سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - Tuesday 16 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 01.11.2006, 10:13

كثرت‌گرايی دينی (۱)


دكتر محمد برقعی

چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۵

موضوع كثرت گرايی دينی بحث روز است، اما در بسياری از موارد به جای فهم دقيق مسئله و موضع‌گيری بر مبنای شناخت درست، خيال و ذهنيت به كار می‌رود و خشم از عملكرد نظام حاكم ما را به كج‌راهه می‌برد. مثلا روش و نظريه كثرت‌گرايی در غرب آرمانی ساخته می‌شود كه گويی تنهاترين و كامل‌ترين راه برای دستيابی به اين مقصد است، و يا وقتی اين بحث با غرور ملی در هم می‌آميزد كسانی با نقل مطالب نوشته بر كتيبه‌ها و شواهد آوردن از تاريخ ايران در قبل از اسلام، مدعی اين ادعای خام می‌شوند كه شاهان ايران باستان، و بر فراز همه كوروش، از سر آزادمنشی مبلغ آزادی همه مذاهب بوده و به آزادی اديان باور داشته‌اند و لذا از چند هزار سال قبل پيشگام عمل به حقوق بشر بوده‌اند. ايرانيان به تنگ آمده از ستم و زورگويی و تنگ نظری حاكم نيز اين سخن غرور آميز را با جان و دل می‌خرند و با سربلندی می‌گويند ما ايرانيان پيش از همه ملل به آزادی اديان معتقد بوده‌ايم و انحصارگرايی دينی متعلق به اعراب و به اسلام به زور آمده است.
در اين نوشتار سعی می‌شود كه چند نكته اصلی در اين مورد روشن شود تا با درك صحيح صورت مسئله به راه حل‌های واقعی دست يابيم. در نتيجه چند نكته اساسی مورد‌ توجه اين نوشته است:

الف: مسئله كثرت گرايی دينی ويژه‌ی دو دين مسيحيت و اسلام است. و اين موضوع در اديان ديگر، چه به طور مثبت و چه به صورت منفی، اصلا نمی‌تواند مطرح باشد.
ب: جهان اسلام و جهان مسيحيت دو شيوه مختلف را در مواجهه با اين مسئله برگزيده‌اند.
ج : تحمل و تساهل و تسامح مفاهيمی كاملا متفاوت هستند كه به نادرستی در ترجمه يكسان انگاشته شده‌اند و همين اشتباه باعث ايجاد سوءتفاهم‌ها و مشكلات زيادی در جهان امروز شده است.
د: شناخت درست سه مورد بالا می‌تواند جهان را برای دستيابی به راه حل صحيح و مناسب ارتباطات جهانی و عصر جهانی شدن و كمرنگ شدن مرزها ياری رساند؛ راه حلی كه برعكس تصور عموم هنوز به روشنی پيدا نشده و اصول بيان شده در اعلاميه جهانی حقوق بشر كه مرتبا از سوی همه گروههای سياسی به عنوان راه حل كامل ارائه می‌شود ناكافی و نارساست و در عمل توان پاسخگويی به شرايط امروز را ندارد.

الف: كثرت‌گرايی دينی ويژه مسيحيت و اسلام
از ميان تمام اديان و نظام‌های عقيدتی تنها مسيحيت و اسلام هستند كه در هويت خود با پذيرش ساير اديان مسئله دارند و لذا اين مشكل نيز فقط از سوی پيروان همين دو دين در جهان مطرح شده است و از آنجا كه از سويی پيروان اين دو بزرگترين دين‌ها در جهان پراكنده‌اند و از سوی ديگر مسيحيت دين تمدن غالب بر جهان است، لذا مسئله اين دو دين به مسئله جهان تبديل شده است. هر چند شواهد‌ نشان می‌دهد كه اين امر در آسيای دور مسئله ساز نيست . تنها اين دو دين هستند كه مدعی داشتن پيام رستگاری برای همه انسانها و در تمامی دوران‌ها هستند و راه خود را نه فقط جهان شمول بلكه تنها راه درست می‌دانند و بر آن هستند كه فقط با عبور از دروازه آنان است كه می‌توان به حقيقت مطلق راه يافت. مسيح می‌گويد: "من تنها راه رسيدن به پدر هستم." و اسلام می‌گويد: "اناالدين عندالله الاسلام" (تنها دين نزد خداوند اسلام است) و چون چنين است پس باور به دين ديگر در خوش بينانه‌ترين وجه ممكن روشن كردن چراغ است در پرتو آفتاب كه امری است خلاف عقل. نگاهی گذرا بيفكنيم به ديگر اديان و نظام‌های عقيدتی بزرگ جهان در اين رابطه:

كثرت‌گرايی و ساير اديان
نظام‌های عقيدتی حاكم در آسيای دور را عموما با تعريفی كه از دين داريم دين نمی‌خوانند و از ديرباز آنها را "نحله" يا يك "راه" دانسته‌اند. معتبرترين آنها بودايی است و كنفوسيوس و شينتو و تائو. هيچ يك از اينان مدعی آوردن پيامی از سوی خالق جهان نيستند و پايه گذاران آنها را، چه فرد‌ باشند و چه مجموعه‌ای از افراد، در طی قرون انسانهای روشن روانی می‌دانند كه بر آن هستند كه راهی به حقيقت مطلق و طريقی برای زيست سعادتمندانه يافته‌اند. حتی بودا كه تعليماتش با آنچه دين خوانده می‌شود نزديكی بيشتری دارد آشكارا از طرح مسئله خداوند اجتناب می‌ورزد و در پاسخ به كسانی كه به او می‌گويند چرا در مورد ماهيت روح، مرگ و زندگی و يا منشا خلقت و خدا سخنی نمی‌گويد و در عين حال آئينی برای رستگاری بشر را ارائه می‌دهد، می‌گويد ‌اين ايراد مثل آن است كه به كسی تيری زهرآگين زده باشند و بعد‌ او اجازه ندهد تير را از بدن خارج ‌كنند تا آنكه بداند چه كسی به او تير زده و مشخصات رنگ و پوست و قد او چيست و نوع و اندازه كمانی كه تير از آن انداخته شده چيست؟
لائوتسه و كنفوسيوس خود را تنظيم كننده آموزش‌های خردمندان ناشناخته ــ ‌پيشين می‌دانند و خويشتن را يكی از آنان، و نظام عقيدتی خود را "راهی" در ميان راه‌ها و هدفهای اصلی آن را نشان دادن راهی برای سعادت فردی و اجتماعی نه شناخت خالق و برقراری رابطه با آن می‌دانند. و كنفوسيوس در پاسخ در رابطه با ماهيت آن جهان می‌گويد: "ما هنوز اين جهان را نمی‌شناسيم و شما از آن جهان ديگری می‌پرسيد؟"
هسته اصلی دين شينتو كه نظام عقيدتی حاكم در ژاپن است پرستش نياكان است و از اين روی بخشی از هويت ملی مردم ژاپن است. و وقتی برای نخستين بار رژيم "منچوها" در قرن نوزدهم تا جنگ جهانی دوم سعی در حاكم كردن اين دين كرد از زاويه تقويت هويت قومی و وطن پرستی بود تا حقانيت دينی و لذا حكومت مبلغ آن بود نه رهبران دينی كه تمايلی به اين كار نداشتند. حكومت نظامی از اين طريق می‌خواست به امپراتور به عنوان سمبل ملت ژاپن قدرت فوق العاده‌ای بدهد و از اين رو با شكست ژاپن در جنگ جهانی دوم حكومت از اين كوشش خود دست برداشت. تكيه گاه اصلی آموزش‌های اين دين نيز نحوه زيست هماهنگ با طبيعت است تا پرداختن به مسايل ماوراءالطبيعه.
از اين روی هيچ يك از اين اديان بر مبنای هويت خود مشكلی در پذيرش راهی ديگر و دينی ديگر در كنار خود ندارند. مردم چين و ژاپن و ديگر ملل آسيای دور به آسانی و همزمان پيرو دو يا سه تا از اين نحله‌ها يا اديان هستند. از جمله ژاپنی‌ها برای اموری چون مرگ و مير به معابد‌ بودايی می‌روند و برای تولد و ازدواج و امور روزمره به معابد شينتو مراجعه می‌كنند و خود را پيرو هر دو دين می‌دانند.
يك چينی می‌تواند پيرو كنفوسيوس، دائوئيسم يا تائويسيم و بودا باشد. در بسياری از معابد چين هر سه اين اديان با هم تقديس شده و تعليم داده می‌شوند.
بودايی پس از چند قرن تسلط وسيع در هند و تلاش حكومت برای رسمی كردن آن مذهب بالاخره از زادگاه خود رانده می‌شود و در چين و ژاپن و آسيای دور كه نظام‌های عقيدتی آنها بيشتر از هند بوده و با فلسفه بودايی همخوانی دارند پای می‌گيرد و همين هجرت آن را از تعلق قومی می‌رهاند. در حالی كه نحله‌های كنفوسيوسی و شينتو و تائويی هم چنان در محدوده قومی و ملی باقی می‌مانند. اين نظام‌های عقيدتی نه تنها بخشی از هويت اين ملل شده اند، بلكه تعلق به آن كشورها و ملل هم بخشی از هويت اين نحله‌ها و اديان شده است. از جمله اگر ژاپنی نباشی به اين معناست كه پيرو شينتو هم نمی‌توانستی باشی و بسياری از آئين‌ها و آموزش‌های شينتو در تقديس و بزرگداشت سرزمين ژاپن است.
دين هندو نيز كه با اديان خاورميانه در تماس نزديك قرار گرفت هيچگاه از هند و از ميان هندوان به بيرون سفر نكرد تا جايی كه اسم كشور و دين يكی شد. می‌بينيم كه ساختار اجتماعی هند، يعنی نظام كاستی، بر آموزش‌های دين هندو استوار است و همين مانع بسيار بزرگی در راه گسترش آن است. بودايی عصيانی بود عليه همين نظام كاستی و همين مخالفت سرسختانه هم به خروج آن از هند انجاميد. ‌دين سيك نيز كه كمر به حذف نظام كاستی بست موفقيتی به دست نياورد.
از اين روی وداها و بويژه اوپانيشادها كه از زيباترين و ژرف‌ترين كتب روحانی جهان است تنها عطری از پيامشان به مشام جان جهانيان رسيد والا اين گل به صورت گل تنها در همان خاك هند و جامعه هندو می‌تواند زنده بماند و در هيچ گلخانه ديگری نمی‌تواند برويد. اين دين نيز به دنبال يافتن پيروان تازه نيست تا با اديان ديگر در تضاد بيفتد و تضادهای آن نيز محدود به اديانی چون بودايی و سيك است كه وارد قلمرو عمل او شده و كمر به نابودی نظام كاستی بسته‌اند.
و بالاخره پايه گذاران هيچ يك از اين اديان و نظام‌های عقيدتی خود را پيام آور خداوند نمی‌دانند تا اين امر به آنان حق رهبری بدهد و مدعيان نيابت اين پيامبران حق متولی بودن پيدا كنند و سازمانی مسئوليت اداره و تنظيم معابد و مراسم را حق ويژه خود بداند.
از اين خطه از جهان كه زادگاه نظام‌های عقيدتی بزرگ هستند كه بيرون برويم در مابقی جهان، در آفريقا و استراليا و اروپای پيش از مسيحيت و غيره همه اديان و نظام‌های عقيدتی بومی هستند و خمير مايه اصلی آموزش‌های آنها پرستش نياكان و نمادهای قومی است. و همين خصوصيت آنها را به باشگاههای خصوصی تبديل می‌كند كه شرط ورود به آنها داشتن هويت قومی است، لذا هيچ گاه آنها به دنبال تبليغ و گسترش مردم خود نبوده و نيستند. به همين سبب پيروان اين نظام‌های عقيدتی بی‌هيچ مشكلی پذيرای حضور و حتی پذيرش دين ديگری می‌توانند بشوند؛ گسترش دينشان دغدغه آنان نيست و اگر نگرانی وجود دارد از دينی است كه كمر به نابودی دين و سنت و در حقيقت هويت آنان بسته باشد.
حتی دين زرتشتی نيز با آنكه پاره‌ای از آموزش‌هايش توان جهان شمولی دارد اما اولا نه كليت آن خاصيت جهانی شمولی دارد و نه در زمان قدرت يابی هنوز شرايط تاريخی برای امكان پذيرش يا گسترش يك دين جهان شمول فراهم بود، لذا اين دين‌ها نيز چون ميترايی و مزديسنان در محدوده قومی و جغرافيايی باقی ماندند و با گسترش اسلام و سركوب آنها همه آنان به علاوه اديان حاشيه نشينی چون مزدكی و مانوی از صحنه خارج شدند و در اوج خود به حد دين يك اقليت و قوم همچون آسوری‌ها تبديل شدند.

و اما يهوديت: با آنكه اين دين پيشگام اديان ابراهيمی است و آبشخور مسيحيت و اسلام است و مثل دو دين ديگر ابراهيمی پايه گذار آن پيامبری است مدعی رابطه مستقيم با خالق جهان، اما به هيچ عنوان ويژگی جهان شمولی ندارد؛ دينی است قومی كه تعلق به مردمی خاص دارد و در خصوص نگه داشتن آن هم سخت پافشاری می‌كند و هميشه مراقب است كه بيگانه‌ای خيال ورود به قلمرو معتقدين به اين دين و در حقيقت اين جمع قومی را در سر نپروراند زيرا قرار است اين دين فقط به برگزيدگان تعلق داشته باشد. پيروان آن نه تنها در انديشه تبليغ دين خود نيستند تا با حضور دين ديگر در تضاد بيفتند بلكه تمام خواسته‌هاشان از ديگر اديان اين است كه آنها را به جای خود واگذارند تا قلمرو ويژه آنان با حضور بيگانه تهديد‌ نشود.

اسلام و مسيحيت
اما دو دين اسلام و مسيحيت برطبق هويت و تعريف خود دو دين مهاجم هستند كه با تمام توان تلاش می‌كنند به قلمرو ساير اديان وارد شده و پيروان آنان را به جمع خود بيفزايند. و اصلا اين فتح و نفوذ را جزو رسالت‌های دين خود می‌دانند و آن را حتی از سر رأفت و بزرگواری نسبت به ديگران و قصد نجات آنان از گمراهی انجام می‌دهند. پيروان اسلام و مسيحيت اين رسالت خود را بسيار جدی می‌گيرند و از اين رو گاه به زور اسلحه و كشورگشايی آن را به انجام رسانده، گاه با تبليغ و تشويق به اين امر می‌پردازند و بر سر هر دو شيوه چه بسيار كه از جان و مال خود مايه می‌گذارند. به همين سبب هم همه اديان در تماس با آنان به شدت احساس خطر می‌كنند و چه بسيار چاره جويی‌ها كه برای فرو كاستن شدت ضربات اين دو دين شده است.
دين سيك‌ها در پنجاب از آن رو ايجاد شد كه دو دين اسلام و هندو را با هم تلفيق می‌كند تا از فشار حاكمان مغول بر هندوها كه قصد مسلمان كردنشان را داشتند بكاهند و هندو و مسلمان را بر سر يك سفره بنشانند و از اشتراك آنان در دين جديد سيك سخن بگويند و ده رهبر اصلی آن در اين راه چه جانبازی‌ها كه نكردند و در آخر نه تنها به چنين آتش بسی دست نيافتند كه خود موجب مكتب سومی شدند درگير با دو مكتب قديم.
بوميان آمريكا و آفريقاييان نيز تلاشها كردند تا دين آبا و اجدادی خود را تا جايی كه امكان دارد در زير چنگال نيرومند مسيحيتی كه مبلغين و نظاميانش با هم به تصرف سرزمين آنها آمده بودند حفظ كنند. وودو (Vodou) در‌هائيتی و سانتريو (Santerio) در كوبا حاصل چنين تلاشی است. آفريقاييان به بردگی آورده شده كوشيدند با وارد كردن خدايان خود به جرگه مقلدين مسيحی، مسيحيتی ويژه خود بيافرينند و از جمله "وودو" خدای قبيله‌ای آنان جزو مسيحيت ويژه آنان بشود و رنگ خود را بر آن بزند.
لذا می‌بينيم كه همه اديان جهان در معرض تهاجم اين دو دينی هستند كه باورشان بر اين است كه پيامی انحصاری برای همه مردم جهان و در تمامی دوران‌ها دارند. از تهاجمی متمدنانه و تبليغی چون رفتن اسلام به آسيای دور تا لشكركشی‌های مسلمانان به هند و كشورهايی كه به زور شمشير مسلمان شدند و يا از گسيل مبلغين مسيحی به اقصا نقاط جهان، حتی تا جنگل‌های آمازون تا فتح آفريقا و آسيا توسط كشورهای مسيحی و درآوردن بوميان به دين مسيحيت با زور و فشار، كاری كه تقريبا كمتر دينی به اين شدت در طول تاريخ كرده است.
وقتی اين دو دين مدعی نجات تمام بشريت در كنار يكديگر قرار می‌گيرند شامل گفته سعدی می‌شوند كه ده درويش در گليمی بخسبند و دو پادشاه در اقليمی نگنجند. از جنگ‌های صليبی تا ستيز مبلغان آن با يكديگر در تمام نقاط جهان شاهد اين مدعاست. و اين ستيز در دو سطح صورت می‌گيرد يكی سطح مبلغان كه نمونه اش دهها برنامه كليسايی در تلويزيون‌های ايرانی است و تلاش همه جانبه مبلغان مسيحی در جذب مسلمانان ناراضی جهان، بويژه در ايران موجود، از يكسو و تلاش مبلغان اسلامی در مسلمان كردن سياهپوستان آمريكا و مهاجران آمريكای لاتين و مبارزه بی‌امان خيل مبلغان اين دو دين در آفريقا و آسيای دور و اقيانوسيه برای فتح قلمرو جديد و جذب پيروان تازه. و سطح ديگر آنجاست كه حكومت‌ها و نيروهای دولتی نيز مستقيم و غيرمستقيم وارد عمل می‌شوند و چه ماجراها می‌آفرينند كه ساموئل‌هانتينگتون در نوشته خود به نام "برخورد تمدن‌ها" مطرح می‌كند.
از اين روی مسئله پذيرش كثرت دينی صرفا ويژه اين دو دين است و كسانی كه سخن از آزادانديشی كورش و اسكندر می‌گويند سخنی خام بر زبان می‌رانند و از سر بی‌اطلاعی از هويت اديان حرف می‌زنند. از جمله آنان كه به كوروش افتخار می‌كنند كه همه ملل را در پذيرش اديانشان آزاد گذاشت بايد روشن كنند كه اولا چه حكومتی تا قبل از مسيحيت و اسلام جز اين عمل كرده بود و ثانيا كوروش چه دينی را می‌خواست به ملت‌های مغلوب تحميل كند؛ دين پرستش نياكانش را تا ديگر اقوام امپراتوريش را هم جزو قوم ماد كند.
از سر همين بی‌خبری است كه آقای جك ويزر فورد مولف كتاب پرسر و صدای "چنگيزخان" هم همين امتياز را به چنگيز می‌دهد. گويا چنگيزخان ميتوانست مردم امپراتوريش را به دين شمنی خود و نيايش آبا و اجداديش فرا بخواند. او غافل است كه مغول‌های شمن پرست اصلا نمی‌توانستند دين خود را به جامعه مغلوب ارائه كنند، اما وقتی همين مغول‌ها مسلمان شدند چه بيرحمی‌ها نكردند تا ملل مغلوب را به اسلام درآورند.
رومی‌ها هم در قلمرو وسيع خود آزادی اديان را می‌پذيرفتند تا آنكه مسيحی شدند. از آن پس است كه امپراتوری رم حضور هيچ غيرمسيحی را در قلمرو خود بر نمی‌تابد كه هيچ بلكه چه جنگ‌ها برای گسترش مسيحيت می‌كند و اين وارثان آن در كشورهای اروپايی هستند كه با زور و شمشير مسيحيت را به چهار گوشه جهان بردند و در اين رهگذر هر آن كس كه دين آنها را نمی‌پذيرفت گردن می‌زدند.

برخورد اسلام و مسيحيت با ماركسيسم
از سر همين ويژگی است كه اين دو دين ستيز پی گير و خونين با ماركسيسم دارند در حالی كه ساير اديان برخورد چندان سختی با ماركسيسم ندارند. و حضور اين مكتب در آسيای دور و آفريقا با مشكل خاصی همراه نبود بلكه بر عكس اين ماركسيسم بود كه حضور آنان را بر نمی‌تافت زيرا اين مكتب نيز خصوصيت كلی همين دو دين را داشت، يعنی مدعی داشتن راه نجات برای تمام بشريت و در تمامی جهان بود. اين ماركسيسم بود كه به پيروان كنفوسيوس و بودا در چين و تبت حمله می‌كرد و همه جا همه مذاهب را باطل می‌خواند و مستقيم و غيرمستقيم در از بين بردن آنان تلاش می‌كرد. و تنها حريفانی كه در مقابل او می‌ايستند و نفی او را تا سر حد مرگ می‌خواهند اسلام و مسيحيت است؛ نه هندو، تائوئيسم و يا بودايی. حتی يهوديت به آسانی ماركسيسم را می‌پذيرد و تنها از آن می‌خواهد كه كمر به نابودی هويت اين قوم نبندد. در حالی كه اسلام و مسيحيت در اوج همراهی فقط پاره‌ای از آموزش‌های آن را كه انسانی می‌داند چون عدالت خواهی می‌پذيرد والا با كليت آن سر آشتی نمی‌تواند داشته باشد.
با اين مقدمه معلوم می‌شود كه "كثرت گرايی" فقط مسئله دو دين اسلام و مسيحيت است و هر گونه شاهد آوردن از اديان و نظام‌های عقيدتی ديگر نشانی خطا دادن و مبهم كردن صورت مسئله است. و اما پيروان اين دو دين در حوزه تمدنی غالب خود دو راه حل متفاوت را مطرح كرده‌اند و انديشمندان آنان به دو شيوه متفاوت برای مهار انحصارطلبی و توسعه طلبی دين جامعه خود چاره جويی كرده‌اند؛ دو شيوه‌ای كه متاسفانه در بسياری از موارد يكسان انگاشته شده‌اند و در ترجمه‌ها به نادرستی يكی دانسته شده‌اند. اين دو مفهوم عبارتند از تحمل (tolerance) و تساهل و تسامح.
در بخش دوم اين نوشتار،‌ پس از تعريف دقيق اين دو مفهوم به عوارض ترجمه نادرست آنها و سپس به نقشی كه اين دو مقوله در جهان امروز در عصر ارتباطات و دهكده جهانی دارند‌، پرداخته می‌شود.

ادامه دارد






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024