پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Thursday 25 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 15.01.2023, 10:45

از فعّالین اُقتلویی در حکومتِ قَتّال


فرامرز حیدریان

«.... دیکتاتور قهّار، مُستبدی است که کاربست قدرت خودسرانه را از مرز قوانین و آداب و رسوم و معیارهای دوران معاصر و تمام آن اصولی که چارچوب فرهنگ اجتماع مُجاز  می‌شمارد، پا را فراتر  می‌گذارد و با قصد و هدفمند برای به کرسی نشاندن قدرت خودسرانه یا گسترش آن اقدام  می‌کند.»
[Maurice Latey, TYRANNY; A Stady in the Abuse of Power, Macmillan + Co. LTD, London, 1969]

۱- دلیلی برای فَسخ اسلامیّت

مردم ایران در کلیّت جغرافیایی، قرنهاست که در بسیاری از زمینه‌ها مثل کشورداری و مناسبات اجتماعی به حیث قربانی بوده‌اند. هیچ نسلی از ایرانیان به گواه تاریخ مکتوب و شفاهی وجود نداشته‌اند که در «آزادی و رقابت با ادیان و مذاهب و نحله‌های دیگر»، اسلام را بدون جبر و اکراه و زور و تحمیل و تلقین انتخاب کرده باشد. یسل کشان اسلامیّت تا امروز فقط با اتّکا به ترور و خونریزی و کشتار و غارت و پایمالی حقوق انسانها توانسته‌اند به حیات نکبت بار خودشان ادامه دهند. از زمانی که اسلامیّت بر ذهنیّت و رفتار مردم ایران سیطره داشته است تا امروز نمی‌‌توان دوره‌ای را ذکر کرد که میزان جنایتها و تبهکاریها و ویرانگریها و کشتارهای متولیّان اسلامیت مقایسه پذیر باشد با واقعیّت خشونت عریان و توصیف ناپذیر اقتدار ولایت فقاهتی. اگر دهها «ویکتور هوگو، داستایفسکی، بالزاک، چارلز دیکنز و امثالهم» در عصر ما می‌زیستند، محال بود که بتوانند ابعاد تبهکاریها و جنایتهای زمامداران ولایت فقاهتی را توصیف و تشریح کنند.

کوشندگان آزادی نباید این مسئله را از نظر دور دارند که ما در ایران با «واقعیّت عریان اسلامیّت و شمشیر قَتّال آن» بی میانچی روبروییم؛ نه با مذاهب و ادیان نوری دیگر مثل «مسیحیّت و یهودیّت و کذا و کذا». قرنها تلاشهای متفکّران و شاعران و نویسندگان و کوشندگان لت و پار شده آزادی در ایران نتوانستند به تلطیف و از کار انداختن شمشیر خونریز الهی کامیاب شوند. ولیکن امروزه روز، چهل و سه سال اقتدار خانمانسوز محرّبین اسلامیّت، فرصتی بوده است هرگز بازنگشتنی برای کوشندگان آزادی تا در «اینجا و اکنون» با دلاوری تام از لحاظ قانونی همچون بسیاری از غُل و زنجیرهایی که بر گردن بشر در طول تاریخ افکنده شده بود مثل «برده داری و تبعیض نژادی» به منسوخ کردن علنی این مذهب اقدام کنند؛ یعنی فرصتی که سالهاست از آن غفلت شده و مُسبّب فلاکتها و قهقراییهای بیشماری شده است.   

۲- پیامدهای کژفهمی

ریشه بسیاری از کژفهمیها به این بازمیگردد که انسانها در باره «مفاهیم رایج» به کمک مغز خود و با تکیه به تجربیات اصیل فردی و جمعی نمی‌‌ اندیشند. هر گاه نتوان چم و خم بینشی را که نیاکان و نسلهای درگذشته و معاصر ما [در معنا و کاربرد وسیع تاریخی و فرهنگی] از زندگی و جهان و رویدادها و کهکشانها و غیره در زبان رسمی و مشترک عبارتبندی کرده‌اند و سپس در پروسه تاریخ تحوّلات اجتماعی و کشوری به انواع و اقسام دگرگونیها و برداشتها و تحمیلها و تحریفهای معنایی آغشته شده است، با رادمنشی و وجدان دانشپژوهشی، وارسی و سنجشگری کنیم و به معنایی شفّاف و گویا دست یابیم؛ خواه ناخواه در رویارویی با بینشهای مردم دیگر جوامع در خصوص موضوع واحد [زندگی، جهان، رویدادها، کهکشانها و غیره] به بدترین فُرم ممکن به دامچاله کژفهمیهای بغرنجزا درخواهیم غلتیم. برای آنکه بتوان شالوده ساز و کار مناسبات کشوری را در ابعاد مختلف و شریانهای حیاتی‌اش استخواندار برپاکرد؛ طوری که عملکرد نهادها و موسسات و ارگانها و سازمانهای آن همچون خانه مسکونی در خدمت ساکنین خانه درآیند، بایسته است که در باره مفاهیم یا به عبارت گویاتر، «مصالح و ملاطها» بیندیشیم. در این زمینه باید پرسید که ایرانیان چه تصوّری و ایده‌ای و بینشی و برداشتی و انتظاراتی از دو مفهوم «حکومت/کشورداری/فرمانروایی» و «دولت/کارگزاران/مجلس» داشته‌اند و دارند؟

کوشش از بهر یافتن پاسخ و مُتعاقبا تعاریفی که از این دو مفهوم در زبان اندیشندگان جامعه عبارتبندی می‌شوند، راه برونشد از بُن بستهای خانمانسوز را می‌توان برای شالوده ریزی سیستم کشورداری مهیّا کرد. تعجیل برای چیره شدن و گلاویزی با واقعیّتهای زُمُختی که ثانیه به ثانیه، آحادّ مردم را در چنبره هولناک ترین و آسیب رسان ترین و کُشنده ترین مناسبات حاکم و محکوم، مجبور و درگیر کرده است، رانه ایست که بسیاری از کنشگران عرصه سیاست را به چنگ انداختن به سوی هر تخته پاره‌ای برای کمک کردن به مردم اسیر و بی دفاع تهییج می‌کند. برغم حادّ بودن وضعیّت و اقدام بایسته برای مقابله کردن با آن و هراس از مجهولات آتی باید بتوانند نیروها و استعدادها و هنرها و ایده‌ها و راهکارهای کنشگران را در مجموعه‌ای موثّر و مُنسجم و بارآور همبسته کند تا بتوان مصالح و ملاطهای بایسته و شایسته را برای پی ریزی و آبادی و حفظ و بالندگی و پیشرفت و فرهنگیده کردن باهمستان به کار بست.

حکومت چیست؟ دولت چیست؟ دو پرسش ساده که پاسخ به آنها می‌تواند ابعاد پنهان و آشکار کنشگران عرصه سیاست را به محک بزند. مهم نیست که به چه چیزهایی اعتقاد دارند. شاهکلید شناخت نیّات آنها را از اهداف و مقاصدی که دنبال می‌کنند، دقیقا در پاسخ به دو پُرسش فوق می‌توان استنباط کرد. سراندیشه دمکراسی بر «آزادی، صُلح و دادگزاری» شالوده ریزی می‌شود. ارزشمند بودن ایده دمکراسی؛ برغم ضعفها و نقصانهایی که دارد به این دلیل است که با واقعیّت باهمستان انسانها همخوانی و همسویی دارد. از این منظر، پیش شرط قدرت زمامداران به پایبندی توام با مسئولیّتهای فردی بازبسته است که بر پرنسیپ «rule of low» استوار است؛ طوری که متعاقبش مُعضل حفّانیّت داشتن به کاربست قدرت زمامداران را از طریق ارگانهای ذیربط [Soverenität/Sovereignty/Souverainete]، تنها می‌توان طبق پرنسیب اصول حقوق بشر به طور کلّی و حسب بُنمایه‌های فرهنگ مردم بالاخص ارزیابی و سنجشگری کرد.

اگر زمامداران حکومتها با پرنسیپهای حقوق بشر و بُنمایه‌های فرهنگ مردم در تضاد و خصومت باشند و در صدد لغو و پایمالی آنها برآیند، آنگاه «لژیتیماتسیون» حکومتها از اعتبار می‌افتد و فاقد حقّانیّت هستند. «مسئله گلاویزی با قدرتمداران»، هر چند در نگاه نخست به گونه صف آرایی ساده و پیش پاافتاده جلوه گر می‌شود؛ ولی در سازمایه‌هایش با مقولات اخلاقی، روانی، اقتصادی، انسان شناختی و تاریخی و فرهنگی سرشته و درگیر است. ناگفته نماند که شیوه‌های اجرایی ارگانها و نهادها از «آئوتوریته [َAutorite/Autority/Autorität]» ریشه می‌گیرند و آئوتوریته به بنیانهای حقوقی اتّکا می‌کند. در نتیجه، کاربست قدرت نهادها و حکومتها از مبانی حقوقی استنتاج می‌شود. فقط زمانی می‌توان از حقوق و اجرای قوانین سخن گفت که پیش شرطشان آئوتوریته و استفاده از قدرت حکومتی باشد. حتّا آئوتوریته اشخاص دیکتاتور و مُستبد به آئوتوریته نهادها و ارگانها مشروط و وابسته است. اشخاص دیکتاتور از لحاظ روحی و مغزی و روانی، بویی از «آزادی» به مشامشان رخنه نکرده است.

در گرداگرد دیکتاتور جبّار باید بی برو برگرد، لایه‌هایی از تحصیل کردگان و برنامه توجیهات اخلاقی برای سِمَتداران ارگانها و نهادها و ادارات در دم دست باشند تا حاکمیّت استبدادی دیکتاتور قهّار امکانپذیر و عملکرد داشته باشد. تمام ارگانها و سازمانها و ادارات و موسسات با اعمال قدرت و خشونت در جهت تسلیم و به زانو درآوردن شهروندان می‌توانند آئوتوریته خود را در اینهمانی با دیکتاتور جبّار و قهّار حفظ کنند و از آن لذّت ببرند.  امّا مبانی «حقوق بشر»، زمانی ارجمند و رعایت و تضمین اجرایی خواهند داشت که «آزادیهای فردی» در رگهای اجتماع باهمستان جاری و ملموس و پدیدار شده باشند. اگر چه امور حقوقی با امور اخلاقی و منشی از یکدیگر تفاوت دارند؛ ولی از همدیگر منفک نیستند. به طور کلّی، وظیفه سیاستمدار، «ایجاد صلح و مدارایی و امنیّت جان و زندگی شهروندان بدون هیچ تبعیضی» است. پایمالی حقوق طبیعی انسانها، حکومت را به استبدادگری و دیکتاتوری تبدیل می‌کند.

اندیشیدن در باره بنمایه‌های فرهنگ باهمستان و تمیز و تشخیص دادن تفاوتهای ماهوی و ظاهری ساز و کار فرهنگ ایرانی و تاثیر و نفوذ و کارکرد ابعاد آن در شریانهای رفتاری و گفتاری و کرداری مردم باید به گونه‌ای باشد که بتوان «ایده حکومت و دولت و اجزا وابسته به آن» را استنباط و در مفاهیم شفّاف از بهر سنجشگری و فراتر اندیشیدن و اصلاح و ترمیم عبارتبندی کرد. تنها با کشف و شناخت و کسب هویّت منحصر به فرد فرهنگی است که می‌توان با مردم جوامع دیگر در داد و ستد کوشید و از محصولات فرهنگی و فکری آنها انگیخته شد و بر فرهنگ دیگران تاثیر گذاشت و در پیوندی دیالکتیکی با رودخانه مُعضلات جهانی همّت کارساز کرد؛ نه اینکه فقط مادام العمر به تکرار و بازنویسی نظریّات دیگران و مفعول بودگی در سیطره اراده سیاستمداران جهانی محکوم ماند.

آنچه در تاریخ تحوّلات اجتماعی و فرهنگی و کشورداری اروپائیان، زیرساخت تئوری حکومت/فرمانروایی/کشورداری را درهم تنیده است از دو منبع کلاسیک ریشه می‌گیرد. یکی تفکّرات «ارسطو» و دیگری تفکّرات «نیکلای ماکیاوللی». خطری که ادغام اندیشه‌های « ارسطو و ماکیاوللی» در عرصه سیاست به همراه داشتند، تبدیل ساخت و کار ارگانهای کشوری در فضایی از نیروهای پُلیسی بوده است که تا امروز به یکی از بُغرنج زاترین مسائل کشورهای اروپایی در عرصه اجرایی و تئوریک تبدیل شده‌اند که فعلا بحث من در این خصوص نیست. ولیکن نکته شایان ذکر، این است که در تفکّرات «افلاطون»، مسئله «پولیتئیا= =Politeia Πολιτεία»، بسیاری از اذهان جستجوگر را به پرسیدن انگیخت؛ زیرا از نظر «افلاطون»، «پولیتئیا» با «دادورزی» اینهمانی دارد. ولی نکته اینجاست که در سراسر اساطیر یونانی، هیچ نشانه‌ای وجود ندارد که نشان دهد «ایده دادورزی با سیاست» اینهمانی داشته باشد. تنها متفکّرانی که به ریشه اینهمانی ایده دادورزی با سیاست اشاره کرده  و گفته‌اند که منشا «ایده دادورزی» از شرق [Orient]  اقتباس شده است، یکی «امیل لاسک» است و دیگری «ارنست بلوخ».(*)

در ساختمایه فرهنگ ایرانیان، «کشورداری با دادورزی، اینهمانی دارد». دادورزی نیز که معنا و کاربست جهانی و کیهانی و همگانشمول بدون هیچ تبعیضی دارد با «عدالت که مفهومی اسلامی و فقط منحصر به مومنین و معتقدین به اسلامیّت» است، هیچ سنخیّتی ندارد.

ایده حکومت در حقیقت، نظریّه‌ای ترکیبی است به منظور طرح قانون اساسی و مُتعیّن کردن آیین کشورداری و دیپلماسی [همسایه داری]. از این منظر می‌توان گفت که «حکومت و قانون اساسی و سیاست»، تاثیری واحد را از لحاظ حقوق طبیعی، جامعه شناختی و روانشناختی ایفا می‌کنند. به همین دلیل، حکومت و قانون اساسی و سیاست باید با بُنمایه‌های فرهنگ باهمستان مردم در کلیّت جغرافیایی مطابقت و همخوانی و همسویی داشته باشند تا مردم، نسبت به کردارها و تصمیمهای زمامداران و مُقرّرات و لوایح ثبتی، موضعی پذیرفتنی و اجرایی را داشته باشند.

و امّا دولت. دولت، برآیندیست که از بنیانهای حکومت، استنتاج و در واقعیّت مجلس رایزنی تشکیل می‌شود. گرایشها و نحله‌ها و گروهها و سازمانها و احزاب و فراکسیونهای متنوّع با جهاننگریهای جورواجور و برنامه‌ها و ایده آلهای خاصّ خود در رقابتهای مسالمت آمیز از طرف مردم انتخاب می‌شوند تا در باره کاربست سیاستهای داخلی و مناسبات دیپلماسی با دیگر کشورها هماندیشی و همکاری کنند. دولت، دامنه تغییرات کمّی و کیفی و همچنین افزایش و کاهش کنشگران نحله‌های مختلف است و حکومت، دامنه ثبات حاکمیّت مردم در کلیّت آنهاست. امتداد و پایداری «دمکراسی» در هر کشوری به این منوط است که احزاب و نحله‌ها و سازمانهای مختلف که برآمده از مناسبات اجتماعی و تحوّلات تاریخی و فرهنگی و فکری جامعه هستند؛ چنانچه در انتخابات، بیشترین آرا را به خود اختصاص دادند، هرگز و هیچوقت به «حکومت» دگردیسه نشوند؛ بلکه فقط در دامنه دولت تا زمانی که پاسخگوی مُعضلات مردم هستند، برای مدّتی معلوم کارگزار باشند و شانس‌های انتخاب خود را در دیگر دوره‌های انتخاباتی تضمین کنند. هرگونه واگردانی دولت به حکومت به این معناست که گرایش غالب در صدد خلع و حذف مردم جامعه از حاکمیّت به حقّ آنهاست به منظور انحصاری کردن حکومت و دولت به نفع و اقتدار نحله یا حزب یا سازمان غالب.

در عرصه دولت، بنیانهای ارزشمند و مفید ایده‌ها و تفکّرات و نگرشهای ادیان و ایدئولوژیها و نظریّه‌ها و مذاهب و فرقه‌ها و غیره و ذالک از طریق کنشگران انتخابی در مجلس، امکانی را فراچنگ می‌آورند تا ایده آلهای خود را در واقعیّت زیستی بیازمایند. بهره آوری و نامفید بودن ایده‌ها و پیشنهادات و راهکارها در حیطه اجرا و نتایج آنها سنجشگری می‌شوند و از این طریق نه تنها کنشگران را به بازاندیشی و ترمیم روشها و شیوه‌های فونکسیونالیستی ترغیب می‌کنند؛ بلکه دامنه‌های گشوده فکری و ژرفاندیشی انسانها را نیز وسعت می‌دهند و در این بینابین، آینده انسانهای معاصر و نسل پس از آنها در جامعه، بستر امکانهای محتمل خواهد شد؛ نه بن بست فاجعه بار نسلها و طغیانهای خانمانسوز و قهقرایی اجتماع. 

۳- تراژدی انسان خویش‌اندیش

در تاریخ ایران و جهان می‌توان نمونه‌های کثیری را از دامنه فلاسفه و متفکِّران و شاعران و نویسندگان و دانشمندان و نقّاشان و پیکرتراشان و هنرمندان و مهندسین و کشورداران و میهن‌بانان و پزشکان را پیدا کرد که نه تنها فراتر از دوران خود می‌اندیشیدند و می‌زیستند؛ بلکه ایده‌ها و افکارشان برای دورانهای مختلف، آتشپاره‌ای هستند به سوی استقلال فکر و سنجشگری و کردارهای بشر دوستانه. توسعه و نفوذ تکنیک، کاربرد وسیع از ابزار و آلات دیجیتالی، ارجگزاری به دانش، دوام کاپیتالیسم، دادخواهی اجتماعی، معنایابی برای تاریخ، گسترش کلانشهرها، کوشش برای آموزش همگانی، دمکراسی خواهی، میهن دوستی، گشوده فکری، همگرایی و همبستگی، جستجوی افقهای نو به نو، نیروهایی هستند که همپای با همدیگر، ساز و کار جهان معاصر را می‌آفرینند. در این حیث و بیث، تا زمانی که کوشندگان آزادی از شیوه‌های زیستی و نظری دورانهای طلایی بشر و همچنین مردم کشورهای دیگر با اشتیاق و اعجاب استقبال می‌کنند؛ ولی نحوه و سبک زندگی خود و مردم میهنشان را طبیعی می‌پندارند، هنوز نشان می‌دهند و اثبات می‌کنند که در وضعیّتی نیستند که بتوانند در باره ساختمایه‌ها و اشکال  فرهنگ و چگونگی زایش و بالندگی و اضمحلال و آسیبهای آن و همچنین مناسبات مردم داوری کنند.

وقتی کثیری از انسانها از امتیازها و عقاید و تمایلات شخصی رضایت کامل دارند، بالطّبع نمی‌‌توانند در باره کشمکشها و رویدادهای شگفت انگیز و غافلگیر کننده معاصر، داوری‌هایی را بروز دهند که با واقعیّتها همخوانی داشته و درخور تجلیل باشند. برای آنکه بتوان خردمندانه و توام با شناخت مایه دار سخن گفت و استدلال آورد، لازم است که انسان از چارچوب و مرزهای «جهانبینی شخصی» فراگذرد و در باره پدیده‌ها بدانسان که هستند، بیندیشد و به نتایج معقول دست یابد. در این زمینه است که می‌توان با چشمان خرد فردی و آزاد از پیشداوریها و داربستهای عقیدتی به شناخت چیزهایی موفّق شد که رفتار مردم و شیرازه فرهنگ را می‌آفرینند. وقتی تمییز و تشخیص بدهیم که مردم ما نیز همچون دیگران به کدام فروزه‌های ستودنی و ارزشمند آراسته‌اند و به کدام نکبتهای نکوهیده و مُخرّب آلوده شده‌اند و در صدد سنجشگری بی محابا براییم، آنگاه کم کم خواهیم توانست از «عادتهایمان» بگسلیم و در برابر جهانی که لحظه به لحظه در چهره‌های بدیع فرهنگی و کیهانی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و هنری جلوه گر می‌شود، موضعی درخور بگیریم و همآواز شویم.

در تار و پود فرهنگ اجتماع، کشمکشهای مردم میهن خود در طول تاریخ از طرف نسلهای گوناگون، حکّاکی شده‌اند و با دوامتر و استخواندارتر از عقاید و آداب و رسوم شخصی می‌پایند. به همین دلیل، اندیشیدن در باره فرهنگ و تاریخ مردم خود به «دلیری و رادمنشی و گشوده فکری» منوط است؛ زیرا سنجشگری عادتها و نکوهیده‌ها و پیشداوریها و جهالتها و نابخردیها و گرایشهای حقیر و رفتارهای چندش آور مردم خود باعث نفرت و  ملعونیّت و طرد کردن و گریز از انسان خویشاندیش می‌شوند. سنجشگر خویشاندیشی که نتواند در آغازگاه «هفتخوان آزادی»، معضل تنهایی و تکروی و سرنوشت تراژیک خودش را حلّاجی کند، خواه ناخواه به حالت خس و خاشاک بودن تسلیم می‌شود و در بستر تلاطمهای اجتماعی و میهنی به همان سرنوشتی دچار خواهد شد که مردم میهنش. 

۴- ریشه یابی خطاها و جُبران پیامدها

ویژگی تفکّر فلسفی در این است که می‌توان مدام به آغازه‌ها و سرچشمه‌ها بازگشت و در باره هر چیزی از نو اندیشید. رویکرد به آغازه‌ها و تدقیق شدن عمیق به موضوع تفکّر، راهیست برای کشف و شناخت خطاهای دیگران و سپس تلاش برای جُبران نتایج خطاها. هیچ معیاری را نمی‌‌توان قبل از تجربه اخذ کرد. رفتارها و گفتارها و کردارها و تصمیماتی که در گذشته‌ها به دلیل فقدان ژرفبینی و سطحی بودن آگاهی و نقصان کاوشهای چند و چونی باعث شده‌اند که پیامدهای ناگوار فردی و جمعی به همراه داشته باشند، در روند علّت یابی به کشف شاخصهایی مدد می‌رسانند که در نگاه نخست از دایره برآوردها و تواناییها و استعدادهای آدمی پنهان بوده‌اند. انسانی که درخت را از سطح زمین به بالا می‌شناسد، در کشف علّت تلخی میوه‌ها یا بی بار و بر بودن درخت به دنبال علّل بیرونی می‌گردد؛ ولی انسانی که درخت را از سطح زمین به طرف عمق ریشه زدنهایش در تاریکی خاک جست و جو می‌کند با شناختی که از این راه کسب می‌کند، نه تنها از دلایل تلخی میوه‌ها یا حتّا بار و بر ندادن درخت، دانش درخور و راهگشا کسب می‌کند؛ بلکه می‌تواند نقش عوامل بیرونی را در سرسبزی و شکوفایی و محصول دهی درخت یا خشک شدن و  پژمرده وسوختنش به محک بزند. فیلسوف به متفکّری می‌گویند که انسان و فرهنگ را در ریشه‌ها جستجو می‌کند، نه در جلوه‌های عینی و پدیداری؛ زیرا انسان، درختیست که ریشه‌های فرهنگی‌اش تا پیچیده ترین سوراخ سمبه‌های تاریخ تحوّلات روانی و ذهنی گسترده شده‌اند.   

تاریخ نگارش: ۱۳.۰۱.۲۰۲۳
—————————————-
* نگاه کنید به:
- Emil Lask (1875-1915), Gesammelte Werke, 3 Bände, J. C. B. Mohr-Verlag, Tübingen, 1923
- Ernst Bloch (1885-1977), Leipziger Vorlesungen (4 Bände), Suhrkamp-Verlag, Frankfurt am Main, 1985
همچنین بنگرید به:
- Theodor Hopfner (1886-1945), Orient und griechische Philosophie, Hindrichische Buchhandlung, Leipzig, 1925






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024