سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - Tuesday 16 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 03.11.2006, 9:07

احساس‌گرایی، عقل‌گرایی و دولت آینده


منصور کوشان

اندکی درنک روی جمله‌‌ی "ببخش، اما فراموش نکن!" که این روزها زیاد شنیده و خوانده می‌شود، موقعیت فرهنگی سیاسی‌ی ایرانیان را، چه در داخل ایران و چه در بیرون از آن، روشن می‌کند. نشان می‌دهد بیشتر ایرانیان هنوز از درک یک جامعه‌ی مدنی، یک جامعه‌ی دموکراتیک و نظامی که بتواند حافظ حقوق بشر باشد، دور هستند. با این که این روزها هم‌زمان است با صدمین سال‌گرد انقلاب مشروطیت و می‌تواند اهرم هشدار دهنده‌ای باشد، اما باز ایرانیان می‌خواهند سیاست را با احساس‌گرایی پیش ببرند.
از سویی شخصیت‌های سیاسی‌ "روضه" می‌خوانند و از مصایبی که بر آنان رفته است می‌گویند، از سوی دیگر هر ایرانی همین که متوجه‌ی رنج‌های آنان، سال‌های زندان و شکنجه‌اشان می‌شود، سرنوشت تاریخی‌ی‌اش را فراموش می‌کند و هر رنج دیده‌ای را با هرگونه تفکر و مشی سیاسی صاحب درایت و سیاست رهبری می‌داند.
آگاهی از شناخت ارزش مبارزه در راه آزادی و درک قدردانی از همه‌ی کسانی که به‌گونه‌ای در این راه تلاش می‌کنند و متحمل زیان‌های مادی و معنوی‌ی بسیاری می‌شوند، یک سوی سکه‌ی رسیدن به‌جامعه‌ی دموکراتیک است و آگاهی از شناخت سیاست‌ها و انتخاب رهبری‌ی سیاسی، سوی دیگر این سکه.
شکست‌های سنگین تاریخ ایران، یکی بعد از دیگری، بر محور این سکه و ناآگاهی‌‌ از چگونگی‌ی تفکیک دو روی این سکه چرخیده است. در هر دوره هر ایرانی بیش از این که هوشیار شود و رهبری‌ی سیاسی‌ی جامعه را از روی درایت سیاسی انتخاب کند، از روی محبت و شفقت دنباله‌روی هر فرد با هر سیاستی گشته است. نخواسته است در امر سیاست احساس‌گرایی‌اش را کنار بگذارد و عقل‌گرا گردد.
محور شکست مشروطیت در سال ١٢٨٥، شکست خیابانی در سال ١٢٩٩، شکست مصدق در سال ١٣٣٢، شکست انقلاب در سال ١٣٥٧ و ده‌ها شکست کوچک و بزرگ دیگر در سال‌های گذشته، به‌ویژه در این سه دهه‌ی اخیر، مگر به‌خاطر ناعقل‌گرایی نبوده است؟ مگر در کنار تمام این نهضت‌ها که می‌توانستند سرنوشت جامعه را به‌گونه‌ای دیگر رقم بزنند، ایرانی با تنها احساساتش نایستاده است؟
یکی از علت‌های شکست بزرگترین چهره‌ی سیاسی‌ی تاریخ معاصر ایران، محمد مصدق، مگر به‌خاطر احساسات مردم از یک سو و احساس‌گرایی‌ی بیش از حد خود او از سوی دیگر نبود ؟ این واقعیت انکار ناپذیری است که اگر مصدق، در کنار تمام درایت‌ها و سیاست‌های جذاب و کارای خود، هم کمتر احساسات خود را دخیل می‌کرد و هم بیشتر جنم عقل‌گرای مردم را در نظر می‌گرفت، امکان پیروزی‌اش به‌مراتب بیشتر بود و ایران اکنون در عرصه‌ی دیگری از تاریخ جهان ایستاده بود.
معنای این سخن این نیست که زنان و مردان سیاسی‌ی تاریخ انسان‌هایی هستند بی‌احساس یا باید نادم و ناتوان از بروز احساسات باشند. اما واقعیت این است که کسی که در جایگاه هدایت سرنوشت یک ملت می‌نشیند، ناگزیر به‌مهار احساسات خود در لحظه‌های تصمیم‌گیری و انتخاب‌های فرافردی است. در امر سیاست تصمیم‌ها و انتخاب‌هایی وجود دارد که حاصل آن از دایره‌ی شخصی‌ بیرون می‌رود و در ارتباط مستقیم یا نامستقیم با بخشی از مردم یا کل جامعه قرار می‌گیرد و نقشی تاریخی بازی می‌کند. همان‌طور که یک شاعر، نویسنده و به‌طور کلی هنرمند در لحظه‌ی آفرینش اثری، جنم عقل‌گرای خود را در وادی‌ی دوم آفرینش می‌گذارد و هدایت خود را به‌احساساتش می‌سپارد، یک شخصیت سیاسی ناگزیر است در لحظه‌ی تصمیم‌گیری احساساتش را مهار کند و به‌سرنوشت ملتی بیندیشد که مسئولیت هدایت آنان را به‌عهده دارد.
بدیهی است که این مسئولیت در چارچوب قانون‌هایی است از پیش تعیین شده. قانون‌هایی که در آن‌ها احساسات مردم همراه آیین‌ها، مناسک، سنت‌ها و به‌طور کلی فرهنگ زنده و پویای جامعه مستتر است. به‌زبان دیگر، انسان با احساس و تعقل خود در کنار سیاست زمانی می‌ایستد که می‌خواهد به‌قانون‌ها رأی بدهد. با احساس و تعقلش برنامه‌های حزب، سازمان، گروه و فرد مورد نظرش را مطالعه و بررسی می‌کند، اما زمانی که به‌پای انتخاب می‌رسد، ناگزیر است که تا حد ممکن به‌تعقل خود تکیه کند تا به‌احساساتش. این تعقل‌گرایی است که به‌‌انسان می‌آموزد چگونه می‌تواند انتخاب کند. این تعقل‌گرایی است که تا حد ممکن انسان را از خطا، دست‌کم خطاهای تکراری مصون می‌دارد. از آن‌جا که در پشت عقل‌گرایی بیشتر احساسات انسانی نشسته است و در پس احساسات کمتر عقل‌گرایی، نمی‌توان فراموش کرد که احساس‌‌گرایی‌ها سرنوشت‌های آنی‌ را تعیین می‌کنند و عقل‌گرایی‌ها سرنوشت‌های روبه‌سوی آینده‌ را.
واقعیت این است که ملت ایران برای رسیدن به‌دموکراسی - که در جهان امروز امر ناگزیری است و بدون آن نمی‌توان بخش فعالی از جهان معاصر بود – ناگزیر است سرنوشت شکست‌پذیری‌ی خود را بشکند. تمام داده‌های تاریخی نشان می‌دهند تا زمانی که ملت ایران نتواند از این گره‌ی شکستن شکست‌ها بگذرد، نمی‌تواند حتا آرمان‌های مشروطیتش را که زنده به‌گور شده‌اند نجات بدهد تا چه برسد به‌آرمان‌های امروزینش. برای رسیدن به‌این حقیقت شرط‌های ساده‌ای وجود دارد که در بیشتر جوامع دموکراتیک یا مردم‌آگاهانه در بستر جامعه جاری‌اند: عقل‌گرایی، دگرپذیری، تأمل و مدارا.
در این چهار شرط ساده است که ملت می‌آموزد دوران قصاص گذشته است و نمی‌توان جرم را با جرم پاسخ داد. می‌آموزد "ببخش، اما فراموش نکن!" اگر بر مبنای احساسسات باشد، تا زمانی که بیرون از حوزه‌ی سیاست، جامعه و قانون باشد، زیبنده‌ی هر فرد در هر جامعه‌ای است. یعنی تا زمانی که موضوع "ببخش، اما فراموش نکن!" در یک عرصه‌ی خصوصی قرار دارد، تا زمانی که زیان وارد آمده از جانب مجرم تنها بر شاکی‌ی خصوصی است و دامنه‌ی این زیان به‌دیگران یا جامعه سرایت نکرده است، "ببخش، اما فراموش نکن!" هم امری خصوصی قلمداد می‌شود و هم پذیرش یا ناپذیرش آن مستقیم به‌شاکی یا زیان‌دیده بازمی‌گردد. اما اگر از این حوزه فراتر رفته باشد، یعنی جرمی اجتماعی محسوب شود، دیگر احساس‌گرایی باید جای خود را به‌عقل‌گرایی و شرط‌های دیگر بدهد. یعنی به‌قانون‌های یک جامعه‌ی مدنی‌ی مردم‌آگاهانه تکیه کند با شرط‌های ارائه شده.
در واقع در این مرحله هر شهروندی به‌یک عرصه‌ی تخصصی وارد می‌شود. عرصه‌ای که صلاحیت شرح و بسط کامل آن بر عهده‌ی اهالی‌ی قلمرو حقوق و دادگستری است. اما از آن‌جا که هر شهروندی لازم است بر اصول کلی‌ی آن آگاهی‌ی نسبی داشته باشد، به‌مراحل ساده‌ی آن اشاره می‌شود تا خواننده ساده‌تر متوجه‌ی حسساسیت این موضوع بشود:
در یک جامعه‌ی مدنی، در جامعه‌ای که چهار رکن اجتماعی‌ی آن: قوه‌ی مقننه، قوه‌ی قضائیه، قوه‌ی مجریه و قوه‌ی رسانه‌ها بر مبنای آزادی و رأی مردم‌آگاهان شکل گرفته باشد، صلاحیت تشخیص جرم‌، به‌ویژه جرم‌های اجتماعی در مسئولیت آن‌ها است. یعنی قوه‌ی مقننه بر مبنای قانون‌های تصویب شده از جانب مردم‌آگاهان به‌قوه‌ی مجریه این مسئولیت را می‌دهد که مجرم را بازداشت و در اختیار قوه‌ی قضائیه بگذارد. قوه قضائیه هم بر مبنای گزارش قوه‌ی مجریه و قانون‌های قوه‌ی مقننه، مجرم را راهی‌ی یکی از دادگاه‌های حوزه‌ی جرم می‌کند تا با نظر مدعی‌العموم – زمانی که شاکی‌ی خصوصی نیست – و دفاع وکیل و رأی هئیت منصفه، قاضی نظر نهایی را بدهد. بدیهی است مسئولیت قوه‌ی رسانه‌ها، یعنی نشریه‌ها و رادیو‌ها و تلویزیون‌ها و وبلاگ‌ها و سایت‌ها و بنگاه‌ها و شبکه‌های خبری‌ی دیگر، انتقال گزارش و نقد و بررسی‌ی موضوع، هم‌زمان با وقوع آن در قوه‌های دیگر است.
بنابراین شرط‌ عقل‌گرایی، دگرپذیری، تأمل و مدارا، به‌انسان می‌آموزد که تنها نبخش یا "ببخش، اما فراموش نکن!" نیست که به‌شأن انسانی اعتبار می‌دهد. پذیرش این واقعیت هم وجود دارد که اگر انسان نمی‌خواهد ببخشد، ناگزیر است نظر دیگری، نظر صالح، نظر قانون را بپذیرد! اگر هم می‌خواهد ببخشد و حدود جرم از حوزه‌ی شخصی فراتر رفته است، باز ناگزیر است نظر صالح، نظر قانون را بپذیرد! پذیرش نظر قانون یا هر فرد با پندار و کردار و گفتار دیگری، نیاز به‌تأمل و مدارا دارد. همان‌طور که وقتی قانون مجرمی را متهم می‌کند، هر شهروندی ناگزیر به‌تأمل و مدارا با آن است.
بر اساس همین چهار رکن، انسان نه می‌تواند و نه شایسته است که شعار "ببخش، اما فراموش نکن!" را در مورد جرم‌های اجتماعی، در عرصه‌ی صلاحیت‌های شخصی دنبال و تکرار کند. جرم‌هایی هم‌مانند جرم‌های سیاسی، جرم افرادی که با تکیه به‌قدرت محدویت‌هایی ایجاد می‌کنند و عامل ضرر و زیان‌هایی به‌جامعه می‌شوند، که وحشتناک‌ترین آن، کشتن، شکنجه و زندانی کردن افراد به‌خاطر بیان و انتشار اندیشه‌اشان است، جرم عمومی است و در رده‌ی "جنایت‌های جنگی" و "جنایت‌ علیه بشریت" قرار می‌گیرد. چرا که جرم شکنجه و کشتن روان مردم، گرفتن استقلال و تفکر یک جامعه، و در نهایت نابود کردن هویت فرهنگی‌ی یک ملت کمتر از جرم‌های یاد شده نیست. روی همین اصل هم است که "ببخش، اما فراموش نکن!" با همه‌ی جلوه‌های انسانی و به‌ویژه عطوفت و بزرگ‌منشی‌ی درون آن، ناگزیر انسان را به‌سوی ‌بررسی‌ی چند و چون آن می‌کشد و هشدار می‌دهد که در میان این همه شور و هله‌هله برای آن، عقل‌گرایی را جایگزین احساس‌گرایی کند. اندکی بیندیشد که ضرورت بیان و تداوم آن در این لحظه‌ی تاریخی، از چه رو است؟ چه کسی، چه حزبی، چه سازمانی، چه گروهی و چه فردی با چه نیتی آن را بیان می‌کند.
پاسخ به‌این پرسش ساده نیست، اما داده‌های تاریخی نشان می‌دهد که در امر سیاست تا آن‌جا که ممکن است باید عقل‌گرا بود و با احتیاط پیش رفت. در چنین شرایطی انسان ناگزیر به‌دریافت این حقیقت است که چرا خودمحوربینی، یکی از شاخص‌های تاریخ روشنفکری و سیاسی‌ی ایران شده است؟ چرا هر کس به‌اعتبار دوران محرومیت‌های اجتماعی‌اش، بر این گمان است که می‌تواند در مورد همه‌ی امور نظر بدهد؟ چرا مردم ایران شدت شکنجه، دوران زندان و مصایبی از این دست را که جایگاه ویژه‌ی خود را دارد، با جایگاه و برنامه‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ... جامعه یکی می‌پندارند؟
بدیهی است نظر داشتن و بیان آن یکی از اصل‌های آزادی است و هر کس در هر مقام و مرتبه‌ای می‌تواند نظرش را منتشر کند. نظرها چه بازتاب عمومی داشته باشد چه نه، هیچ گونه خطری را متوجه‌ی جامعه نمی‌کنند. اما هنگامی که یک نظر یا حتا به‌صراحت نوع درخواست از مردم برای پذیرش یک نظر، در عرصه‌ی سیاسی قرار می‌گیرد و بازتاب‌های درست و نادرست می‌یابد، وظیفه‌ی هر شهروندی است که در حد توان خود به‌نقد آن بنشیند. چرا که تنها با نقد، نقد اصولی است که جامعه‌ی ایران می‌تواند به‌آن جایگاهی برسد که سال‌های سال است از آن محروم مانده است. یعنی ‌محروم از یک جامعه‌ی دموکراتیک.
در یک نظام دموکراتیک، در نظامی که از جانب مردم‌آگاهان بنیاد و شکل گرفته است، آزادی‌ی بیان و آزادی‌ی نهادهای مدنی از ارکان اصلی‌ی دولت و جامعه است. اما آیا در یک جامعه‌ی مدنی، در جامعه‌ای که دموکراسی در آن نهادینه شده است، درخواست‌هایی چون "ببخش، اما فراموش نکن!" چنان ‌پذیرفته می‌شود و بازتاب می‌یابد که همه‌گان این روزها شاهد آن هستند؟
آیا همه‌ی کسانی که از دست‌اندرکاران سیاست‌های هیتلری ضربه خورده بودند، خود به‌قضاوت، انتقام و بخشش نشستند یا آن را به‌عهده‌ی کارشناسان و دادگاه‌های صالح گذاشتند؟
جدا از این سنجش که چه کسی درخواست "ببخش، اما فراموش نکن!" را می‌کند و از چه رو چنین درخواستی دارد، نخست شناسایی و حدود جرم مطرح است. نمی‌توان بدون آگاهی از شناخت و حدود جرم در جایگاه وکیل، مدعی‌العموم و قاضی نشست.
"لذت عفو" که می‌تواند انسانی را به‌مرتبه‌ای از غرور و فروتنی‌ی توأمان برساند و اعتبارهای درست یا کاذب سیاسی فراهم کند، هر آن ممکن است مردم جامعه‌ای را محروم از حقوقی بکند که در جهان طبیعی و در یک جامعه‌ی "دموکراتیک" باید از آن برخوردار باشند. چرا که بسیاری از مصایبی که هر شهروند ایرانی در طول بیست و هفت سال از جانب حکومت جمهوری‌ی اسلامی در ایران متحمل شده است، بیرون از حوزه‌ی شخصی‌ی او است. چرا که دامنه‌ی آن به‌کل جامعه کشیده شده است. فردی که به‌دلایلی زندانی و شکنجه شده است، تنها می‌تواند در مورد حقوق از دست رفته‌ی خود نظر بدهد، ببخشد یا فراموش کند. اما آن بخش از حقوق از دست رفته‌ی اجتماعی‌ی او، بخشی که جامعه از آن محروم شده است، بیرون از صلاحیت او قرار می‌گیرد و همین امر او را متعهد به‌پذیرش ‌اجرای ‌حکم‌های اجتماعی می‌کند.
نگاهی گذرا به‌کارنامه‌ی کسانی که جمله‌ی دل‌نشین و انسانی‌ی "ببخش، اما فراموش نکن!" را آگاهانه، به‌هر مناسبتی تکرار می‌کنند، نشان می‌دهد بیشتر آنان افرادی‌ هستند که به‌هر دلیلی دست‌هایشان به‌خاطر همکاری با قدرت‌های سرکوب آلوده است یا کسانی‌ هستند که برای دست‌یابی به‌قدرت نیاز به‌مصالحه با دست‌های آلوده دارند. کسانی که تلاش می‌کنند چشم‌انداز سیاسی‌ی دل‌خواهشان را هموار کنند و با وجدان آسوده، خود یا هم‌کیشان را بر مصدر قدرت بنشانند.
به‌راستی اینان چه‌کسانی‌اند؟ آیا باید منتظر بود تا بار دیگر ‌با شکست روبه رو شد یا عقل‌گرایی می‌آموزد پیش‌گیری از شکست، پیروزی بر شکستنِ شکست، به‌مراتب زیبنده‌تر است؟ بدیهی است که پیشاپیش، نه در هیچ شکستی، یقین وجود دارد و نه در هیچ پیروزی یقینی. اما شک به‌یقین، شک شکست یا شک در پیروزی، انسان عقل‌گرا را به‌سوی پیش‌گیری از شکست و سوق دادن به‌پیروزی هشدار می‌دهد.
شک و رسیدن به‌شناخت و بررسی‌ی کارنامه‌ی چهره‌های فعال سیاسی و تفکیک این چهره‌های فعال از یک‌دیگر، نخستین آموزه‌ی عقل‌گرایی است. تا زمانی که انسان نتواند تشخیص بدهد چه کسی و با چه پیشینه و پیش‌زمینه‌ای در راستای آزادی و ایجاد یک دولت سکولار و دموکراتیک در ایران فعالیت می‌کند، بر یک دور باطل قرار دارد و بر کارنامه‌ی شکست‌های تاریخی‌‌اش می‌افزاید. تا زمانی که مردم ایران به‌این خودآگاهی نرسیده‌اند که بتوانند با هوشیاری و درایت کامل بر سرنوشت خود اشراف داشته باشند، قانون بازی‌ی سرنوشت سیاسی‌ی ملت ایران نانوشته است.
مسئولیت کسانی که به‌هر دلیل و با هر مشی‌ای به‌کسانی رأی می‌دهند تا هدایت سرنوشت ملت را به‌دست بگیرند، چندان کم‌تر از کسانی نیست که انتخاب می‌شوند.
در جامعه‌ای با تجربه‌ی دموکراسی، در جامعه‌ای که دولت مردم‌آگاهانه زمام امور را در دست دارد، مردم به‌دلیل شرایط موجود اجتماعی‌شان در یک بازی‌ی دو جانبه با حزب‌ها، سازمان‌ها، گروه‌ها و به‌طور کلی چهره‌های سیاسی قرار دارند. بر مبنای شناخت و خواست‌هایشان، به‌فرد یا نهادی که چشم‌انداز آینده‌ی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی را ترسیم می‌کند، آرای خود را می‌دهند. بدیهی است در این بازی هیچ‌گاه شکست مردم چنان نخواهد بود که نتوانند خواست‌هایشان را دنبال کنند. نماینده (دولت) هم هرگز این امکان را نمی‌یابد که بتواند خواست‌های مردم را نادیده بگیرد. چرا که دو امکان بیشتر در پیش رویش نیست. یا توانایی‌ی پاسخ به‌خواست‌های مردم را دارد و آن را دنبال می‌کند یا ناتوان از اجرای آن است و جایگاه و مسئولیت خود را به‌گروه بعد می‌سپارد. این واقعیتی است که دست‌کم تا سال‌های آینده، امکانش در جامعه‌ی ایران نیست و اگر چرخ سیاست هم‌چنان بر همین محور بچرخد، نسل معاصر از تجربه‌ی داشتن آن محروم خواهد ماند.
در میان روشنفکران و نهادهای فرهنگی و سیاسی، آن گروهی که به‌دموکراسی و یک دولت سکولار در ایران باور دارند و به‌آن می‌اندیشند و به‌راستی می‌خواهند از رشد و آگاهی‌ی جامعه طرفی ببندند و زیر لوای آن در کنار سفره‌ی آزادی‌ی دیگران بنشینند، در اقلیت قرار دارند. اینان به‌دلیل ناتوانی‌های اقتصادی‌ امکان نفوذ و گسترش مفاهیم آزادی، مردم‌آگاهانه ‌سالاری و دولت جدا از دین و ایمان یا گیتی‌گرایی، ابزارهای لازم را در اختیار نداشته‌اند و ندارند. به‌ویژه که برای حفظ استقلال خود و نهایت آینده‌ی ایران، نمی‌خواهند با تکیه به‌قدرت‌ها بایستند. اینان بر این باورند که آزادی و مردم‌آگاهانه‌گرایی و گیتی‌گرایی زمانی در ایران عرصه‌ی عمل می‌یابد که مردم به‌توانایی‌ی شناخت خود و جهان پیرامونی‌اشان دست یابند. اینان می‌دانند که با تکیه به‌قدرت‌ها چشم‌انداز پیش‌رویشان چندان عمیق نخواهد بود. وابستگی ناگزیرشان می‌کند به‌پذیرش اصلاحاتی سطحی و باورمند مردم ناآگاه راضی باشند. موضع و موقعیت این گروه در اقلیت، درست برعکس افراد و نهادهای فرهنگی و سیاسی‌ی دیگر‌ است.
افراد و نهاد‌های سیاسی‌ی بزرگ دیگر– بدون در نظر گرفتن افراد و گروه‌های کوچک مارکسیست - را می‌توان به‌طور عمده به‌دو دسته تقسیم کرد:
دسته‌ی نخست کسانی هستند که هنوز به‌نظام‌های گذشته در ایران باور دارند و می‌کوشند با تجربه از همین نظام‌های گذشته، با رویکردهای اصلاحی، احیا یا بقای آن را تکرار کنند. این گروه از تکیه کردن به‌قدرت‌ها و دولت‌های بیگانه هیچ ابایی ندارند و بر این باور هستند که می‌توانند با نوعی وابستگی‌ی سیاسی به‌دولت‌های بیگانه، به‌ویژه آمریکا، دموکراسی‌ و آزادی‌ی سطحی را در چارچوب ویژه‌ای، منطبق با شرایط امروز ایران از بالای هرم به‌پایین گسترش بدهند.
بهترین چشم‌انداز خوش‌بینانه‌ای که می‌توان از این گروه انتظار داشت، نهایت یک نوع نظام متظاهر ‌ناسیونال – دموکرات با شعار سکولاریسم است که امکان تحقق آن در یک دوره‌ی دراز مدت پیش‌بینی می‌شود.
اما در مورد این گروه، این خطر، بر مبنای گذشته‌ی تاریخی، وجود دارد که اینان در چرخه‌ی مشکلات و به‌ویژه وابستگی، نمی‌توانند از بنیاد تفکرشان که یک نوع تفکر محدود ملی‌گرا است، جدا شوند و به‌سوی یک نظام شهری / خودکامگی (قانون‌ مدنی‌ی محدود)، زیر پوشش مشروطیت یا مشروطه‌خواهی یا هر نوع جمهوری سوق می‌یابند. در واقع دور از انتظار نیست که این گروه در نهایت منفعل آن نوع نظامی شوند که اگر بخواهد خود را با جامعه‌ی جهانی‌ی روز هم‌سان کند، بهترین چشم‌انداز تاریخی‌اش نظام شاهنشاهی‌ی ایران، به‌ویژه در دوره‌ی محمدرضا شاه پهلوی است. یعنی در چنین نظامی همه چیز در بنیاد بر محور یک نظام تدوین‌گر "صنعت مونتاژ" در چرخش قرار می‌گیرد. به‌جای هر گونه آموزش بنیادی و تولید و دست‌آورد ملی، بر مبنای شیوه‌ی معیشت فئودالی، یعنی داد وستد کالایی، یک بازار مکاره‌ی وارداتی در برابر صدور نفت حاکم می‌شود و به‌ظاهر رعیت و توده و امت جامه‌ی ملت ‌می‌پوشند. در این چنین نظامی، قدرت جز به‌تثبیت خود و قبولاندن آن به‌جهانیان به‌هیچ چیز نمی‌اندیشد و دیری نمی‌گذرد که خود را مالک ملک و ملت می‌داند. در چنین نظامی قدرت و الوهیت یکی می‌شوند و سرانجام رهبر / شاه / دولت رابط خدا و ملت است. دسته‌ی دوم کسانی یا نهادهایی هستند که هنوز بر مبنای یک تفکر ایدئولوژیک می‌خواهند سیاست خود را پیش ببرند. اینان اگر چه از دموکراسی و دولت سکولار می‌گویند و می‌نویسند، اما بر این باورند که آزادی و دموکراسی یا دولت سکولار از نوع غربی یا اروپایی‌اش به‌صلاح ملت و جغرافیای سیاسی و ارضی ایران نیست. بهترین نظام و دولت برای ایران و مردمان آن با توجه به‌شرایطی که دارند، یک نظام دموکراسی‌ی دینی یا سکولار دینی (دین‌‌گیتی گرایی) است. آزادی از نظر اینان محدود به‌شرایطی است که جامعه در حال حاضر از آن برخوردار نیست و با توجه به‌سطح بینش و جهان بینی‌ی محدود مردم انتظار می‌رود. از نظر این گروه، قانون‌ها یا ساختار جامعه بر مبنای شرع و عرف تنظیم می‌شود و شکل می‌گیرد، نه بر مبنای قانون‌های بین‌المللی یا ساختار یک جامعه‌ی دموکراتیک. یک جامعه‌ی مردم‌آگاهانه.
بهترین چشم‌اندازی که از سیاست اینان می‌توان تجسم کرد، یک نظام وابسته‌ی دین – سوسیال است. نظامی که با توجه به‌هویت متفکران آن، با توجه به‌گذشته‌اشان و اندیشه‌ی امروزی‌اشان می‌توان پیش‌بینی کرد. اینان حاملان گرته‌ای از اندیشه‌ی فیلسوفان متافیزیک‌گرای گذشته‌ی آلمان‌ هستند و بینش گنگ و محدود پست‌مدرن ‌گرایان امروز را جار می‌زنند. با این تفاوت که متفکران آلمانی به‌روح قومی اعتقاد داشتند که موسولینیسم و هیتلریسم از آن برخاست و اینان به‌روح امتی یا دینی معتقدند که شریعتیسم و خمینیسم از آن برخاست.
این متفکران و سیاست‌مداران کسانی هستند که می‌کوشند برای رهایی از معزلات تاریخی‌ی دین و رهایی از بن‌بست حکومت جمهوری اسلامی، با توسل به‌تفسیر و تأویل یا قرائت نو از کتب "مقدس"، با اصلاحاتی چهره‌ای پست‌مدرن از عرفان نظری را گسترش بدهند. یعنی بر بنیاد اندیشه‌ای نشسته‌اند که قائل به‌وجود فردی و هویت اجتماعی‌ی فرد نیست. "من" از نظر آنان زمانی به‌وجود می‌رسد که از "من" خود گذشته باشد. این تفکر که همه‌ی دست‌آوردهای بشری، به‌ویژه ساختار مدرنیته را به‌زیر پرسش می‌برد، چشم‌اندازی بسیار مخوف خواهد داشت. چرا که فردیت فرد را از فرد می‌گیرد و به‌بهانه‌ی گریز از انسان ماشینی یا ابزار دستگاه بودن، راه رهایی یا رستگاری را ابتدا در هویت دینی‌ی فرد و در شکل توده‌ای امتی‌ی می‌خواهد و نهایت در استحاله‌ی رهبری، امامت و خدائییت یا دولت مؤمن به‌آن. این نگرش که در بطن خود هویت اجتماعی‌ی فرد برایش مهم نیست، در آرزوی گم‌شدن هر گونه هویت اجتماعی‌ی افراد در خالق است، یعنی همان فنافی‌الله. موفقیت این گروه تاریخ اجتماعی‌ی ایران را از گذشته منفعل‌تر می‌کند و با رکودهای قهقرایی مردم را به‌یک توده‌ی ساده‌ی بدون انگیزه و نگرش می‌کشاند. از آنان امت می‌سازد.
تعقل‌گرایی، دگرپذیری، تأمل و مدارا از نظر اینان راه رسیدن به‌یک جامعه‌ی آرمانی/ مدرنیته نیست. مراحل سیر و سلوک به‌سوی بهشتی است که در ناکجاآباد جهانی نا متصور در انتظار مؤمنان است. از همین‌رو اینان نیز به‌دنبال خود نظام شهری / خودکامگی را می‌آورند. نظامی که اگر بخواهد خود را هم‌سنگ جامعه‌ی جهانی نشان بدهد، بهترین چشم‌انداز تاریخی‌اش حکومت اتحاد جماهیر شوروی در گذشته است یا حکومت‌های کوچک دیگری از این دست که هنوز برای حفظ قدرت خود از سرکوب هیچ آزادی‌ی خواهی نمی‌گذرند و با ترویج و گسترش "آزادی‌های کاذب" تنها به تثبیت قدرت خود و مقابله با دشمن خیالی‌ تجهیزات فنی و نظامی‌ی خود را افزایش می‌دهند و در مورد توده تنها به سیر کردن شکم‌ها خشنودند و وعده‌های طلایی اما واهی. مانند حکومت جمهوری اسلامی بعد از اصلاحات.
در این نوع نظام، تولید بدون توجه به‌سطوح فرهنگی و نیازهای جامعه، رکن اصلی را بازی می‌کند و شهروندان یا مؤمنان مهره‌هایی هستند که نه برای دستمزد و رتبه‌های اجتماعی، که برای رضای رهبر / امام / خدا، دولت و نهایت "اجر آخرت" تولید می‌کنند. این نوع حکومت یا قدرت خود را قیم و وصی‌ی هر نوع ابزار تولید و تولیدکننده می‌داند. از نظر این گروه مردم امتی هستند در ظلمت و ذلت که هیچ‌گونه امکان بینایی و رهایی ندارند مگر به‌دست افرادی که در قدرت نشسته‌اند یا در کسوت روحانی و حزب‌اللهی دیده می‌شوند. در چنین نظامی امام/ ولایت فقیه / رهبر / دولت خود را نماینده و حافظ خدا و امت می‌نامد.
این گوشه‌ای یا یک وجه از چشم‌اندازی است که بخش بسیاری از افراد سیاسی و نهادهای سیاسی‌ی موجود در ایران و بیرون از ایران، با رویکردهای اصلاح‌طلبانه‌اشان در زیر چتر "ببخش، اما فراموش نکن!" به‌بهانه‌ی رسیدن به‌دموکراسی و دولت سکولار این روزها پیش روی مخاطب قرار می‌دهند. از همین رو هم بیشتر اینان برای رهایی از هرگونه دادگاه یا انزوا و پالودن دست‌های ‌آلوده‌اشان، جمله‌ی "ببخش، اما فراموش نکن!" را تا پیش از رسیدن به‌قدرت تکرار می‌کنند. چرا که با تکیه به‌تجربه‌ی تاریخی و شناختی که از ملت دارند، یقین دارند که بخش نخست جمله مهم است که در زمان حال باید اتفاق بیفتد. بخش دوم که نیازمند مرور زمان است به‌خودی‌ی خود محو می‌شود. محو می‌شود چون بسیاری از مردم از داشتن حافظه‌ی تاریخی‌ی ملت ایران وحشت دارند.
و دریغا که اگر روشنفکران و آگاهان دل‌سوز همت نکنند، ملت ایران، حوادث عظیم زمانه‌ی خود را هم فراموش می‌کند تا چه برسد به‌انتقال آن به‌نسل بعد.

استاوانگر، دهم اگوست ٢٠٠٦






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024