جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - Friday 19 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 18.05.2021, 21:59

تراژدی علوم انسانی: وقتی تهدید فرصت شد


البرز زاهدی

May 10, 2021
منبع: مجمع دیوانگان

بعد از جنبش دوم خرداد و باز شدن نسبی فضا، عطشی فراگیر در میان جوانان و دانشجویان برای مطالعه علوم انسانی ایجاد شده بود. جدا از سروش و ملکیان و باقی روشنفکران نواندیش دینی، تعداد بسیاری از روشنفکران آکادمیک وارد صحنه شده بودند و اساتیدی هم که به واسطه فضای خفقان‌آور سال‌های قبل محافظه‌کار رفتار می‌کردند موقعیتی پیدا کرده بودند تا هر آن‌چه در چنته دارند برای دانشجویان به میان بریزند.

از یک سو، «حسین بشیریه» استاد باتجربه و فعال چپ‌گرای کنفدراسیون مجالی یافته بود تا پروژه جامعه‌شناسی سیاسی‌اش را با ترکیبی از آرای مارکس، وبر و آکادمیسین‌های معروف به «اندیشمندان موج سوم دموکراسی» به دانشجویان عرضه کند و از سوی دیگر، روشنفکران درحاشیه‌مانده فرصت حضور در میدان را یافتند. بابک احمدی، رامین جهانبگلو، عزت‌الله فولادوند و خشایار دیهیمی اندیشمندان مدرن قرن بیستم را در عرصه عمومی ارائه می‌دادند. محسن حکیمی، فریبرز رییس‌دانا، مراد فرهادپور و ... نیز به عنوان روشنفکران چپ‌گرای مدرنیست، پا به عرصه گذاشتند.

از طرفی دیگر، اساتیدی که در واقع برای حذف نسل آکادمیسین‌های غرب‌گرا و لاییک پیش از انقلاب تربیت شده بودند، از صراط مستقیم‌شان به وادی تردید و تجدد در افتادند. حاتم قادری، مرتضا مردیها، مجید محمدی از جمله نوآمدگان طریق مدرنیته بودند که به تعبیر یکی‌شان به کمک دکتر سروش از پل صراط عبور کرده و به جزیره لاییسیته رسیده بودند.

دپارتمان علوم انسانی دانشگاه تهران هنوز در احاطه اساتیدی بود که محصول ایران پسامشروطه و سکولار بودند. تعدادی مانند میلانی، طباطبایی، قاضی و ... اخراج شده بودند و هنوز ساعی، سیف‌زاده، قوام، دهشیار و ... مانده بودند.

نتیجه چنین وضعیتی برای نظام هولناک بود. در سال‌های آغازین دهه هشتاد، علوم انسانی تعدادی «غرب‌زده» و مفتون و شیدای «کلمه قبیحه آزادی»، «اندیشه ضاله لاییسیته» و پیروان «مارکسیسم یا لیبرالیسم آمریکایی» بیرون می‌داد. فضا به گونه‌ای بود که دانشجوی سال اولی آمده از روستاهای دورافتاده منطقه سه کنکور که ترم اول راهی اتاق کوچک بسیج در طبقه سوم می‌شد، هنوز به سال سوم نرسیده دانشجویی لاییک، آزادی‌خواه و همسو با محصولات آکادمی‌های بلاد کفار آن هم از نوع لیبرال یا مدرنش می‌شد.

فضا از دست هر دو جناح حاکمیت خارج شده بود و بدین ترتیب خانیکی‌ها از یک سو، مسجدجامعی و دیگران از سویی دیگر شدند مجری استراتژی تازه وزارت بچه‌های بالا. «باید کمی به جریانات انتقادی غربی بپردازیم تا این رویای بهشت برین مدرنیته برای دانشجویان مخدوش شود»! نتیجه باز هم بد نبود. مجله ارغنون محصول چنین تلاشی‌ است. پرداختن به تفکر انتقادی تنها به غنای بیشتر تئوریک جوانان آن نسل انجامید هرچند بیرون از آکادمی، زمینه‌ساز جریانات فست‌فودی دهه‌های بعد شد و در مطبوعات و صفحه اندیشه یک روزنامه مجالی برای اندیشه‌های «لاکچری» و «فنسی» بی‌ارتباط با یک جامعه خاورمیانه‌ای درگیر ارتجاع فئودالیته و اندیشه‌های ماقبل سرمایه‌داری فراهم شد.

با این حال، آن سال‌ها سال‌هایی بود که جهانبگلو هگلی را درس می‌داد که از آن می‌شد به مقاومت مدنی و مبارزه بدون خشونت با دیکتاتوری‌های پایان قرن بیستم رسید. به سرعت پنبه روشنفکری دینی زده شده بود. آرنت و برلین روشنفکران لیبرال بودند و هنوز چپ، میدان مارکس و لوکزامبورگ و گرامشی، و در نتیجه ائتلاف دو جریان چپ و لیبرال علیه ارتجاع و بنیادگرایی بود.

از سال هشتاد و چهار، پروژه کنترل آکادمی و محتویاتش در راس برنامه‌های دولت احمدی‌نژاد قرار گرفت. جهانبگلو دستگیر شد و همزمان سیدجواد طباطبایی، محافظه‌کار دیرین‌اندیش و خصم لاییسیته و لیبرالیسم غرب‌گرا به میدان بازگشت. استاد چپ‌گرایی چون «احمد ساعی» و آموزگار برجسته‌ای چون «حسین بشیریه» بازنشسته اجباری شدند و این موج ادامه پیدا کرد اما کار همچنان فرساینده بود.

حکومت چیزی در چنته نداشت. مانور روی رحیم‌پور ازغدی، بازجویی که برای سر و کله زدن با آکادمیسین‌ها کتاب‌هایشان را ورق زده بود و اسامی را از بر کرده بود مدام این طرف و آن طرف دعوت می‌کردند اما جز خنده حضار چیزی نصیب‌شان نمی‌شد. حسن عباسی به عنوان نظریه‌پرداز روابط بین‌الملل ظاهر شد. آن‌چه می‌گفت آن زمان اباطیل محسوب می‌شد. در جریان یک سخنرانی‌ در آمفی‌تئاتر دانشکده حقوق، وقتی داشت اراجیفی را درباره رئالیسمی پیوندخورده با الگوی امت‌گرا و ایدئولوژیک برآمده از آرای سیدقطب و انجمن حجتیه می‌بافت، دکتر سیف‌زاده که فارغ‌التحصیل آمریکا بود و مکتب رئالیسم و نئورئالیسم را زیر نظر نظریه‌پردارانش آموخته بود با خشم از صندلی ویژه ردیف اول بلند شد و فریاد زد «این رئالیسم نیست. خاک بر سر من. این ربطی به رئالیسم کثافت و لعنتی نداره». دانشجویانی که ما بودیم خندیدیم. از آینده خبر نداشتیم.

آن پروژه سال‌ها ادامه پیدا کرد تا رسیدیم به میانه دهه نود. هنوز در سال هشتاد و هشت علوم انسانی بزرگ‌ترین خطر برای حاکمیت به شمار می‌رفت طوری‌ که از جانب ارشدترین مقامات بارها به آن اشاره شد. در سال‌های واپسین دهه نود اما همه چیز تغییر کرده بود. خواست بزرگان اجابت شده بود. سیف‌زاده و نقیب‌زاده و قوام و دهشیار و ... از میدان روابط به حاشیه رانده یا اخراج شده بودند. باقی حوزه‌ها بی‌مدعی مانده بود. اندیشکده‌های جدید مثل قارچ روییده بودند. بودجه‌های هنگفت بعد رستاخیز خرداد آن سال و حذف‌های جمعی بزرگ، دیگر نتیجه می‌داد. دانشگاه علوم سیاسی دانشگاه تهران شده بود مرکز پرورش هزاران حسن عباسی گاه بی‌خبر از آن‌چه بر مغزشان می‌رود و گاه توجیه‌گر منافع خویش.

حالا متفکران غربی که به کار نمی‌آمدند به حاشیه رفته بودند. اندیشه غرب زیر ساطور بود. آن‌چه می‌ماند به کار می‌آمد بسته به این که چه کس و چگونه به آن بپردازد. آنانی که خواسته یا ناحواسته به پروژه می‌خوردند قوی‌تر از قبل حفظ شدند. اباذری، سوسیال‌دموکرات مدرنیست ابتدای دهه هشتاد حالا نگران فاشیسمی بالقوه بود که در میان مردمان بخت‌برگشته گرفتار بالفعل آن پدیده مذکور دست و پا می‌زدند. چپ تبدیل شد به میدان مبارزه با نئولیبرالیسم. آب لای درز پروژه نمی‌رفت. از ناهم‌زمانی ایران و اروپا نهایت استفاده را اساتید جدید می‌کردند و معرکه مدرنیته‌ستیزی از همیشه داغ‌تر بود. سیدجواد طباطبایی هگل و ماکیاول و فوکو و ... را خرج ایده‌ای می‌کرد که هزاران سال پیش نزد شاهان دربار هخامنشی اعتبار و معنا داشت. گفتمان‌های تازه، نهادگرایی، رئالیسم، گاورننس و انواع الگوهای گفتمانی که به کار توجیه بخیه‌زدن وضعیت می‌آمدند میدان‌دار اصلی فضای فکری بودند. اساتید باقی مانده مفاهیم را به قامت سیاست‌های جاری برش می‌زدند و کسی نبود به انحنای گزاره‌هایشان از دقت علمی و بستر واقعی اشاره کند. دیگر علوم انسانی تهدید نبود؛ فرصت شده بود!

این روزها عرصه عمومی پر است از دانشجویانی که در این پانزده سال درون این آکادمی گلخانه‌ای پرورش یافته و کنار اسم‌شان، صفی از دستاوردهای دانشگاهی و پرچمی سه‌رنگ همراه با پست و مقام‌شان به چشم می‌خورد. از سوی دیگر، اعزام دانشجو را با دقت زیاد در بررسی صلاحیت‌های عمومی منتج به مساله‌حل‌کنی و پروپاگاندا و بازگشت به تیره‌ترین سویه‌های خویشتن تاریخی جدی گرفته‌اند و کار به جایی رسیده که که برای رفع و رجوع بحران‌های حکومتی، بورسیه‌های صادراتی حتی از پرورش‌یافتگان گلخانه‌ای داخل نیز مناسب‌تر شده‌اند.

علوم انسانی در جهان توسعه‌یافته یکی از کارکردهایش همین همراهی و همگامی برای تدوین و گاه تشریح سیاست‌های دولتی است، هرچند آزاد بودن فضای آکادمیک منتقدان جدی سیاست‌های دولتی و دولت موجود را نیز می‌پروراند. آقایان دریافته‌اند چگونه از امکانات و ویژگی‌های جهان آزاد علیه خود جهان آزاد و ارزش‌هایش استفاده کنند و این از ترسناک‌ترین دستاوردهای حضرات در یکی دو دهه گذشته است. این جمله را به دایره‌المعارف شرارت سیاسی و دیکتاتوری‌ها اضافه کنیم: از فرم علیه محتوا استفاده کن تا آن‌چه می‌خواهی را بسازی.






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024