پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Thursday 25 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 06.11.2015, 9:31

باورهای رسوب‌کرده


اشکان آویشن

والتر لیپمن (Walter Lippmann/ 1889-1974) روزنامه‌نگار برجسته‌ی آمریکایی می‌گوید: «وقتی همه، یکسان فکرکنند، هیچ کس فکر نمی‌کند.» این گفته‌ی  لیپمن مقداری انسان را قلقلک می‌دهد و در نگاه اول، برایش از جذابیت معنایی خاصی برخوردار است. جذابیت آنی این جمله در گرو آن است که ساختار آن، شبیه جمله‌های عادی و جاری روزانه نیست که مرتب بشنویم و از کنارش بی‌تفاوت بگذریم بی‌آن‌که در ذهن من تکانه‌ای به وجود بیاید. در این میان، شاید لازم باشد که روی این جمله، تأمل بیشتری رواداشت.

به راستی وقتی همه‌ی انسان‌ها از فکر واحدی برخوردار باشند، به معنی آن است که هیچ‌کدام از آن‌ها در آن زمینه‌ی خاص، فکر نمی‌کند؟ من در این گفته، تردید دارم. تردید من بر این اصل متکی است که بیشتر انسان‌ها، صرف‌نظر از زبان، فرهنگ و تعلق جغرافیایی و سیاسی، در برخی زمینه‌ها، دیدگاه‌های یکسانی‌دارند. حتی اگر با یکدیگر صحبت نکرده‌باشند و یا یکدیگر را ندیده‌باشند.

مثال ساده‌ای که می‌توان آورد، آن است که پدیده‌هایی از قبیل انسان‌دوستی، محبت به دیگران، تحمل عقاید مخالف، احترام به نحوه‌ی لباس‌پوشیدن و اندیشیدن افراد، نفرت از جنگ، گرایش به صلح، آزادی و برابری، از موردهایی‌است که هزاران و میلیون‌ها انسان بدان‌ها باوردارند و از دهان همه، یک مضمون مشترک خارج می‌شود. به عبارت دیگر، باید گفت که بخش عظیمی از مردم کره‌ی زمین، حتی آنان که تحصیلات بالایی هم ندارند و یا از نظر اقتصادی، در رفاه هم به‌سر نمی‌برند، این‌گونه می‌اندیشند و این اندیشه‌ها از موردهایی است که آنان اگر حتی به دلیل تنبلی به آن عمل‌نکنند، دوست‌دارند دیگران بر این باور باشند که آنان نه تنها به مضمون چنان اصولی اعتقاد دارند بلکه در زندگی روزانه نیز بدان‌ها عمل می‌کنند.

من تصور نمی‌کنم که این «یک‌سان اندیشی» و «همسان‌باوری»در شماری از انسان‌های کره‌ی زمین، صرفِ نظر از تعلق جغرافیایی، زبانی، فرهنگی و حتی نژادی آنان، به سادگی میسر شده‌باشد. باید قبول‌کرد که هرکدام از اینان با هرگونه باور مذهبی، ملی و حتی اقتصادی خاص، در جایی از زندگی خویش، نادانسته، با گروهی از انسان‌های دیگر، با طی‌کردن روندی پُر از افت و خیز، به یک باور ارزشی یکسان، در مورد شماری از اصول فکری درست و منطقی، دست یافته‌اند. ساده‌دلانه خواهد بود اگر کسی بیندیشد که این باورها، مانند تزریق یک ماده‌ی دارویی، به همان سادگی که وارد رگ‌ها می‌شود، وارد ذهن و رفتار انسان‌های متنوع از دیدگاه زبان، فرهنگ و نژاد شده‌باشد.

باید قبول‌کرد که برای رسیدن به چنان باورهایی، زمانی بس دراز لازم‌ بوده‌است تا اعتقادات و اصول قابل احترام و حتی چه بسا مقدس انسانی، آرام آرام در ذهن افراد موردنظر، رسوب‌کند و عملاً شماری از باورهای ساده‌دلانه، تعصب‌آمیز و نادرست را کنار نهد و خود، جای آن‌ها را بگیرد. من به این نکته باور ‌دارم که وقتی اندیشه و فکری، جزو اعتقادات یک فرد قرارگیرد و در شمار عادت‌های او درآید، کم‌کم، بدون فکرکردن، فرد مورد نظر، آن کار یا عمل را انجام می‌دهد. بر پایه‌ی چنین روند دشوار و زمان‌گیری است که نمی‌توان، همسان‌اندیشی انسان‌ها را به معنی «هیچ‌اندیشی» آنان اعلام‌داشت.

به یاد داشته‌باشیم که متفکرترین انسان‌ها همانند غیر متفکرترین آن‌ها، در هنگام انجام یک رشته از کارها، بنده و برده‌ی عادت یا عادات خویش هستند. کسب این ویژگی و حتی عمل‌کردن بدان، به جز در دفعات نخستین که باید ارادی و آگاهانه انجام‌گیرد، در تداوم خویش، در دایره‌ی نوعی از «رفتار»، «گفتار» و «واکنش» قرار می‌گیرد که نام آن را «عادت» گذاشته‌اند. در زیر پوششی این‌گونه، ما نیازی به فکرکردن و یا زیر و رو کردن آن پدیده و بررسی عوارض درست و یا نادرست آن نداریم. به طور طبیعی، همین عادت‌است که در زندگی روزانه، بخش عظیمی از بار فکری و رفتاری ما را سبُک می‌کند. اگر قرارمی‌بود که ما برای هر قدمی که برمی‌داریم، هر عملی که انجام می‌دهیم و یا هرواژه‌ای که برزبان جاری می‌سازیم، نیاز به آن داشته‌باشیم که مقداری فکر کنیم، یا آن پدیده و موضوع را از ابعاد گوناگون مورد ارزیابی‌ قراردهیم و سپس آن قدم را برداریم، یا آن عمل را انجام‌دهیم و یا آن واژه را برزبان جاری‌سازیم، بایدگفت که بشریت و یا تمدن انسانی، نمی‌توانست در آن‌جایی که امروز ایستاده‌است، ایستاده‌باشد.

انبوهی از کارهای روزانه‌، هفتگی و یا حتی ماهانه و سالانه‌ی ما، چنان در بستر زمان و پس از القائات فراوان و اُفت و خیزهای بسیار، در تقویم ذهن و رفتارِ ما، جای مناسب خود را بازیافته‌است که ما آن‌کارها را گاه «چشم‌بسته» و بر اساس عادتی که در ما ریشه دوانده است، انجام می‌دهیم. از طرف دیگر باید اقرارکرد که این عادت و یا عادت‌ها، به سادگی در ذهن و رفتار ما، رسوب نکرده‌است. بسیاربارها، موردهایی را اشتباه انجام داده و یا آن را فراموش کرده‌ایم. بسیار بارها برای این اشتباه و فراموشی، از دیگران معذرت خواسته‌ایم. بارها و بارها، به ما تذکر داده‌اند که فلان کار را در زمان مقرر انجام نداده‌ایم. درست پس از این فراز و فرودهای سرشار از آرامش و اضطراب، ما با تلاش فراوان، خود را به جایی رسانده‌ایم که آن کارها و گفته‌ها را اینک به موقع و درست انجام می‌دهیم. اگر چنان نبود، مناسبات انسان‌ها، مبادلات فکری و گسترش عادت‌های جدید و افکار تازه، نمی‌توانست در زندگی انسان، برای خود جایی داشته‌باشد.

ممکن‌است گفته‌شود شاید غرض والتر لیپمن کسانی باشند که در ردیف مریدان کور و کر یک فرقه‌ی مذهبی و یا سیاسی در می‌آیند و هرچه را که مسؤل آن‌ها دستور دهد، مو به مو اجرا می‌کنند. باید بگویم که حتی در این زمینه، چنان انسان‌هایی که حتی از تحصیلات و مطالعات بالایی هم برخوردار نیستند، مدت‌ها تحت آموزش  قرار می‌گیرند و یا قرار گرفته‌اند. اینان، مدت‌ها در زیر بارانی از توصیه‌ها، گفته‌ها، وعده‌ها و تهدیدها قرار گرفته‌اند تا آرام آرام توانسته‌اند متقاعد شوند که پس از این، هرچه را که از این شخص معین می‌شنوند، می‌باید بدون چون و چرا به اجرا در بیاورند. زیرا در آموزش‌های قبلی، متقاعد شده‌اند که حرف‌ها و دستورات او، درست، مناسب و عقلانی است. ناگفته پیداست که درجه‌ی «درست»، «مناسب» و «عقلانی»، تنها از دیدگاه افرادی‌است که آن القاء، تعلیم، تربیت و یا حتی تحریک عاطفی و ذهنی برای آنان، انجام گرفته‌است. اگر غرض لیپمن چنین افرادی‌است باید بگویم که حتی افراد بسیار اندیشمند و متفکر که هر روز نیز حوزه‌های تازه‌ای از اندیشه و فلسفه را در می‌نوردند، در مناسبات روزانه‌ی خویش در مورد شماری از مسائل زندگی، به همین شکل رفتار می‌کنند.

به عنوان مثال، وقتی ما نقل قولی از آلبرت انشتین (Albert Einstein/1879-1955)  آلمانی را در حوزه‌ی ریاضیات و یا نسبیت می‌شنویم، حتی اگر آن را نفهمیم، معتبر می‌دانیم. علتش آن است که در باره‌ی او، بسیار خوانده و شنیده‌ایم که چقدر حرف‌ها و کارهایش اعتبار داشته‌است. یا اگر سخنانی از ژان پُل سارتر (Jean-Paul Sartre/1905-1980) فرانسوی و یا برتراند راسل (Bertrand Russell/1872-1970) انگلیسی و یا هرفرد دیگری که نامش در آن حوزه و زمینه‌ی خاص، با اعتبار و احترام گره خورده‌است، بشنویم و بخوانیم، در ماهیت و کیفیت آن‌حرف‌ها تردید نمی‌کنیم. حتی اگر فردی قد علم‌کند و بگوید هرچه را که آن یک و یا این یک، گفته و نوشته، مورد تردید اوست، ممکن‌است از راه ادب، چیزی نگوییم اما در دلمان به او بخندیم و از این مصراع حافظ مدد بگیریم و بگوییم:«ای مگس عرصه‌ی سیمرغ نه جولانگه توست!»

باور من آن است که گفته‌هایی از این دست که والتر لیپمن آمریکایی بر زبان آورده، در نگاه اول، چنان برقی از آن متساطع می‌شود که ما بی‌اختیار جذب آن می‌گردیم و چه بسا در این، یا آن محفل، در این یا آن مناسبت، آن را برزبان بیاوریم. اما واقعیت آن است که عادت کردن به اندیشه در مورد سخنانی که از جاذبه‌ی مغناطیسی خاصی برخوردارند، می‌تواند به ما کمک‌کند تا به گونه‌ای منطق‌پذیر، آن گفته را بشکافیم و درست یا نادرست‌بودنش را، بی‌آن‌که احساسات خویش را در آن دخالت‌دهیم، در مقابل دیدگان خود و یا دیگران بگذاریم.

چهارشنبه نوزدهم اوت ۲۰۱۵






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024