همیشه را
فراموش کردهام.
در امتداد هنوز
عشق را
در میان سبز زندگی
به امانت میسپارم.
اگر همیشه
روزگار
به کام دل ما
نبوده است،
اگر هنوز
ستمگر
پر شتاب میتازد،
اگر اشک شوق
مجال خودنمایی ندارد،
اگر در این جدال نابرابر
اشک غصه
آرام نمیگذارد مرا،
میدانم
در میان بیشماری
از همیشه و هنوز،
پرچمی بر پاست
هنوز
تا همیشه را
به یاد بازماندگان بیاورد،
هنگامی
که سپیدهی صبح
با تابشی مهربان
بر اندام در انتظار هستی
جنگل و کوه و دریا
مینشیند.
مرهمی
بر این همه زخم،
پیامی به انسان منتظر.