ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 22.05.2007, 16:55
دین‌ها، بنیادخودکامگی‌ی حکومت‌ها

منصور کوشان
سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۶

یکی از مهم‌ترین راه‌های دست‌یابی ملت‌ به‌جامعه‌ی آزاد و نظام مردم‌سالار حفظ و استقلال هویت آن ملت است. هر چه ملتی در حفظ و گسترش این هویت و استقلال آن کوشا‌تر بوده، سریع‌تر و راحت‌تر به‌خواسته‌های آزادی‌خواهانه‌ی خود رسیده‌ است. چنان‌چه تاریخ ایران گواهی می‌دهد، ایرانیان نیز مبرا از این شیوه نبوده‌اند و اگر امروز نیز بخواهند می‌توانند از زمره‌ی آنان باشند. داده‌های بسیاری نشان می‌دهد این توانایی هنوز هم در ایرانیان دیده می‌شود. منظور آن توانایی است که در گرو خواست تک تک مردم و ‌هویت فردی‌ آنان است و با دست‌یابی به‌این هویت فردی راحت‌تر می‌توانند هویت ملی‌ی خود را حفظ کنند و با ایجاد یک نظام مردم‌آگاهانه (دموکراتیک) در تعالی و گسترش آن بکوشند.

پیش از اشاره به‌این هویت فردی به‌عنوان ضامن حفظ هویت ملی، ناگزیر، هر چند کوتاه، با نگاه به‌تاریخ می‌توان به‌تر این حقیقت را دریافت. چرا که آگاهی بر تجربه‌ی ‌گذشته می‌تواند زیربنای راه آینده باشد.

تاریخ ایران نشان می‌دهد که ایرانیان با وجود سال‌ها حکومت اسکندر مقدونی نه تنها هویت و فرهنگ خود را از دست ندادند که بعد از رهایی از سلطه‌ی اسکندری در پرورش و گسترش آن بیش‌تر کوشیدند و بعد از دوران مقتدر اشکانیان حکومت شکوهمند ساسانیان را بنیاد گذاشتند. این پشتوانه‌ی تاریخی به‌این معنا است که ایرانیان آن زمان نخواسته‌اند هویت خود را از دست بدهند و در برابر تمام مصبیت‌های بیگانه ایستادگی کرده‌اند تا حاملان و بانیان حفظ ننگ و نفرت نباشند. ایرانی متولد شوند، ایرانی زندگی کنند، ایرانی بمیرند. یعنی همان راهی را برگزیده‌اند که خواست هر ملت سربلندی در سراسر تاریخ بوده است و برای حفظ و پویایی‌ی آن مبارزه کرده و امروز به‌پشتوانه‌ی آن سربلند ایستاده است.

واقعیت این است که ملت ایران در یک مقطع تاریخی دچار یک اشتباه بزرگ شده است و اکنون نزدیک به‌هزار و چهارصد سال است که تاوان آن را پس می‌دهد. ملتی که در برابر قدرت عظیم و با فرهنگ هلنی‌ی اسکندر ایستادگی می‌کند، به‌یقین می‌توانست و می‌بایست در برابر قدرت شمشیر تازی‌ها با فرهنگ جاهلیت هم بایستد. چنان که توانست در برابر تاخت و تاز بی‌امان مغول‌ها و کشتارها و ویرانی‌های مخوف آنان نیز پویایی داشته باشد. ملتی که تجربه‌ی سال‌ها مقاومت در برابر اسکندرها و مغول‌ها را دارد، به‌یقین باز هم می‌تواند در برابر حاکمیت دین و دولت بیگانه هویت خود را نگه دارد. این واقعیت انکار ناپذیری است که رنج ایرانیان در برابر خودکامگی‌های اسلامی چندین برابر افزون‌تر از رنج ملتی است که هم‌خو با فرهنگ اسلامی است. چرا که اسلام و قوانین آن، خوب یا بد، به‌هر حال برخواسته از همان سرزمین‌های عربی است. چالش یک عرب با اسلام یا حاکمان خودکامه‌ی آن به‌مراتب متفاوت با چالش یک ایرانی است.

بی‌آن که قصد مقایسه یا تأیید یکی از ادیان را داشته باشم، ناگزیر به‌این تصورم که چه اتفاقی می‌افتد اگر حکومتی بخواهد بر یک ملت عرب حکومت دین زرتشتی یا یهودی یا مسیحی را اعمال کند. به‌رغم این که بنیاد تمام این ادیان سامری است و از سرزمین‌های هم‌سان برخواسته است و به‌رغم این که از عمر این ادیان صدها سال گذشته، اما باز برای ملت‌های عرب جهنمی ایجاد می‌شود و تا آن حاکمیت دین بیگانه را از سرزمین خود بیرون نکنند، لحظه‌ای آرام نمی‌نشینند. بدیهی است این اتفاق اگر برای ملت‌های دیگر هم بیفتد، اگر حکومتی بخواهد اسلام را بر مردم اروپا تحمیل کند، تحت هیچ شرایطی به‌آن تن نمی‌دهند. مسیحیت، خوب یا بد، رشد و گسترش خود را در سرزمین‌های اروپایی به‌دست آورده است و هم‌خو و هم‌آهنگ با مردمان آن است.

زمانی که تازی‌ها به‌ایران حمله کردند، بنا به‌اسناد تاریخی و داستان‌های شاه‌نامه، ایرانیان دارای اعتقادهای گوناگون بودند. از مانوی‌ها و مزدکی‌ها که بگذریم، زرتشتیان و یهودیان و دیوان در ایران می‌زیستند. (دیوان مردمانی بودند که هم‌چنان به‌باورهای خود پای‌بند بودند و یزدان یا اهورا و اهریمن را باور نداشتند و ستم بسیار موبدان زرتشتی‌ی دوران حکومت حودکامه‌ی ساسانیان را تحمل کردند.) به مانوی‌ها یا مزدکی‌ها یا دیوها که از آنان دیگر کسی در ایران زندگی نمی‌کند یا خود را جایی ایرانی نمی‌نامد، اشاره نمی‌کنم. اشاره‌ام به‌سوی بازماندگان هم‌وطن زرتشتی و یهودی است که تهدید‌ها، شکنجه‌ها، خفت‌ها، خواری‌ها‌ و نهایت شمشیر همیشه عریان تازی‌های مسلمان و ایرانی‌های نو مسلمان را هزار و چهارصد سال تحمل کردند و نخواستند که در برابر عدم پرداخت خراج (مالیات)هویت خود را مخدوش کنند. زرتشتی و یهودی ماندند و هنوز هم با وجود مصایب بسیار در هر کجا، بدون این که به‌اعتقاد خود اشاره کنند، خود را ایرانی می‌نامند و می‌خواهند که ایرانی زندگی کنند و ایرانی بمیرند. چنان که مسیحیان ارامنه هویت ذینی و ملی‌ی چهارصد ساله‌ی خود را به‌رغم تمام مصایب از دوران صفوی تا امروز حفط کرده‌اند.

هدفم از اشاره به‌این واقعیت تاریخی بازگشت به‌دین یهودی یا دین زرتشتی یا دین مسیحی نیست. می‌خواهم به‌این پرسش برسم که چگونه گروهی در برابر شمشیر تازی‌ها و مسلمان‌ها می‌ایستند و گروهی مقاومتشان را از دست می‌دهند و حتا بعضی تواب می‌شوند؟ دگرگونی در دین اسلام از جانب ایرانی‌ها نشان می‌دهد که پذیرش آن آزادانه و از روی انتخاب نبوده است. کسی که دینی را آزادانه انتخاب می‌کند، یعنی از آن شناخت داشته است. آن را همان گونه که بوده است پذیرفته است. ناگزیر به‌تغییر و تبدیل آن به‌آیین‌های کهن خود نیست. نهایت این که ایمان خود به‌دین را امری شخصی تلقی می‌کند و داشتن یا نداشتن آن را در امور اجتماعی و هویت شخصی و ملی‌ی خود دخیل نمی‌داند. چرا که دین، از هر نوعش نمی‌تواند نقشی تعیین کننده در نظام اجتماعی و هویت ملی داشته باشد.

آیا دین بخشی از هویت ملی است؟ کدام یک از شاخصه‌های اجتماعی هویت ملی یک ملت را تعیین می‌کند؟ دین؟ قوم و نژاد؟ مرزهای جغرافیا؟ فرهنگ؟

دین نمی‌تواند هویت ملی باشد، چرا که در میان ملت‌های بسیاری، مردم با اعتقادهای گوناگونی زندگی می‌کنند. چنان که در ایران، زرتشتی، یهودی، مسیحی، اسلامی، بهایی، بابی از جمعیت‌های شناخته شده‌اند و افراد بسیاری نیز یا به‌کلی لامذهب هستند یا تنها باور به‌خدایی بدون هر نوع واسطه‌ دارند.

قوم و نژاد نمی‌تواند هویت ملی باشد، چرا که بسیاری از ملت‌ها تشکیل شده‌اند از قوم‌ها و نژادهای گوناگون. چنان که در ایران فارس، کرد، ترک، لر، بلوچ، ترکمن، قشقایی، بختیاری و عرب زندگی می‌کنند و در کشورهای نوبنیادی مانند آمریکا سرخ ‌پوست، سیاه‌ پوست، سپید پوست، زرد پوست.

با توجه به‌این که در جهان معاصر مرزهای جغرافی بیش‌تر مفهوم سیاسی دارند تا عینی، بنابراین مرزهای جغرافیایی هم دیگر نمی‌توانند تعیین کننده‌ی هویت ملی افراد باشند. ‌با کوچک شدن جهان و به دهکده‌ی جهانی رسیدن، افرادی از ملت‌های گوناگون در سرزمین‌های گوناگون زندگی می‌کنند و به‌رغم گذشت سال‌های بسیار پندار، کردار، گفتار هویتی‌ی خود را، که نشانه‌های آن در زندگی‌ی خصوصی‌اشان مشهود است، از دست نداده‌اند. حتا به‌رغم پذیرش ملیت کشور میزبان، هویت ملی‌ی خود را حفظ کرده‌اند و در شناسه‌های هویتی، ملیت نیاکانی‌ی خود را اعلام می‌کنند. چنان که هم اکنون بیش از سه میلیون ایرانی در سرزمین‌های گوناگون زندگی می‌کنند یا در ایران افرادی از ملیت‌های دیگر چون هندی، عرب، افغان و ...

بنابراین آن چه که می‌تواند هویت ملی‌ی یک ملت را تعیین کند، فرهنگ است. فرهنگ به‌معنای مجموعه‌ی آن‌چه که بستر رشد و تکامل یک ملت را مهیا می‌گرداند. یعنی زبان که از شاخصه‌های آن است و مجموعه‌ی سنت‌ها. سنت‌های پویایی که حاصل زیست دوران تاریخی‌ی یک ملت است و اموری قراردادی نیستند و وسیله‌ی قانون‌ها، دستورالعمل‌ها و نهایت حاکمیت‌های دین و دولت تعیین نشده‌اند. چنان که ایرانیان، پس از یک دوره تسلط تازی‌ها، بعد از تحمل دو سده‌‌ اسلام تازی، با به‌دست آوردن نخستین موقعیت موفق شدند دولت ملی‌ی سامانیان را تشکیل بدهند و دین حاکم را که هیچ‌گونه هم‌آهنگی با خلق و خویشان نداشت، آرام آرام دگرگون کنند و عناصر دل‌خواه یا هویتی‌ی خود را در زیر پوشش آن پرورش دهند. در واقع بعد از دوره‌ی سامانیان، ایرانیان تنها به‌این امید اسلام را با نام تشیع پذیرا شدند که بتوانند به‌مرور زمان آداب و آیین‌های خود، یعنی سنت‌های ایرانی و زرتشتی‌ی دوران هخامنشیان و ساسانیان را زنده و جای‌گزین اسلام کنند. این اتفاق، متأسفانه به‌دلایلی که فرصت بحثش این جا نیست، عملی نشد و اسلام چون استخوان لای زخم هم‌چنان با ایرانیان ماند و فرصت مرهم و مداوا آن هرگز فراهم نشد.

بنیاد نهضت‌های عرفانی، اندیشه‌های کسانی چون ابن‌سینا، رازی، بایزید، عین‌القضات، سهروردی، حلاج و ... یک سوی فرار از این اسلام تازی است که سرانجام عرفان اشراقی را بوجود می‌آورد و اندیشه‌های سنایی، فارابی، ناصرخسرو، عطار، مولوی و ... یک سوی دیگر فرار از اسلام تازی. آن‌چه در تفکر همه‌ی این متفکران و نویسندگان و شاعران و عارفان مشترک است، دست یافتن به‌هویت ملی است و دگرگون کردن دین بیگانه و متجاوز که در برابر تهدید به‌مرگ ناگزیر به‌پذیرش ظاهری‌ی آنند. فلسفه‌ی وجودی‌ی عرفان ایرانی، چیزی نیست جز بنیاد گزاردن طریقت گاهانی (گاتا) یا خرد ایرانی در برابر شریعت اسلامی یا تازی.

تاریخ ایران در بیش‌تر دوره‌ها به‌دنبال فرصتی است تا خود را از یوغ این دین تازی برهاند، اما هر بار عامل بیگانه‌ای آن را به‌عقب می‌اندازد. چنان که شاه اسماعیل صفوی، با یاری و کمک‌های همه جانبه‌ی کشورهای اروپایی که نگران تجاوز عثمانی‌ها بودند، چنان بنیادهای جکومت شیعه‌ی اسلامی را در ایران نهادینه کرد که تا دوره‌ی مشروطیت مردم هر گونه تصوری از آزادی‌ی عقیده، حقوق اجتماعی و چشم‌اندازهای دیگر را از دست دادند.

در واقع مشروطیت واپسین دوره‌ی مبارزه‌ی ایرانیان با حاکمیت دین بیگانه در گذشته است و نهضت‌های خودجوش مردم‌آگاهانه‌ی امروز آخرین فرصت برای دفع آن. انقلاب مشروطیت بعد از یک دوره‌ جنبش‌های دهقانی که منشأ تمام آن‌ها رهایی از سلطه‌ی اسلام و ملاها است، پرش بزرگی بود که متأسفانه با دخالت بیگانگان، حمایت انگلیس و روس از اسلام و ملاها با شکست روبه‌رو می‌شود. اما امروز ملت ایران با پشتوانه‌ی نهادهای دموکراتیک جهان، این آگاهی و شانس را دارند که اجازه ندهند باردیگر دولت‌های طماع و چپاول‌گر سدی برابر خواست‌هایشان و ایجاد یک نظام مردم‌آگاهانه شوند.

تاریخ نشان می‌دهد هر جا دولت ملی روی کار بوده است و ایرانیان در شرایط بهتری می‌زیستند، اسلام و ملاها غایب بوده‌اند. هیچ نفشی در قدرت دولت و سرنوشت ملت نداشته‌اند: صفاریان و سامانیان. هر گاه دولت یا حکومت خودکامه بوده است و مردم محروم از آزادی‌های اجتماعی بوده‌اند، اسلام و ملاها نقش مهمی در قدرت و سرنوشت مردم داشته‌اند: صفویان و قاجاریان. حتا ضعف‌های بنیادی‌ی حکومت محمدرضا پهلوی بیش‌تر در جایی نمود می‌یابد که او متوسل به‌اسلام و ملاها می‌شود. چنان که خمینی و حکومت جمهوری اسلامی میراث بی‌واسطه‌ی او است. اعتقادهای عمیق محمدرضا پهلوی به‌اسلام و دامن زدن به‌فعالیت‌های مذهبی، به‌بهانه‌ی مقابله با نهضت‌های سوسیالیستی، کمونیستی و نزدیکی به‌آمریکا، بنیادهای حکومت اسلامی را استوار می‌کند. اشتباهی که امکان جبران آن را پهلوی‌ها نمی‌یابند، اما آزمون آن برای ملت ایران می‌ماند.

این واقعیت انکارناپذیری است که نه محمدرضا شاه اسلام و ملاها را می‌شناخت و نه ملت معاصر ایران. دوران خاموش و دیکتاتوری‌ی پهلوی که هر گونه نگرش سیاسی یا انتقادی از حکومت و اسلام را ممنوع کرده بود، سبب شد که هم خود فریب بخورد و ناگزیر شود ار اریکه‌ی قدرت ظل‌الهی پایین بیاید و هم ملت دریابند آن‌چه که از آن به‌نام عدل و صلح و دوستی و مدینه‌ی فاضله می‌گفتند هیچ چیز نیست مگر مجموعه‌ای از قانون‌های ناانسانی و نااجتماعی.

این تجربه و این آگاهی اگر چه به‌بهای سنگین سال‌های بسیار رنج و مصیبت و خفت به‌دست آمده، اما این فرصت را هم به‌ملت داده است تا شرایط زیست اجتماعی‌ی خود را از یوغ آن برهاند. اگر مردم دوران سامانیان وارثان نیاکانشان بودند و هنوز کتاب‌ها و اخبار گذشته را از یاد نبرده بودند، و توانستند در برابر خلفای اسلامی بایستند و حکومتی با هویت ایرانی و خواست‌های ملی روی کار بیاورند، مردم امروز نیز با توجه به‌تحولی که در ارتباط‌ها و انتقال تاریخ و اخبار بوجود آمده است، به‌یقین می‌توانند یک دولت ملی بوجود بیاورند و هویت ملی‌ی خود را پرورش و گسترش بدهند. دیگر زمان صفویان یا قاجاریان یا حتا پهلوی‌ها نیست که مردم در زیر حبابی از امنیت کاذب زندگی کنند و هیچ چیز در باره‌ی حقوق اجتماعی‌ی خود ندانند و بر شکل‌های گوناگون حکومت‌ها ناآگاه باشند و در هراس از خرافات مذهبی و معجزه‌های آخوندی به‌سر ببرند. مردم اکنون هم طعم حکومت اسلامی را تا بن استخوان چشیده‌اند و هم نشانه‌های فساد حاصل از آن را در تمام سطوح اجتماعی شاهد بودند و هم چشم و گوششان با دیدنی‌های نو و شنیدنی‌های جدید آشنا شده است و می‌توانند بخواست خود دست یابند. خواستی که در اعتراض‌های گوناگون جنبش نویسندگان، روزنامه‌نگاران، روشنفکران، زنان، معلمان و کارگران دیده می‌شود. خواستی که ضامن هویت ملی‌ی آنان خواهد شد و از هرگونه تهدید یا تجاوز بیگانه، چه عینی و چه ذهنی محفوظشان می‌دارد. خواستی که از نگرش به‌هویت فردی آنان برخواهد خواست. آن هویت فردی که مستتر در دریافت‌ها و تعمق‌های شخصی‌ی آنان است. آن هویت فردی که در رسیدن به‌استقلال فردی و انتخاب شخصی آشکار می‌شود.

اگر هر ایرانی به‌این نتیجه برسد که هویت فردی‌‌اش امری کاملن شخصی است و به‌هیچ کس حتا افراد خانواده نیز مربوط نمی‌شود، به‌یقین به‌آن نقطه‌ای می‌رسد که امکان دنبال کردن خواست‌هایش را می‌یابد. به‌آن بلوغی می‌رسد که می‌تواند هویت ملی‌اش را استحکام بخشد. به‌آن استقلالی می‌رسد که امکان تحقق بخشیدن به‌هویت ملی‌اش بسیار می‌شود. هویتی که می‌تواند نماینده‌ی هر ایرانی باشد.

بدون هویت فردی، ساختن یک هویت جمعی یا ملی ممکن نیست و هر گونه نمادی بدون دست یافتن به‌هویت فردی، امری است گذارا که امکان پایداری و ایستادگی‌اش در مقاطع حساس تاریخی ممکن نیست. چنان که خودکامه‌گان حکومت اسلامی به‌راحتی توانستند سال‌های بسیار بر ملتی حکومت کنند که حتا خود نیز تا بیش از انقلاب ‌آن را باور نداشتند. باور نداشتند چون می‌پنداشتند بیش از هشتاد در صد از مردمی که در مسجدها، تکیه‌ها، روضه‌ها، امام‌زاده‌ها حضور نمی‌یابند دارای هویت فردی هستند. آخوندها آگاهانه یا ناآگاهانه تصور می‌کردند این هویت فردی است که کسانی را به‌انتخاب نماز و روزه و دعا و نذر و روضه و صدقه و خمس و زکات و کل فرایض دینی رسانده است. تصور می‌کردند این هویت فردی است که کسانی را به‌انتخاب بی‌حجابی، رقص و ساز و آواز و تاتر و سینما و تمام مظاهر تمدن مدرن کشانده است.

چنان که در مقطع انقلاب و تظاهرات چند میلیونی، آخوندها یا شهروندهای جهان به‌این دریافت رسیدند که در مورد هویت ایرانیان اشتباه کرده‌اند. به‌این نتیجه رسیدند که این هویت جمعی‌ی هر ایرانی است که او را به‌انتخاب یک ملا و نهایت حکومت اسلامی سوق می‌دهد.

آن اجتماع‌های چند میلیونی و آن فریادهای گوش‌خراش الله اکبر، انتخاب یک هویت جمعی یا ملی‌ی کاذب بود. انتخابی بود از روی ندانم‌کاری، عدم شناخت خود، عدم شناخت خواست‌های خود و نهایت نداشتن هویت فردی/ شخصی. چون هویت فردی نبود هر کس فکر می‌کرد چون دیگری چنین می‌خواهد من نیز باید همان را بخواهم. (خواهی نشوی رسوا هم‌رنگ جماعت شو. مثلی که اهرم نابودی‌ی هویت فردی و سستی‌ی هویت ملی است.) چرا که در آن زمان کسی به‌صدای خود، به‌ذهنیت خود، به‌حاصل تفکر خود توجه نمی‌کرد. کسی به‌هویت فردی‌ی خود نمی‌اندیشید یا به‌آن نرسیده بود.

وقایع بهمن 57 نشان می‌دهد خیل عظیمی از ایرانی‌ها فاقد هویت فردی بوده‌اند. هویت ملی‌ی خود را گم کرده بوده‌اند. چون محمدرضا پهلوی همه را از داشتن هویت فردی محروم کرده بود و از هراس از دست دادن قدرت خود نمی‌خواست هویت واقعی‌ی ملت شکل بگیرد. نشانه‌های کوچکی از هویت ملی‌ی دوران محمد مصدق بیش از این که شاه را تشویق به‌رشد و گسترش آن کند هراسانده بود. متوجه شده بود آن گروهی از هواداران مصدق که موفق به‌تشکیل دولت ملی شدند و توانستند شرکت نفت را به‌پشتوانه‌ی آن از یوغ استعمار بیرون بیاورند، با هویت فردی به‌هویت ملی رسیدند و خواستار یک نظام مردم‌سالارانه، یک ایران مستقل و یک هویت سربلند شدند. اصولی که موقعیت خودکامگی‌ی شاه و منافع بیگانه‌ی مدافع او را متزلزل می‌کرد.

هر گاه هویت فردی نباشد یا اگر هویت‌های جمعی یا ملی با پشتوانه‌ی هویت فردی ساخته و پرداخته نشده باشد، دست‌خوش سیاست‌های روز می‌شود. سیاست‌هایی که هیچ‌گونه هم‌آهنگی با آرمان‌ها و روان مردمان آن جامعه ندارد.

هیچ تیم فوتبالی نمی‌تواند با هویت جمعی‌ی کاذب بازی‌ی خوبی ارائه دهد. یازده نفر افراد یک تیم فوتبال با یازده هویت فردی، یازده شخصیت مستقل، یازده توانایی‌ی مستقل، می‌توانند یک تیم با یک هویت جمعی‌ی قدرتمند بسازند.

این مثال ساده در مورد ملت‌ها هم صدق می‌کند. کم‌تر سیاست‌مدار قدرتمندی است که وسوسه نشود ملت خود را به‌سوی جاه‌طلی‌هایش سوق ندهد، و این اتفاق در کشورهایی که مردمان آن فاقد هویت فردی هستند، مانند کشورهای در حال توسعه و جهان سوم، بارها پیش آمده است. اما در کشورهایی که اغلب مردمان آن دارای هویت فردی هستند، ممکن نشده است. مانند کشورهای اروپایی. اگر هنوز در آمریکا سیاست‌های ناانسانی، ضد انسانی پیش می‌رود و اعتراضی به‌دنبال ندارد، از آن رو است که هنوز بخش زیادی از مردم آمریکا به‌هویت فردی نرسیده‌اند. چون سیاست‌مداران و سرمایه‌داران آمریکایی برای این که بهتر بتوانند سیاست‌های خود را پیش ببرند تا آن‌جا که بتوانند مانع این رشد فردی یا دست‌یافتن به‌هویت فردی می‌شوند.
بدیهی است بزرگ‌ترین اهرمی که ضامن سیاست‌مداران و سرمایه‌داران می‌شود و مانع هویت فردی، بزرگ‌نمایی‌ی دین است. مهم نیست چه دینی. همین که اهرمی باشد که با آن بتوان خیل مردمان را شبیه هم ساخت و چون "گوسفندان خدا" به‌چراگاه‌های خود هدایت کرد، خواست خودکامه‌گان و سرمایه‌داران را برآورده است. حال هر چه این اهرم دینی عقب افتاده‌تر یا تنگ‌تر باشد، دست‌یابی به‌این کنترل و ساختن هویت کاذب سهل‌تر و سریع‌تر است. از این‌رو، آن جامعه‌ای که خواستار آزادی‌های فردی، حقوق اجتماعی، برابری‌های انسانی و نهایت یک نظام مردم‌آگاهانه است هیچ راهی جز این ندارد که با دست یافتن به‌هویت فردی، هویت ملی‌ی خود را قوی سازد و دین را امری شخصی و درونی بداند.

تنها با دست‌یافتن به‌هویت فردی و ساختن هویت ملی‌ی قوی است که می‌توان هر گونه ایمانی را امری شخصی، خصوصی قلمداد کرد و از نقش و کارکردهای اجتماعی‌ی آن چشم پوشید. با هویت فردی است که مسلمان، شیعه یا سنی، زرتشتی، یهودی، مسیحی، کاتولیک یا پروتستان، بودایی، بهایی، بابی، بی‌دین، کمونیست یا ... ایمان خود را امری شخصی می‌داند و نیازی به نمایش و تحمیل آن به‌دیگری ندارد. در هویت فردی است که هر کس در هر کجا که هست، دیگری را سد سر راه خود نمی‌بیند و گمان نمی‌کند با حذف دیگری می‌تواند بخواست‌های خود برسد. با هویت فردی است که کسی خود را برتر یا کم‌تر از دیگری نمی‌داند، راه خود را می‌رود و نان خود را می‌خورد. با هویت فردی است که تسامح و مدارای درست شکل می‌گیرد. با هویت فردی است که دیگر هیچ کس نمی‌تواند هویت ملی را به‌بازی بگیرد یا آن را تهدید کند. با هویت فردی است که دفاع از هر شهروندی دفاع از خود و دفاع از هویت ملی معنا می‌دهد. با هویت فردی است که ظلم و تجاوز به‌حقوق انسانی و اجتماعی‌ی هر شهروندی، تجاوز به‌هویت ملی و تجاوز به‌هم‌وطن و تجاوز به‌خود معنا می‌یابد. با هویت فردی است که فرد از مرز حیوان بودن می‌گذرد و به‌مرتبه‌ی انسان بودن می‌رسد. با هویت فردی است که هر فرد دیگر گوسفند پنداشته نمی‌شود و جامعه یا هویت ملی معنا و مفهوم امت یا گله نمی‌یابد. با هویت فردی و ملی است که انسان از شبان‌رمگی می‌گذرد و بی‌نیاز به‌شبان می‌شود. با دست یافتن به‌هویت فردی و هویت ملی‌ی توانا است که امام، رهبر، فقیه، مرشد، مراد و هر گونه شبان‌رمگی بی‌معنا و پوچ می‌شود و جامعه بی‌نیاز از کیش‌های گله‌ای می‌گردد.

با هویت فردی است که فرهنگ هر جامعه رشد می‌کند و در بالندگی‌ی خود آزادی و استقلال و نظام مردم‌آگاهانه را حاکم بر جامعه و سرنوشت ملت می‌کند. با دست یافتن به‌هویت فردی و قدرت بخشیدن به‌هویت ملی است که نمایندگان ملت و دولت‌ها کارگزاران خواست ملت می‌شوند و نه جاه‌طلبان و خودکامه‌گان منافع خود و بیگانه‌گان.

تا آن روز!
استاوانگر، می 2007