ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 24.10.2006, 10:33
چالش  صد ساله

محسن حيدريان
سه‌شنبه ۲ آبان ۱۳۸۵



انقلاب مشروطيت ايران را از افق‌های گوناگون می‌توان نگريست. من خود را به جنبه ايده‌ای و ذهنيت آن محدود می‌كنم. شايد همين جنبه هنوز زنده‌ترين و معتبرترين مرجع جنبش دموكراتيك كشور است و نيز برای فهم تاريخ مدرن ايران اهميت كليدی دارد.

گسست ايران از سنت

سراسر قرن هيجدهم ميلادی از آغاز تا پايان، ايران جولانگاه قبايل چادرنشين و جنگجوی افشار و زند و قاجار برای تصاحب قدرت بود. اما اولين طلايه‌های روشنگری با تاخيری قريب يك قرن شروع به جرقه زدن در آسمان تفكر و ادب ايران كرد. انقلاب مشروطيت ايران مرحله پايانی يك تحول طولانی فكری و اجتماعي۵۰ ساله قبل از مشروطه و از نتايج تاثير فضای روشنگری اروپا در ايران است. از درون دوران انحطاط اواسط قرن هيجدهم سايه روشن‌های دو روند متفاوت را می‌توان ملاحظه كرد. از يكسو سنت‌گرائی و بی‌خبری و از سوی ديگر جنبش مدرنی كه هنوز حتی در جامعه شهری نوپای ايران مخاطبين گسترده‌ای نداشت. پيداش شراط جديد در ايران در واقع در پرتو يك برش تاريخی محقق شد. انقلاب مشروطه آعاز يك برش تاريخی در حيات ايران بود كه ما را بكلی از گذشته و از سنت و ارزش‌های سنتی خارج كرد و معيارهای جديدی را در باره معنای زندگی، معنای گذشته و چشم انداز آينده باز آفريد.

دو شكست سنگين ايران از روسيه تزاری در زمان فتحعلی‌شاه قاجار، عقب ماندگی و لاينحل بودن بسياری از مسايل ايران بعنوان يك كشور در حال زوال آسيايی را، به روشنی نشان داد. اين ضربات، هشداری بيدار كننده به ايران بود كه برای دفاع از خود هم كه شده بايد به تجددگرايی روی آورد و از خواب قرون كهنه برخيزد. در اثر اين ضربات هشدار دهنده بود كه نخستين بار به همت عباس ميرزا و ميرزا قائم مقام فراهانی در اوايل قرن نوزدهم اولين گروه دانشجويان ايرانی به انگستان اعزام شدند و اصلاحات عباس ميرزای قاجار پس از كشته شدن اصلاح‌طلب مهمی همچون امير كبير آغاز شد. كوشش‌های امير كبير و از جمله تاسيس دارالفنون به سال ۱۸۵۱ واكنشی در برابر اين نتيجه‌گيری منطقی بود كه برای تجددگرايی نبايد تنها به اعزام دانشجو به اروپا قناعت كرد. عقايد جديد ناشی از انقلاب فرانسه و آرمانهای دمكراتيك كه استبداد سلطنتی و سلطه انحصاری مذهب بر اخلاق عمومی را زير سوال می‌برد، به سرعت راه خود را در فرهنگ ايرانی باز می‌كرد. آنگاه اين موضوع مطرح شد كه بسط فرهنگ جديد بدون يك سازمان اداری كارآمد ممكن نيست. تاسيس وزارتخانه‌های جديد به كوشش ميرزا حسين سپهسالار پاسخی به اين نياز بود. اما اين نيز كافی نبود. ساخت اداری تازه به فلسفه و فكر و فرهنگ «مسئوليت پذيری و اختيارات» نياز داشت. لذا فكر قانون بتدريج مطرح شد و گسترش يافت. برای پاسخ به اين نياز مطالعه قوانين خارجی آغاز شد. از آنجا كه مفهوم قانون مبتنی بر طرح مشروعيت حكومت، تفكيك قوا و آزادی فردی بود، انديشه آزادی نيز همچون يك نياز تاريخی در ايران مطرح شد. حكومت ناصرالدين شاه كه همه پيش زمينه‌ها و مراحل تجددگرايی فوق از اعزام محصل به خارج تا تحمل اصلاح‌طبان را بهرحال پذيرفته بود، در برابر آخرين حلقه كليدی آن يعنی آزادی بشدت مقاومت كرد. اين رويه ناصرالدين شاه جدال تاريخی ميان حكومت و رعيت در ايران را كه پيشينه‌ای پرسابقه دارد، برای اولين بار به شكل تازه‌ای به پيش صحنه سياست ايران آورد. زيرا خواست آزادی و عدالت عرفی و آرزوهای ملی قبلا هيچ گاه در تاريخ ايران سابقه نداشت. بنابراين می‌توان گفت كه انقلاب مشروطيت در واقع محصول تحولاتی بود كه دستيابی به تجدد و عرفی‌گرايی را از حكومت قانون و اصلاحات اداری آغاز كرد و سپس تشكيل حكومت ملی و تحول فكری و اشاعه علوم جديد و فرهنگ و ادبيات تازه را در دستور جامعه ايرانی قرار داد.


سرآمدان روشنگر ايرانی در اين دوره عبارتند از آخوندزاده (۱۸۷۸_۱۸۱۲)، ميرزا ملكم خان (۱۹۰۸_۱۸۳۳)، ميرزا آقاخان كرمانی (۱۸۹۶_۱۸۳۶) و ديگران به اشكال گوناگون با تفكر غرب و سرآمدان دوران روشنگری در اروپا آشنايی يافته و شيفته اين افكار شده بودند. يكی از منابع تاثير افكار دوران روشنگری غرب بر انديشه و ادب ايران، مهاجرت‌های سياسی ايرانيان به غرب بوده است. اولين مهاجرت سياسی روشنفكران ايرانی طی قرن نوزدهم ميلادی صورت گرفت كه به شكل گيری چند كانون فكری در بيرون از مرزهای ايران در مناطقی نظير تفليس، بادكوبه ، اسلامبول، قاهره و كلكته انجاميد.

اين نخبگان ايرانی دست به پيكاری سخت برای استقرار حكومت قانون زدند و برای اولين بار رساله نويسی مدرن را در ايران باب كردند. آثار اين روشنگران مانند آثار جدل آميز ملكم خان كه بصورت گفتگو مطرح می‌شد و روزنامه «قانون» او در لندن كه مورد استقبال زيادی قرار می‌گرفت، تاثير مهمی در ارتقا روحيه ملی‌گرايی، ايران دوستی و نيز پيدايش يك نثر سياسی و ادبی بی‌آرايه و شورانگيز در حيات فكری نخبگان ايران داشت. امتياز روشنگران ايرانی در اين بود كه كوشش می‌كردند موازنه‌ای ميان الهام از افكار و تحولات غرب و نيازها و راه حلهای ملی و ايرانی بيابند. بعبارت ديگر الگوی نظام سياسی و اجتماعی آنها از غرب برگرفته شده بود ولی آنرا با قريحه و طبع و نياز ايرانی تركيب می‌كردند. در سال ۱۹۰۶ (۱۲۸۵) پس از امضای قانون اساسی، نخبگان ايرانی از اينكه كشورشان در زمره كشورهايی قرار گرفته كه «ملت» منبع اصلی «دولت» است به خود می‌باليدند. قانون اساسی كه بر اصل «قوای مملكت ناشی از ملت است» استوار بود و ايده‌هايی چون آزادی، دمكراسی و تفكيك سه قوا از يكديگر، محدود كردن قدرت شاه و انجمن‌های ايالتی و ولايتی ، جزو اصول آن بود، نشانه عزم نخبگان ايرانی برای همسان كردن خود با اروپا و ذهنيت مدرن بود. در اين دوران شاهد نخستين تحول بزرگ فكری در ايران هستيم. اين رويكرد مدرنيته ايرانی را می‌توان در ترجمه آثار غربی، نوشتن رسالات اجتماعی و انتقادی، تاريخ‌نگاری، روزنامه‌نگاری و گسترش رابطه نخبگان با مردم از طريق مطبوعات و ارتقا شور و هيجان ملی ملاحظه كرد.

بنابراين مدرنيته ايرانی 
 گسست از سنت بود و نگرش تازه به آدم و عالم برپايه چهار مولفه خردگرايی، عرفی‌گرايی، انسان‌گرايی و علم باوری را پی ريخت و از اينرو اين نخستين انقلاب دموكراتيك آسيا هنوز هم زنده ترين مرجع انديشه و ذهنيت دموكراتيك در ايران است.


در ميان نخستين متفكران مدرن ايران_ درست همانند همفكران اروپايی‌شان_ دو رويكرد نسبت به سنت وجود داشت. برخی در پی آميزش سنت‌های دينی با انديشه‌های مدرن بودند و برخی با آن مخالفت می‌كردند. با اين وجود ايده‌های چهارگانه نهضت مشروطه عبارتند از آزادی و دمكراسی، حكومت قانون، رابطه جديد با دين و سنت و نوسازی كشور بودند. در اوايل قرن بيستم ايران كشوری تنها با ده ميليون جمعيت بود كه ۶۰ درصد آن روستايی و ۲۵ درصد آن چادرنشين بودند و ايران يكی از عقب مانده‌ترين كشورهای جهان بود كه از انقلاب صنعتی و فكری بركنار مانده بود. ولی پرسش اساسی اين است كه چرا پس از صد سال هنوز هيچ يك از آنها به دست نيامده است؟ بنظر من پاسخ را شايد در نبود ذهنيت دمكراتيك در جامعه سياسی كشور و يا در كم زور بودن آن می‌توان جستجو كرد. اين موضوع را بيشتر می‌شكافم.

در انقلاب مشروطيت پس از مقاومت و واكنش بخش‌های مهمی از نهاد‌های قدرت و دين، بجای آزادی و حكومت قانون، ايران وارد دورانی شد كه همواره به شكل يك الگو در تاريخ صد ساله تكرار شده است: آشوب، سرخوردگی از ايده‌های دموكراتيك و جستجوی «يك مرد قوی» كه همه چيز را دگرگون كند.

چندی پس از شكست نهضت مشروطه گفتمان سياسی و فرهنگی ايران نيز تغيير يافت. تغيير گفتمان سياسی ايران تاثيرات مهمی در الگوهای فكری نخبگان ايرانی گذاشت. می‌توان از نوعی دوران فترت در زندگی فكری ايران نام برد. اما پس از آن گرچه فعاليت انديشه و فرهنگ ايران قطع نشد و به اشكال ديگری ادامه يافت، اما در اثر تغيير گفتمان، منابع و مراجع پويا و تحول‌ساز دموكراتيك در صحنه تفكر ايران بشدت ضعيف و حتی غايب شد. بطوری كه از زمان مشروطيت تا كنون موضوعات مهمی همچون حكومت قانون، رابطه ميان هويت ملی ، دين و تجدد و حقوق فردی و اجتماعی همچنان در دستور جامعه ايرانی باقی مانده است. اما همه گناه را نبايد بر دوش رژيم‌های خودكامه گذاشت. پيروزی انقلاب اكتبر كشور همسايه شمالی، يك چرخش منفی تاريخی در ذهنيت جامعه روشنفكری ايران گذاشت و گفتمان سازی و آفرينش يك ذهنيت پويا و دمكراتيك، جای خود را به فضای غالب ايدئولوژيك و يكسويه نگری داد. ذهنيتی كه آزادی را قربانی عدالت اجتماعی می‌كرد و حكومت قانون و دفاع از حقوق شهروندی درآن ناسزا تلقی می‌شد. 
اما از سوی ديگر در حوزه انديشه دينی ايران و بخش سنتی جامعه تحول فكری قابل توجهی روی نداد. عرفان و حكمت الهی، تشيع و فقه سنتی كه جايگاه مهمی در فرهنگ و تفكر ايران داشتند، تكان درخوری برای امروزی شدن از خود نشان ندادند.


بايد اضافه كرد كه در پی تجربه ناكام مشروطيت، باور ديگری به تدريج به اين گونه شكل گرفت كه جامعه فرقه‌گرا، عقب مانده و ملوك الطوايفی ايران قبل از هرچيز به يكانگی ملی و «استبداد روشن‌رای» نياز دارد. ذهنيت نخبگان تجدد گرای ايرانی نسبت به صدر مشروطيت تغييراتی كرد كه ناشی از تحولات و تبليغات پان تركيسم و معجونی از وطن‌پرستی، غرب‌گرايی و پاسخ دادن به فرقه گرايی در ايران بود. شكل گيری انديشه يك دولت نيرومند منورالفكر نتيجه اين روند بود. فكر «استبداد منور» و جستجوی «يك مرد قوی» كه همه چيز را دگرگون كند، به يك موضوع فكری نسل دوم روشنگران ايرانی تبديل شده بود. سرخوردگی از تجربه هيجده ساله مشروطيت و مشاهده اصلاحات تركيه و رهبری آتاتورك كه آنرا «مرد نو» و «سرمشقی برای ايران» می‌دانستند، مسير فكری نخبگان را، در كنار ديگر عوامل، برای روی كار آمدن سردار سپه آماده كرد. قصيده ملك الشعرای بهار «آينه عبرت» از مظاهر فكری است كه آبادانی و پايان دادن به ظلمت و انحطاط از طريق فره ايزدی و «مرد نيرومند» را در ذهنيت آن دوره روشنفكران ايرانی نشان می‌دهد.
رضاشاه كه از نظر خلق و خو و روش سياسی ادامه دهنده سنت پادشاهان مستبد شرقی بود، الگو و انديشه نخبگان آن دوره ايران را از آنان گرفت و همچون يك ديكتاتور نوين عمل كرد. اصلاحات پردامنه دوران رضاشاه كه به برقراری ناسيوناليسم در ايران منجر شد، انعكاس اخگری است كه روشنگران صدر مشروطيت و سپس نسل بعدی روشنگران در جامعه واپسمانده و آشفته ايرانی بر افكندند. اين اصلاحات به دليل نبود ذهنيت دمكراتيك، نتوانست بحران مشروعيت سياسی در ايران، يعنی رابطه دولت - ملت و مسئله آزادی و حكومت قانون را حل كند.

هر چه بود چندی پس از فروكش كردن مشروطه در سراسر دوران پهلوی ايران شاهد حركت نوسازی گسترده‌ای بود كه تغييرات كمی بزرگی در شيوه زندگی و ساختار اقتصادی و اجتماعی كشور ايجاد كرد. در اين ميان بويژه بايد از سه تحول بزرگ ياد كرد كه عبارتند از برداشتن چادر از زنان، آموزش همگانی و اصلاحات ارضی كه هر سه به گونه‌ای اقتدارگرايانه و بدون مشاركت مردم به اجرا در آمدند. لذا نوسازی يا مدرنيزاسيون گسترده ايران فاقد روح و خودآگاهی مدرنيته بود و بجای آنكه سنت، دين و ايدئولوژی را در جايگاه طبيعی خود قرار دهد درست بر عكس به اسلحه‌ای عليه خود تبديل كرد.
در اين ميان از نقش منفی كودتای ۲۸ مرداد، در شكل گيری يك ذهنيت ضد غربی نمی‌توان گذشت. حادثه‌ای كه مفهوم "غرب زدگی" را وارد فرهنگ و ذهنيت جمعی ما كرد.

با اين حال بزرگترين شانس ايران در پيوستن دوباره به مهمترين ايده‌های چهارگانه نهضت مشروطه يعنی آزادی و دمكراسی، حكومت قانون، رابطه جديد با دين و سنت و نوسازی كشور، ظهور دكتر بختيار در ماههای قبل از انقلاب اسلامی در سياست ايران بود. او در پی سقط جنين انقلاب اسلامی و طرح ايده تفاهم و سازش تاريخی بر اساس انسانگرايی و خردگرايی بود. ولی اين بار هم همان الگوی صد ساله تكرار شد: آشوب، سرخوردگی از ايده‌های دموكراتيك و جستجوی «يك مرد قوی» كه همه چيز را دگرگون كند.

بطور كلی می‌توان از دو دسته موانع ساختاری و ذهنی در برابر مدرنيته سخن گفت. موانع ساختاری شامل عواملی نظير اقتدارگرايی، ساختار حكومتی و قوانين و نهادهای سنتی بوده است و موانع ذهنی كه فاكتورهايی نظير ذهنيت عمومی، آگاهی و جهت‌گيری روشنفكران را در بر می‌گيرد. اما نتيجه هر دو دسته از عوامل فوق بهرحال اين بوده است كه ايران در طول حيات معاصر خود همواره دچار فقر انديشه انتقادی و يك ذهنيت باز و دمكراتيك بوده است.

ايران در تمام طول اين صد ساله با همه قوا كوشيده است كه تكنيك و علم مدرن را به چنگ آورد و در اين‌راه صرفنظر از رژيم‌های سياسی گام‌هايی نيز بجلو برداشته است، اما در موارد ديگر يعنی خرد گرايی و انسانگرايی دستاوردهای ناچيزی داشته است. به همين دليل، ايران در تاريخ معاصر خود رشدی كاملا نامتعادل، ناپايدار و بحران زا داشته است. زيگزايگ‌های فراوان تاريخ كشور از جمله وقوع سه انقلاب در مدت يكصد سال و نيز غير قابل پيش‌بينی بودن اوضاع آن، و مهمتر از همه باز توليد دائمی ذهنيت و گفتمان غيردمكراتيك، از نشانه‌های ضعف خردگرايی و انسانگرايی در ايران است.

نگاهی به تاريخ رشد كشورهای پيشرفته آسيا نشان می‌دهد كه ذهنيت باز، كنجكاوی و عطش فراوان برای دستيابی به علوم و فنون تازه و همزمان تلاش برای تبادل نظر، تجارت و نوسازی فرهنگ و رويكرد ملی خود مهمترين عامل نوسازی و نوگرايی آنها بوده است. بعنوان نمونه از ژاپنی‌ها می‌توان نام برد. تحصيل كردگان ژاپنی علوم نظامی را از آلمان، پارلمانتاريسم و علوم سياسی و كشورداری را از انگليس ، قانونمداری را از فرانسه و تكنيك و آموزش عالی را از آمريكا به ژاپن آوردند. اما نه بطور دم بريده و آمرانه بلكه بطور ارگانيك از آن خود ساخته و با اولويت قراردادن هويت و منافع ملی خود همزمان برگسترش روابط با غرب تاكيد داشتند.

بهرحال با گسست ايران از سنت ديگر بازگشت به گذشته تاريخی وجود ندارد. اما درك وضعيت كنونی گذار ايران از سنت به مدرنيته نياز به عنصر آگاهی و ذهنيت و گفتمان دمكراتيك را به مهمترين پيش شرط گذار به دوران تازه را تبديل كرده است. برای گذار به دوران مدرن بيش از هر چيز به آگاهی مدرن نياز است. آگاهی مدرن بنياد و اساس نقد و قابل فهم كردن گذشته و نيز پی ريزی دولت، قانون مدنی و فكر تكنيك‌ساز است. از آنرو كه مدرنيته در ذات خود برگشت‌ناپذير است حتی نيروهای اقتدارگرا و ضد مدرنيته نيز در فضايی عمل می‌كنند كه خواه نا خواه تحت تاثير مدرنتيه قرار دارند و قادر به برگردندان روند نيرومند و فراگير مدرنتيه به دوران سنت نيستند. لذا هرگونه تلاشی برای بازگشت كامل به گذشته هم بی معنا و هم غير عملی است.