که در 8 جون 2007 درگذشت فیلسوفی بود که شهرت زیاد خود را نه از فیلسوفان معاصرش، بلکه از بسیاری از فضلای ادبی که نوشته‌های او را تحسین کرده و آنها را منبع الهام خود قرار می‌دادند به دست آورده بود. از این جهت رورتی به فیلسوف معاصری شباهت داشت که او را بیش از بقیه می‌ستود، یعنی به ژاک دریدا. او نیز مانند دریدا ذهنی داشت که گستره‌ی وسیعی شامل فلسفه، ادبیات و تاریخ اندیشه را در بر می‌گرفت و مانند دریدا او نیز اهمیت چندانی برای ارائه‌ی استدلال‌های معتبر به خرج نمی‌داد بلکه بیشتر چشم اندازی ضد سیستم را عرضه می‌کرد که در آن تمایزات میان معتبر و نامعتبر، درست و غلط، واقعی و تخیلی ناپدید می‌شدند یا در هر حال اهمیت پیشین خود را از دست می‌دادند. هرچند رورتی بر خلاف دریدا در شیوه‌ای قابل فهم و بی‌تکلف می‌نوشت و ادعاهای بلندپروازانه‌ی خود را با تواضعی آرامش‌بخش ارائه می‌کرد و در هر نکته به مراجعی تکیه می‌کرد که برای آنها در مقایسه با آنچه برای خودش قائل بود ارزش بسیار بالاتری در نظر می‌گرفت.

رورتی موفقیت حرفه‌ای خود را به عنوان نماینده‌ای از فلسفه‌ی تحلیلی آغاز نمود، یعنی مکتب اصلی فلسفه در دانشگاه‌های انگلیسی زبان که همچنان و تا حد بسیاری در این کشورها باقی مانده است. اولین مقاله‌های او در باره‌ی ذهن‌گرایی، خودآگاهی و قضیه‌ی اول شخص به درستی مورد تحسین قرار گرفت و در مقیاسی کوچک که شیوه‌ی پیشرفت‌های واقعی است توسط متفکرین دیگر پذیرفته شد. هرچند رورتی در موضوع بخصوصی تجربه‌ی نوگروی را از سرگذراند و بر علیه‌ی فلسفه‌ی تحلیلی دست به طغیان زد و در اصل این رویگردانی نه به خاطر بی‌مناسبت بودن‌های وسواسی فلسفه‌ی تحلیلی که در باور رورتی به علت بینش تماماً پراز اشتباه آن از طبیعت اندیشه‌ی انسانی و رابطه میان اندیشه و جهان بود.

سفری از میان فلسفه‌ی اصالت عمل

پیامد آن کتاب «فلسفه و آینه‌ی طبیعت» (1979) بود، کتابی دچار روان گسیختگی که نیمه‌ی اولش دوباره کار پیشین رورتی را به عنوان فیلسوف ذهن ارائه می‌کرد و نیمه‌ی دوم بر این استدلال قرار داشت که اساساً چیزی به نام فلسفه‌ی تحلیلی ذهن وجود ندارد، چرا که فلسفه بازتاب و انعکاس مستقیم طبیعت نیست بلکه با منطقی از تاریخ به جلو می‌رود و پیوسته در جستجوی مفاهیم جدیدی است که برای آنها هیچ استاندارد خارج از فلسفه وجود ندارد. ابطال دقیق و پرزحمت نظریه‌ی ذهن دکارت در آثار اولیه‌ی او به این ترتیب تحت شعاع برکنار نمودن به مراتب پرزحمت‌تر دکارت و تمامی کسانی که مانند او می‌اندیشیدند قرار گرفت. مطابق با رورتی چنین اندیشمندانی دچار خطای باور به این موضوع می‌شوند که چشم اندازی از نگاه خداوند به جهان دست یافتنی است و این که وظیفه‌ی فلسفه این است که به چنین دیدگاهی ارتقا یابد. رورتی برای حمایت از قرائت دیگری از «فلسفه‌ی اصالت عمل» به معقول ساختن موضع جدید خود تلاش نمود مکتبی که با سی اس پیرس، ویلیام جیمز و جان دیویی مرتبط بود و بر این اعتقاد قرارداشت که مفهوم صدق را باید توسط مفهوم سودمندی درک نمود. فلسفه‌ی اصالت عمل مناقشه آمیز است، اما پیروان جدید ترش در کل ترتیب اجتناب از مفاهیم تناقض آمیز آن را دادند از قبیل این که تعالیم اصلی فمینیسم باید صادق باشد، زیرا تایید آنها مفید است (حداقل در دانشگاهی در آمریکا) اما آنها یقینا باید غلط باشند، چنانچه مثلاً در منطقه‌ای روستایی در ایران مورد تبلیغ قرار گیرند.

دقیقا روشن نیست که رورتی تا چه اندازه از این نوع تناقض‌گویی‌ها اجتناب کرده است، زیرا او بر خلاف همکاران فیلسوف و طرفدار اصالت عمل خود مانند سی آی لویس و دبلیو وی کواین، فلسفه‌ی اصالت عمل را به مثابه یک نظریه تجدید نظر شده پذیرفت، نظریه‌ای که سیمای جهان را تغییر می‌داد و راه را به روی امکانات اخلاقی، اجتماعی و سیاسی باز می‌کرد، مسیری که پیشتر توسط صراحت انعطاف ناپذیر و مبتنی بر حقیقت در اندیشه‌ی فلسفی مرسوم بسته شده بود. از این رو رورتی در مجموعه‌ای از مقاله‌ها با کاربست شدیداً سیاسی شده‌ی اندیشه‌ی مبتنی بر اصالت عمل دست به تجربه زده و استدلال نمود که «طرفداران اصالت عمل حقیقت را به عنوان آنچه باورکردنش برای ما مفید است می‌نگرند. از این رو آنها نه به روایتی از رابطه میان باور‌ها و اشیاء که به آن «مطابقت» گویند نیازی دارند و نه به روایتی از توانایی‌های شناختی انسان که تضمین می‌کند گونه‌ی زیستی ما قادر به وارد شدن به آن رابطه است. آنها شکاف میان حقیقت و برهان (موجه) را نه به عنوان چیزی که باید بر آن فائق آمد، بلکه صرفا به عنوان شکافی میان خیر موجود و وضعیت بهتری که ممکن است می‌نگرند. از منظر یک فلیسوف طرفدار اصالت عمل، گفتن این که آنچه برای ما اکنون باور به آن معقولانه است شاید واقعیت نداشته باشد به این معنا است که شاید شخص اندیشه‌ی بهتری را به دست آورد... » (عینیت، نسبی گرایی و حقیقت).

آن نقل قول می‌تواند موجب واکنش سریع هر فیلسوفی شود که به گرایش فلسفه‌ی اصالت عمل با سوء ظن نگاه می‌کند، یعنی: «چه هنگام یک اندیشه از دیگری بهتر است؟ چه هنگام مفید‌تر است؟ یا چه هنگام به حقیقت نزدیک‌تر است؟ آیا ما در حال چرخیدن به دور خود نمی‌باشیم؟». هرچند رورتی متقاعد شده بود که این قبیل پرسش‌ها نامربوط هستند: آنها دقیقا همان زبانی را بدیهی فرض می‌کنند که سعی در به پرسش گرفتن آن دارند، زبانی که «حقیقت» را به هدف اصلی گفتار تبدیل می‌کند و آنچه تمامی اظهارات ما را به عنوان تلاش‌هایی برای نزدیک شدن به یک واقعیت مستقل از چشم انداز ما نشان می‌دهد.

از این رو تجربه‌ی نوگروی رورتی او را از فلسفه‌ی دانشگاهی دور کرد، از فلسفه‌ای که او تصور می‌کرد در بینشی غیر قابل دفاع از رابطه میان انسان‌ها و جهان‌شان غرق شده است (زیرا عمیقاً غیر تاریخی بود). او از موقعیت بسیار قابل توجه خود به عنوان استاد دائم در گروه فلسفه دانشگاه پرینستون صرف نظر کرد (یعنی مهمترین گروه فلسفه در ایالات متحده تا اینجا) و در دانشگاه ویرجینیا در ادبیات تطبیقی کرسی استادی گرفت. علاقه‌ی زیاد او به ادبیات یکی از علت‌های چنین جابجایی بود. اما او با این واقعیت روبرو گشت که روش اندیشه‌ی او دقیقاً در همان مسیری قرار گرفته است که نظریه‌ی ادبی زمان می‌پیماید به ویژه آنچه با دریدا، پائول د مان و «ساختار شکنی» در ارتباط قرار می‌گرفت. رورتی مانند آنها تحت تاثیر این فکر قرار گرفته بود که هیچ واقعیت مستقلی در جهان وجود ندارد که در برابر آن، سخنان ما بتواند از جهت صدق یا درستی اش مورد ارزیابی قرار گیرد، و این که تمامی اندیشه‌ی انسانی در درون زبان به وقوع می‌پیوندد. کشفیات روشنفکرانه موضوعی مربوط به جایگزین کردن یک شکل از گفتار با گفتاری دیگر است. توجیه این جایگزینی توجیه شیوه‌ای از زندگی، شرایط اجتماعی، موضع یا نگرشی در برابر دیگران است که مستلزم دقیقاً همین گفتار جدید به عنوان اصلی تصدیق گرا است.

گردشی به سوی کنایه

یافتن جاذبه‌ی سیاسی در آن اندیشه دشوار نیست، هرچند استدلال‌های فلسفی ارائه شده برای آن از نظر من بهتر از آنچه توسط هگل برای نظریه‌ی ربط حقیقت (coherence theory of truth) عرضه شده بود نیست در واقع این‌ها همان استدلال‌ها بودند. هرچند رورتی چرخشی جالب توجه از نوع خودش به آن اضافه کرد و آن را در کتابش « احتمال، کنایه و همبستگی » (1989) مطرح ساخت، آنچه او می‌اندیشید که تمایزی بنیادین است میان آن اندیشمندان (که افلاطون در میان آنها الگوی اصلی بود) که در جستجوی شالوده‌ای مستقل، عینی و ضروری برای جهان خود بودند و آن شالوده را به عنوان خدا یا حقیقت تعریف می‌کردند (آنچه صرفاً جانشین خدا در هیئت توهمات است) و آن کسانی که در تلاش برای یافتن چنین شالوده‌ی مستقلی نبودند، بلکه احتمال ممکن بودن (contingency) هرچیزی از جمله خودشان را تشخیص می‌دادند و در نتیجه در قریحه‌ای از کنایه زندگی و اندیشه می‌کردند. در میان این طبقه‌ی دوم از اندیشمندان نیچه از بقیه برجسته‌تر بود، یعنی کسی که برای رورتی مظهری بود از نوعی ضد سیستم خلاقانه و شاعرانه که او آن را در فروید نیز یافته بود.

از این اقتباس نویافته از کنایه به عنوان نقطه‌ی معکوسی از رئالیسم افلاطونی که تاریخ در هر حال آن را به کلی از میان برده بود رورتی مصمم به دفاع از نوعی لیبرالیسم سیاسی گردید. همبستگی یعنی تایید انسانی دیگر به عنوان فردی برابر و سزاوار همدلی همنشین طبیعی کنایه است و برای رورتی به مبنای واقعی برای حیات سیاسی تبدیل می‌شود. این عمل جسورانه به میان نظریه‌ی سیاسی، رورتی را به مسیرهای تازه و غیر قابل پیش بینی هدایت کرد، هنگامی که او تلاش نمود دیدگاهش مبتنی بر این که بعضی قرائت‌های نظم سیاسی از بقیه برترند را با اعتقادش به این که هیچ چشم انداز فراتاریخی وجود ندارد که بتواند چنین قضاوتی را به انجام رساند آشتی داد. این که او قادر بود به کرات در برابر نظرات انتقادی مقاومت کرده و به کار خود همچنان ادامه دهد شاهدی است بر مهارت‌های ادبی رورتی.

ما میراث رورتی را چگونه باید مورد ارزیابی قرار دهیم؟ بدون تردید او قابل فهم‌ترین فیلسوف از میان فلاسفه‌ی پست مدرن بود هرچند چنین چیزی در یک رقابت دستاورد بزرگی محسوب نمی‌شود. و او یقیناً با اندیشه‌هایش در باره‌ی احتمال و کنایه شناخت واقعی را به شیوه‌ی غیرعادی اندیشه‌ی پست مدرن افزود. هرچند من بر این باورم که مفهوم حقیقت مسئله‌ی بنیادین در گفتمان انسانی است. از این رو من نمی‌توانم با آنچه به نظرم هرگاه با آن مواجه می‌شوم یک شیوه‌ی کاملاً ظاهر فریب و حتی سطحی در استدلال کردن است موافقتی داشته باشم، یعنی آنچه رورتی مظهری از آن بود و در واقع آن را تکمیل نمود. رورتی شخصیت برجسته‌ای در میان اندیشمندانی بود که عقاید خود را به عنوان عقایدی که در برابر نقد ایمن هستند می‌نگرند، آنهم با تظاهر به این که این حقیقت نیست بلکه توافق عمومی است که نقش اول را دارد، در حالی که آنها توافق عمومی را با معیارهای افرادی همچون خودشان تعریف و معین می‌کنند.
------------

Richard Rorty’s legacy
By Roger Scruton
http://www.opendemocracy.net/