ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 01.05.2016, 18:24
به‌یاد مردی صمیمی و متواضع

اشکان آویشن

امروز از طریق یکی از نشریات، از مرگ محمد ربوبی آگاه‌شدم. برای یک لحظه، اندوهی عمیق، بر جان من، سایه‌افکند. من محمد ربوبی را نخستین بار، ۳۵ سال پیش در شهر ماینز / Mainz آلمان، ملاقات کردم. او در آن هنگام، مردی ۴۵ ساله‌بود. آرام، متین، مهربان و با صورتی باز و لبخندی گشایشگر و دعوت‌کننده به دوستی. آنان که او را در غیابش برای من به توصیف کشیده‌بودند، مردی را وصف کرده‌بودند سیاسی‌کار و خِبره در برخورد با دیگر سیاسی‌کاران و سیاست‌بازان. من با چنین انگیزه‌ای به او نزدیک نشده‌بودم و بدین‌جهت، نخستین برخورد تصادفی من با وی، همه‌ی آن توصیف‌های غیابی و رشته‌شده را در ذهنم پنبه‌کرد.

بعدها دریافتم که او با آن که خیلی زود در خارج از کشور، در دنیای سیاست، فعالیت‌های خویش را آغاز کرده‌بود اما آنچه انگیزه‌ی او را در این تلاش‌ها تشکیل می‌داد، نه سیاست‌کاری، نه زنده‌بادها و مرده‌بادها، بلکه انجام کارهای عمیق فرهنگی و ارتقاء دهنده‌بود. آرمان‌های انسانی، زیر هر نامی که باشند، اگر آگاهی و سعادت انسان، دور از هرگونه وابستگی مذهبی، گروهی، نژادی، منطقه‌ای و حتی جنسیتی، مورد نظر باشد، ارزشمند و قابل تقدیر است. محمد ربوبی‌ای که من دیده‌بودم و در ذهنم جا گرفته‌بود، چنین شخصیتی‌بود که به انسان وابسته و زندانی در درون یک باور خشک و غیر قابل تغییر، اعتقاد نداشت.

به جرأت می‌توانم بگویم که اهل تظاهر نبود. اهل بد و بیراه‌گفتن به مخالفان فکری خویش نبود. اهل مجامله و بالا بردنِ اغراق آمیز موافقان فکری خویش هم نبود. حتی اهل «یارگیری» و تبلیغ‌های سطحی هم نبود. در خلال این‌سال‌ها که گاه از طریق تلفن و یا نامه با یکدیگر تماس‌داشته‌ایم، هرگز از باورهای من، نپرسید. حتی یک‌بار، تبلیغ تفکر و یا اندیشه‌ای را در گوش من زمزمه نکرد. او خود در خلال گفت‌وگوهایی که داشتیم، به خوبی دریافته‌بود که من نه سیاست‌کارم و نه سیاست‌باز. دردِ من، همیشه درد فرهنگی بوده‌است.

من بر این باور بوده‌ام و هستم که ما به بسیاری نویسندگان و شاعران، مورخان، تحلیل‌گران و منتقدان ادبی، فلسفی و اجتماعی، دور از هرگونه وابستگی‌ به کانون‌های قدرت و سیاست نیاز داریم. حضور این نیاز، نفی‌کننده‌ی زنان و مردان فعال کنونی در این حوزه‌ها نیست. احساسم آن بود که او در من چیزی را یافته‌بود که خود نیز بدان باورداشت. کار در حوزه‌ی فرهنگ و ارتقاء شخصیت انسان در حوزه‌ی خصلت‌های برجسته و دلپذیر.

در خلال این ۳۵ سال، شاید تعداد دفعاتی که ما یکدیگر را از نزدیک ملاقات کرده‌ایم از تعداد انگشتان یک دست هم کمتر باشد اما گاه‌گاه، من نه تنها کارهای انجام‌شده در زمینه‌ی ترجمه را از او می‌دیدم بلکه خود وی نیز آن‌ها را از طریق پست، برایم می‌فرستاد. مرگ او، اگر چه آن لبخند مهربان را از چهره‌ی وی زدوده‌است اما یادش و خاطره‌هایش در ذهن انسان‌هایی که او را می‌شناختند و کارهایی که متواضعانه و وفادارانه در حوزه‌ی ترجمه انجام داده، قطعاً خواهد ماند.

یک‌شنبه اول ماه مه ۲۰۱۶