ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 29.03.2007, 12:35
ايمانوئل کانت متفکر و فيلسوفی دورانساز

محسن حيدريان
Immanuel Kant (1724-1804)


ايمانوئل کانت نامدارترين متفکر دوران روشنگری است. ايده پايه‌ای دوران روشنگری، رهايی خويشتن از طريق آگاهی است. «شهامت داشته باش که فهم خود را بکار گيری» اين است پيام فيلسوفی که با فقر و تنگدستی و در يک محيط بشدت متعصب مذهبی بزرگ شد، اما شجاعت آن را يافت که به «بردگی دوران جوانی اش» بنگرد و بر نابالغی خويش نظر افکند. از همين رو بود که تصميم گرفت که زندگی اش را به دانش رهايی انسان اختصاص دهد و در راه معرفتی بکوشد که آدمی را از نابالغی رهايی بخشد. چگونه زيستن انسان پس از کانت دستخوش اين تحول شد که آدمی تنها اسير نيروهای ناشناخته و ماورا طبيعی و يا جبر تاريخی و دترمينيسم نيست، بلکه در بدترين شرايط نيز، می‌تواند بر چگونگی زيست خود تاثير مهمی گذارد. چنين قرائتی از انسان و امکان انتخاب و مسئوليت پذيری حتی در بدترين شرايط، جوهر برداشت عقل گرايانه از انسان را تشکيل ميدهد. اين رويکرد با قربانی دانستن انسان که جوهر بسياری از برداشتهای جبرگرايانه و افراطی از انسان است مغايرت کامل دارد.
کانت همه آثار مهم خود را در ۲۵ سال پايان زندگی هشتاد ساله اش نوشت. مهمترين اثر او "سنجش خرد ناب" است که به فارسی نيز ترجمه شده است. کانت در ۶۴ سالگی يعنی در سال ۱۷۸۸ کتاب «نقد خرد عملی» و دو سال بعد يعنی در سال ۱۷۹۰ «نقد نيروی داوری» را نوشت. همه کتابهای او بحث و توجه فوق العاده زيادی را در سراسر اروپا بر انگيخت. مباحث و علاقمندی کم نظيری که افکار کانت در ميان هم عصران او ايجاد کرد، در برابر نفوذ فکری قابل ملاحظه پس از حيات او بر دنيای انديشه و روشنفکران که هنوز هم در آغاز قرن بيست و يکم ادامه دارد، بسيار اندک بنظر ميرسد. زيرا کانت اثری دورانساز در جريان فکر و انديشه گذاشت و نه تنها فلسفه سياسی بلکه علوم اخلاق، زيباشناختی و تئوری علمی را وارد مرحله تازه‌ای کرد. بنابراين اهميت کانت را در سه عرصه ميتوان خلاصه کرد: اخلاق، تئوری علمی و فلسفه سياسی. وی فيلسوفی کثرت گراست که برای تعدد و گوناگونی هدفگذاری های انسانی و لذا يک نظام اجتماعی متکثر با چنين شعاری پيکار می‌کرد: "جسارت آزاد بودن داشته باش و آزادی و گوناگونی ديگران را محترم شمار. چرا که منزلت انسانی در آزادی و خود آيينی است." به باور او انسان تنها از طريق معرفت و آگاهی و خودشناسی است که می‌تواند خود را به لحاظ روحی از بردگی ناشی از خرافات ، پيشداوريها و بت ها رها سازد و بر پای خود بايستد.
کانت در سراسر عمر از کونيگزبورگ شهر زادگاهش دور نشد، با اين وجود، ويژگی مهم شيوه تفکر و استدلال او رويکرد جهان گستری است. او خود را شهروند جهان ميدانست. انديشه سياسی او بويژه در موضوع صلح جاودان نيز از همين تفکر ناشی ميشود.

 بطور کلی ميتوان گفت که کانت چهار پرسش اساسی را پيش می‌کشد و از منظر خود به هر يک از آنها پاسخ می‌گويد:

۱- انسان چه ميتواند بداند؟

۲-چگونه بايست زيست؟

۳- چه اميدی ميتوان داشت؟

۴- انسان چيست و چگونه بايستی به جهان هستی بنگرد؟

کانت در يک خانواده مذهبی بزرگ شد و باور مذهبی و پرهيزگاری خانواده تاثير مهمی بر شکل گيری فکری و فلسفی او نهاد. او فرزند يک زين ساز تنگدست بود. دوران کودکی و جوانی مشقت باری داشت، اما توانست اين دشواريها را به يک نيروی محرک فوق العاده مثبت تبديل کند و از آن نه روحيه خشم و انتقام و ياس بلکه درس رهايی، تحرک و بلوغ فکری بگيرد. همين کوشش سترگ و رهايی بخش نام و زندگی کانت را با دوران روشنگری به سختی پيوند داده است. کانت از والدين خود چون نمونه های شايسته از صفا و پرهيزکاری ياد می‌کند و درباره مادرش می‌نويسد: " من هيچگاه مادر خود را از ياد نمی برم. او بود که نخستين بذر نيکی را در من کاشت و پرورش داد. او قلب مرا به روی طبيعت گشود، انديشه ام را بيدار کرد و گسترش داد. آموزش های وی همواره در زندگانی من تاثيری بسزا و پاينده داشته است."

کانت زندگی را بدون مشارکت فعال در زندگی سياسی و اجتماعی و فارغ از تب و تاب های بيرونی گذراند. دغدغه اصلی کانت عالم تفکر، شناخت و تامل بود. او زندگی فوق العاده شاق، پرکار و منظمی داشت. درباره نظم و دقت و شيوه زندگی کانت بعنوان مثال ميتوان از پياده روی روزانه و به دقت برنامه ريزی شده او ياد کرد. بطوری که اين پياده رويها هر روز، سر يک ساعت معين انجام می‌شد و در هيچ شرايطی قطع نمی شد. اين پياده روی ها چنان منظم و قاعده مند صورت می‌گرفت که از روی آن می‌شد ساعت را حدس زد. رد پای چنين دقت و شيوه زندگی منظمی را ميتوان در آثار و نوشته های کانت به روشنی ملاحظه کرد. گفته اند که پياده روی منظم روزانه کانت تنها يکبار بهم خورد و آن هنگامی بود که مشغول خواندن کتاب «اميل» اثر روسو بود. کانت انسانی با صفا و نيکخواه بود و برای هر چيز شايسته ، احترام داشت و به جنبه های نيک افراد بيشتر توجه داشت تا به عيب هايشان. همه عمر با مشکلات مالی روبرو بود، با اين حال نه از دانشجويانش کمکی قبول می‌کرد و نه از پيمودن راهی که برگزيده بود، پشيمان بود. در کهنسالی پس از آنکه از راه نوشته هايش پولی گرد آورده بود، به خويشاوندان خود کمک بسيار می‌کرد و به برخی مستمندان مقرری هفگتی ميداد.

کانت همانند بسياری از متفکران و نخبگان هم عصرش که زندگی را از راه تدريس خصوصی می‌گذراندند، چند سالی معلم خصوصی بود. پس از چند سال تدريس، استاد فلسفه دانشگاه شد و از همين رو از نخستين متفکرانی است که آنها را «فيلسوف حرفه ای» می‌نامند. حرفه کانت همچون فيلسوف و نيز يک فلسفه شناس او را به تعمق در تاريخ فلسفه و انديشه کشاند و به او اين فرصت را داد که نه تنها نسبت به آثار فلاسفه دوران باستان بلکه انديشمندان هم عصر خود مانند دکارت، اسپينوزا، لاک، هابز، روسو و هيوم شناخت و تحليل سيستماتيک بيابد. تجزيه و تحليل آثار هم عصران به کانت فرصت داد که نتايج مهمترين برداشتهای آنها را تکامل دهد و برخی از جنبه های نادرست آنها را نيز به دقت ابطال کند.

کانت بعنوان استاد دانشگاه موضوع های گوناگونی نظير رياضی، فيزيک، فلسفه، تئولوژی طبيعی، ستاره شناسی و انسان شناسی را تدريس می‌کرد و جلسات سخنرانی و بحث او همواره با استقبال زيادی روبرو می‌شد. هردر فيلسوف آلمانی يکی از کسانی که بارها در جلسات سخنرانی او شرکت جسته بود، در اين باره نوشته است:
«او شادابی جوانان را داشت و من بر آنم که در کهنسالی نيز آنرا حفظ کرده است. سيمای گشاده و سرشار از انديشه او جايگاه شادی و آرامش بود. از دهانش گفتاری سرشار از انديشه جريان داشت. شوخ طبعی و لطف سخن و نکته سنجی به فرمانش بودند و درس او ، گفتگويی دلپذير بود. با همان نبوغی که انديشه لايبنيتس و هيوم را نقد می‌کرد و قانونهای نيوتن و کپلر را بيان می‌کرد، به نوشته های روسو و کشف های تازه طبيعت می‌پرداخت....او به هيچ موضوع در خور دانستن، بی اعتنا نبود. در برابر روشنگری و شناخت حقيقت، هيچ حزب ، هيچ ننگ، هيچ شهرت جويی يا سودجويی، کمترين جاذبه‌ای نداشت. او به ديگران جرات ميداد و آنان را به انديشيدن مستقل بر می‌انگيخت. بهيچ رو بر آن نبود که بر آنان چيره شود. اين مرد که من با سپاس و احترام بسيار از او نام می‌برم ايمانوئل کانت است. مردی که تصوير مهربانش را پيش روی خود دارم.»

نظريه شناخت
چنانکه ميدانيم دوران روشنگری دوران عقل گرايی، رسوخ تجربه گرايی و آزمون در دنيای شناخت و تفکر بود. کانت ابتدا نظريه شناخت هيوم را که متکی بر اين تز بود که، بشر قادر به شناخت کامل همه چيز و همه قوانين محيط پيرامونی نيست، تکامل داد. کانت نظريه علت و معلول را به اين صورت فرمولبندی کرد که بايد ميان «جهان در خود» و «جهان در ديد» تمايز قائل شد. منظور کانت اين بود که انسان هرگز قادر نيست که به ماهيت دورنی بسياری از مسايل و اشيا پی ببرد، اما ميتواند آنها را از ديد و منظر درک خود بازشناسد و تبيين و تحليل کند. زيرا آگاهی و شناخت انسان گرچه محدود است، اما دارای حس تشخيص و تفکيک است که يک ويژگی ناشی از تعقل ذاتی اوست. بنابراين شناخت بخشی از خود انسان و جزء آگاهی و شعور انسانی است. اما شناخت انسان محصول تجربه نيز است و از آنجا که انسان بطور ذاتی کنجکاو و در جستجوی علل حوادث است، از تجربه نيز درس می‌گيرد و بر شناخت خود می‌افزايد.

کانت در اثر مهم خود سنجش خرد ناب می‌نويسد: " شک نيست که هرگونه شناسايی با تجربه آغاز می‌شود. زيرا چگونه ممکن است که توانايی شناسايی بکار آيد مگر آنکه به تاثير موضوع هايی که حس های ما را متاثر می‌کنند بر انگيخته نگردد؟.....بنابراين به حسب زمان، هيچ شناسايی پيش از آزمون نيست بلکه آزمون، آغازهرگونه شناسايی است. ولی با اينهمه ، از اين سخن که هرگونه شناسايی با تجربه آغاز می‌گردد، بهيچ رو نتيجه نمی شود که همه شناسايی از تجربه بدست می‌آيد. بلکه درست برخلاف اين انديشه ، چه بسا که شناسايی تجربه ما ترکيبی باشد از آنچه تاثرهای حسی به ما ميدهد و آنچه توانايی شناسايی از خود به آن می‌افزايد. (و تاثرهای حسی تنها زمينه آنرا فراهم می‌آورند) و اگر ما توجه و تمرين کافی نکرده، در اين باره مهارتی بدست نياورده باشيم، از تشخيص آنچه خود ، به تاثرهای حسی نخستين افزوده ايم ، ناتوان خواهيم بود".

کانت پس از تاکيد بر اينکه سنجش همان بنياد آزاد از تجربه است که همه ساختمان انديشه وی بر آن پی افکنده ميشود، ادامه ميدهد:

«سرنوشت خرد آدمی چنين است که نخست با شتاب، بنای انديشه خود را برپا می‌کند وپس از به پايان بردن کار، تازه در صدد بررسی استواری آن بر می‌آيد.»
کانت در ادامه به ايده «نقد خرد ناب» می‌رسد يعنی دانشی که خاستگاه شناسايی آزاد از تجربه و حدود استعدادهای شناسايی را بررسی می‌کند و هرگونه موضوع شناسايی را تنها در نسبتی که با اين توانايی ها دارند، در نظر می‌گيرد. کانت در «نقد خرد ناب» فهم را که از ژرفای ناشناخته بر می‌خيزد، بنياد هر گونه انديشيدن و شناسايی ميداند و يگانه کردن تصورها را مستلزم وحدت دانستگی ها ميداند. او توضيح ميدهد که نيروی داوری انسان همانا توانايی گرد آوردن موضوع ها زير مفهوم ها و قاعده هاست:

"اگر فهم را بطور کلی ، توانايی تشخيص قاعده ها تعريف کنيم، ميتوان گفت نيروی قضاوت همانا توانايی گرد آوردن زير قاعده ها يعنی تشخيص اين است که آيا يک چيز تابع قاعده معين است يا نيست."

کانت چند پرسش جاودانی انديشه و فلسفه مانند نسبت ميان روح و ماده و وجود يا عدم خدا را نيز با توجه با فرضيات و نظريات فلاسفه قديم و جديد مورد بحث قرار داد و آنها را از منظر بکلی تازه‌ای پيش کشيد. کانت به اين باور دست يافت که برای شناخت خدا و باور به وجود او نبايد از طريق عقل و نه از طريق تجربه کوشش کرد، بلکه باور به خدا يک ايقان دورنی انسان است و قامت عقل و تجربه بسيار کوتاهتر از آن است که به بلندای آن راه يابد. کانت برهان های خرد نظری برای اثبات هستی خدا را ناکافی ميداند و پرداختن به الهيات عقلانی را کاری بيهوده و اتلاف وقت ميداند:
" من بر آنم که هرگونه کوشش برای برپا کردن يک الهيات به کمک انديشه تنها، بيهوده است و اصل های خرد نمی توانند کاربردی درباره طبيعت و دستيابی به حقيقتی در الهيات برسانند. از اينرو الهيات عقلانی نمی تواند وجود داشته باشد مگر اينکه بر بنياد قانونهای اخلاق باشد."

 کانت يک گام ديگر نيز به جلو برداشت و اين نظريه را پيش کشيد که انسان از نظر روحی و اخلاقی نياز به باور به وجود يک روح جاودان دارد. اما باور به وجود خداوند هيچ نسبتی با دترمينيسم و کاهش نقش اراده انسان بر سرنوشت خويش ندارد. کانت ميان سطوح مختلف هستی شناسی و واقعيات گوناگون تفاوت گذاری می‌کرد. او معتقد بود که مقولات همچون ابزارهای ذهنی ما برای فهم واقعيت اند. بنا به درک کانت انسان موجودی آزاد است و خواست و اراده او موضوعی مستقل از پروردگار است. از ديد کانت انسان موجودی هم طبيعی، هم بيولوژيک و هم اجتماعی است. همچون موجودی بيولوژيک انسان به طبيعت تعلق دارد، اما اخلاق او از پيش تعيين نشده است و لذا انسان مسئول رفتار و انتخاب خود است. فلسفه اخلاقی او نيز مبتنی بر همين نظريه مسئوليت اخلاقی انسان است. کانت شخصيت را «آزادی از مکانيسم طبيعت» تعريف می‌کند. چنين تعريفی در باره شخصيت خود وی مصداق کامل دارد. زيرا او اندامی باريک و کوچک داشت و همواره بر اثر باريکی سينه و تنگی شانه ها در سينه خود احساس فشار و گرفتگی می‌کرد و به گفته خود او «قلب و ريه هايش برای حرکت جای کافی نداشتند.» با اينهمه توانست به نيروی اراده و تمرکز بر اين نقص جسمانی غلبه کند و همه تن را در خدمت خود بگيرد. در ۷۰ سالگی رساله‌ای درباره «توانايی انديشه در غلبه بر احساس بيماری به وسيله نيروی اراده» نوشت. اين تاثير معنوی در سيمای او آشکار بود. به گفته هم عصران او سيمايی روشن، پيشانی بلند، چشمانی درخشان و نگاهی نافذ داشت.

کانت همچنين موضوع تازه‌ای بعنوان «عقل عملی» را مطرح کرد که غرض از آن خصوصيت درونی انسان است که به او توانايی ذاتی تفکيک ميان حق و ناحق و درست از نادرست را ميدهد. از چنين خصوصيتی است که اخلاق و اتيک برای رفتار انسان اهميتی مرکزی می‌يابد. بعبارت ديگر همه رفتار انسانی را نميتوان تنها با کوشش در راه دست يابی به هدف و يا نتيجه کار توضيح داد بلکه ارضا حس درونی نيز يک نياز اخلاقی و روحی انسانی است.

در کتاب «نقد عقل عملی» کانت تاکيد می‌کند که « اخلاق نظريه‌ای نيست درباره اينکه چگونه به سعادت برسيم بلکه نظريه‌ای است درباره اينکه چگونه خود را شايسته سعادت سازيم.»

انسان شناسی 

کانت قرائت بسيار مثبت روسو در باره انسان در حالت طبيعی را نمی پسندد و معتقد است که انسان تنها در صورت فاصله گيری از انگيزه های احساسی و هيجانات لحظه‌ای ميتواند درست عمل کند. در غير اينصورت انسان بطور طبيعی ميتواند اسير انواع غرايز جسمی و روحی گردد.

بعقيده کانت انسان موجودی دوگانه است شامل جسم وجان و يا عقل و احساس که کنش و واکنش هريک از اين دو، از منطق جداگانه‌ای پيروی می‌کند. بعنوان مثال انسان قادر به تصميم گيری کامل درباره چگونگی واکنش های احساسی خود نيست و کنترل کامل اين بخش احساسی انسان در اختيار مطلق او نيست. اما همزمان انسان همچون موجودی عقل گرا در مسايلی که در حيطه شناخت عقلی است، دارای حق انتخاب، اراده آزاد و تصميم گيری است. به اين ترتيب انسان در چهارچوب عقل عملی دارای اراده‌ای آزاد برای انتخابی اخلاقی و معنوی است. و درست همين امکان انتخاب و اراده آزاد است که انسان را انسان کرده و به او امکان شناخت، تاثير گذاری بر جهان پيرامون و جلوگيری از بسياری از مصايب را داده است. اين دريافت کانت از اين نظر که جدال و اختلاف سنتی ديرينه ميان عقل گرايان و تجربه گرايان را به گونه تازه‌ای پيش کشيد و پاسخ داد، يک تحول در تاريخ فلسفه بشمار ميايد، زيرا قايل شدن به چنين ظرفيت بزرگی برای خواست و اراده انسانی در کنترل رفتار خود و تاثير گذاری بر جهان، مرحله تازه‌ای در تاريخ فلسفه بود و بر دترمينيسم (جبرگرائی) حاکم بر انديشه بسياری از فلاسفه درباره انسان و سرنوشت او نقطه پايان گذارد. چنين برداشتی کاملا با روح دوران روشنگری همسو و محرک آن بود.

کانت در کتاب ديگر خود «نقد نيروی داوری» مفاهيمی مهمی نظير کشف گوناگونی طبيعت، مفاهيم زيبايی و ذوق و قضاوت ذوقی و نيروی خيال را مورد بررسی و تحليل قرار ميدهد. او تاکيد می‌کند که از ميان توانايی های انسان تنها ذوق است که نيازمند نمونه هايی است که در جريان تکامل فرهنگ به برترين پايه ها رسيده اند و اين از آنروست که پرورش اين توانايی بوسيله دستورها و مفاهيم ممکن نيست.

 در زيبا شناختی کانت، هنر همچون «شی فی نفسه» ارزشمند است. لذت بردن از يک اثر هنری خود به خود از والاترين ارزشهاست. کانت تاکيد می‌کند که هنرمند توانايی علمی خود را بدون هيچ اجبار و صرفا از روی اراده آزاد صرف آفرينش هنری می‌کند. اين درک کانت چند دهه بعد در دوران رمانتيک به اوج رسيد و بعنوان يکی از مهمترين يافته های فلسفی و فکری مورد بازخوانی بسياری از نويسندگان و هنرمندان و شعرای رمانتيک قرار گرفت.
بطور کلی تز مرکزی کانت در فلسفه سياسی و اخلاق ، لزوم تفکيک ميان غرايز و احساسات از عقل است. رفتار درست مشروط به کنار گذاشتن احساسات و تسلط بر غرايز و پيروی از عقل است. کانت همواره تاکيد می‌کند که انسان در هيچ شرايطی مجاز به استفاده از ديگر انسانها همچون ابزاری برای دست يابی به اهداف خود نيست. می‌گويد: «انسان نه يک وسيله بلکه هدف است. از آنجا که هر انسان بايد از شان انسانی برخوردار شود و يک هدف بحساب آيد، رفتار با انسان نيز بايد تابع پذيرش موجوديت مستقل و احترام به او و خواست و اراده او باشد.» کانت اين نظريه را به تمام انسانها صرفنظر از نژاد و قوم و مليت تعميم ميدهد و لذا يک انديشه جهان گستر را درباره انسان پيش می‌کشد. به همين دليل دکترين انسان شناسی و اخلاقی کانت انعطاف ناپذير، سرسخت و غير پراگماتيسی است و بر اين باور استوار است که انسان از نظر اصول عقلی بايد همواره «وظيفه شناسی» را بر «منيت و منافع فردی» ارجح شمارد. زيرا انسان دارای قوه تشخيص عقلی است که راهنمای وی در انتخاب درست از نادرست است. کانت تاکيد می‌کند که چنين درکی از انسان فارغ از زمان و مکان است.

فلسفه سياسی

در عرصه انديشه سياسی، کانت با وجود نوآوريهای بسيار تحت تاثير دومتفکر هم عصر خود ژان ژاک روسو و ادموند بورک بوده است. در باره بی عدالتی های اجتماعی و علل آن کانت متاثر از انديشه های روسو است، اما در زمينه تغييرات راديکال سياسی که روسو پيش می‌کشد، کانت از او فاصله می‌گيرد و با نگرانی بورک از عواقب چنين تغييرات ناگهانی سهيم ميشود. کانت که انقلاب فرانسه را خوشامد گفته بود پس از ترور روبسپير بشدت نگران شد و به اين جمع بندی هوشيارانه رسيد که : « می‌توان بنام آزادی، برابری و برادری، نفرت انگيزترين اقدامات را مرتکب شد.» کانت از تاريخ وحشت انقلاب فرانسه درس گرفت و تاکيد کرد که : «ايمان تعصب آميز، همواره امری زشت و ناسازگار با آماج يک نظام تکثرگراست و وظيفه ماست که با تعصب در هر شکل آن به مقابله برخيزيم، حتی زمانی که اهداف آن از نظر اخلاقی بی عيب و نقص باشد».
درباره سير عمومی تاريخ برخلاف بورک که نظری بدبينانه دارد، کانت خوش بين است و جهت عمومی تحولات تاريخی را بسوی جهانی بهتر و انسانی رشد يافته تر می‌انگارد. اما همچون بورک از انقلاب می‌هراسد و مشروعيت انقلاب برای براندازی بی عدالتی ها را زير سوال می‌برد.
کانت سه پرسش تئوريک سياسی را مطرح می‌کند:
۱- چگونه ميتوان يک قانون اساسی را عادلانه و درست دانست؟
۲- محتوی چنين قانونی چگونه بايد شکل بگيرد؟
۳- در صورت عدم پای بندی زمامداران به اصول قانون اساسی، مردم چگونه بايد رفتار کنند؟ بعبارت ديگر پرسش نخست درباره محتوی قرارداد اجتماعی است، پرسش دوم متوجه حقوق سياسی و پرسش سوم حق نافرمانی مردم را در بر می‌گيرد.

درباره پرسش نخست يعنی معيار سنجش درست بودن قانون اساسی پاسخ کانت بطور چکيده عبارت از پذيرش قانون از سوی همه شهروندان است. کانت در اين باره استدلال می‌کند که در پذيرش اين قانون از سوی همگان هيچ محدوديتی نبايد قائل شد. هرگاه گروهی يا جماعتی از مردم به لحاظ تعلق طبقاتی، ميزان دارايی، موقعيت اجتماعی تحتانی و يا فوقانی از پذيرش قانون اساسی و يا اظهار نظر در باره آن کنار گذاشته شوند، آن قانون ديگر عادلانه نيست. در ادامه کانت توضيح ميدهد که مردم موظف به پيروی از اراده و خواست آزاد خود هستند و عقل حکم می‌کند که تنها از قانونی پيروی کنند که خود بر آن صحه گذاشته اند. بعبارت ديگر با چنين استدلالی کانت نيز نقطه عزيمت خود را مانند ديگر متفکران دوران روشنگری نظير هابز، لاک و روسو «حالت طبيعی» و «قرار داد اجتماعی» قرار ميدهد. کانت جامعه ايده ال خود را جامعه‌ای ميداند که بر مبنای خواست آزاد همگان برپا ميشود. اين خواست در قرارداد ميان همه شهروندان، حقوق و وظايف اعضا را روشن کرده است. کانت اما ياد آور ميشود که بطور عملی و تجربی تدوين چنين قرار دادی ميان همگان غير ممکن است، اما اين قرار داد «تنها يک ايده خردمندانه» است. بنابراين محتوی قانون اساسی از نظر عقلی و اخلاقی موظف به در نظر گرفتن اصل پذيرش همگانی است و از وارد کردن هر ايده و موضوعی که بتواند بخشی از مردم را در برابر آن قرار دهد، بايد دوری کرد. بنابراين در عمل قانون اساسی ميتواند يک قانون عادلانه و درست باشد، حتی اگر تک تک شهروندان هم درباره آن موضعی نگرفته باشند.

درباه پرسش دوم يعنی محتوی چنين قانونی کانت ابتدا يک اصل اساسی را پيش می‌کشد که در فحوای قانون يک اهميت مرکزی دارد و اين اصل را «بی طرفی» و «غير جانبدار بودن» قانون مينامد. کانت درباره اصل بی طرفی استدلال می‌کند که قانون حق مداخله در زندگی مردم و يا کوشش در هدايت مردم به خوشبختی و يا تعيين خير و شر در زندگی افراد جامعه را ندارد، زيرا غير ممکن است که همه مردم دارای استنباط واحدی در باره نحوه زندگی، معيارهای خوشبختی و بدبختی، فضيلت و رذيلت باشند و لذا هر کوشش مداخله جويانه قانون در اين زمينه وحدت مردم را متلاشی و پيوستگی آنها را مخدوش می‌کند. کانت می‌نويسد: «انسانها دارای عقايد گوناگون اند. بنابراين نميتوان آنها را تحت اصل يک خواست مشترک گرد آورد.» اين استدلال به اين نتيجه گيری منجر ميشود که محتوی يک قانون عادلانه بايد بر اصل تضمين برابری همه شهروندان در اين راستا باشد که هر کس امکان دنبال کردن هدف فردی و تحقق خوشبختی طبق استنباط خود را بيابد. کانت چنين ادامه ميدهد: «هر فرد حق آزادی عقيده و باور دارد و ميتواند در راه تحقق باور خود آزادانه عمل کند، تا هنگامی که عينا همين حق را برای ديگران نيز قائل است. کسی حق مجبور کردن من به خوشبخت شدن طبق سليقه و درک خاصی را ندارد. هرکس حق دارد طبق ميل و استنباط خود شيوه خوشبخت شدن خود را بيابد، بشرطی که حقوق و آزادی ديگران را ضايع نکند.» کانت تاکيد می‌کند که امکان تحقق چنين شرايطی تنها در جامعه‌ای وجود دارد که قانون اساسی آن بر اصل پذيرش همگانی استوار باشد. دومين تز مهم کانت درباره محتوی قانون رفتار برابر و يکسان با همه شهروندان صرفنظر از ميزان دارايی و موقعيت اجتماعی افراد است. تنها استثنايی که کانت قائل ميشود رئيس حکومت است که چهارچوب حقوق و وظايف او بايد طبق نظامنامه جداگانه‌ای تدوين شود. اما تاکيد اساسی کانت بر اين نکته است که همه افراد جامعه بايد از فرصت برابر برای رقابت با يکديگر برای دستيابی به موقعيت های اقتصادی و اجتماعی برخوردار باشند. اين استعداد، توانايی و پشتکار افراد است که به پيروزی و شکست آنان منجر ميشود و نه فرصتی که روابط و ضوابط نا يکسان موجود در اختيار آنها می‌گذارد. کانت بحث مفصلی درباره نابرابری های مادی ميان شهروندان را پيش می‌کشد و می‌گويد اين حق افراد است که در سايه تلاش و استعداد فردی به موقعيتهای ممتاز اقتصادی و اجتماعی دست يابند، اما چنين نابرابريهايی نبايد موجب رفتار نابرابر نسبت به شهروندان شود. بنابراين نابرابريهای اجتماعی و اقتصادی از نظر کانت موجه و مشروع است و جامعه بشری همواره چنين بوده و خواهد بود.

اگر از موضع نقد کانت به نظريه يکسان بودن افراد در برابر قانون بنگريم ميتوان پرسيد که چه تضمينی وجود دارد که شکاف ميان اقشار اجتماعی به چنان حدی افزايش يابد که انبوه فقرا و محرومينی که مورد حمايت اجتماعی قانون قرار نمی گيرند، وضع موجود و يا قوانين حاکم را بپذيرند؟

البته کانت خود اشاره‌ای به اين موضوع می‌کند که «محرومين ممکن است خود را همچون حيوانات خانگی ثروتمندان احساس کنند که وظيفه آنها تنها خدمت به اربابان است»، اما اين موضوع را پی نمی گيرد و فقط به اين نکته اکتفا می‌کند که: « آنها نبايد گناه وضع خود را بر دوش ديگران بگذارند.» بعبارت ديگر معضل نابرابری اجتماعی مسئله ذهنی کانت نيست و تمرکز اصلی او به روی برابری قانونی و حقوقی است.

قابل يادآوری است که پس از تثبيت ذهنی و قانونی برابری شهروندان و رفتار يکسان با آنها بود که چند دهه بعد متفکرانی نظير جان استوارت ميل موضوع نابرابريهای اجتماعی را در مرکز بحث انديشه سياسی قرار دادند. بعبارت ديگر موضوع برابری قانونی و حقوقی شهروندان چه از نظر فلسفه سياسی و چه از ديدگاه تجربی و عرفی بر موضوع نابرابريهای اجتماعی تقدم داشته است.

کانت در ادامه بحث حقوق قانونی و محتوی قانون وقتی از حالت کلی و فرضيه قرار داد اجتماعی به حالت مشخص ميرسد، پس از مکث بر اينکه اين اصول در جامعه ميتواند اشکال گوناگونی در عمل بيابد، به يک نکته مرکزی انگشت می‌گذارد که در انديشه سياسی او اهميت مرکزی دارد و آن اصل «يک فرد يک رای» است. ايمانوئل کانت اولين متفکری است که با درجه بندی کردن حق رای بر حسب جنسيت و ميزان در آمد مخالفت کرد و اصل «يک فرد يک رای» را در فلسفه سياسی مستدل کرد و پايه گذاشت.

بايد بخاطر داشت که پذيرفته شدن اصل «يک فرد يک رای» نه تنها از سوی محافظه کاران بلکه از سوی اصلاح طلبان نيز يک موضوع مناقشه انگيز بود که تحقق آن چندين دهه و پس از انتشار صدها رساله موافق و مخالف بطول انجاميد. کانت در فرموله کردن مباحث مربوط به آزادی بيان و عقيده و آزادی مطبوعات نيز نقش مهمی بازی کرد. تاکيد اساسی کانت در باره نوع حکومتی که ميتواند چنين رسالتی را بر عهده گيرد، نظام جمهوری است. کانت بطور جدی بر جمهوريت نظام سياسی پای می‌فشارد و آنرا جوهر دمکراسی و حاکميت اکثريت ميداند.

پرسش سومی که کانت مورد بحث قرار ميدهد موضع شهروندان در برابر حکومت است. کانت قبل از هرچيز می‌پرسد که آيا مردم حق نافرمانی در برابر حکومتی که حقوق آنها را نقض کرده است، دارند يا نه؟ کانت در ادامه دو نکته را در پاسخ به اين پرسش پيش می‌کشد. نخست اينکه اگر حکومت همسو با قرار داد اجتماعی رفتار کرده باشد، حتی اگر دارای نواقصی هم باشد نافرمانی در برابر او غير مجاز و قابل مجازات است. زيرا چنين نافرمانی دارای خصلتی ويرانگر است. وی می‌گويد بهرحال در هر وضعی- صرفنظر از محتوی آن- عده‌ای از برخی قوانين ناراضی خواهند بود، اگر قرار باشد هر نارضايتی به مقاومت و نافرمانی در برابر حکومت منجر شود، جامعه هيچگاه ثبات نخواهد يافت. کانت در بحث خود نگران کاربرد زور و تهديد عليه نهاد سياسی است و بشدت نسبت به عواقب سقوط حکومت هشدار ميدهد. نظريه کانت در چنين حالتی شباهت زيادی به حالت طبيعی نظريه هابز دارد که فقدان حکومت به معنای آغاز «جنگ همگان عليه همگان» تلقی ميشود. دومين نکته مورد تاکيد کانت در ادامه استدلال قبلی اين است که حتی اگر در مواردی شهروندان برخی از قوانين را ناعادلانه و نادرست شمرند، برای تغيير آنها نبايد دست به نافرمانی بزنند و در برابر حکومت شورش کنند. بر اساس چنين استدلالی کانت حق کاربرد زور را در انحصار حکومت ميداند. کانت همچنين بر عدم حقانيت کاربرد خشونت در برابر خشونت حکومت تاکيد ميورزد و می‌گويد؛ «اگر حکومت قرار داد همگانی را نقض کند و دست به خود کامگی از راه خشونت آميز زند، مظلومين مجاز به مقاومت خشونت آميز در برابر او نيستند.»
بطور کلی استدلالات کانت بر اين باور استوار است که حتی حکومت استبدادی بهتر از بی قانونی و هرج و مرج است که آنرا «وضعيت خطرناک» می‌نامد. زيرا «طغيان خلق برای کسب حقوق از دست رفته خود، نادرست است، چرا که در نهايت وضعيت حاکميت قانون را به حاکميت بی قانونی تبديل می‌کند و شرايطی ايجاد می‌کند که بطور کلی اصولا امر حق، کارآمدی خود را از دست ميدهد.» بدين ترتيب کانت هيچ جايی برای نافرمانی همگانی عليه حکومت باقی نمی گذارد و خطر سقوط جامعه به بی قانونی و وضعيتی را که «به مراتب بسيار وخيم تر از هر گونه سلطه حکومت خودکامه» است، بسيار جدی تر از گشايش آن بسوی افقهای تازه تر می‌بيند.

کانت دگرگونی انديشيدن را برای رسيدن به آزادی حقيقی از انقلابهای اجتماعی و سياسی با اهميت تر دانسته می‌گويد با آنکه انقلاب می‌تواند حکومتهای استبدادی را سرنگون کند، اما نمی تواند در چگونگی انديشيدن کسانی که جرات به کار بردن فهم خود را ندارند، دگرگونی پديد آورد. از اينجاست که چه بسا تعصب های تازه‌ای جانشين تعصب های پيشين شده، توده نا آگاه را دگرباره به بند می‌کشد.

علاوه بر سه پرسش فوق کانت چند موضوع ديگر را نيز در انديشه سياسی مورد بحث قرار داده است که فلسفه تاريخ از مهمترين آنهاست. تز اصلی کانت درباره روند تاريخ بسيار مثبت و خوش بينانه است. منظور کانت از فلسفه تاريخ اين است که گرچه در اين جا و آنجا و اين حادثه و آن حادثه ميتوان در روند تاريخ عقب گردهايی يافت، اما اين پيچ و خم ها گويای همه حقيقت نيست. روند عمومی تاريخ ماورا چنين واپس گرايی هايی است. درست است که هر کس نقشه خود را در زندگی تعقيب می‌کند که ميتواند در تقابل با نقشه های ديگران قرار گيرد و بن بستهای موقتی در روند به جلو پيش آيد، اما همزمان جريان تاريخ دارای يک هدف غائی است. مسير اين هدف غائی رو به تکامل اجتماعی دارد و کانت آنرا «مقصد طبيعت» می‌نامد. به عقيده کانت تکامل اجتماعی نه روندی خود بخودی بلکه دارای يک «سرنخ عقلانی» است. مقصد غائی اين «سرنخ عقلانی» رهنمون انسان بسوی دو هدف اساسی است: اولا تکامل و رشد انسان و استعداد او و ثانيا استقرار يک صلح جاودانی در سراسر جهان. اما تحقق اين دو هدف نه از طريق هدايت و رفتار آگاهانه انسان بلکه در حقيقت از سوی مقاصد پنهانی و ناشناخته‌ای که در پشت انسان قرار دارند، صورت می‌گيرد.
کانت از «بازيگر هدفمندی» سخن می‌گويد که روند های تاريخی را بسوی هدف غايی سمت و سو ميدهد و اين بازيگر را «طبيعت» می‌نامد. در توضيح بيشتر موضوع، مقصد کانت بدينگونه روشنتر ميشود که ساز و کارهای گوناگونی در کار سوق دادن روند جهانند که مهمترين آنها جدالهای اجتماعی است. از آنجا که اهداف انسانها يکی نيست، جدال و اختلاف بر سر تحقق اين هدفها انسانها را ناگزير به تقويت و رشد چنان استعدادها و توانايی هايی می‌کند که اختلاف و مقاومت بر سر راه آنها را از ميان بردارد و يا به حداقل ممکن برساند. بنابراين اجتماعی بودن انسانهاست که در نهايت آنها را هم به جدال و هم به تلاش برای کاهش جدالهای اجتماعی می‌کشاند. چنين تناقصی در واقع سرچشمه اصلی همان دو هدف اساسی فوق است و از درون آن است که صلح جاودان بر خواهد آمد.

صلح جاودان
تز مرکزی صلح جاودان در انديشه سياسی کانت اهميت جدی دارد و گويای جهان گستر بودن رويکرد سياسی او و نيز ايده آل سياسی اوست. در تشريح ايده صلح جاودان، کانت می‌گويد که: «دولتهای ملی و نظام های جمهوری اگر چه فارغ از انواع جدال ها با يکديگر نيستند، اما هدف غايی دست يابی به يک واحد جهانی است که در آن همه انسانها برابرند و هيچ مرزی انسانها را از يکديگر جدا نمی کند.» بنابراين ايده آل کانت فروريزی مرزهای ملی و برقراری جهانی واحد و صلح آميز است. پيش کشيدن چنين ايده آلی در واقع کانت را از يک فيلسوف عقل گرای دوران روشنگری به يک انديشمند فارغ از زمان و مکان فرا برد و در واقع خط فاصل ميان دوران روشنگری با دوران رمانتيک را از بين برد. از اين منظر کانت يک متفکر دوران رمانتيک نيز ميتواند شناخته شود. به عقيده کانت انسان همچون موجودی عقل گرا خواه نا خواه بسوی صلح جاودان خواهد شتافت و شهروند جهانی مفهومی است که در يک واحد جهانی مبتنی بر صلح تحقق خواهد يافت. به همين دليل است که هرگاه پروژه های بين المللی شدن جهان نظير شکل گيری اتحاديه اروپا قوت می‌گيرد و يا وارد مرحله تازه‌ای ميشود، انديشه "صلح جاودان" کانت مورد بازخوانی و قرائت تازه قرار می‌گيرد و جلای تازه‌ای می‌يابد.

آموزه های اخلاقی

 با همه تاکيداتی که کانت بر عقل در انديشه و رفتار دارد، ميتوان رگه های انديشه زهدباوری را که ارثيه خانوادگی و محيط پرورش و رشد او بود، در انديشه هايش ملاحظه کرد. زهد باوری يک جنبش زهد پرستی در ميان پيروان کليسای لوتری آلمان است که اهميت زيادی به دينداری و پارسايی در زندگی فردی و اجتماعی ميدهد. گرچه کانت اصولا با انديشه های جزمی مذهبی و پارسايی قرابتی نداشت، اما اصول فلسفه اخلاقی او بی تاثير از آن نيست. دوری گزيدن از انواع گناهان زمينی و ميخواری جای مهمی در آموزه های اخلاقی کانت دارد. فردباوری او نيز همچون لوتر و کالوين بر اين باور استوار است که هر فرد انسانی راه دست يابی به حقيقت را از طريق دوری گزيدن از کجرويهای زندگی مادی کسب می‌کند. اما تاکيد کانت بر اين است که هيچ اتوريته و اقتدار دينی و غير دينی نبايد بر سرنوشت و انتخاب آزاد فرد تحميل شود. همه انسانها دارای ارزشی يکسان و برابر و جهان گسترند و همين درک بنيادی پايه همه استدلات سياسی، فلسفی و اخلاقی و علمی او را تشکيل ميدهد و جايگاه مهمی به انديشه های او در پيروزی خرد و انسانگرايی بر اقتدارگرايی و جهل در روی کره زمين ميدهد.

اگر بخواهيم آموزه های اخلاقی کانت را در چند تز فشرده خلاصه کنيم ميتوان چنين گفت:

۱- با ديگران همانطور رفتار کن که ميخواهی با تو رفتار شود.

۲- همه انسانها صرفنظر از ميزان دارايی، منزلت اجتماعی و جنسيت و غيره دارای منزلت يکسان اند و لذا سزاوار رفتاری در شان انسان و غير جانبدارانه اند.

۳- انسان همچون موجودی اجتماعی نه تنها دارای حقوق بلکه مسئوليت نيز می‌باشد و لذا قانونمداری و احترام به قانون حتی اگر با آن موافق نباشی يک مسئوليت اخلاقی است.


کانت از سال ۱۷۹۶ يعنی هشت سال قبل از مرگ از تدريس کناره گرفت و در سالهای پايان زندگانی، توانايی جسمانی و نيروی او به رو کاهش نهاد تا آنجا که گاه دوستان خود را نيز به ياد نمی آورد. سرانجام در فوريه سال ۱۸۰۴ زندگانی ارزشمند او بسر آمد. عمری که همه در راه جستجوی حقيقت ، شناخت انسان و هدايت او، سپری شده بود. تابوت او با شکوه بسيار و در حاليکه ناقوس های همه کليساهای شهر به صدا در آمده و گروه انبوهی از مردم به تشييع آمده بودند، بر دوش دانشجويان از خانه اش به کليسای دانشگاه برده و در آرامگاه استادان به خاک سپرده شد.

 بر سنگ قبر کانت عبارتی از او حک شده که معرف درک او از انسان، اخلاق و خداست. اين عبارتی است که با آن کتاب «نقد عقل عملی» را به پايان برده بود: " دو چيز روح مرا همواره قرين ستايش و سپاس می‌کند. يکی آسمان پرستاره‌ای است که برفراز من قرار گرفته و ديگری معنويتی است که در دورن من شعله می‌کشد. اين دو چيز اثبات می‌کند که خدايی بر فراز من قرار دارد و خدايی ديگر در درون من. نيازی نيست درباره آنها به تحقيق و حدس و گمان بپردازم چنانکه گويی در پرده‌ای از تاريکی پوشيده اند و يا اينکه در حوزه‌ای آنسوی افق ديد من هستند. نه، آنها را پيش روی خود می‌بينم و در هستی آگاه خويش بطور بيواسطه با آنها در تماسم."
-------------------------
این نوشته یکی از جستارهای کتاب "سرآمدان انديشه و ادبيات از دوران باستان تا آغاز قرن بيستم" است که به قلم نگارنده از سوی انتشارات قطره (تهران)، منتشر شده است. فهرست منابع و اصطلاحات به تفصیل در کتاب مذکور آمده است.