iran-emrooz.net | Tue, 19.04.2005, 14:05
حاشيه فراموش شده
شرق / سحر نمازىخواه
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
ويژهنامه نوروز ١٣٨٤
نيم نگاه
تدوين سند فقرزدايى، طرح چتر ايمنى اجتماعى، اجراى طرح آزمايشى ساماندهى حاشيه نشينى در دو منطقه حاشيه نشين، فعال شدن استانداران كلانشهرها براى چاره انديشى براى معضل حاشيه نشينى و تاسيس وزارت رفاه شروعهايى بود كه در دوران حكومت اصلاح طلبان ثبت شد اما حاشيه نشينان شايد در كمال نوميدى مطعون به عادت شان، به حكومت آتى محافظه كاران چشم بدوزند. محافظه كارانى بیباور به الزامات «زندگى مدنى» (كه اصلاح طلبان را تنها در پيچ و خمهاى شعارى اش سرگشته كرد) با دغدغه مندى بيشترى میتوانند گذشته و چهره تهيدستان را در ذهن مرور كنند.
تهران ۸۳ و عمق انتقام حاشيه نشينانى كه با قتل ۱۷ كودك زنگهاى نفرت از متن و فقر خود را به صدا درآوردند هم حاشيه نشينان ديروز را كه امروز در متن شهر و حكومت اريكههاى تصميم سازى و تصميم گيرى را در دست دارند، به تامل وانداشت. همان حاشيه نشينان ديروز كه با موجهاى انقلاب اسلامى به متن رسيدند، بنا به منطق قدرت، با تبعيت بیانفصال، ضرورتهاى «ماندن در متن» را آموختند تا سالهاى پس از انقلاب را در امكانات كامل رفاهى زيست كنند. آنها امروز به يمن انفصال كامل شان از حاشيهها، ديگر نام محلههاى فرودست نشين و حاشيههاى كثيف را نمیشناسند و به يمن انتقال مكانهاى اسكان شان به شمالى ترين نقاط پايتخت، ديگر حاشيه نشينى نمیبينند كه ثانيهای بر زندگى تهيدستان تامل كنند. انقلاب تقدير آنان را به ورطهای ديگر كشاند. شايد اين خصوصيت انقلابهاى سياسى است كه منجر به تغييرات و تحولات اجتماعى نمیشود. تنها عدهای پرولتر دستچين شده از حاشيه را كه همان كنشگران و جنبش سازان انقلاب بودند به متن میرساند و در مسير اهداف برقرارى و تثبيت خود به خدمت میگيرد و نظام نامشخص اقتصادى كمك میكند تا هيچ انديشهای در راستاى اهداف خود باقى نماند، چنان كه آن اندك دموكراتهايى كه در پى انديشههاى سوسياليستى از حومهها سر برآوردند را نيز لباس بورژوا میپوشاند و در چندگانگى تفكرات و انديشهها، هويت فكرى و اعتقادى سياسى شان را نيز بازمى ستاند. در چنين گسترهای است كه هر روز فشار تبديل همبستگى به گسستگى اجتماعى افزون میشود و هر روز فاصله حاشيهها از متن بيشتر. تا آنجا كه ديگر متنها صداى نفرت حاشيهها را نمیشنوند و خطر پيشروى آرام آنها را درك نمیكنند. حاشيه نشينان به خدمت متن گرفته شده خود از امكاناتى كه به واسطه ورود به مجارى حكومت كسب میكنند، استفاده میكنند بیآنكه ديگر انديشهای براى فراهم كردن حداقل امكانات براى نجات حاشيهها داشته باشند.
اما حاشيهها به واسطه درگيرى هر روز در همزيستى با فقر و تهيدستى، واكنش عليه متنها را فراموش نمیكنند. جمعيت آنها طى سه دهه به رقمى رسيده كه بتوانند متنها را در پيشروىهايى آرام همچون موريانه از ريشه تهى كنند. نسل جوان حاشيه نشينان بیآنكه به تقدير پذيرفته شده از سوى پدرانش سر تسليم فرود آورد، انديشههايى متفاوت را در حاشيه و متن اجرا میكند. انديشههايى در مسير افزايش جرم و آسيبهاى اجتماعى كه پيش از هر حاشيهای متن را از درون تهى میكند. اين جوانان تهيدست آن روز كه رجال سياسى در رداى رقابت و شكست حريف جذاب ترين سخنرانىها را در محافل ايراد میكردند و از نجات جامعه سياست زده سخن میگفتند، جسد كودكى بیگناه را زير خاك میفرستادند. آزارشان میكردند و براى لذت از انتقام جويى خونشان را میريختند و جسدهايشان را میسوزاندند.
تهران بیشباهت به نيويورك سالهاى ۱۸۹۰ و پاريس ۱۷۹۰نيست سالهايى كه در تصاويرى روشن فقرا و مهاجران هزينه بورژوانشينى به شهررسيدهها را میپرداختند. حكومت و شهرداران از هرگونه برنامه ريزى براى كنترل شهرها و حومهها ناتوان بودند و در سايه اين ضعف هر روز بر قدرت آشوب از درون تهيدستان افزوده میشد. در آمريكا، مركز و حومه نيويورك، شيكاگو، بالتيمور و سانفرانسيسكو از مهاجران روستايى و اسپانيايى و سياهپوستان طرد شده به واسطه فقر و نژادپرستى مملو شده بود و در پاريس، شهر انقلاب، خانوادههاى اصيل و مرفه شهرى كه زمانى در محلههاى قديمى و كوچههاى پيچ در پيچ و تنگ میزيستند، در كوچ به شمال خوش نشين شهر، خانههاى خود را به طبقات متوسطى میسپردند كه هر روز دايره و وسع معيشتشان تنگتر میشد و فاصله طبقاتى به واسطه ميل بورژواها، آنها را به فقرى عميق در همزيستى با پرولترها و فرزندانشان حتى با دستههاى لمپن پرولتاريا میكشاند. و ايران امروز گويى تركيبى از فقر شهرى پاريس و نيويورك آن سالها شده است. نه فقط پايتخت كه ديگر كلان شهرها مشهد، اهواز، شيراز، تبريز، اصفهان و كرج نيز به مصائب برآمده از فراموشى حاشيه و متن گرفتارند. مهاجران از هيچ يك از مزاياى زندگى در متن شهر برخوردار نيستند. در اين انديشه اند تا با هر روش، بهبودى به وضعيت اقتصادى خود بخشيده و نيم پلهای از نردبان سلسله مراتب اجتماعى بالا روند. آنها به رغم دسترسى نداشتن به امكانات آموزشى مناسب و سوادآموزى داراى چنان هوش برخاسته از فشارهاى زيستى و فقر هستند كه درك كرده اند، حكومت هنوز نپذيرفته كه اولويت نجات «مردم كم درآمد و فقير» بايد جهت اصلى برنامه ريزىهاى كلان را تعيين كند. پس خود فكر نجات افتاده اند. حتى اگر نجاتها لحظه اى، روحى و روانى باشد. كافى است اندكى از آلام بكاهد. چه با جنايت چه با انتقام.
تهران كدام شهر
رم را شهر رنسانس میشناسند، پاريس را شهر انقلاب. لندن را شهر صنعتى و بمبئى را شهر استعمارى. تهران چه شهرى است؟
اين پايتخت هفت ميليون جمعيتى هنوز هويتى ندارد. نه میتوان به واسطه تنها فقر و حاشيه نشينى كه از ۱۳۱۰ گريبانگير آن بوده است به بازشناسى هويتش نشست و نه میتوان گذارهايش را از دورههاى مشابه شهرى انقلاب و شهرهاى استعمارى و صنعتى ناديده گرفت. بر هر سبكى گذرى ناتمام داشته آنچنان كه ساختار سرمايه دارى اش نيز هويتى شفاف و كامل نيافت. نه بورژوازى كامل شد تا راههاى سرمايه دارى شفاف فرانسه را بپيمايد و نه به اقتصادى آزاد دست يازيد كه بتواند چينى متحول شود.
جامعه شناسان پاريس را بهترين الگوى «شهر انقلاب» میشناسند. اشرافيت و روحانيت، دو طبقهای كه تمامى امتيازات جامعه پيش از انقلاب ۱۷۸۹ را در دست داشتند، به ترتيب با خروج مشروط و كامل از قدرت مواجه شدند و اين خروج به ارتقاى طبقه بورژوايى منجر شد كه از كارفرمايى طبقه كشاورزان، كارگران و پيشه وران شهرى صعود كرده بود. اين تحولات طبقاتى با افزوده شدن بر سرمايه دارى صنعتى شكلى از يك شهر مدرن را به پاريس بخشيد و فرانسه را به ساماندهى نظام اقتصادى و شهرنشينى اش مسدود كرد.
اشرافيت پيش از انقلاب، پس از انقلاب از قدرت خارج شد. املاك را واگذارد و اموال را در پى زندگى پررفاه به اروپا منتقل كرد و فرزندان را نيز براى تحصيلات عالى و زندگى بیتصوير از انقلاب به دانشگاههاى اروپا فرستاد. انقلابيون دليلى براى تفويض قدرت و خروج از آن نديد و ماند و بورژوازى تنها در شكل حاشيه نشينان به واسطه انقلاب به متن حكومت رسيده، ادامه حيات داد. اينچنين تهران سبكى آميخته به شهر انقلابى اما تركيبى نو و خاص خود يافت كه جامعه شناسى به بازانديشى سبك آن تاملى نكرد. شايد از همين روست كه صاحب نظران علوم سياسى نيز هنوز پس از ۲۶ سال نامى براى اين شرايط ايران نيافته اند.
تهران در خصوصيتى ديگر نيز در رديف شهرهاى انقلاب بازتعريفى میيابد. شهرى كه در آن محوريت سياسى بر محوريت اقتصادى تفوق دارد. شهرى سياسى كه اقتصاد در اولويت دوم و حتى حاشيه است. مقابل يك شهر صنعتى كه هويت آينده خود را با محور اقتصاد بنا میكند و اولويت بخشى به سياست و سياست ورزى را تا اطمينان از موفقيت اقتصادى شهرى و روستايى به تعويق میاندازد. شايد به واسطه همين تاكيد شهرهاى انقلاب بر سياست ورزى و اولويت بخشى به اولويتهاى سياسى است كه هر روز بر وخامت اوضاع اقتصادى طبقات متوسط و پايين اجتماعى افزوده میشود و هر دوره ساكنان هر طبقه اجتماعى به طبقه زيرين تنزل زيست میيابند. طبقه متوسط فعال به واسطه فعاليت نيمه بورژواهاى نوكيسه به طبقه خرده متوسط نزول میيابد و طبقه كارگر ماهر به واسطه ناپختگى نظام كارفرمايى و نبود تامين اجتماعى و حمايتهاى رفاهى به پايين ترين طبقه اجتماعى و زيست با خرده پرولتاريا تن میدهد و اينچنين تهران نه فقط از مسير گذار از شهر انقلاب به شهر صنعتى باز میماند كه آبستن مسائلى ماندگارى از خصوصيات يك شهر انقلاب میشود؛ هر روز تفكيك اسكان طبقات اجتماعى در مناطق شهرى براساس مشاغل و حرفهها واضحتر میشود (شمال شهر براى مرفهان و مركز و جنوب براى تهيدستان) افزايش بهاى زمينهاى شهرى و سوداگرى در آنها از كنترل خارج میشود و هر روز كارمندان و كارگران بيشترى مجبور به تنزل از شان اجتماعى و ترك متن و كوچ به حاشيهها میشود، پديده حاشيه نشينى قوت میگيرد و اينها همه در حالى است كه مهاجرت روستاييان به شهرها قوت يافته است.
و اين حكايت ديگر كلان شهرهاى ايران در حال توسعه نيز هست. هويتى نه گذشته از شهر انقلاب و نه رسيده به مزاياى يك شهر صنعتى. دريافت اجتماعى از مضرات شهر انقلاب تحليل میرود و از سوى ديگر از مضرات آغاز تشكيل يك شهر صنعتى در رنج است. شايد روزى كه شهرهاى كشورهاى توسعه يافته دوره شهرهاى فراصنعتى را گذرانده اند، كلانشهرهاى ايران در گذار از تشكيل يك شهر صنعتى بازمانده باشند و تهران همچنان پايتخت صرفاً سياسى. پايتختى كه از هراس افتادن در دام استعمار و تبديل به شهر استعمارى همچون بمبئى انقلاب كرد اما در هويتى جديد نيز تعريف نشد. پيش از انقلاب میشد تهران تا غوطه در يك شهر استعمارى پيش رود اما اين روند متوقف شد.
در همان سالها كه ايران در نقشه جغرافيايى انگليس نيز نشانى اولويت دار داشت، بمبئى به واسطه ورود مهارناشدنى كمپانىهاى بين المللى متشكل از شهروندانى جديد از نژاد اروپايى شده بود. تنها بين سالهاى ۱۸۵۰ تا ۱۹۰۰ كه ارزش تجارت بريتانيا و هند صعودى چشمگير يافت بخش عمدهای از شهرهاى هند را اروپاييان به خود اختصاص داده بودند به طورى كه ۸۸ درصد مزارع و ۳۵ درصد معادن هند در مالكيت انگليسىها بود. شايد از وحشت همين تبديل به شهرهاى استعمارى بود كه انقلاب ايران تسريع يافت اما هويت يابى شهرهايش پس از انقلاب نيز به ازهم گسيختگى و نبود پيش بينى و برنامه ريزى علمى شهرى دچار شد. سياستمدارانى در متن تربيت كرد كه جز چند تن، باقى از علم شهردارى و شهرمدارى بیبهره بودند. براى اداره كشور آموزش میديدند بیآن كه ملزومات اداره روستا و شهر را آموخته باشند. روياى نظم اجتماعى را براى هر چه بهتر نظم سياسى به خدمت شعارى میگرفتند بیآنكه عوامل برهم زننده نظم شهرى و هنجارهاى اجتماعى را مرور كرده باشند.
تهران _ شيكاگو
۲۵ سال پيش كه رئيس جمهور ريگان بودجه «اقامتگاههاى اجتماعى» را كه به فقيرنشينان اختصاص داشت تا ۸۷ درصد كاهش داد، چنان مراكز و حومههاى شهرهاى بزرگ در فقر و سپس جرم زايى مضاعف فرو رفت كه نارضايتى همان شهروندان مرفه از ناامنى شهرها به عنوان يكى از مهمترين نقاط ضعف ريگان در دوران رياست جمهورى اش تحليل شد. اين سياست اجتماعى ريگان در نخستين گام آشوب، ناامنى، افزايش قتل و وقوع جرم در محلههاى فقيرنشين و حاشيه نشين را افزايش داد و ناكارايى سياستهاى جورج هربرت بوش نيز اين ازهم گسيختگى را در كنترل نياورد و حتى برخى برنامههاى ناكاراى ديگر را نيز در ساماندهى به وضعيت مسكن فقرا و كاهش ناامنى شهرها افزون كرد. رشد بزهكارى در مركز و حاشيه شهرهاى بزرگ آمريكا چنان روندى تصاعدى يافت كه رئيس جمهور بوش (پدر) تنها در يك گزارش و از يك منطقه در شيكاگو ۸۸ قتل طى ماه فوريه ۱۹۹۴ را دريافت كرد. اين در حالى بود كه طى سه ماه نخست همين سال شهردار و رئيس پليس شيكاگو معترف به وقوع ۲۲۱ قتل در اين شهر بودند. ضعف سياستهاى اجتماعى اين دو رئيس جمهور در توجه به طبقه تهيدست و خصوصاً سياهپوستان شهرهاى بزرگ را با بحران روبه رو كرده بود. شهرداران نيويورك، شيكاگو، بالتيمور، كليولند و سانفرانسيسكو خود به چاره انديشى نشستند و شهرهايى جديد پايه ريزى كردند؛ «شهرهايى شكلاتى با حومه وانيلى». شهرداران به اين نتيجه رسيدند كه متن شهر را به سياهان شكلاتى بسپارند و ثروتمندان سفيد پوست وانيلى و مرفه را به ساخت ويلا و خانههاى اشرافى در حومه شهر سوق دهند. به اين ترتيب عبور و مرور مجرمان از جلوى خانه ثروتمندان كم میشد و پليس دور از انتقاد شهروندان مرفه به متلاشى كردن باندهاى مواد مخدردرون شهرى و مستقر در متنها همت میگمارد. همكارى شهرداران و پليس شهرها تا آنجا بود كه آئين نامههاى ضد ولگردى تدوين شد و پناهگاههاى بیخانمانها و فقرا تخريب شد و شهرها با اختصاص بودجهای براى اسكان تهيدستان بیخانه و بازسازى خانه فقرايى كه صاحب آلونكى بودند بازسازى را آغاز كرد اما باز كاهش بودجهها براى تامين اجتماعى فقرا را از تك اتاقهاى خود كه ديگر توانايى بازسازى آن را نيز نداشتند به بیپناهى در حومه شهرها كشاند. به طورى كه در دهه ۹۰ به كوچ ۴۰ درصد از سياهان مستقر در متنها به حاشيه و ۷۰ درصد مهاجران فراملى از جمله اسپانيايىها به حومه شهرها اشاره شد. اين ناموفقى در برنامه ريزى كه شروع موفقيت آميزى داشت تنها به دليل ناموفقيت مديران اجرايى اين سياست اجتماعى در بخش دوم طرح بود. در بخش اول تخريب آلونكها و محلههاى فقيرنشين و بازسازى مناطق فقيرنشين با مشاركت بخش خصوصى و تقبل هزينه از سوى دولت به سرعت انجام شد اما در بخش دوم كه دولت و شهرداران بايد به همان سرعت تخريب و بازسازى خانهها در بازسازى فرهنگ فقرا كه قرار بود به شهروندانى مسئول و پويا در چرخه اقتصادى تبديل شوند نبود. بخش دوم به فراموشى سپرده شد و باز نوجوانان و جوانان فقير ترجيح دادند به جاى تلاش براى عضويت در نهادهاى فرهنگى و اقتصادى، كه امكان ورودشان به آنها را ناممكن میديدند، به عضويت در دستههاى گنگها درآيند يا خود در توجيه بزهكارىهاى سازمان نايافته قد علم كنند. پليس شيكاگو سن اكثر فروشندگان مواد مخدر و ماموران به قتل عضو در دسته گنگها و يا حتى مجرمان با انگيزه انفرادى و سازمان نايافته را بين ۱۵ تا ۲۵ سال گزارش میكرد و از فعاليت ۱۳۰۰ دسته بزهكار در شهر شيكاگو خبر میداد. چيزى شبيه به امروز تهران و ديگر كلان شهرها كه سن جرم خيزى به شدت كاهش يافته و هر روز بر جمعيت كودكان خيابانى كه در كنار آدامس و گل به فروش مواد مخدر مجبور میشوند و راهى نيست تا برخى به قاتلانى حرفهای نيز بدل شوند. با اين تفاوت كه گنگها و مجرمان حاشيههاى شيكاگو مردمى ناهمسازند كه همواره در وحشت از دستگير شدن به سر میبرند اما حاشيه نشينان تهران در ارتكاب به جرم چندان نيروى قهريهای بر اعمال خود ناظر نمیبينند و به واسطه كمبود نيروى پليس در مناطق حاشيهای و حتى نبود پاسگاه در برخى مناطق دورافتاده، ارتكاب به جرم و قتل را تا ارتكاب جرايم سريالى در آرامش خيال پيش میبرند.
چاره انديشى تا تاسيس مكتب فكرى
در كنار تمامى شباهتهاى تهران _ شيكاگو در جرم خيزى و فقر مناطق حاشيه نشين نمیتوان تلاش دانشكدههاى علوم اجتماعى و جامعه شناسى دانشگاه شيكاگو را در بازشناسى عوامل و كاستىهاى شهرى و تعريف نوعى جامعه شناسى كاربرى شهرى ناديده گرفت. ساختارهاى به شدت تضعيف شده اجتماعى و ميزان انحرافات و عوارض و آسيبهاى اجتماعى برخاسته از حاشيهها و حتى مسيرهاى حركت مسكونى و اسكان مهاجران روستايى به شهرها و تمامى فقرا از سوى اين محققان بررسى شد و تا تاسيس مكتب فكرى شيكاگو در علم جامعه شناسى پيش رفت. در نمونهای نزديك پاكدشت بیزمينه براى ورود جدى پژوهشگران علوم اجتماعى و جامعه شناسان به بررسى وضعيت حاشيه نشينان نبود.
چنان كه تحقيقات دورهای در اين زمينه نيز صورت گرفته است. پاكدشت كه به واسطه ظهور «محمد بسيجه» جوان ۲۲ ساله قاتل كه ۱۷ كودك هفت تا ۱۲ سال و عمق اين فاجعه نام خود را در ذهن تمامى شهروندان ايرانى و حتى در رسانههاى خبرى خارجى ثبت كرد، با ۸۰۰ كيلومتر مربع وسعت صاحب هشت منطقه روستايى مهاجرنشين است كه قتلهاى سريالى سال ۸۱ تا ۸۳ در پنج منطقه حاشيه نشين اين شهرستان اجرا شده است.
منطقهای با ۷۷ روستا كه ۲۲ روستا خالى از سكنه شده و فضايى براى ارتكاب جرايم، محل ترانزيت مواد مخدر و پرورنده انواع خشونتها است و در نيمه دوم دهه ۶۰ مملو از مهاجران بیسرپناهى شد كه در گريز از شهرهاى استان خراسان به تهران آمده و در ادامه زندگى در فقرشان را در حاشيه تهران از سر گرفتند. شهرستانى كه از جمعيت ۳۱ هزار نفرى در سال ۱۳۵۵ به جمعيتى بالغ بر ۲۰۰ هزار نفر تا سال ۱۳۸۰ رسيده است. دو طبقه مهاجران (از خراسان، آذربايجان غربى و شرقى، همدان و متن تهران) و بومىها (پازوكىها، هراوندها، بوربو رها، كردبچه، نجفى و عرب و...) از چهار قوميت لر، كرد، ترك و فارس در آلونكها و خانههايى محقر میزيند و از حداقل امكانات آموزشى، بهداشتى و اجتماعى و حداقل دستمزد بهرهای ندارند. كارگران تهيدست اين مناطق هفت ماه در سال بيكارند و بسيارى از جوانان و نوجوانانشان به واسطه زندگى محكوم به فقرشان به انواع بزهها و جرمها آلوده شده و تنها براى تنبيه و مجازات در صندلى مقابل متن نشينان جاى میگيرند. امروز حتى كشاورزى نيز در اين مناطق بیبهره شده است. زمينهاى پاكدشت كه در زمان رضاخان به حاصلخيزى معروف بود و در دست خانها اجاره به اجاره میگشت در سال ۱۳۲۳ چند مترى از آن به هنرستان دخترانه و پرورشگاه يتيمان تبديل شد و پس از انقلاب نيز به نظارت اداره اوقاف درآمد.
در چنين فقر و حاشيه نشينى است كه گروه روانپزشكان و روانشناسان پس از مصاحبه با محمد بسيجه (معروف به بيجه) كه به قتل ۱۶ كودك حاشيه نشين در پاكدشت اعتراف كرد، اعلام كردند: «انگيزه روانى بيجه در انتقامجويى با صد قتل هم خاموش نمیشد.» متن گزارش اين گروه زنگ خطرى ديگر از پيشروى آرام حاشيهها عليه متن بود. حاشيههايى كه دچار تحقير مدام اجتماعى و رانده شدگانى از سفره امكانات شهروندى هر روز به قانون گريزى اين قهارتر از ديروز بدل میشوند و حكومت غافل از اينكه هر آلونك يك شب به پا شده آنها براى عقب نگه داشتن متن نشينان از زندگى شهرى مطلوب تا دهههاى ممتد و دراز باقى خواهد ماند. دو جوان مجرم پرونده قتل كودكان پاكدشت هر دو مهاجران از قوچان و تربيت حيدريه و نمونهای از هزاران مهاجر و روستايى بودند كه ارائه خدمات رفاهى روستاها با هدف جلوگيرى از مهاجرت به شهرها، میتوانست از ورود آنها به حاشيه تهران جلوگيرى كند. كارگرانى مطرود شده از سيستم اقتصادى و برنامه ريزى حكومت كه گويى سندرم فقر را تا ده نسل پس از خود نيز بايد آبستن باشند. اما آيا نسل جوان اين حاشيه نشينان در انتقام جويى و آشوب عليه متن آرامشى بر جا خواهد گذاشت؟
تبانى با حكومت
از هفت كلان شهر ايران مشهد، اهواز و تهران به ترتيب در حاشيه نشينى سه مقام نخست را دارا هستند. گزارشهاى دولتى و انتظامى و نيز تحقيقات دانشگاهى همگى حكايت از پررنگتر بودن انحرافات اجتماعى نسبت به متنها دارد. از مرور چند گزارش طى سه دهه اخير میتوان رفتارهاى دو نسل حاشيه نشين را از هم تفكيك كرد. نسل اول مهاجران مضاعف بر تحمل فشار اقتصادى و خروج آشكار از چرخه اشتغال شهرى و روستايى در كنار از دست دادن ريشههاى اخلاقى از يك سو و تكيه گاههاى اجتماعى از سوى ديگر دچار بیثباتى مديريت خانواده و فشار فقر از آمار اعتياد و انحراف اخلاقى بيشترى برخوردار است. اما نسل دوم در كنار تحمل فقر، بيكارى، تبعيض و نبود حمايتهاى اجتماعى، دست به تعريف خرده فرهنگهاى فقر و خشونت زده است. عدهای از آنها گرفتار جرايم سازمان نايافته (همچون بيجه) میشوند و عدهای ديگر به نسبت رابطه با حكومت شناسايى شده در تشكلهاى پنهان آموزش داده میشود. از مرور رفتارهاى همين نسل دوم میتوان حادثه سازان ده سال آينده شهرها را به راحتى دست چين كرد. ماكس وبر معتقد است «اگر آگاهى طبقاتى كامل در جامعه معينى وجود داشته باشد، آن جامعه در ميانه راه انقلاب است.» اما از آنجا كه اين خودآگاهى در ميان طبقه حاشيه نشين ديده نمیشود، به نظر میرسد از همين روست كه حكومت نيز تهديد خيزش و انقلاب دوباره تهيدستان را عليه خود منتفى میداند. حكومتها در سطحى ترين سياستها براى ايجاد ممانعت در مسير آگاهى طبقات فرودست، وسايل ارتباط جمعى و سطح آموزشها را كنترل میكنند و تنها گروههايى از پايين را حمايت غيرمستقيم كرده و تطميع میكنند كه در مسير ثبات قدرت و حكومت آموزش ديده شوند و با تزريق نوعى «آگاهى كاذب» اين گروهها را تحت حمايت و در عين حال كنترل میگيرند و از آنها نه فقط براى ثبات حكومت كه از طريق مقابله با آشوبهاى آرام همرديفان خود در حاشيهها، كه براى مقابله با جنبشها و خرده جنبشهاى معترض متنها نيز استفاده میكنند. اينچنين در حوزه سياسى، حاشيهها كنترل میشوند اما در حوزه اجتماعى مسيرى براى كنترل آشوبهاى اجتماعى و جرم خيزىها كه متن شهرها و به همين واسطه كل كشور را از پيشرفت باز میدارد، جز تن دادن حكومت به ساماندهى اولويت دار حاشيهها در تمامى ابعاد (مسكن، بهداشت، اشتغال و آموزش) وجود ندارد. حاشيهها میتوانند به همراهانى براى متن بدل شوند نه نسلى عليه متن. اين تدبير حكومت دارى است.