پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Thursday 25 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 22.02.2023, 15:13

دوندگی‌های خستگان بی‌مقصد


فرامرز حیدریان

(.... امّا انسان نمی‌‌خواهد که از بیخ و بُن، ریشه کن شود. نمی‌‌خواهد که فقط به کنشگری ناب تبدیل شود؛ بلکه دوست دارد فردیّتی خاصّ بماند؛ حتّا برغم اینکه می‌داند فردیّت، پدیده‌ای درهمبافته و فرافردی است. انسان همچنین از این بصیرت، رضایت خاطر ندارد که تمام چیزها بر یکدیگر تاثیر می‌گذارند و استحاله پیدا می‌کنند. انسان می‌خواهد که «تفاوت بگذارد و انتخابگر باشد و داوری کند».)
[Zur Theorie und Philosophie der Geschichte – Friedrich Meinecke (1862 - 1954) – Koehler Verlag – Stuttgart – 1965 – Seite: 94]

چرا قرن‌هاست که جنبش‌ها و خیزش‌ها و انقلاب‌ها و کشمکش‌های مردم ایران با زمامداران به مقصد دلخواه نمی‌‌رسند؟ چرا اینهمه جانفشانی‌ها، مبارزه‌ها، قربانی‌ها، تاب آوری شکنجه‌ها و تبعید شدن‌ها و سیاهچال‌ها و دربدری‌ها و تجاوزات و گرسنگی‌ها و محرومیّت‌ها و ویرانی‌ها و غارتگری‌ها، مردم ایران را به هدف مطلوب نمی‌‌رسانند؟ چرا آنانی که بر جامعه ایرانیان حاکم می‌شوند و فقط ترضیه گر سوائق و غرایز خود هستند، بلافاصله پرده‌ای را بر چشمان ملّت می‌افکنند و مردم را در توهّم حرکت و جنبش، همچون شتر عصّارخانه به گرداگرد فلاکت‌ها و مُعضلات ریشه برافکن و دلهره‌ها و اضطراب‌های روحی و روانی و ذلالت‌های شبانه روزی می‌چرخانند؟
چرا گسستن‌های مردم ایران از مناسبات بُغرنج‌زا به پیوستگی‌های هم‌عزمی و همبستگی‌های گشوده دامن نمی‌‌انجامند؟ چرا آنانی که خود را دلسوز و خادم و کنشگر و نُخبه و کارگزار و عاشق مردم و میهن می‌پندارند، نمی‌‌توانند گرداگرد میز باهماندیشی و رایزنی و همکاری بنشینند؟ چرا آنچه که وجود فرمانروایی شایسته و زمامداران لایق و مسئول و میهندوست و نگهبان هستی و کرامت و شرافت و جان شیرین انسان‌ها را باید ضامن باشند و هزاره‌هاست در افق آرزوها و ایده‌آل‌های مردم ما می‌درخشند، در واقعیّت اجرایی و ملموسش به بختکی شوم و هول افکن و خانه برانداز و نابودگر زندگی تبدیل می‌شوند؟ چرا آنچه ساده و زُلال و گویا و درخشان است در ذهنیّت عقیدتی کثیری از مردم ایران در عرصه‌های گوناگون به پیچیده ترین و درهمتافته ترین معضل قرن به قرن واگردانده می‌شود؟
چرا آنانی که باید برای خوشزیستی مردم و پیشرفت میهن گام بردارند، بعد از استحکام اقتدار خود به خاصم سرسخت مردم وامیگردند و به متلاشی کردن میهن اقدام می‌کنند؟ چرا آنانی که می‌گویند برای کشتن اژدها باید اژدها شد، هیچگاه از خود نپرسیده‌اند که اژدهای تازه را که خواهد کشت؟ چرا تمام ثروت و اموال ملّت به جای آنکه در راه توسعه و آموزش و پرورش و فرهنگ و نیازهای عاجل مردم صرف شود، در راه موهومات عقیدتی و ایدئولوژیکی و سوائق و خرافات خانمانسوز هدر می‌روند؟ و چراهای بسیار و بسیار دیگر.

اندیشیدن در باره پاسخ به چراها ممکن است جویندگانی را به یافتن و شمردن کثیری از دلایل ریز و دُرشت بیانگیزاند، امّا نکته اینجاست که چرا برغم یافتن پاسخ‌ها، باز همچنان درب فلاکت‌های مردم و میهن و رفتار و کنش و واکنش زمامداران بر همان پاشنه‌ای می‌چرخد که قرن‌هاست چرخیده است؟ چرا نُخبگان و تحصیل کردگان و نوابغ مردم ایران برغم هوش سرشار و ذکاوت و استعداد و آگاهی و تجربیات کهنسال و هنرهایی که دارند در طرحریزی برای آیین کشورداری شایسته و در خور احترام به مردم از فقیرترین و ناکاراترین و بی‌خاصیّت ترین افراد روی زمینند؟

چرا کثیری از کنشگران عرصه‌های اجتماعی و فرهنگی و کشورداری و اقتصادی و غیره و ذالک نمی‌‌توانند با یکدیگر همکاری و همآیش و گفت و شنود بارآور و راهگشاینده داشته باشند؟ چرا هر کسی عقاید شخصی و فرقه‌ای و گروهی و سازمانی و مذهبی و دینی و مرام و مسلکی خودش را «حقیقت ناب» می‌نامد؟ چرا کثیری از ایرانیان، تفاوت بین نقشه راه و خود راه را نمی‌‌دانند؟ جویندگان و پُرسندگانی که یافتن پاسخ به معضلات میهنی و مردم را فراسوی میهن و مناسبات زمامداران و مردم و همچنین تاریخ و تار و پود فرهنگ کندوکاو می‌کنند، از شناخت رگ و ریشه‌هایی که مُسبّب مسائل مردم و میهن هستند، ناکامیاب خواهند شد؛ زیرا پیش از آنکه پاسخ چرایی مُعضلات اجتماعی و میهنی را در فراسوی مرزها بجوییم، نیک است به اعماق خویشتن تاریخی و فرهنگی خود، نگاهی ژرفارو بیفکنیم، شاید بتوانیم دلایل کلیدی ناکامی‌های قرن به قرن و شکست‌های جبران ناپذیر جنبش‌ها و خیزش‌ها و انقلاب‌ها و طغیان‌های مردم را کشف کنیم و به ایده‌هایی نو از بهر چاره جویی انگیخته شویم. شاید!.

۱- فروپاشی معیارها و اضمحلال فروزه‌ها

حکومتگرانی که به جای تلاش برای حلّ و فصل کردن مسائل باهمزیستی انسان‌ها به معلّم و ناصح و آمر و روضه خوان اخلاقیات عقیدتی تبدیل می‌شوند و هر امکان و ارگان و رسانه و ابزاری را برای به کرسی نشاندن موعظه‌های اخلاقی به کار می‌بندند، در نخستین گام‌ها به فروپاشی معیارها و اضمحلال فروزه‌های فردی انسان‌ها شدّت برق آسا می‌دهند. هیچ چیز هولناک تر از این نیست که زمامداران کشور به «معلّمین موعظه گر اخلاق» استحاله یابند و تنها تکلیف و وظیفه کشورداری خودشان را شبانه روز در هر کوی و برزنی فقط «توصیه‌های اخلاقی به انسان‌های کودک و نوجوان و جوان و میانسال و کهنسال» قلمداد کنند. زمامدارانی که «اخلاق» را پدیده‌ای امریّه‌ای می‌دانند در گسترش و دوام فساد اخلاق و نیست و نابود کردن منش انسان‌ها یکه تاز خواهند بود.
صدها «اندرز نامه و نصیحة الملوک و رهبر خرد و جاویدان خرد و اخلاق ناصری و اخلاق محتشمی و خرد نامه و امثالهم» نتوانستند آحّاد ملّت و زمامدارانش را انسان‌های اخلاقی بار آورند؛ زیرا «اخلاق» هرگز امریّه‌ای و توصیه‌ای و تذکّری نیست؛ بلکه پدیده‌ای «زایشی و پیدایشی» است که از ژرفای «فردیّت و خویشکاری» انسان‌ها به پیرامون افشانده می‌شود. ملّتی که معلّمین اخلاق بر سرنوشتش حاکم شوند، مناسبات اجتماعیشان آلوده است و بوی گنداب مراودات اجتماعی و کشوری در هر روزنه‌ای به دماغ رخنه می‌کند. «جمهوری اسلامی ایران»، چاه مسترابِ تخلیه شده اخلاقیات امریّه‌ای است که در سرتاسر خاک خاورمیانه پخش شده است و بوی تعفّنش تا قاره‌های دیگر نیز به مشام می‌رسد.

۲- چرا سنجشگری در نظر مومنین و معتقدین، آزارنده است؟

انسانی که خودش را با عقایدش اینهمانی می‌دهد در هر سنجشگری، خاصم آشتی ناپذیر می‌بیند. عقاید انسان مومن به مذهب و ایدئولوژی و دین و مرام و غیره و ذالک، عین رختخوابش هستند که آرام در آن می‌لمد و در فراز و نشیب اعتقاداتش سیر و سیاحت دلگشا می‌کند. سنجشگران در نظر مومنان و معتقدین، همچون خرمگسانند که در لحظه غنودن و خواب خوش رفتن به مزاحمت مشغولند و سنگ راه می‌شوند. با انسانی که اعتقاداتش را از اهمّ حقایق بی‌چون و چرا می‌داند و حاضر است خون انسان‌های دیگر را در راه اعتقاداتش بریزد و حتّا خودش را برای عقایدش قربانی کند، نمی‌‌توان هیچگونه باهمستانی درخور کرامت و شرافت و عزّت و آبروی تک تک انسان‌ها ساخت؛ زیرا آنچه برای انسان‌های مومن و معتقد اولویّت دارد، وجود انسان در فردیّت و تکوارگی خاصّش نیست؛ بلکه اعتقادات فرد فرد انسان‌هاست که ملاک گزینش است برای معتقدان و مومنان. هر مومن و معتقدی بر این نظر است که در پایبندی به عقایدی که دیگران بسان من، ملزم و مُتعهد نیستند، هیچ دلیلی برای همبستگی و همدردی و همنوعی وجود ندارد؛ سوای اینکه دیگران دگر اندیش، دشمن طراز اول او به شمار آیند.

در حالیکه انسان سنجشگر در نخستین گام از سنجشگری‌هایش در وجود مومنان و معتقدین، «کرامت شاهنشاهی و خدایی» آنها را تمییز و تشخیص می‌دهد که به امراض عقیدتی و ایدئولوژیکی و غبارهای تلقینات و تحمیلات بی‌مایه و اساس آغشته‌اند و با سنجشگری‌هایش در صدد انگیختن دیگران به خانه تکانی‌های مغزی و غبارروبی‌های بینشی و سپس کشف و شناخت گوهر خدایی و شاهنشاهی آنها تقلّا می‌کند. چرا کثیری از ایرانیان به مریض بودن قرن به قرن در بستر عقاید کهنه و گندیده، بیشتر تمایل شهوانی دارند تا به زیستن در مرغزار تندرستی و شادکامی در گستره جستجوهای نو به نو و پوست اندازی‌های عقیدتی؟

۳- رودخانه‌ای که به باتلاق می‌ریزد
هر انسانی، ویژگی‌های منحصر به فرد و تکرار ناپذیر خودش را دارد که در دیگران مُکرّر نمی‌‌شود و کیفیّت اینهمانی نخواهند داشت. گاهی دیگرانند که استعدادها و هنرها و توانمندی‌ها و فروزهای بی‌همتای آدمی را کشف می‌کنند. گاهی خود انسان است که به کشف و شناخت نیرومندی‌ها و مایه‌های خویش پی می‌برد و در صدد پرورش و بالندگی آنها می‌کوشد. وقتی که نیروهای منحصر به فرد انسان‌ها در هم آمیزند به رودخانه‌ای از پُتانسیل‌ها تبدیل می‌شوند که نحوه کاربست خردمندانه آنها به شکوفایی و سرفرازی آحادّ مردم ختم می‌شود و در توسعه و پیشرفت میهن، کارسازند یا اینکه به باتلاقی فرو خواهند ریخت که هرز رفتن و راکد و بی‌خاصیّت بودن آنها را رقم می‌زند. قرن‌هاست که پُتانسیل‌های اجتماع ایرانیان به همّت حکومتگران بی‌لیاقت و خاصم و مُغرض و عقده‌ای و روانپریش به قعر باتلاق‌ها و کویرهای بی‌حاصل و خشک محکوم شده‌اند و هدر رفته‌اند و هیچکس نیز پاسخگوی اینهمه جنایت‌های قرن به قرن نبوده است. چرا؟

۴- تاریخِ مارپیچی‌های پیچ در پیچ

گذشته‌ها در جاده‌ای خطّی ته نشین نمی‌‌شوند که بتوان به پشت سر برگشت و ردّپاها را دید؛ بلکه در پیچگاه‌های زمان به حالتی درهمآمیخته در اکنون، فرا راه انسان پدیدار می‌شوند و مُعضل آفرین. گذشته در بستر مکان‌ها اطراق نمی‌‌کند. انسان است که تخمه وجودی‌اش از شاخه گذشته، تکیده می‌شود و در خاک اکنون فرامیبالد و دوباره از شاخه حال تکیده می‌شود و بر خاک آناتی دیگر فرامیبالد. تکرار فرابالندگی و تکیدگی در مغز آدمی، توّهم گذشته‌ها را تداعی می‌کند. ولی هیچ گذشته‌ای در بستر رویدادهایش تحکیم نمی‌‌شود؛ زیرا زمان، آن را با خود به همراه می‌برد و در هیچ کجا استوارش نمی‌‌کند. گذشته در لایه‌های آگاهبود و ناآگاهبود انسان‌ها گسترده است. گاهی حادثه ای، تلنگری، آهنگی، حرفی، نگاهی، تصویری، صدایی، آنچنان گذشته‌ها را در برابر انسان هویدا می‌کنند، پنداری که در برابرت در حال می‌زینند. گاهی امروز را چنان به ژرفاها پیوند می‌زنند، انگار که هزاره‌هاست در اعماق می‌خکوب مانده باشی.

تاریخ اجتماعی و کشورداری ایرانیان، تاریخ مارپیچی‌های گذشته‌هاست در آشکار شدن‌های غافلگیر کننده اکنون. به همین دلیل نیز، ایرانیان در تمام تلاش‌هایی که برای معاصر شدن با تاریخ جهانی و همگام هنگام شدن از خود نشان می‌دهند، باز به دالان‌های پیچ اندر پیچ گذشته‌ها پرتاب می‌شوند؛ زیرا از آنات آذرخشی اکنون غفلت می‌کنند و سکّوی پرتاب به سوی آینده را از دست می‌دهند. تا زمانیکه گذشته‌ها، موضوع کشمکش‌های آنات اکنون است، آینده‌ای در ایران زاییده نخواهد شد؛ چونکه مردم ایران و کنشگران عرصه‌های مختلفش در دالان‌های تاریک پیچ اندر پیچ گذشته‌ها به دنبال آینده‌ای می‌گردند که در «اکنون و اینجا» به خاک سپردندش.

تاریخ نگارش: ۱۹.۰۲.۲۰۲۳






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024