چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Wednesday 24 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 23.04.2017, 9:46

پاره ی سیزدهم

راههای تکامل نظریه های حقوق بشر در ادبیات و گذر تاریخ


آراز م. فنی

De mänskliga rättigheternas väg, genom historien och litteraturen

Professor Ove Bring :نویسنده
اقتباس و تالیف: آراز م. فنی

جمع بستی از مقاله ی پیشین:
 
در مقاله ی پیشین به بررسی قوانین اسلامی، بردباری پاره ائی از حکومتهای اسلامی در قرن 16-15 میلادی با پیروان سایر مذاهب در مناطق تحت سیطره ی خود، از آن جمله حکومت عثمانیها، بخصوص در دوره سلطان محمد فاتح، دوره ی حکومت اکبر جلال الدین شاه نواده ی ببیر(بابر) شاه، شاه مغول تبار در هندوستان که مذهب و قوانین ابداعی ایشان در رابطه با حذف مالیاتهای مجازاتی به سایر مذاهب و اقلیتها اهمیت داشت پرداختم.
بردباری در سطح پیشرفته و رفتار نسبتن برابر با همه شهروندان بدون در نظر گرفتن، مذهب و یا سایر تعلقات هویتی، سیاست رسمی اکبر شاه بود. همین سیاستها کم یا بیش در دوره ی حکومت صفویها (دوره ی شاه عباس) و مملوکهای مصری هم پیش برده می شد. دلایل اینکه چرا حکومتهای اسلامی در کشورهای بزرگ نامبرده نسبت به سایر کشورهای مجاور بردبار تر بودند و به لحاظ اقتصادی نیز مرفه، هنوز برای من مشخص نیست. و متاسفانه مطالعاتی که این موارد را بررسی کند نیز ندیده ام (این نه به این دلیل که وجود ندارد) بلکه من امکان دسترسی به آنها را نداشتم.
شرایط و تضاد فعلی بین اسلام بنیادگرا و مسحیت و یا غرب و شرق را به کنار می گذاریم و به می گردیم. به اروپائی که به تدریج اسلام را در اسپانیا به عقب نشینی وامیدارد و در اسپانیا و پرتقال بزرگترین حادثه تاریخی قرن یعنی مسافرتهای انکشافی کلمبوس و یا سایر کاشفین فرم می گیرد. قبل از آن سفر تاریخی مارکوپولو به چین از طریق جاده ی ابریشم و دستآوردهای گوناگون این سفرکه قبل از سایر حرکتهای انکشافی صورت گرفت. این مجموعه ولی شروعی بود بر مردمشناسی استعماری کشورهای غیر اروپائی. میدانیم که مجموعه ائی از نیروهای غربی شامل نمایندگان حکومتها، تجار که  توسط میسیونرهای مذهبی و ماجراجویان همراهی می شدند به سوی آمریکا، افریقا و هندوستان و آسیا جنوب شرقی برای تبلیغ مسیحیت و نیز تجارت روی آورند. بیش از پنج قرن استثمار مناطق غیر اروپائی بعد از این حوادث شروع می شود. زمان، سالهای بعد از 1450 است.
باید تاکید کنم که قبل از رنسانس علمی تغییر و تحولاتی در اروپا روی داد بسیار قابل توجه است! این بدین جهت که نمونه های دیگر امکانات کافی برای ادامه رشد و توسعه را نتوانستند تامین کنند. برای مثال کشورهای نامبرده در بالا. بهر صورت در اروپا طبقه های جدید شکل گرفت یا در حال شکل گرفتن بود که از آنها با عنوانهای صنعتگران، بورژواها و پیشه وران نام برده شده است. در انگلیس و هلند زمینداران کوچک و متوسط شروع به تولید وسیع و برای فروش محصولات خود پرداختند. تاجران و سرمایه داران کوچک (خرده بورژواها) شروع به رشد می کنند. پژوهشگران و محققین کمتر مورد آزار و اذیت قرار می گیرند. به بیان بهتر بعد از جنگهای صلیبی کلیسا و حکومت قدرت و کنترل سابق را روی مردم ندارد. تعداد شهرها زیادتر شده وجمعیت شهرهای مادر/مونوپول اقزایش می یابد.
Manga Carta
در همین دوره موازی با حرکتهائی اجتماعی از پائین به بالا که در تقابل با کلیسا و قدرت سلطنت بود طبقات و گروههای نامبرده در بالا یعنی تولیدکنندگان محصلات کشاورزی و دامداری و محصولات نیمه صنعتی برای تضمین حقوق خود دست به اقداماتی می زنند. این مورد بخصوص در مورد انگلیس صادق است. این حرکتها در تکامل حقوقی و قانونی خود توانستند به ایجاد دولتهای قانونمند فرا رویند. انگلستان و بخشی از مردم انگلیس از پیشروان این روند بودند. به بیان درست تر انگلیس اولین کشوری بود که با تصویب قوانین محلی و سراسری به تنظیم روابط گروههای مختلف اجتماعی اقدام کرد!
از آغاز قرون وسطی یعنی سالهای 400 میلادی به بعد، در جنگهای داخلی و تضاد بین سلطنت، فئودالها و اشراف همراه با کلیسا، بر علیه مردم، قدرت کلیسا در خیلی از جا ها بر سایر گروه ها می چربید. این یکی از دلایل مهمی بود حکومت با مذهب در آمیخت. اولین حکومتهای دینی در ایتالیا و سایر مناطق اروپائی از جمله اسپانیا، پرتقال و مناطق مرکزی اروپا بوجود آمد. در ایتالیا، اسپانیا، فرانسه که با شکست امپراطوری رم از ژرمن ها قدرت زیادی گرفته بودند کلیسا در اختلافهای بین مردم و مردم با سلطنت و اشراف مداخله کرده، حقوق و قوانین صادره رنگ مذهبی داشتند.
بعد ها در سال 1200 حقودانان اشراف و ملکدران کوچک به تهیه زیربنای قوانینی پرداختند که بعد از درگیریها و مذاکرات زیاد در سال 1215 به تصویب رسید. دلیل اصلی تدوین این منشور، اختلاف بین پاپ اینوسنت سوم، بارون‌ها، اشراف انگلستان و پادشاه انگلستان بر سر میزان و حد قدرت پادشاه بود. ماگنا کارتا پادشاه را وادار می‌ساخت که بخشی از حقوق خود را به سایر گروههای اجتماعی و مردم واگذار کند
سلطنت را مجبور می کرد که به تشکیلات قانونی احترام بگذارد و قبول کند که قانون بر ارادهٔ شخصی او ارجحیت دارد. از این قوانین با عنوان “ماگنا کارتا” یاد شده است. ماگنا کارتا اولین قانون عمومی در انگلستان است که جان اول، پادشاه وقت انگلستان را موظف به احترام به برخی رویه‌های قانونی مشخص، و پذیرفتن این موضوع نمود که قدرت او توسط قانون محدود خواهد شد. از این رو منشور کبیر به یکی از مهم‌ترین اسنادی بدل گشت که در یک روند تاریخی به ایجاد حکومت مشروطه در جوامع انگلیسی زبان (ملتهای کامن ولث)  انجامید.
کامن لاو که بخشهائی از آن بعنوان مصوبه قانونی، هنوز هم مشمولیت دارد و در دادرسی ها استفاده می شود تکامل منطقی ماگناکارتا است. در منشور کبیر آمده است: “حق و عدالت در برابر هیچ اراده‌ای نباید زایل شود، آن را در برابر هیچ اراده‌ای انکار نمی‌کنیم و اجرای آن را به تأخیر نمی‌اندازیم”. ماگناکارتا با توجه به اینکه ایلات متحده ی آمریکا تا زمان استقلال بخشی از انگلیس بود، در نوشتن قانون اساسی خود از آن استفاده کرد.
مگاناکارتا (منشور کبیر آزادی) به طور ضمنی استقلال قضات و در عین حال حقوق افراد را به رسمیت شناخت. تاکید این که افراد تا زمانی که حکم نگرفته اند، اتهامات نمی تواند مانع آزادی آنها باشد! ماگنا کارتا گرچه باعث تغییر سریع در رفتار و موقعیت پادشاه انگلستان نشد، اما نقطه آغازی بود برای کنترل حکومت، تکامل نظام پادشاهی در بریتانیا، پیدایش ایدهٔ حکومت مشروطه سلطنتی و تأسیس مجلس اعیان بود. تغییرات بعدی و تأسیس مجلس عوام موازنه قدرت را به سود مردم تغییر داد.
بدین ترتیب آنگلستان پیشتاز حرکتهای سیاسی شد که به تنظیم قدرت سیاسی در اروپا و شاید بقییه جهان منجر شد. این شرایط ویژه شروعی بود برای تدوین و تصویب قوانین نسبتن سکولار. منظور من این نیست که انگلیسی ها مردمان ویژه ائی هستند و برتری نسبت به سایرین دارند و همچنین بر این باور نیستم امکان تدوین چنین قوانینی در کشورهای دیگر امکانپذیر نبود و یا نیست؛ برعکس از تجربه ی تکامل علوم و جوامع انسانی هزاران مثال آورد که نشانگر این است که اختراعات، اکتشافات و دستآوردهای قانونی و راهکار های حل مشکلات اجتماعی، سیاسی و طبیعی تقریبن همزمان در خیلی از جا ها اتفاق افتاده است.
ولی آنچه که برای من اهمیت دارد بررسی شرایط مشخص آن زمان، شاخص هائی که بر جامعه حکمروا بود و مقایسه ی توسعه و رشد اجتماعی انگلیس با سایر کشورها برای درک و کشف این ویژه گیها است که می تواند ما را به درک مکانیسمهای تغییر آشنا کند. بارینگتون مور جوان جامعه شناس و پژوهشگر آمریکائی کتاب و تحقیق بسیار مناسبی دارد که می تواند مورد استفاده باشد. بارینگتون مور در پژوهشهای خود به روند تکامل دموکراسی در کشورهای انگلیس، فرانسه، روسیه، چین و ژاپن می پردازد.
در این پژوهش” ریشه های اقتصادی دیکتاتوری و دمکراسی” بارینگتون مور از موارد توسعه اقتصادی/اجتماعی نام می برد که عبارت هستند از: تصویب ماگناکارتا و تنظیم روابط قدرت، رشد کشاورزی که بوسیله ی زمینداران و دامداران خرده پا صورت می گرفت، پرورش گوسفند، تولید پشم و فرآورده های پشمی، صدور و فروش آنها، رشد صنتعگری و پیشه وران بعنوان طبقه و در نهایت بوجود آوردن سرمایه داری.
از طرف دیگر به جنگ داخلی تضعیف سلطنت و رابطه ی زمینداران با شاه و تضاد حکومت با اشراف و زمینداران بزگ در رشد دمکراسی نیز مورد توجه قرار می گیرد. به این ترتیب سه عامل یعنی انباشت ثروت و فروش محصولات کشاورزی، رابطه ی دربار با زمینداران کوچک و حمایت از پیشه وران و کارخانه داران که در حال شکل گرفتن بودند و ضعیف بودن قدرت دربار ویژه گی رشد انگلیس را توضیح می دهد. این موارد در کشورهای دیگر به گونه ی دیگر و یا برعکس بود.

دینامیک و دیالکتیک تکامل در قرون وسطا و پیش از رنسانس علمی
در طول تمامی دوره طولانی قرون وسطا تضاد بین اقشار گوناگون جامعه، حکومت، کلیسا و پیروان کلیسا در اروپایی که وارد هزاره ی دوم میلادی شده بود باعث ایجاد مقاومت، و ایستادگی مردم در مقابل دیکتاتوری مذهبی و حکومتها شد. همانطوریکه قبلن نوشتم حکومت کلیسا با همگامی سیاست در قرون وسطا از تاریکترین دورهای تاریخ انسانی و یک فاجعه برای بشر و حقوق بشر بود. ترکیبی از قوانین مسیحی، طبیعی و آئینهای محلی بر مردم حکومت می کرد. ولی زندگی اجتماعی و قوانین مسلط بر جامعه ها همیشه حکم بر حرکت، پویائی، تکامل داشته و خواهد داشت. خطر اسلام و خطرهای طبیعی (خشکسالی ها، طاعون، وبا و جنگهای داخلی) در نهایت و بتدریج کاهش داشته و با رشد تجارت، افزایش محصولات کشاورزی و انباشت سرمایه و اقزایش تولید کالاهای نیمه صنعتی، زندگی مردم در اروپا را دگرگون کرد.
رشد طبقات جدید چون صنعتگران، پیشه وران، تاجران، کارخانه داران منجربه رشد تضادهای جدید گروه های اجتماعی جدید شد که از آن جمله می شود از طبقه ی کارگر و یا کارگران فصلی در زمینهای بزرگ کشاوری نام برد. البته این طبقه هنوز هویت طبقاتی و سازمانها مخصوص بخود را ایجاد نکرده بود و بیشتر روشنفکران بودند که این طبقه و سایر مردم زیر ستم را نمایندگی می کردند. در کنار این طبقه خرده بورژوازی و بورژوازی کوچک نیز شروع به رشد کرد. هر دوی این طبقه در درون طبقه ی متوسط تازه ایجاد شده جای می گرفتند.
اگرچه صنعت چاپ، موتورهای بخاری، استفاده از باروت قبلن در کشورهای دیگر کشف، ساخته و استفاده شد بود برای مثال چین و کره، با افزایش روابط تجاری که اعراب پیشرو سیاحانی اروپائی چون مارکوپولو خیز جدیدی داشت. استفاده از رودخانه های داخلی اروپا و کشتیهای بزرگ دریانوردی در گسترش فروش این ساخته ها و صنایع نقش جدی در تغییر و تحولات صنعتی و تولیدی اروپا داشتند. فراموش نکنیم که اروپا جنگهای داخلی زیادی را از سر گذرانده است. جنگهای صد ساله سی ساله و پانزده ساله از آن جمله هستند. اگر جنگ جهانی اول و دوم را هم به این موارد اضافه کنیم لیست دوره های بحران در اروپا بیشتر از دوره های ثبات است.
پاره ائی از پژوهشگران سیاسی معتقد هستند که یکی از دلایل رشد صنایع و تکنیک در اروپا (بطور مستقیم و یا غیر مستقیم) همین جنگها و تضادهای گوناگون در شروع دهه ی دوم میلادی بود. آنها می گویند، علیرغم خرابی ها و کشتار مردم ذر حنگها، جنگ می تواند نتایج خوب اجتماعی، علمی و تکنیکی بهمراه داشته باشد. با اشاره به راه کارهای حل اختلاف ادعا می شود که جنگ در تکامل حقوق مدنی و سیاسی نیز تاثیر دارد.
از آن جمله است تنظیم قوانین جنگی، قوانین مربوط به کشترانی، تعیین حدود آبهای دریائی، رفتار با اسیران جنگی، تضمین امنیت شهروندان عادی و سیویل در هنگام جنگ و مصونیت مردم از درگیری های نظامی چند مثال است که ارایه می شود. جنگهای اروپائی عمدتن بین ژرمنها، فرانکها، ساکسونها، فلاندرها، اسپانیائیها باهم و از یکطرف و نبرد این ها با ترکها، مسلمانها، مغولها و اسلاوها از طرف دیگر تاریخ یک قرن تکامل اروپا را رقم زده است.
بهر صورت در اروپای قبل از رنسانس تمامی شرایط برای یک خیز سیاسی، اقتصادی، تکنیکی و حقوقی آماده شده بود. کشورهای بزرگ اروپائی از جمله اسپانیا، پرتقال، هلند، فرانسه و بخصوص انگلستان در این خیز بزرگ نقشهای مهمی داشتند. ایتالیا نیز در رنسانس علمی نقش ویژه ائی ایفا می کند. مهاجرت صنتعتگران، دانشمندان، نقاشان و فیلسوفان بعد از اشغال قسطنطنیه به ایتالیا برای همه مشخص است. البته بعدها به لیست باید پروس/آلمان و بلژیک را نیز اضافه کرد. روسیه همانطوریکه در تاریخ آمده بعنوان یک بدیل و نونه ی توسعه اجتماعی/اقتصادی هم در بعد از رنسانس عمل کرده و هم در سالهای قبل و بعد از جنگهای جهانی.

شرایط عمومی دینهای بزرگ و حقوق مدنی
دینهای بزرگ موجود که هزارها سال است بخش جدی زندگی مردم و روابط بین مردم با حکومتها را تعین می کردند/می کنند تاثیر بسیار جدی در تعریف روابط سیاسی و اجتماعی داشتند/دارند و آنها در چند مورد نقاط مشترک دارند:
بودیسیم، هندوئیسم، یهودیت، مسیحیت و اسلام در سالهای ابتدائی حیاط خود از ستمدیدگان، گرسنه ها، بی خانمانها دفاع می کردند و رئوفت، ملایمت و مهربانی از رئوس آئینهای این مذاهب بود و اولین کسانی که به این مذاهب گرویدند صاحبان فقر و ستمدیدگان بودند و نه ثروتمندان. همه ی این دینها مریدان و پیروان خود را به ساده زندگی کردن دعوت می کردند. و حتی آنها را از داشتن ثروت منع می کردند. مالکیت بطور عموم در این مذاهب مذموم شمرده می شد. استدلال می شد که داشتن و مالک بودن بندگان را از عشق ورزیدن به خدا، از انسان نیکو شدن باز می دارد.
بدین ترتیب اگرچه بعدها دفاع از مالکیت که در مواردی در تورات، انجیل و قران محترم شمرده می شود (ثروتی که با کار شرافتمندانه کسب شده) ولی در حقوق مدنی آئین بودائی؛ هندوئیسم، یهودیت، مسیحیت و اسلام اولیه، از مستضعفها  دفاع می کردند تا صاحبان زور و سرمایه. در مسیحیت تا اوایل قرن 10 میلادی این تفکر غالب بود.
بدین ترتیب حقوق به معنی متعارف امروزی تا شروع رنسانس بغیر از آن مواردی که به مجازات گنهکاران مربوط بود بیشتر حقوق مدنی بود تا دفاع از یک سیستم اقتصادی چون سرمایه داری و یا بازار آزاد. یعنی دینهای تا آن زمان موجود بیشتر پیامهای اجتماعی و فرهنگی داشتند تا اقتصادی.
در اواخر قرون وسطا و مرحله ی ورود اروپا به رنسانس علمی/فرهنگی نگرش مردم به زندگی و حقوق خود عوض شد. نظریه پردازانی چون لوتر و کالون نقش مهمی در آعاز نگرش جدید به اقتصاد و سرمایه بازی کردند. شکل گرفتن پرتستانتیسم در اروپا! طبقه/طبقات جدیدی شکل گرفت که قبلن وجود نداشت و یا مشخصات، هویت و رلهای اجتماعی مدرن را نداشتند. یک از این طبقه ها که نقش مهمی در تغییر و تحولات سیاسی بازی کرده طبقه متوسط که شامل کارمندان اداری، روشنفکران، زمینداران کوچک و پیشه وران بودند.
در توضیح تاریخ سیاسی و در بررسی روابط بین الملل، این دوره از تکامل تاریخ اروپا، از اسپانیا و پرتقال بعنوان اولین هژمونهای سیاسی و نظامی بزرگ دوره ی رنسانس نام می برند. بعد هلند جای این کشورها را گرفته و سپس انگلیس با گامهای بسیار سریع به امپراطور جهانی تبدیل می شود. فرانسه بعنوان رقیب انگلیس عمل می کرد. در رابطه با هژمونی سیاسی و فرهنگی جهانی من از تعریف گرامشی فیلسوف مارکسیست ایتالیائی از رهبری استفاده می کنم. بنظر گرامشی باید بین رهبری توام با هژمونی و نوع رهبری دیکتاتوری فرق گذاشت. هژمونی سیاسی با موافقت دولتها و نیروهای دیگر انجام و صورت می گیرد. رهبری فرهنگی! در صورتیکه دولتها و نیروهای دیکتاتور/اقتدارگرا بجای رهبری و مشارکت دادن سایر نیروها از سرکوب و زور برای پیش بردن سیاستهای خود استفاده می کنند!
با این مقاله بررسی حقوق بشر قبل از رنسانس علمی در اروپا و پاره ائی از کشور های دیگر پایان می یابد. در مقاله های بعدی به رنسانس علمی و نتیج آن روی سیاست و سپس به بررسی عصر روشنگری و نظریه های پیشروان دموکراسی و حقوق بشر خواهم پرداخت.

آراز فنی/سوئد
آپریل 2017






نظر شما درباره این مقاله:







سرپناهی كه از كودكان كار و خیابان گرفته شد
چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Wednesday 24 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 23.04.2017, 9:26

سرپناهی كه از كودكان كار و خیابان گرفته شد







نظر شما درباره این مقاله:







شانه های کم توان، بارهای سنگین
چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Wednesday 24 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 23.04.2017, 8:47

شانه های کم توان، بارهای سنگین


محسن نکومنش فرد

يكشنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶
وسایل سفرشان را مادر از شب پیش تدارک دیده و در یک چمدان کوچک جای داده بود. فقط باید صبحانه می خوردند و به طرف “گیری سُه”  یا “گُدار سُه” می رفتند. بیش از یک ساعت زمان نیاز نداشتند. اما پدر مثل همیشه نگران بود و آنها را قبل از ساعت شش بیدار کرده بود. هنگام صدا زدنشان هم بارها نگرانی اش را ابراز کرده بود و باز مثل هر زمان دیگری که آنها را از خواب بیدار میکرد به دفعات تکرار کرده بود: “ظهر شد، بلند شید دیگه، دیرتون می شه!”. رضا با اینکه اخلاق پدر را می دانست بعد از چند بار غلت زدن در حالت خواب و بیداری ناگهان از جا پرید و به سرعت لباس پوشید. خودش هم نگران شد که مبادا اتوبوس را از دست بدهند.
وقتی پدر بلیت خریده بود اسدالله خان طبق معمول تاکید کرده بود که اتوبوس سر ساعت هشت حرکت خواهد کرد. پدر این را می دانست که اتوبوس طبق معمول سر ساعت نخواهد رفت اما در این مورد نباید حرفی به بچه ها می زد. آنها باید با عجله آماده می شدند، مبادا جا می ماندند.
در فضای اطراف اتوبوس نفرات زیادی دیده نمی شدند. در اواسط تعطیلات نوروزی کمتر کسانی به سفر می رفتند. در بهار ۱۳۴۶ خورشیدی هنوز ادارات هم دو هفته تعطیلات نوروزی داشتند و اغلب مسافرین نوروزی تمام تعطیلات را در طار می ماندند. از مجموع کسانی هم که دور و بر اتوبوس دیده می شدند بیش از یک سومشان مسافر نبودند. بقیه برای بدرقه آمده بودند و سفارش های لازم را به فرزندان یا وابستگانشان می کردند. رضا سفارش مادری به لهجه ی محلی به فرزندش را شنید: “ماما، حادق خود به، یگ سنجاق بر جیپت کی”. مادر از پسرش می خواست که مراقب خودش باشد و جیب کتش را با سنجاقی ببندد. رضا ناخودآگاه دستش را به طرف جیب داخلی کتش برد و آن را بازبینی کرد. مادرش از همان منزل سنجاقی قفلی به جیب کتش زده بود تا مطمئن شود جای اسکناس ده تومانی را که برای شرایط اضطراری در طول سفر به او داده بودند امن است. یک زن با شکم بالا آمده در گوشه ای دختر و نوهاش را بدرقه می کرد و می گریست. به شدت غمگین بود، از این که فرصت و امکان نداشته تا در این سفر برای دختر حامله اش آش “علف چشم سفیده” درست کند. 
مثل بیشتر اوقات یک مسافر دیر کرده بود و اسدالله خان بارها غرغر کنان از بینظمی مردم شکوه کرد. از آنجا که همه مسافران را می شناخت و اغلب آنها مستقیما و یا با دو سه واسطه با او خویشاوند بودند جرات نداشت اتوبوس را بدون آن مسافر راهی کند. ساعت نزدیک هشت و نیم بود که بالاخره اتوبوس جاکن شد و ناله کنان و با دنده ی سنگین سربالایی “گیری سُه” را بالا رفت تا لحظاتی بعد در پشت تپه از نظرها پنهان شود.
رضا پیش از این بارها به تهران سفر کرده بود اما این سفرها عمدتا مربوط به سنین پنج- شش سالگی می شدند. حالا که نزدیک به ده سال داشت حتما سفر به تهران برایش یک تجربه ی تازه به حساب می آمد، به ویژه وقتی حالا او به عنوان “مرد” و با ماموریت حفاظت از خواهرش به این سفر می رفت. وجود رادیو در خانه و شنیدن آگهی های تجارتی گاه کنجکاوی او را بر می انگیخت. یکی از تبلیغاتی که به شدت او را وسوسه کرده بود آگهی شامپو گلمو بود که گفته می شد “با زرده ی تخم مرغ واقعا لذت بخش است”. شاید در این سفر پا می داد تا او بالاخره شامپو گلمو با زرده ی تخم مرغ را هم مزه کند! از طرفی این سفر مقدمه ی مهاجرت دو سال بعدش به تهران هم بود. برای خواهرش هم، این سفر اهمیت زیادی داشت. امسال که احترام تصدیق شش ابتدایی را می گرفت برای همیشه راهی تهران می شد. انگیزه ی اصلی سفر نوروزی شان هم گرفتن عکس شش در چهار برای تصدیق ششم ابتدایی او بود.
از همان ابتدای راه که اتوبوس از سربالایی “گیری سُه” بالا رفت و در جاده سرازیر شد بوی تند داخل اتوبوس حال رضا را به هم زد. انگار صندلی اتوبوس همه ی بوهای بدی را که او می شناخت یک جا داشت. اما بوی استفراغ و سیگار به بقیهی بوها می چربید. به نظر می آمد پیش از ورود او هم داخل اتوبوس سیگار کشیده باشند. پدرش برای او و احترام یک صندلی گرفته بود و روی صندلی کنارشان هاجر نشسته بود، زنی تقریبا شصت ساله، با کلی بار جلوی پایش. چیزی که بیش از همه خرت و پرت های هاجر جلب توجه می کرد یک حلب روغن نباتی چهار کیلویی بود، با تصویری از پادشاهان هخامنشی. معمولا کسی از ده روغن نباتی به تهران نمی برد.
با اینکه صندلی خالی در اتوبوس زیاد بود احترام و رضا باید سر جایشان می نشستند چون صندلی های خالی قرار بود در طرق، روستایی در شش- هفت کیلومتری طار، پر شوند. جاده ی خاکی پر دست انداز بود و اتوبوس در پشت خود فضا را از گرد و خاک پر می کرد. بیش از پانزده دقیقه طول نکشید تا به طرق برسند اما این راه به نظر او خیلی طولانی آمد. سرگیجه و حالت تهوع داشت. صندلی شان در نیمه ی عقب اتوبوس بود در حالی که خانواده ای که قرار بود عصر آن روز آن دو را در تهران به خانه ی برادرشان برسانند در صندلی های جلو اتوبوس جا گرفته بودند.
به طرق که رسیدند رضا در اولین فرصت از اتوبوس پیاده شد و شش ها را از هوای تازه پر کرد. این آغاز یک سفر طولانی بود که از همین چند دقیقه اش معلوم بود با دشواری همراه خواهد بود. دست کم تا ساعت چهار بعد از ظهر در راه بودند و اتوبوس معمولا بعد از طرق فقط یک بار در میانه ی راه برای ناهار توقف می کرد. فعلا باید از هوای بهاری و سالم بیرون استفاده می کرد. در طرق هم مثل طار باید منتظر بار زدن اتوبوس و رسیدن مسافرینی می شدند که تاخیر داشتند. اغلب اوقات در اینجا هم مسافری بود که نتوانسته بود خودش را به موقع به اتوبوس برساند. 
“عباس کوری” دور اتوبوس می چرخید و گاه اتوبوس را می بوسید. در برابر صدای برخی از مسافران واکنش نشان می داد و نامشان را بر زبان می آورد. با آنها خوش و بش می کرد و آنها هم بعضا سکه ای در دستش می گذاشتند. اصرار داشت بعضی مسافرین را ببوسد، اقدامی که کمتر کسی با رغبت به آن تن می داد. گاه دستش به بدن زن ها هم می خورد که اغلب خود را کنار می کشیدند، زیر لب متلکی به او می گفتند و یا لبخندی بر لب می آوردند. خیلی ها معتقد بودند که عباس کوری بوی زن ها را می شناخت و دست زدنش به زنها الزاما ربطی به نابینا بودنش نداشت. البته خودش هم گاه با عملش بر درستی این شایعات مهر تایید می زد.
یک راننده ی اتوبوس شرکت اکسپورت به عباس قول داده بود برایش از تهران زن بیاورد و او هر بار که اتوبوسی به گاراژ می آمد کنجکاو بود بداند که آیا این اتوبوس اکسپورت است یا نه. مدت ها بود که اتوخراسان جای اکسپورت را در مسیر طار- تهران گرفته بود اما عباس هنوز در حسرت زنی که راننده شرکت اکسپورت وعده کرده بود مانده بود. گاه شاگرد راننده بوقی می زد و عباس هر بار جا می خورد. او در تمام سال های رفت و آمد اتوبوس به طرق و در روزهایی که اتوبوسی از تهران می آمد و یا به تهران می رفت در کنار اتوبوس حضور پیدا کرده بود. رضا یادش بود که چند سال پیش هم در گذر از طرق به طرف تهران “عباس کوری” را دیده است. شاید هم به این دلیل او را به خاطر داشت که چند بار هم با اتوبوس تا نطنز رفته بود و هر بار اتوبوس در کنار گاراژ طرق توقف کرده بود.
بالاخره مسافران اتوبوس جمع شدند و اتوبوس تقریبا پر شد. دست کم یک ساعت آنجا مانده بودند و حالا اتوبوس با انبوه مسافرین به راه افتاد. هاجر کنار شیشه جا گرفته بود و احترام و رضا کنارش نشسته بودند. رضا نمی دانست در صورت بروز خطری برای خواهرش چه باید کند و اصولا نوع خطرات پیش رویشان برایش روشن نبود. همین قدر را به او فهمانده بودند که باید مراقب خواهرش باشد و به همین دلیل نگران بود. هنگام “پذیرش” مسوولیت حفاظت از خواهرش پرسشی در مورد ماهیت این مسوولیت نکرده بود. سودای سفر به تهران مانع از کنجکاوی بیشتر و چون و چرای او برای نقش و اهمیت حضورش در این سفر در کنار خواهرش شده بود. حتما لازم بوده او را با خواهر همراه کنند تا مبادا برای او مشکلی پیش بیاید. اما حالا که موقع عمل رسیده بود کمی گرفتار تشویش بود، مبادا نتواند در صورت لزوم نقش خود را به درستی ایفا کند. با این همه احساس بزرگ و مهم بودن هم عالم خودش را داشت. مادرش خواسته بود که او همه جا به دنبال خواهرش باشد و اگر خواستند چیزی بخرند حتما رضا پول بدهد.
اتوبوس خیلی از طرق دور نشده بود که هاجر حلب چهارلیتری روغن نباتی شاه پسند را از کف اتوبوس برداشت و روی زانوهایش گذاشت. هنوز علت اقدامات زن برای رضا شناخته نبود. پسر گاهی روی صندلی وول می زد و لاجرم دستش به هاجر می خورد. یکی دوبار هاجر او را پس زد. احترام ظاهرا چیزهایی در مورد فلسفه وجودی حلب خالی روغن شاه پسند فهمیده بود. دیگر با هاجر حرف نمی زد و تلاش داشت نگاهش را متوجه طرف دیگر اتوبوس کند. دو سه بار هم تلاش کرد توجه رضا را به سوی دیگر اتوبوس معطوف کند. تا حدودی هم موفق شد.
اولین عقی را که هاجر در حلب روغن نباتی زد رضا چیزی ندید. هاجر توانست تمام محتویات دهانش را در حلب خالی کند. احترام هم موفق شد حواس رضا را متوجه جای دیگری کند اما خودش فهمیده بود چه اتفاقی افتاده است. بوی نامطبوعی به مشام رضا خورد اما هنوز نمی دانست ماجرا از چه قرار است. هاجر کمی آرامش پیدا کرده بود اما این آرامش موقتی بود. چند دقیقه بعد دوباره هاجر حلب را به دهانش چسباند. بعد از آن هاجر بارها حلب روغن نباتی را به دهانش نزدیک کرد. برای احترام عجیب بود که هنوز چیزی در معده ی زن مانده بود. ساعتی پس از حرکت شان از طَرق دیگر هاجر تقریبا از حال رفته بود. چشمانش را بسته و به دنبال آرامش بود. در واقع هم مدتی آرامش پیدا کرد و حتا به نظر می آمد خوابش برده باشد.
چند کیلومتر مانده به کاشان یکی از مسافرین با لهجه ی طرقی از راننده خواست توقف کند: ” آقای راننده بچه چُر دارد”. یک پسر جوان طاری با خنده گفت: “خب همه ی پسرها چُر دارند”. دقایقی بعد راننده با کمی غرولند اتوبوس را کنار جاده متوقف کرد. چند مرد دیگر هم از اتوبوس پیاده شدند و در حالی که پشت شان به اتوبوس بود کارشان را انجام دادند. زنی که در ردیف دیگر اتوبوس و نزدیک احترام نشسته بود با همان لهجه ی طاری و رو به احترام از این کار مردها انتقاد کرد: “مِردها گو هر یا برسّا این صحب بمرده شون براتارند و اتاجند”. چند دقیقه بعد اتوبوس دوباره وارد جاده شد. یک نفر برای سلامتی راننده تقاضای صلوات کرد. راننده با غرور پدال گاز را فشار می داد.
هاجر در حالتی بین خواب و بیداری به سر می برد. در ورودی کاشان از خواب پرید و تلاش کرد حلب را از کنار پایش بردارد و به دهانش نزدیک کند. اما این بار چندان موفق عمل نکرد. کمی از محتویات دهانش به اطراف حلب ریخت و حتا بخشی از لباسش هم کثیف شد. این بار رضا کاملا متوجه هاجر و قوطی روغن نباتی اش شد. بوی تند آزارش داد.
دیگر تلاش های احترام برای پرت کردن حواس رضا به جایی نمی رسید. این بار که هاجر عُق زد اتوبوس هم وارد یک دست انداز تند شد. انگار کسی به معده ی رضا چنگ انداخته بود. هاجر بی حال شده بود اما هنوز مترصد بود تا در صورت لزوم حلب را به دهانش نزدیک کند. ماشین که به دست انداز بعدی افتاد رنگ و روی رضا کاملا زرد شده بود. نه تنها فرصت نداشت به ماموریت خطیرش در این سفر بیندیشد بلکه فعلا آن را فراموش کرده بود. هوای داخل اتوبوس خیلی گرم شده بود. احترام احساس کرد که حال برادرش مناسب نیست اما فرصت زیادی نداشت تا چاره ای بیندیشد. از رضا درباره ی حالش پرسید اما جوابی نشنید. حس ششم دختر به موقع فعال شد. چادر گلدارش را جمع کرد و جلو دهان برادر گرفت. رضا سرش را در چادر فرو برد و خودش را تسلیم کرد. لحظاتی بعد احترام چادر را از نزدیک دهان برادر دور کرد، دور دهانش را پاک کرد و سر او را در سینه گرفت.
رضا کمی آرام گرفته بود اما بو و مزه ی استفراغ آزارش می داد. بدترین حالت این بود که احترام هم کنترل خود را از دست می داد. هاجر آرام گرفته بود و سرش را به شیشه ی اتوبوس چسبانده بود. نه خودش و نه احترام مطمئن نبودند که این آرامش پیش از طوفانی دیگر نباشد. اما هر چه بود هاجر فعلا آرام به نظر می رسید. احترام از خود پرسید آیا هنوز، پس از این همه عُق زدن، قوطی پر نشده است. لحظاتی بعد دوباره رضا نیاز داشت سرش را در چادر خواهرش فرو ببرد.
چادر احترام کاملا آلوده شده بود و جای تمیز نداشت. قسمتی از لباس او هم آلوده شده بود. هاجر در حلبش را بسته بود و آن را کف اتوبوس گذاشته بود. اتوبوس که در کنار قهوه خانه ی حسین آباد ایستاد هاجر خواب بود. احترام به شدت خسته بود اما به خودش فشار آورده بود تا نخوابد. حالا هم نگران بود مبادا چادرش صندلی و لباس هایشان را آلوده کند. بیش از همه او انتظار توقف اتوبوس را کشیده بود. حالا که پیاده می شدند او می توانست چادرش را در آب روان کنار قهوه خانه بشوید و آبی به صورتش بزند.
اول از هر کاری رضا را لب جوی آب برد تا صورت و دهانش را شستشو بدهد. امروز مثل مادری مهربان از برادرش مراقبت کرده بود و سرش را به سینه فشرده بود. پیش از آن رضا هرگز به این فکر نکرده بود که خواهرش چقدر بزرگ شده، در همین یک سال گذشته. حالا می فهمید که خواهرش توان نگهداری از او را دارد، در صورتی که لازم باشد. اما وقتی خواستند دو بطری کانادادرای بخرند رضا پولش را داد. ده تومانی را به مسوول صندوق داد و نه تومان پس گرفت. بقیه پول را در جیبش جای داد و دوباره سنجاق را به جیب قفل کرد.
یادش نمی آمد قبلا نوشابه خورده باشد. نوشیدن کانادادرای حالش را خیلی بهتر کرد. آروغ که می زد گاز نوشابه در بینی اش می دوید. این را هم اولین بار بود که تجربه می کرد. دیگر حالت تهوع نداشت. احساس کرد اکنون آمادگی کامل دارد تا ماموریتش را انجام دهد و از خواهرش در باقیمانده سفرشان مراقبت کند. در پرداخت پول نوشابه موفق عمل کرده بود و احساس غرور می کرد. هاجر را دید که حلب خالی روغن نباتی را در آب جوی شستشو می دهد. احترام چادرش را آنقدر چلاند که به نظر خشک می آمد. هنوز بیش از نیمی از راه تا تهران مانده بود. احترام از دنیای درون برادر خبر نداشت اما دریافت که حالت تهوعش برطرف شده است. امیدوار بود اثر کانادادرای بر حال برادر تا تهران تداوم داشته باشد.
محسن نکومنش فرد
استکهلم، ۲۴ فروردین ۱۳۹۶






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024