در نیمهی راهیم
راهی مبهم،
در نیمهای
که
لحظهای بیش نیست،
در هالهای
پر
از نمیدانمها.
سنگ غلتانی است
زیر پای سست ما
که
خیال ثبات را
مدام
در ذهن میفشارد،
که
در آرزوی صبح صادق
میپوسد.
در نیمهی این راهیم
که
تنها این لحظه
در آن باقی میماند،
که شاید پس از آن
وجودش را
کسی به یاد نیاورد
دیگر.
در نیمهی این لحظهایم
که هیچ راهی
در آن پایدار نمیماند
و
تو هیچ نقشی
در قامت بلند این راه
نخواهی داشت،
مگر حفظ همین لحظه،
که به تندی
از دست میرود.
این لحظهی پر ارزش را
در نیمهی این راه
ارزان نفروش،
لحظهای
که در امتداد عبورش
از کائنات،
بیداری تو را میطلبد.
همین یک لحظه را
میشود بیدار ماند.