جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - Friday 29 March 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 09.03.2006, 23:00

سکون شتابان


اکهارد فور/ ترجمه احمد سمايي

    آنچه که در پي مي خوانيد، نوشتاري است از اکهارد فور ( Eckhard Fuhr)دبير بخش فرهنگي روزنامه آلماني دي ولت در باره کتاب "شتاب؛ تحولات ساختار زمان در دوران مدرنيت" (Beschleunigung. Die Veränderung der Zeitstruktur in der Moderne ) . اين کتاب را پرفسور هارتموت رزا (Hartmut Rosa )، از جامعه شناسان نامدار آلمان نوشته و بحث هاي بسياري پيرامون آن در محافل علمي و نشريات به راه افتاده است. اکهارت فور (Eckhard Fuhr )در نوشتار خود مي کوشد به مضمون و نتيجه گيري هاي اين کتاب نقبي بزند و شمايي از سرنوشتي که رزا براي مدرنيت متصور است را به خواننده عرضه کند. متن آلماني اين نوشتار در شمار 18 فوريه روزنامه دي ولت به چاپ رسيده است.

    احمد سمايي
    .(JavaScript must be enabled to view this email address)

به نظر مي رسد که سرعت گفتار هارتموت رزا، جامعه شناس، به تابعي از موضوع مورد مطالعه او بدل شده است. وقتي که او در دفتر خود در شهر ينا به سخن گفتن در باب شتاب به عنوان سرشت و سرنوشت مدرنيت مي آغازد، گرچه مي کوشد پديده مورد مطالعه خود و منطق دروني آن را در غالب واژه ها و مفاهيم به بيان آورد، ولي درعين حال نگران است که مبادا آين پديده با فرآيند شتابانش به سرعت از او در حال دورشدن باشد. زبان رزا به سرعت مي چرخد و با انبوهي از معاني و مفاهيم به توضيح شتابان مدرنيت مي کوشد، هر چند که او خود از موقعيت و شرايطي برخاسته که سکوت و ايجاز در سخن کم و بيش از شاخصه هاي آن است.
رزا از روستايي کوچک در منطقه شوارتس والد (آلمان) مي آيد ، يعني از همان منطقه اي که روزگاري کسي مانند هايدگر به هنگام قدم زدن در دشت هاي آن به مسئله هستي و زمان انديشيده است. البته خطاست اگر در سيماي رزا، نوه فکري هايدگر را سراغ بگيريم، چرا که دانش و گرايش او بيشتر از آموزه هاي کساني همچون مارکس، ماکس وبر، اميل دورکهايم و جرج زيمل و يا به عبارتي از کلاسيک هاي جامعه شناسي مدرن متاثر است. با اين همه تجربه هستي و زمان در مناسبات اجتماعي ، يعني در همان مناسباتي که در آنها کماکان نيروي ماندي عليه فشار شتاب بخش مدرنيت وجود داشته و دارد و نيز تامل و درنگ در اين تجربه در کلان شهرهايي همچون نيويورک و لندن رزا را به رابطه اي بي واسطه و تاريخا زنده با موضوع مطالعه اش رهنمون شده است. فضاهاي متفاوت زندگي يي که رزا در آنها گشت و واگشت کرده است تفاوتشان را عمدتا در ساختار زماني اشان نشان مي دهند که اين خود نيز مبنايي است براي " در جهان بودن" انسان و چشم اندازهاي هدايت هستي اش.

اگر قول راينهارد کوزلک را بپذيريم که اولين آگاهي وتجربه تنش آلود انسان از مسئله زمان در دوران مدرنيت، به نيمه سده هجدهم بازمي گردد، مي توان گفت که از همان هنگام، پرسش تاريخي انسان در مورد يک زندگي خوب و موفق چنين بوده است: من کي مالک و فرمانرواي وقت و زمان خود خواهم شد؟ از نظر رزا از همان آغاز طرح چنين پرسشي، زمان خود به موضوع تحليل هاي جامعه شناختي بدل شده است، چرا که اين مقوله (زمان) يک مفهوم و محصول (زندگي) اجتماعي است،هر چند در نگاه اول پديده اي طبيعي به نظر برسد.

زايش جامعه شناسي به عنوان يک علم حاصل درک و دريافت بحران خيز و تنش آلود انسان از زمان در دوران مدرنيت است. جامعه شناسان بزرگي که رزا به آنها استناد مي کند خود تشخيص دهندگان اعصار و مقاطع تحول و گسست ها در جوامع انساني بوده اند. درک و تجربه تناقض آلود انسان از زمان در دوران مدرن براي همگان پديده اي آشناست. اين تجربه حاکي از آن است که در متن و بطن زمان عجله و شتاب از يک سو و تهي گونگي و خلاء از سوي ديگر رو به تزايدند.

شتابي که زمان از رهگذر رشد تکنيک، اقتصاد و تحولات اجتماعي به خود گرفته است همه را دربر مي گيرد. درست است که با بروز و برآمد رمانتيک هاي اوايل قرن بيستم که قصد رواج شيوه هاي متفاوتي از زندگي را داشتند و يا با ظهور هيپي ها و طبيعت گرايان دهه هاي متاخرتر تلاش هايي براي کاستن از اين شتاب به عمل آمد، اما اينان دوام چنداني نياوردند و نتوانستند سويه و جهت شتاب يادشده را برعکس کنند. در واقع هيچ چيز و هيچ کس از عهده چنين کاري برنمي آيد. به عبارتي ما پيوسته با مازاد فزونتري از زمان مواجه ايم ولي در عين حال اين زمان به سرعت در حال گريز از ماست.

مارکس بر آن بود که در ساختار سرمايه داري همه نهادها و مناسبات اجتماعي کهن تبخير مي شوند. او در بطن مهي که از اين تبخير پديد مي آيد قلمروي وسيعي از آزادي را بازشناخت که در آن انسان صبح ها به شکار مي رود، ظهرها ماهي گيري مي کند و شامگاهان مي تواند منتقد اجتماعي باشد. ماکس وبر اما بر عکس مارکس آينده را چيزي به جز جداره فولادين صغارتي پيوسته رو به سخت ترشدن نمي ديد. چنان که مي بينيم شتاب زمان از يک سو آزاديبخش و از ديگر سو محدودساز و حصرکننده درک و معنا شده است. پاول ويريليو، فيلسوف معروف ايتاليايي، اين تناقض را در عبارتي قابل تامل بيان کرده است: سکون سريع. رزا به وجود چنين سکوني قائل نيست ،اما معتقد است که اين بهترين چيزي است که انسان مي تواند براي مدرنيت آرزو کند. او در کتاب اخير خود با نام "تحولات ساختار زمان در دوران مدرنيت" مناسبات انسان با زمان را در دوران مدرنيت متاخر به تحقيق و پژوهش گرفته است. مدرنيت متاخر بدان معناست که ما از مرز و آستانه معيني عبور کرده ايم و چيزي در حال پايان گرفتن است.

رزا خود در اين باره مي نويسد:"شتاب روندها و تحولات اجتماعي که ريشه در مدرنيت دارد، در دوران مدرنيت متاخر از مرزي بحراني و حساس عبور کرده است. با عبور از از اين مرز، همزمان سازي تحولات اجتماعي و ادغام همه بخش هاي جوامع در اين تحولات ديگر ناممکن شده است. به عبارت ساده تر، در مدرنيت متاخر ، مدرنيت به بلعيدن و نابودي خويش پرداخته و و "پروژه مدرنيت" خود فناي خويش را رقم مي زند.

فرديت خودمختار انسان، حاکميت ملي، دولت حقوقي و دمکراسي به عقيده رزا در آسياب شتاب مدرنيت قطعه قطعه و شکل باخته مي شوند. به عبارتي، شتاب فرزند خويش را مي بلعد، چرا که در واقعيت امر لازمه ظهور و استقرار بسياري از عناصر اساسي مدرنيت شتاب زمان بود. در دوران مدرنيت پسر براي رقم زدن زندگي و سعادت مستقلانه خود مي توانست خانه پدري را ترک کند، بي آنکه بسان دوران قبل تر توالي نسل ها صرفا ادا و به جاآوردن يک رسم و سنت جاودان و حفظ کيان خانواده و ...باشد. به عبارت ديگر، در مدرنيت هر نسلي ديدگاه ها، مقتضيات، چالش ها و شانس هاي مختص به خود را داشت. و از همين رهگذر بود که تاريخ براي اولين بار به امري قابل شکل دهي و آينده نيز به عنوان مقوله اي قابل برنامه ريزي درک و معنا شد.

در مدرنيت کلاسيک که درد و رنج ناشي از شتاب تحولات کاملا ملموس و شناخته شده بود هميشه اين امکان فراهم بود که زمان روزمره، زمان زيست فردي و زمان دوران تاريخي، يعني همه آن سطوح مختلف زماني که زندگي انسان در متن آنها جريان داشت همزمان و هماهنگ شوند. به بيان ديگر، اکنون قابل اتکايي وجود داشت که در آن هرکس شرايط و امکان عمل خويش و نيز چشم اندازهاي انتظارات و توقعات خود را تا حدودي با ثبات تلقي مي کرد. براي بسياري، يا دستکم براي اقشار وسيع مياني جامعه مبنايي واقعي وجود داشت که بتوانند براي زندگي خويش برنامه ريزي کنند، و تجارب اساسي مربوط به هدايت زندگي نيز کماکان مي توانست نسل اندر نسل انتقال داده شود.

در مدرنيت متاخر اما، جامعه با اين امور و پديده ها وداع مي گويد.حالا ديگر تحول و تفاوت تجربه از نسلي به نسلي ديگرجاي خود را به تجربه هاي شتابان و تمايزات درون نسلي داده است. کسي مثل هرمان لوبه براي توصيف اين پديده از عبارت " پژمردن و تقليل اکنون" استفاده مي کند. فرديت دوران مدرنيت متاخر ديگر اکنون و حالي ندارد که بردش از لحظه ها فراتر برود. به عبارت ديگر، با توجه به تحولات شتابان در عرصه هاي مختلف هستي انساني يک برنامه ريزي مطمئن و باثبات براي زندگي ديگر ممکن نيست. نسل لپ تاپ نسلي پيوسته در حال تجربه و شدن باقي خواهد ماند. رزا تيپ هاي اجتماعي آينده را بازيگراني مي داند که مسير معيني را طي نمي کنند، بلکه پيوسته به اين سو و آن سو کشيده مي شوند. براي اين نسل ها زندگي صرفا يعني واکنش نشان دادن به تحولات و به راه بداهه و بدعت رفتن.

اين روند شايد براي بعضي ها خوشايند باشد،اما براي آينده دمکراسي و حکومت ملي چشم اندازهاي تيره اي را رقم مي زند. به گفته رزا شايد بتوان دولتي جهاني را تصور کرد که بر ويرانه هاي حکومت هاي ملي سربرخواهد آورد، اما چنين دولتي لزوما با دمکراسي ميانه و نسبتي نخواهد داشت. دمکراسي به عنوان عرصه عمومي دمکراتيک و تحقق فضايي براي شکل گيري اراده آزاد انسان ها، و نيز به مثابه بازي ها وتعاملات قدرتي که در دشواري ها و رقابت ها ي خويش تاثيراتي معطوف به تحقق مصالحه عمومي و حفظ و تداوم صلح اجتماعي باقي مي گذارند نيازمند گذر نسبتا آرام و کمتر شتابناک زمان است. لازمه تحقق و تاثيرگذاري قوانيني که به شيوه هاي دمکراتيک وضع شده اند نيزوجود حدي از استمرار و ثبات است، چرا که در غير اين صورت هر بازيگر صحنه اجتماعي تنها به خويشتن خويش اعتماد خواهد کرد.

رزا چشم انداز همزمان سازي همه سطوح زماني بازي و کنش انسان، و نيز ادغام همه بحش هاي جوامع در تحولات شتابان دوران مدرنيت متاخر را بسيار منفي مي بيند. به عقيده او فرآيند شتاب مدرن در درون خود هيچ مرز و حصاري نمي شناسد. اسب چموش مدرنيت سوارکاران خود را به زمين مي زند. آنها ديگر نمي توانند بر پشت اين اسب بمانند و جست و خيز کنند. تاخت اين اسب به گفته رزا به احتمال بسيار زياد يا به فاجعه اي اتمي يا زيست محيطي منجر خواهد شد و يا قيام ميلياردها نفري که از چرخه آن حذف شده اند را به دنبال خواهد داشت.

آيا راه و چاره اي براي گريز از چنين سرنوشتي وجود ندارد؟ رزا در پاسخ مي گويد که جامعه شناسي دانشي بدبين است. اما همين که انسان نسبت به موقعيت و چشم اندازهايش وقوف حاصل کند خود دستاورد کمي نيست. انسان تنها بعد از آن که قوانين جاذبه عمومي را شناخت ، به ساختن هواپيما هم قادر شد. به اين اعتبار رزا به رغم همه چشم اندازهاي تيره و تاري که تصوير مي کند به هيچ وجه مايل نيست که پيشگوي زوال جهان باشد و يا بشر چنان تاخير و غفلتي به خرج دهد که نظرات او تا آخر درست از کار درآيد.






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024