داستان رامین ریگی و شاگردانش قصه جدیدی نیست؛ ولی برای دانشآموزی که هر روز با صبحانهای که معلمش آماده میکند، امید به تحصیل و زندگی میگیرد، همیشه تازگی دارد؛ معلمی که با تمام دردها برای شاگردانش «ایستادن» را تجویز میکند...
آن روز در مدرسه، یک برگه امتحانی گذاشته روی میز و به بچهها گفته بود درباره هرچیز که میخواهند، بنویسند. یکی از آنها نوشته: «آقا اجازه؟ شما که میگویید پدر ما هستید، یکبار از ما پرسیدهاید پوشاک و غذای ما چگونه تأمین میشود؟ شغل پدر و مادر ما چیست؟» همین یک خط المشنگه شده است. آدم بزرگها اینطورند؛ اولش میگویند کسی نمیفهمد، بعد خودشان با هم جلسه میگذارند و همین چند خط را به همه نشان میدهند و به حال خودشان گریه میکنند.
این را وقتی فهمیده که برای اولینبار بعد از ۱۲ سال تحصیل، دیده است که خیلی از شاگردانش پدر و مادر ندارند؛ خیلی از دختر و پسرهایی که با خنده و خوشحالی سر کلاسش میآیند، نان ندارند بخورند و نشسته یک گوشه و بغض کرده و حتما نشسته یک گوشه و وقتی دخترش را با شاگردهایش مقایسه کرده، از درد عین مار به دور خودش پیچیده است. «تمام ۲۳ سال تدریس جلوی چشمم از بین میرفت، وقتی که فهمیدم تا الان هیچوقت جز درس و چند تا نمره، چیز دیگری از شاگردانم نمیدانستم.»
شاید برای انشاهای شاگردهایش خجالت کشیده است؛ معلمی که سالها با عشق درس داده و با دختر و پسرها در روستاهای محروم و دورافتاده سر و کله زده و حالا از نزدیک دردشان را لمس میکند. «چهار دانشآموز داشتم که نه پدر داشتند، نه مادر و دیگران تأمینشان میکردند و من از هیچچیز خبر نداشتم. شاگردی داشتم که از همه مهربانتر بود؛ همیشه قبل از اینکه به کلاس بیایم، همه جا را تمیز و مرتب میکرد و خندهروترین شاگردم بود ولی وقتی انشایش را دیدم، فهمیدم همانقدر که به من محبت میکنند، نیاز دارند من هم جدا از درس و مشق به آنها محبت کنم.»
داستان رامین ریگی و شاگردانش قصه جدیدی نیست؛ ولی برای دانشآموزی که هر روز با صبحانهای که معلمش آماده میکند، امید به تحصیل و زندگی میگیرد، همیشه تازگی دارد؛ معلمی که با تمام دردها برای شاگردانش «ایستادن» را تجویز میکند.
آرزوهایشان، زندگی روزمره ما بود
دستش را بالا آورده و پرسیده است: «آقا اجازه؟ یعنی ما چه آرزوهایی میتونیم بکنیم؟ هرچی که دلمون بخواد؟» معلم سرش را به علامت تأیید تکان داده است؛ «اینطوری که همه میفهمن ما دلمون چی میخواد.» رامین ریگی، از معدود معلمهایی است که تا اسمش میآید، یاد مشقهای نوشتهنشده، نمرههای پایین و شب امتحان نمیافتند. از ماهها پیش، سال پیش که عکسش در خبرگزاریها و کانالهای خبری منتشر شد، برای دانشآموزانش صبحانه تهیه میکند و سعی کرده چیزهایی را که لازم دارند برای آنها تأمین کند. «همین که میتونم خوشحالشون کنم، برام لذتبخشه و بهترین حس رو دارم»
حالا نزدیک به هفت سال است که دانشآموزان منطقه زهک در کنار مشکلات زیادی که دارند، بهترینها را تجربه میکنند. «۱۳ آبان بود که برای بچهها ساندویچ خریدیم تا بهعنوان وعدهای خوشحالشان کنیم. اکثرشان با اینکه میدانستم گرسنهاند، فقط نصف ساندویچ را میخوردند و نصف دیگرش را داخل کیفشان میگذاشتند. بعدها فهمیدم مشکلات دانشآموزانم محدود به چهار نفر نمیشود و ساندویچها را برای دیگر اعضای خانوادهشان میبرند.» ما هفتهای یکبار کلاس انشا داشتیم و در بهترین حالت، اگر برتری علم بر ثروت را نمینوشتیم، باید طبیعت را توصیف میکردیم و از مامان، باباهایمان مینوشتیم و از آنها تشکر میکردیم و مینوشتیم چقدر دوستشان داریم. صبح به صبح بعد از خوردن صبحانه مفصل، کیفمان را دوی دوشمان میانداختیم، خداحافظی میکردیم و با پسزمینه صلواتهای مامان از خانه بیرون میآمدیم.
«یکی از دانشآموزانم هر روز به جای اینکه هفت صبح سر کلاس باشد، 9 به بعد به کلاس میآمد. بعد از کلی کلنجاررفتن، علتش را پرسیدم و گفت آقا، ما هر روز باید صبر کنیم نامادریمون از خواب بیدار بشه تا از روی یخچال دو لقمه نون بهمون بده بخوریم تا گرسنه نمونیم. از اون موقع تصمیم گرفتم برای بچهها صبحانه بگیرم.»
دادگاه تأیید میکند، آموزشوپرورش مخالفت
از بین همه ۹۵ دانشآموز سیستانی خیلیهایشان آرزوی کتاب و دفترهای جلدشده دارند؛ آرزوی شیطنتها و کسریهای نمره انضباط، حتی آرزوی زنگهای انشا برای «علم بهتر است یا ثروت» و جنگهای لولهخودکاری و دونهشادونهای سر کلاس برایش رؤیا شده، برای استرس روز کارنامه و روزشماری سه ماه تعطیلی. دانشآموزانی که بهخاطر شرایط خانوادگی و مشکلاتی که دارند بازمانده از تحصیل بودهاند و الان بهخاطر شرایط سنی نمیتوانند تحصیل کنند.
«بسیاری از بچهها بازمانده از تحصیل هستند و آموزشوپرورش برای اینکه شرایط سنی خاصی را مشخص کرده، سد راهی برای ادامه تحصیل این بچهها شده است.» به نقل از شورایعالی آموزش و پرورش، در نظام آموزشی موجود (پنج سال ابتدایی و سه سال راهنمایی تحصیلی)، متقاضیان فاقد مدرک تحصیلی پایه اول تا چهارم ابتدایی و مردودی پایه پنجم نظام موجود میتوانند به صورت داوطلب آزاد در پایه ششم ابتدایی (مشروط به داشتن حداقل ۱۱ سال تمام) ثبتنام کنند.
«آموزشوپرورش تا ۱۱ سالگی را برای مقطع ابتدایی در نظر گرفته ولی ما دانشآموز ۱۲، ۱۳ ساله داریم که از من خواهش میکنند بگذارم در کلاسها شرکت کنند. پنج، ۶ دانشآموز با این شرایط دارم که باوجود نامه دادگاه مبنیبر اجازه تحصیل این بچهها، آموزشوپرورش قبول نمیکند ولی من عواقبش را در نظر گرفتهام و به مدرسه میآیند. پدر و مادرشان هم رضایت دادهاند و میخواهند بچههایشان سواد داشته باشند. چه لزومی دارد وقتی این بچهها میتوانند تحصیل کنند و آموزش برایشان بدون مانع است، آموزشوپرورش مخالفت میکند؟»
مدیرکل آموزشوپرورش، استاندار و بسیاری از شخصیتهای مهم دیگر از رامین ریگی بهخاطر کارش تشکر کرده و فقط با تشکر همه چیز را ختم به خیر کردهاند ولی مشخص نیست چه کسی پاسخگوی وضعیت این دانشآموزان خواهد بود؟
زهک دارد تعطیل میشود
از مشکلات دانشآموزان و قصههای دنبالهدار رامین ریگی و شاگردانش که بگذریم، میشود به مشکلات کلانتر روستای زهک پرداخت؛ روستایی محروم در سیستانوبلوچستان که شغل بیشتر مردم آن کشاورزی است؛ کشاورزانی که بعد از خشکسالی سیستان وضعیت معیشتی خوبی ندارند. «یکی از اصلیترین مشکلات ایاب و ذهاب است؛ بیشتر دانشآموزان دختر به دلیل بعد مسافت و تعصباتی که در این منطقه وجود دارد مجبور به ترک تحصیل میشوند. هر دانشآموز برای رسیدن به مدرسه باید ۱۰ تا ۱۵ کیلومتر پیادهروی کند.»
خیرین زیادی به این روستا آمدهاند و به دانشآموزان کمک کردهاند. سیاوش جهانپویا، دندانپزشکی است که ماهانه هزینهای را برای دانشآموزان در نظر گرفته و کارهای درمان پزشکی را در شبکه بهداشت این روستا برعهده گرفته است. «وضعیت شبکه بهداشت در این روستا بسیار ناکارآمد است و مشکلات بسیار زیادی دارد. دستگاههای پزشکی را که بسیار فرسوده بودند، تعمیر کردیم ولی همه این کارها فقط مسکنی است بر دردهای بیشمار ساکنان این روستا.»
او درباره مشکلات زهک میگوید: روستای زهک مشکلات بسیار زیادی دارد که کمکهای خیرین به دانشآموزان و مردم این منطقه کوتاهمدت است و در بلندمدت کمک زیادی به ساکنان نمیکند. در گذشته برخی ساکنان سوخت قاچاق میکردند و با این کار روزی 20 تا 30 هزار تومان درآمد داشتند ولی الان قاچاق سوخت هم در این منطقه نیست و بخشی از امرار معاش آنها از بین رفته است. هرچند قاچاق هم زمینهساز بسیاری از مشکلات است ولی به هرحال آنها راه خودشان را پیدا کرده بودند و درآمدزایی میکردند.
به گفته جهانپویا، علاوه بر این، کشاورزی هم در این منطقه رو به زوال است و مشکل کمآبی در این روستا بیداد میکند. در وضعیت صنعتی هم درحالحاضر، انجیاوهایی فعالیت میکنند و دانشگاه زابل هم کمکهای زیادی کرده است تا صنایعی بتوانند فعالیت کنند ولی درواقع زمینهای میسر نمیشود. با اینکه دانشگاه زابل، دانشگاه بزرگی است و زمینهای بسیار بزرگی دارد ولی صنعت در آنجا هم فایده نداشت. فقط یک بازارچه مرزی باقی مانده و اگر صنعت را هم از آنها بگیرند، دیگر چیزی ندارند. درواقع بسیاری از خانوادهها متکی به یارانههای دولتی هستند یا شغلهای دولتی دارند و حقوقبگیر هستند که این میزان از درآمد برای آنها کافی نیست ولی به هر شکل این فعالیتها انجام میشود.
یکی از زمینههای شغلی که میتواند کمک بزرگی به ساکنان کند، ساختن مرزعه برای تولید برق و تولید سلولهای خورشیدی است؛ منتها این ایدهها آنقدر در بوروکراسی اداری قرار میگیرد که خیرین بیخیال کمککردن میشوند و میتوان گفت تولید برق از طریق باد و خورشید بهترین درمان برای این شهرستان است. شهر دارد تعطیل میشود و مردم به حاشیهنشینی رو میآوردند. امسال 10، 15 نفر از دانشآموزان مهاجرت کردهاند که هرکدام طبیعتا خانوادهای دارند و تعداد بالایی به حاشیهنشینی در تهران میروند و به آنها پیشنهاد نفری یک میلیون تومان میدهند که در کورهپزخانهها کار کنند که این مسئله، زمینه بسیاری از مشکلات را فراهم میکند.