سومین همایش «كنكاشهای مفهومی و نظری درباره جامعه ایران» اخیرا در دانشكده علوماجتماعی دانشگاه تهران، با حضور اساتید، صاحبنظران، پژوهشگران، جامعه شناسان و دانشجویان رشتههای علوم اجتماعی كشور و همزمان با انتخابات هیاتمدیره انجمن، طی دو روز و در هفت پنل برگزار شد. پنل «مسائل نظریهپردازی در ایران» با مدیریت ابوالحسن تنهایی و با حضور تقی آزاد ارمكی، فروغ صالح، مهناز علیزاده، بیتا مدنی، یونس نوربخش و سامان یوسفوند برگزار شد. تنهایی با بیان اینكه ما باید جامعهشناسی را به مثابه مطالعه واقعیتها فقط در پهنه مطالعات واقعی خود آن و همانجایی كه اتفاق میافتد، مطالعه كنیم، گفت به همین دلیل است كه ما درگیر یكسری رویكردهای قیاسی شدیم و از آنچه ادعای علم است یعنی رجوع به واقعیت و واقعیت را به مثابه واقعیت در تكتك عناصر آن مطالعه كردن یعنی روش استقرایی به كلی غفلت كردهایم. تنهایی تاكید كرد: به همین دلیل است كه در روشهای تفسیرگرایانه از وبر گرفته تا اوج آن در تفسیرگرایی امریكایی كه هربرت بلومر آن را دنبال میكند اساسا دچار كژفهمی شدهایم. ما باید توجه كنیم كه اگر جامعهشناسی دست از استقرار بردارد قطعا دچار مفروضاتی میشود كه تمام راه را به سیاهچال منتهی میكند همان طور كه كرده است. در بخش دیگری از این همایش نیز با عنوان «توسعه» به مدیریت محمدجواد زاهدی، فرهنگ ارشاد،هادی خانیكی، محمدحسین شریفزادگان، مصطفی عبدی و مصطفی مهرآیین حضور داشتند.
گزارش این نشست در دو بخش تنظیم شده است كه بخش اول در شماره امروز و بخش دوم را در شماره بعد میتوانید مورد ملاحظه قرار دهید.
در جستوجوی جامعهشناسی ملی
محمدامین قانعیراد، رییس انجمن جامعهشناسی
ما كمتر همایشهایی را در انجمنهای علمی سراغ داریم كه از استمرار برخوردار باشند ولی امیدوارم كه همایش «كنكاشهای مفهومی و نظری درباره جامعه ایران» به یك سنت تبدیل شود. ما اكنون در یك فقر مفهومی و نظری در جامعهشناسی گرفتار هستیم كه مهمترین دلیل آن در حوزه آموزش جامعهشناسی است. جامعهشناسی یك دانش بنیادی است كه باید بر مفاهیم و تئوریهای این علم تاكید كنند. پذیرش ۱۵۰ نفر دانشجوی دكتری در رشته جامعهشناسی هیچ مفهومی ندارد. شاید فقط باید ۱۰ نفر از آنها در جامعهشناسی تحصیل كنند و به نظر من وضع كنونی آموزش جامعهشناسی اصلا پاسخگو نیست.
یكی دیگر از مشكلات حوزه جامعهشناسی در ایران معضل ترجمه است. ورود افراد یكسان در ترجمه متون اصلی و پایه جامعهشناسی باعث این مشكلات شده است. باید تا زمانی كه مشكلات ترجمه در كشور حل و فصل شود، متون اصلی نظری جامعهشناسی به زبان انگلیسی تدریس شود. جامعهشناسی در حوزه پژوهش دانشگاهی نیز دچار خلأ است. مساله دیگر توانایی استادان و دانشجویان ما در تبدیل مسائل و مشكلات روزمره به مسائل و مشكلات نظری است. نیاز به تولید نظریه، اهمیت آن و زنده نگه داشتن آن به عنوان یك دغدغه از مهمترین مواردی است كه باید این همایش در جلسه اول دنبال كند. ما باید بتوانیم تداوم و استمرار در فعالیتهایمان داشته باشیم. بنابراین باید فرآیندی را برای رسیدن به یك جامعهشناسی ملی كامل و یك جامعهشناسی ایرانی به صورت جدی دنبال كنیم.
تعیین تكلیف غیرجامعهشناسان برای جامعهشناسی
محمدتقی آزادارمكی، جامعهشناس
در موضع توضیح چیزی تحت عنوان كنكاشهای مفهومی و نظری درباره جامعه ایران هستیم. احتمالا مفروض بنیادی كه تا حدودی نیز مفروض صادقی است این است كه جامعه ایرانی را به خوبی نمیشناسیم و راز آن، در حوزه جامعهشناسی این است كه احتمالا جامعهشناسی، نظریه یا نظریههایی را كه واقعیت جامعه ایرانی را توضیح دهند در اختیار ندارد. گفتوگو در این باره مجال دیگری را میطلبد اما بحث من در این همایش چیز دیگری است؛ باید دید مفروضی داریم یا خیر و آیا این مفروض صادق است؟ آیا دانشی كه بیش از ۸۰ سال در ایران سابقه دارد و سرمایه عظیمی از نیروی انسانی را در خود جای داده است كه بعضی از كنشگران آن به زندان میافتند و بعضی نیز به ریاست و قدرت در نظام سیاسی كشور میرسند، دانشی كه ظرفیتی دارد كه هم میتواند نیروی انتقادی تولید كند و هم میتواند سیاست اجتماعی را تعیین كند، میتواند جای آن در زمین نبوده باشد و ساحتی از واقعیت جامعه ایران را بازگو نكرده باشد؟
بسیاری از گفتارهای سیاستمداران ایرانی، كنشگران حوزه سیاسی و روشنفكران، گفتارهایی است كه جامعهشناسان مهم ایرانی تولید میكنند. بخشی از برنامههای توسعه ایران و برنامههای سیاستهای اجتماعی ایران را جامعهشناسان نوشتهاند و بخشی از جایی كه رادیكالیزم اجتماعی- سیاسی اتفاق میافتد را احتمالا جامعهشناسان پیشنهاد میدهند. پس وقتی كه فضای حضور جامعهشناسی با این عرصه گسترده به لحاظ نیرو و گرایش در كشور وجود دارد، میشود این فرض را قبول كرد كه جامعهشناسی در ایران چیزی نیست و به طور بنیادی در معرض فروپاشی است و آلترناتیوی غیر از فلسفه نمیتواند داشته باشد كه فیلسوفان، روانشناسان، سیاستمداران یا متالهان باید تعیین كنند كه جامعهشناسی چه باید بكند و كجا باید برود، اتفاقی كه در جامعه ایران افتاده است.
فیلسوفان ایرانی همیشه در قدرت بودهاند
عرصه عمومی پر از ورود این چهار نیروی اجتماعی است كه به نام جامعهشناسی حرف میزند و داوری جامعهشناسی میكنند. آنها جامعهشناسانه نمیاندیشند. مطبوعات پر از روانشناس بدلی از جامعهشناسی است. فیلسوف جای جامعهشناس نشسته و از دغدغههای جامعهشناسی میگوید. به نظر میرسد بیش از اینكه جامعهشناسی مشكل داشته باشد این گروهها هستند كه مشكل دارند و جامعهشناسی را نمیفهمند زیرا جامعهشناسی دانش رقیب و انتقادی است. جامعهشناسی دانشی است كه ابعاد واقعیت اجتماعی را بازگو میكند، واقعیت اجتماعیای كه الزام اجتماعی را برای روحانی، حكومت، سیاستمدار و برای حوزه عمومی تعیین میكند. من یك فیلسوف را در تاریخ ایران نمیشناسم كه در یك دوره در قدرت نباشد. این فیلسوف سخن از اهمیت علوم اجتماعی میكند، دغدغه او نظامهای امر اجتماعی، اهمیت ساختارها و فشارهای اجتماعی است. محدودیتی كه فیلسوفان، متالهان، روحانی و سیاستمدار برای امر اجتماعی ایجاد میكنند فاجعه است. روانشناسان در ایران چه میكنند؟ آنها جای جامعهشناسان نشسته و تحلیل اجتماعی ارایه میدهند و سیاستهای اجتماعی را تعیین میكنند. مسوول خانواده در ایران روانشناس است، آنها امر خانواده را به یك امر بایولوژیكال و عاطفی تقلیل میدهند. كجا بجز در ایران خانواده این گونه است و مساله طلاق آن تنها مبتنی بر امر نارضایتی جنسی است؟ كجا بر اساس مسائل عاطفی و مانند آن است كه روانشناس باید تحلیل ارایه دهد و به جای جامعهشناس از مفاهیم جامعهشناسی استفاده كند و بعد قضاوتها، داوریها و سیاستهای اجتماعی بسازد. در واقع در رابطه با مساله جامعهشناسی در ایران، ماجرای دیگری وجود دارد و در نتیجه آن، فشاری بر جامعهشناسی وارد شده كه نمیتوانیم از آن غافل شویم.
مشكل جامعهشناسی بیشتر سازمانی است تا معرفتی
یك مناقشه غلط به اسم رابطه فرد و جامعه در جامعهشناسی طرح شده كه مناقشه باطلی است. در حالی كه دوستانی هنوز هم به عنوان یك مناقشه اصلی آن را مطرح میكنند. ما دغدغههای بیرونی این چهار نیروی اجتماعی یا چهار معرفت را وارد جامعهشناسی كرده و به آنها دامن میزنیم و بعد كه جواب نمیگیریم، میگوییم جامعهشناسی، علم بحرانی، مناقشهآمیز و تمام شده است. فیلسوف كار فیلسوفانه نمیكند در حالی كه فلسفه و روانشناسی در ایران عقبتر از جامعهشناسی هستند. روانشناسی به افكار عامه در باب توضیح وضعیت آدمهای دیوانه مشكلدار تبدیل شده است. چطور میشود این علوم به جامعهشناسی كمك كنند و به او بگویند موضوع، روش و مسائل تو كدام است؟ مشكل جامعهشناسی جای دیگری است، یكی از اساسیترین مشكلات جامعهشناسی این است كه ما همهچیز را موضوع جامعهشناسی در نظر گرفتهایم، همه آنچه در بیرون گفته شده به امر اجتماعی تبدیل شده است و همه نظریهها را همه جا به كار بردهایم. روش كمی را همه جا استفاده كرده و روش كیفی را اسیر كردهایم. مشكل درون جامعهشناسی است اما مشكل بنیادی غیرقابل اصلاحی نیست. مشكل، سازمانی است، نوعی بدسلیقگی است، فقدان بعضی از تخصصها و جابهجایی است. مشكل، بیشتر سازمانی است تا معرفتی. هم جامعهشناسی دنیا به بلوغ رسیده و هم در ایران در مرحله بلوغ است. این داد و بیدادی كه امروز در حوزه جامعهشناسی وجود دارد ناشی از نمایان شدن مشكل است و باید به دنبال راهحل برای آن بود.
جامعهشناسان معاند جامعهشناسی
مشكلات جامعهشناسی اول این است كه متاسفانه این علم به همهچیز میپردازد، هر چه از ما میپرسند بلافاصله جواب میدهیم. چه كسی گفته است كه جامعه این همه مشكل دارد؟ كسانی هستند كه در متن جامعهشناسی، جامعهشناس هستند و در بیرون، معاند آن بوده و میگویند كه جامعهشناسی را قبول ندارند. مشكل دیگر این است كه ما در درون جامعهشناسی دچار سلطه مفاهیم متعدد متكثر رهاشده خارجشده از حوزههای پارادایمی و سنت و نظری هستیم. هزاران مفهوم را پژوهش میكنیم و همبستگی در آن وجود ندارد. به عبارت دیگر جامعهشناسی دچار بیكانونی شده و كانون آدمها، سازمان، نظریه، سنت و تجربه خود را از دست داده است. اما برای اینكه ما از این وضعیت نجات پیدا كنیم و به وضع مطلوب برسیم باید ابتدا بپذیریم كه جامعهشناسی تاریخمند است. آدمهای بزرگی در عمر ۸۰ ساله جامعهشناسی كارهای بزرگی انجام دادهاند كه اهمیت آنها به اندازه پارسونز است در حالی كه ما به اندازه او از آنها یاد نمیكنیم. برای نشان دادن این افراد، باید تاریخ جامعهشناسی را مدون كنیم و قلهها و اصول آن را دربیاوریم. این یك رسالت برای جامعهشناسی است. نكته دوم این است كه ما باید رابطه دادههایی را كه به كار میگیریم، مشخص كنیم.
فیلسوفان سیاسی؛ چهرههای اصلی جامعهشناسی
من دو جامعهشناس موسس بیشتر در جامعهشناسی نمیشناسم؛ دوركیم و وبر، پیشتر گفتهام كه چرا ماركس را جامعهشناس نمیدانم. همه دغدغه آنها این است كه بگویند واقعیت اجتماعی كجاست و چگونه به دست میآید. نخستین امر ممكن نیز دادهها و اطلاعات است، شما كتاب «خودكشی» دوركیم را ببینید او تولید داده نمیكند بلكه دادههای موجود را با منطق جامعهشناسانه پالایش میكند. این آمار تبدیل به آمار اجتماعی میشود، تبدیل به موضوع داده میشود و میتواند تولید معرفت جامعهشناسانه كند. اینجاست كه بین جامعهشناسی آمار و جامعهشناس و آمار منظم پیوند برقرار شود. دومین دغدغه افراد مثل دوركیم، فهم تاریخی و جامعهشناسی تاریخی است. آنها با دادههای تاریخی كارهای زیادی انجام میدهند. در این كشورها انبوه اطلاعات و دادههای تاریخی و مورخان با اصالت وجود دارند، در حالی كه در ایران تاریخ و مورخان كار خود را انجام ندادهاند تا كار جامعهشناسی را سهل كنند. مورخان ما تاریخ شاه، حكومت، سیاست و... را نوشتهاند و تاریخ اجتماعی وجود ندارد، به همین خاطر كار جامعهشناسی سخت شده و او نمیتواند مثل دوركیم تحلیل جامعهشناسانه تاریخی در باب وقایع اجتماعی ارایه دهد و نظریهپردازی كند. كسانی چهره اصلی جامعهشناسی شدهاند كه فیلسوف سیاسی هستند. قرابتی كه جامعهشناسی با باستانشناسی و مردمشناسی پیدا كرده نیز جالب است. مگر مردمشناسان در این كشور جز مشابه كار جامعه شناسان چه میكنند؟ اقتصاد، تاریخ، آمار، باستانشناسی و مردمشناسی معارفی هستند كه میتوانند كمك كنند تا جامعهشناسان از درون با استفاده از دادهها، اطلاعات، حساسیتها، روشها و امكانهایی كه در این معارف وجود دارد، كانون جامعهشناسی را ایجاد كنند تا از آشفتگی خارج شود و اینجاست كه امر اجتماعی جامعه ایرانی ظهور میكند و خود را نشان میدهد و اینجاست كه جامعهشناسی میتواند كار حرفهای انجام دهد.
رابطه توسعه ملی با رشد اقتصادی
محمدحسین شریفزادگان، استاد دانشگاه و وزیر رفاه دولت خاتمی
موضوع بحث من مسائلی است كه هم در سطح ملی و هم منطقهای و محلی در كشور وجود دارد. یكی از مسائل مطرح ما توسعه منطقهای و رابطه آن با توسعه ملی و مساله فقر و نابرابری است كه متاسفانه در ۱۲- ۱۰ سال گذشته بهشدت چهره متغیری را از خود نشان داده است. دو دیدگاه برای توسعه ملی و منطقهای وجود دارد؛ اول اینكه، اگر ما توسعه ملی را به انجام برسانیم در واقع علامتهای لازم توسعه در سطوح ملی و محلی صادر میشود. یعنی توسعه ملی را ناشی از رشد اقتصاد كلان یا حتی توسعه اقتصادی در ابعاد ملی میداند و توسعه مناطق نیز به تبع آن به طریق خود به خودی شكل میگیرد. این دیدگاه هنوز هم در دولت و هم در دانشگاههای ما وجود دارد و توسعه محلی و ملی را زیاد برنمیتابند. دیدگاه دوم توسعه ملی را ناشی از توسعه مناطق دانسته است و آن را مشروط به توسعه مناطق میداند. یعنی معتقد است تعاملات ملی و كلان توسعه كافی نیست و باید بر اساس مزیتهای نسبی و ملاحظات منطقهای توسعه منطقهای را به پیش برد و توسعه ملی، در واقع پازلی است از توسعه منطقهای و تقسیم كار ملی. یعنی اگر آن انجام نپذیرد دیگری حاصل نمیشود. اما توسعه ملی محصول جمع جبری توسعه مناطق نیست بلكه تقسیم كار ملی، تعادل منطقهای و رشد اقتصاد مناطق موجب ایجاد جریانات توسعه سرزمینی میشود كه محصول میانكنشهای توسعه مناطق است و یك پدیده جدید با عنوان توسعه فرامنطقهای را به وجود میآورد كه نهایتا توسعه ملی را رقم میزند. این مسالهای است كه در حال حاضر در ایران نیز وجود دارد. در واقع توسعه منطقهای زمانی حاصل میشود كه محصول مستقل توسعه محلی ناشی از روابط پایین به بالا، افقی و تلفیقی بین عوامل موثر بخشی باشد، نه الزامات منطقهای توسعه ملی.
توسعه محلی، وظیفه اصلی دولتها
یكی از مسائل مهمی كه امروزه در رابطه با توسعه وجود دارد مساله فقر و نابرابری است. فقر محصول چندوجهی كاركردهای نظام اقتصادی- اجتماعی جامعه است. بسیاری از سیاستگذاریها خود ناخواسته تولیدكننده فقر و نابرابری هستند. امروزه یكی از مهمترین مسائلی كه در مناطق ایران وجود دارد فقر و نابرابری، هم از بعد درآمدی و هم از بعد قابلیتی است و جالب اینكه این جزو وظایف اصلی دولتهاست كه سیاستهایی را در این راستا به كار گیرند. توسعه مستقل محلی مرهون ظرفیتسازیهای منطقهای است؛ كاهش فقر چندبعدی (قابلیتی)، بهبود فضای كسب و كار، حكمروایی خوب منطقهای و نهادسازی اقتصاد منطقهای زمینههایی است كه میتواند تحقیقپذیری برنامهریزی توسعه منطقهای را براساس ایجاد ظرفیتسازی محلی افزایش دهد. سیاستگذاری، برنامهریزی توسعه منطقهای زمانی میتواند كارآمدی لازم را از خود نشان دهد كه مبانی نظری متناسب با شرایط ایران در حد قابل قبولی فراهم شود.
حوزههای ارتباطی و نگاه به رسانه در ایران
هادی خانیكی، استاد دانشگاه علامه طباطبایی
به دلیل اینكه جامعه ایران یك جامعه بهشدت دستخوش تغییر بود و در پنج دهه گذشته در كانون توجهات نظریهپردازان ارتباطی قرار داشت، طرحها یا طرح وارههایی برای مفاهیم و نظریههای جدید در ارتباطات مطرح شد اما به سبب همان ناپایداری كه در نظرورزی وجود دارد شاید بتوان گفت در اینجا رها شد. عنوان بحث من «ایران در میانه نظریهها و مطالعات ارتباطی» است و این موضوع كتابی است كه در آینده نزدیك تدوین خواهم كرد. شاید بتوان گفت نخستین طرحی كه از منظر ارتباطات به توسعه نگاه كرد و طبیعتا به حوزههای دیگر علوم اجتماعی نیز رسید، طرحی بود كه توسط دانیل لرنر انجام گرفت. در چند نشست قبلی من بر این نكته تاكید داشتم كه یكی از نهادهایی كه به صورت واسطهای توانست بحث ارتباطات و توسعه را در ایران دنبال كند «پژوهشكده علوم ارتباطی و توسعه ایران» بود كه توسط دكتر مجید تهرانیان تاسیس شد. این كارها در زمینههای مختلف ناتمام مانده و مساله از اینجا شروع شد كه به خصوص در دهه 50 شرایط اقتصادی كه با افزایش قیمت نفت، برای ایران فراهم شده بود این ایده را در دولت و حكومت برجسته كرد كه چگونه میتوان ایران را به ژاپن غرب آسیا تبدیل كرد و به این اعتبار بحث نوسازی و به تبع آن، نهادهایی تاثیرگذار مورد توجه قرار گرفت. طبیعتا تاكید مطالعات بر رسانههایی بود كه در آن زمان نقش تعیینكنندهتری داشتند به ویژه رادیو و تلویزیون و به همین دلیل این پژوهشكده در كنار رادیو و تلویزیون ملی ایران قرار گرفت. یعنی در یك سوی آن، پژوهشكده رادیو و تلویزیون ملی قرار داشت و در سوی دیگر سازمان برنامه و بودجه، كه چگونه بین رسانه، نهادی كه متكثر توسعه است و نهادی كه متكثر رسانه در بیشترین حد آن است، قرابت و نزدیكی به وجود آوریم.
حاملان توسعه در نظریه لرنر
به نظر من شاید كارآمدترین بنیانهای نظری ارتباطات و توسعه در حوزه نظریه را میتوان در بین متفكران ایرانی مثل تهرانیان و اسدی دید ولی در عین حال محققانی كه دعوت شده و تحقیقاتی را انجام دادند و نظریههایی كه در همایشهای شیراز، اصفهان و مشهد ارایه شد، كمك میكند به اینكه ببینیم زاویه ورود به ارتباطات در ایران چگونه است. من از میان نظریههای غیرایرانی كه قبل از انقلاب مطرح شده به بخشهایی از دو نظریه كاستلز و خانم سربرنی اشاره میكنم. پائولو فریره برای تحقیق در نقش سواد در توسعه به ایران آمده كه متاسفانه كمتر پی گرفته شده، فوكو نیز دو بار به ایران آمده كه گرچه از منظر جامعه شناختی به مساله میپردازد اما حرف او خیلی به جامعهشناسی مردممدار نزدیك میشود به این دلیل كه تاكید او نیز این است كه جامعهشناس باید در تغییرات اجتماعی حضور داشته باشد و به همین دلیل به جامعهشناس- روزنامهنگار تاكید میكند و خود جامعهشناس- روزنامهنگاری است كه نخستین گزارشها را از ایران تهیه میكند و اینكه «ایرانیان چه رویایی در سر دارند» را از درون این كار دنبال میكند. اما بحث لرنر یك نگاه خطی در نوسازی است. با بالا رفتن شهرنشینی به صورت علی سوادآموزی بالا میرود و در پی آن، استفاده از رسانه افزایش مییابد و استفاده از رسانه سطح مشاركت سیاسی و اقتصادی را بالا میبرد. لرنر با تحقیق میدانی و تكیه بر پیمایش، به این نتیجه رسید كه هر وقت در جوامعی مثل ایران نسبت شهرنشینی از ۲۵درصد در شهرهای بالای ۵۰ هزار نفر بیشتر شود، سطح سواد بیشتر میشود و جامعه در مسیر نوسازی قرار میگیرد و نتیجه نیز گرفت كه حاملان توسعه، جوانان باسواد شهری هستند.
روشنفكران اضافی، مشكل توسعه در ایران
من بیشتر به قسمتهایی از این نظریه كه درباره جامعه ایران كمتر به آن توجه شده اشاره میكنم. لرنر، مساله نوسازی در ایران را قرار گرفتن در یك جغرافیای بحران زا میداند. موقعیت ژئوپولتیك ایران را جوری میگیرد كه در عرصه رقابت هستند و این به ایجاد قشری به عنوان حاملان نوسازی منجر میشود كه از آنها با عنوان نخبگان در خطر یاد میكند. نخبگان در خطر یا روشنفكران یا كسانی كه میخواهند جامعه را تغییر دهند، كسانی هستند كه از یك سو تمایل به استقلال دارند و از سوی دیگر در همین فضای متمایل به وابستگی به سر میبرند. اینها دچار ناامنی مزمن هستند و به این دلیل به سوءظن كشیده میشوند و این سوءظن، نخبگان را به بازیگری و دروغگویی فراگیر سوق میدهد، همان چیزی كه ما امروز نیز به گونهای میبینیم. مهمترین كنشگران را كسانی میدانیم كه قدرت بازی و بند و بسط را بلدند، از منافع خود میتوانند استفاده كنند و در واقع عدم استقلال این نخبگان را به عنوان نخبگان در خطر بیان میكند. لرنر، واژهای را به كار میبرد كه كمتر مورد توجه قرار گرفته كه میگوید: مشكل ایران در توسعه، داشتن روشنفكران اضافی است یعنی قشر روشنفكر ایران، بزرگتر از آن چیزی است كه جامعه به آن نیاز دارد و به همین دلیل، دو واژه جامعهشناسی افراطیگری و روانشناسی افراطیگری را تعریف میكند و برای هر دو این خصوصیت را قایل است كه متاثر از نوع رسانهای كه وجود دارد یعنی رسانه متمركز رسمی و دولتی شكل گرفته و آن این است كه عمدتا افراطیگری در میان نخبگان یك پدیده شهری است و نه روستایی، بیگانه از موسسات هستند به دلیل اینكه یك ضعف نهادی است، اساسا خیلی زندگی مشترك ندارند و در فضای دو قطبی میایستند. بعد در اثر همین تحقیق در اوایل انقلاب مصاحبهای میكند و میگوید مطالعات من نشان داد كه باید جای نوسازی را با تغییر عوض كنم و به جای شروع از شهر باید از كاربرد رسانه و بالا رفتن سواد شروع كنم.
مضمون مشترك در توجه نظریه پردازان به توسعه در ایران
كار خانم سربرنی كه به عنوان یك نظریه رسانهای مطرح است تئوری معروف «Small Media, Big Revolution» است كه درباره انقلاب ایران انجام داد. اینكه به دلیل پایین آمدن اعتماد نسبت به رسانه فراگیر در ایران، نقش رسانههای كوچك یا رسانههای سنتی یا شفاهی پررنگ شد. بعد از انقلاب نیز باز دو حوزه نظری را در ارتباطات میتوان دنبال كرد. یكی از دو زمینه بعدی بحث، بحثی است كه با آمدنهابرماس به ایران به دعوت مركزگفتوگوی تمدنها در سال ۱۳۸۱ مطرح شد و در نتیجه گفتوگوهایی كه با متفكران ایرانی داشت و سخنرانیهای او، بعد از این، نقش مذهب در حوزه عمومی را مطرح كرد زیرا پیش از این، قایل به این بود كه مذهب را در حوزه خصوصی میتوان مطرح كرد. مقوله دوم، موثر بودن زنان در توسعه در ایران است. جالب است كه اهمیت پیدا كردن توسعه، وجه اشتراك نظریههابرماس و كاستلز است كه پنج سال بعد از او در سال ۱۳۸۶ به ایران آمد. خود من وقتی از كاستلز پرسیدم كه چه چیزی در ایران بیش از همه توجه شما را جلب كرد پاسخ داد نقش زنان در مشاركت اجتماعی. به این اعتبار میتوان گفت هر دوی اینها توجه به سویه مدرن در جامعه ایرانی، تكیه روی وجه پرشتاب بودن تغییر نه الزاما نوعی نوسازی غربی، ابهام یا پارادوكس در جهتگیریهای تغییر و نقش زنان داشتند. مضمون مشتركی كه در توجهات ارتباطی به توسعه از سوی نظریه پردازان در ایران است این بوده كه در ایران، تغییر اجتماعی مبتنی بر شكلگیری نوع جدیدی از ارتباطات بوده كه ابتدا ارتباطات جمعی است، ارتباطات جمعی به سوی ارتباطات شبكهای سمت و سو یافته و تركیبی كه از شبكههای آفلاین و آنلاین تشكیل شده، در این شبكهها نیز سهم زنان در گروههای حامل نوآوری بیشتر شده و اینها توانستهاند ارتباطات عمودی را به ارتباطات افقی تبدیل كنند. به این دلیل میتوان گفت از لرنر كه از ارتباطات خطی شروع كرده بود تا كاستلز كه به الگوی متكثر یا شبكهای توجه داشت، ارجاع همگی به جامعه ایران و تغییرات آن است، در كانون این توجهات نیز گروههای نوآور و اینكه چقدر با ظرفی كه برای آنها ساخته شده هماهنگی دارند موضوع بحث آنهاست. لرنر بر انقلاب سرخوردگیهای فزاینده تاكید دارد كه وقتی بین توقعات فزاینده یا آرزوهای فزاینده كه توسط رسانهها به آن دامن زده میشود و فقدان یا ضعف امكانات و نهادها كه توسط جامعه مدنی، حاكمیت و دولت ساخته میشود شكاف وجود دارد، لرنر میگوید كه انقلاب سرخوردگیهای فزاینده رخ میدهد و كاستلز نیز در آخر بحث خشم و امید را در شبكهها مطرح میكند و به ویژه به تغییر و تحولات ایران بعد از ۸۸ و ۹۲ اشاره دارد كه این تغییرات، تغییراتی است كه به نوعی آن بدنه قابل تغییر سیاسی آن، اصلاحطلبانه در تغییر را تقویت میكند و خشم را به امید در تغییر تبدیل میكند.
دولتها و مسیرهای توسعه در ایران
فرهنگ ارشاد، جامعه شناس و استاد دانشگاه
چشمانداز آینده هر جامعه مرهون مسیرهای توسعهای است كه عوامل بیشماری در پیشبرد این جریان نقش ایفا میكنند. مجموعهای از سازوكارها تاثیرگذارند كه در این بین دولت جایگاه محوری در تامین پیش شرطهای توسعه، به مثابه عامل فراهمكننده منابع بر عهده دارد. مهم شمردن قدرت دولتها در توسعه پس از انتشار گزارش سال ۱۲۲۲ بانك جهانی كه به نقش كلیدی دولتها در سرنوشت توسعه كشورهای جهان پرداخته شد؛ در مطالعات پیرامون توسعه جای خود را باز كرد. شروع جریان توسعه در ایران مربوط به دوره قاجار و در واقع همزمانی این فرآیند با حركت مشروطهخواهی در تاریخ معاصر است. در دوران قاجار فرآیند توسعه با پیشگامی روشنفكران مشروطهخواه شتاب گرفت. البته گامهای جدی برای نیل به توسعه به جریان نوسازی در دوره پهلوی اول مربوط میشود. رویكرد نهادگرایی دولت، پاشنه آشیل تعیینكننده تنظیمات بین نهادها محسوب میشود. برآیند مطالعه مقایسهای از نقش دولت در فرآیندهای توسعه در ایران با تاكید بر نوع دولتها و نوع مداخلهشان در توسعه حاكی از آن است كه ساختار دولتها در ایران كمترین زمینههای توسعهای را در خود داشتهاند. در واقع دولتها در طول دورانی كه جریان توسعه در ایران نضج یافت در چارچوب دولتهای غیرتوسعهگرا و نه توسعهگرا قرار گرفتند. عواملی چون ضعف بنیانهای ساختاری، فقدان ظرفیت مطلوب و كافی دولتها با شدت و حدت از زاویه مدیریت منابع انسانی، بسیج حمایت اقتصادی و اجتماعی و توانایی نظم دادن به منابع ضروری از جمله عواملی بودند كه در نهایت صورتبندی از دولتهای ناتوسعهگرا را در تاریخ ایران شاهد باشیم. در پایان این همایش، انتخابات مجمع عمومی عادی انجمن جامعهشناسی ایران نیز با حضور اعضای پیوسته و افتخاری برگزار شد. در این جلسه، محمدامین قانعیراد به عنوان رییس هیاتمدیره گزارشی از عملكرد هیاتمدیره دوره هشتم انجمن (۱۳۹۵-۱۳۹۲) ارایه كرد و سپس غلامعباس توسلی، جعفر سخاوت، فرهنگ ارشاد، علی محمد حاضری و فاطمه جواهری به عنوان اعضای هیاترییسه جلسه رایگیری انتخاب شدند. انتخابات هیاتمدیره دوره نهم دارای ۲۶ نامزد بود كه در نهایت، سید حسین سراجزاده، سوسن باستانی، حمیدرضا جلاییپور، شیرین احمدنیا، حسین ایمانی جاجرمی، سیامك زند رضوی و حسین پرویز اجلالی به عنوان هفت نفر اعضای اصلی و تقی آزادارمكی، پیام روشنفكر و سیدجواد میری به عنوان اعضای علی البدل هیاتمدیره دوره نهم، انتخاب شدند. از میان نامزدهای بازرس انجمن نیز محمد امین قانعی راد به عنوان بازرس اصلی و پردیس عامری به عنوان بازرس علیالبدل انتخاب شدند.