The psychology and behavior analysis of torture
این مبحث را با روایتی از ویکتور فرانکل[۱]، روان شناس مشهور آلمانی شروع میکنم.
او هفت تن از اعضای خانواده خود را در اردوگاههای آدمسوزی نازیها به جرم یهودی بودن از دست داد. ولی او زنده ماند و امیدوار. وقتی از او پرسیدند کدام عامل باعث شد که شما زنده بمانید و چنین امیدوار و در جستجوی معنی زندگی، جواب داد: «فقط یک چیز مرا زنده نگه داشت؛ که زنده بمانم و در سالن دانشگاه برای دانشجویانم در مورد روانشناسی افراد شکنجهشده صحبت کنم.»
چکیده مطالب
مقدمه: شکنجه از بدو تاریخ اجتماعات بشری وجود داشته است و در اشکال متفاوتی و به کرات از طرف بردهداران، فئودالها، فرمانروایان دینی، روسای کلیساها، حاکمان، امیران، سپاهیان و روسای ایلات در مورد انسانهای خودی و غیرخودی اعمال میشده است و بعضی از انواع آن بسیار وحشتناک و تکاندهنده بوده است؛ مثل زنده بهگور کردن یا کندن پوست و پر از کاه کردن و به دروازه شهر آویختن فرد خاطی؛ و یا زندانی را زنده زنده به گچ گرفتن و یا بهدار آویختن از جرثقیل.
در روم باستان شهادت برده قبل از شکنجه اثری نداشت و شخص شکنجهشونده میبایستی در زیر شکنجه اعتراف میکرد تا بعدا در دادگاه این شهادت بر علیه او استفاده شود.
حتی پیامبران و اشخاص مورد احترام مذهبی نیز از آسیب شکنجه مصون نبودهاند. در مسیحیت، خود حضرت عیسی شکنجه شده و به صلیب کشیده میشود. مریم مجدلیه نیز از جمله قربانیان شکنجه است. در دین اسلام سمیه دختر خباب مادر عمار و یاسر اولین قربانی شکنجه در اسلام و پسر عامر دومین شهید شکنجه در اسلام است.
در تاریخ ایران میتوان از شکنجه مزدک و مزدکیان، مانی و مانویان، بابک خرمدین، منصور حلاج، بزرگمهر، لطفعلی خان زند، آغا محمدخان قاجار، سمک عیار، حسنک وزیر، ابو مسلم خراسانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، فرخی یزدی، شوریده شیرازی، محمد کتیراییها، رضا رضاییها، گل سرخیها، مرضیه احمدی اسکوییها، اشرف دهقانیها، ذوالنورها، سعیدی سیرجانیها، پورزندها، منتظریها، زهرا کاظمیها، زهرا بنییعقوبها، ترانه موسویها، سهراب اعرابیها، محمد کامرانیها، محسن روح الامینیها، کمانگرها، سحابیها، ستودهها، ضیا نبویها و بهشتیها... نام برد.
تعریف شکنجه:
- تعریف کلی
- تعریف خاص و حقوقی شکنجه
تعریف کلی
شکنجه انجام هر عملی است تحت فشار و زور بر خلاف میل انسان برای گرفتن اقرار یا اجبار برای همکاری؛ و این حالتی است که فرد شکنجه شده برای زنده ماندن و نجات خود مجبور به رفتاری میشود که در شرایط عادی قادر و یا مایل به انجام آن نیست. طبق این تعریف تبعید یک نوع شکنجه است. اخراج از کار به دلایل سیاسی و مذهبی نوعی شکنجه است. تفتیش عقاید و یا شنود مکالمات تلفنی و یا ورود به سایتهای شخصی و نیز تجاوز به حقوق شهروندی یک انسان استرسزا و مصداق عمل شکنجه است. فشارهای مذهبی برای تغییر مذهب، فشارهای سیاسی، فشارهای اجتماعی در نوع لباس، نوع غذا، نوع دوست داشتن، نوع نوشیدن، نوع عشق ورزیدن، نوع سوگواری و حتی نوع نماز خواندن میتواند در زمره شکنجه قرار گیرد. ممانعت از غذا، خواب، هوای آزاد و محدودیت ملاقات با اعضای خانواده، زندان انفرادی، و اعدام مصنوعی از خشنترین نوع شکنجهها قلمداد شدهاند.
با این تعریف میشود گفت شکنجه رفتاری است که متضاد آزادی و کرامت انسانی است. اگر این تعریف کلی را قبول کنیم میتوان چنین نتیجه گرفت که هر کدام از ما در برههای از زندگی شخصی مان نوعی شکنجه را تجربه کرده ایم.
تعریف خاص و حقوقی شکنجه
شکنجه مجموعه رفتارهای سیستماتیک یک شخص حقوقی در مورد یک شخص حقوقی دیگر میباشد که تحت آموزشهای ایدئولوژیکی، مذهبی، قومی، حزبی و سیاسی انجام میشود. بنابراین شخص شکنجهگر عامل و کارگزار یک سیستم فکری، سیاسی، حزبی، ایدئولوژیکی یا قومی است که برای هدف مشخصی شکنجه میکند.
از دیدگاه حقوقی تعریف شکنجه مشخصتر و جهان شمولتر است. در ماده یکم کنوانسیون منع شکنجه مصوب سازمان ملل متحد (۱۹۸۴)[۲] این طور آمده است:
با این که اکثر کشورهای جهان از جمله ایران، قانون منع شکنجه مصوب سازمان ملل را امضا کرده و خود را متعهد به اجرای آن دانستهاند، اما حداقل نیمی از این کشورها هم به صورت علنی و هم به صورت مخفی مخالفین خود را شکنجه میکنند. بنا به گفته Carinci، شانزده کشور از ۲۰ کشور بزرگ صنعتی جهان(G20) زندانیان خود را شکنجه میکنند. کشورهایی مثل: چین، روسیه، آمریکا، برزیل و انگلیس.
تعریف روانشناختی شکنجه
هرگونه عملی که منجر به اختلال در حواس، عملکرد مغز و یا اختلال در شخصیت انسان دیگر شود شکنجه محسوب میشوند که میتوانند جسمی یا روانی و یا ترکیبی از این دو باشند.(Bazoglu, 1992)
این شکنجهها در ۶ گروه مشخص طبقه بندی شدهاند.
۱. محرومیت از خواب
۲. سلول انفرادی
۳. ایجاد ترس از طریق خورد کردن شخصیت و توهینهای مداوم
۴. اعمال انواع خشونتها وتجاوزهای جنسی یا فرهنگی-مذهبی
۵. ایجادعمدی ترسهای مخرب و تهدیدهای جسمی- جنسی – روانی – ناموسی و تهدیدهای مرگ.
۶. لخت کردن زندانی و قرار دادن او در هوای سرد و غیر قابل تحمل در تاریک خانه و یا ترساندن او از سگ و سایر حیوانات خطرناک.
اکنون که به تعریف و چگونگی شکنجه پرداختیم، این پرسشها در ذهن مینشینند که: شکنجهگر کیست و چگونه آدمی است؟
- آیا شکنجهگر زاده میشود؟ ودارای ژنوتیپ متفاوتی است؟
- آیا شکنجهگر پرورده میشود؟ چگونه خانوادهای و یا یا سیستم حکومتی شکنجهگر تولید میکنند؟
- آیا شکنجهگر یک بیمار روانی است که هیچگونه آگاهی و کنترل بر رفتار خود ندارد؟
- آیا شکنجهگران آدمهای عادی بودهاند که در پروسه آموزشهای مخصوص و پاداشهای مخصوص تغییر پیدا میکنند و به شکنجهگر تبدیل میشوند؟
این نوشته تلاش دارد تا در حد امکان به این پرسشها پاسخ دهد و یا لااقل چراغی بر تاریکیهای این مبحث پیچیده بتاباند.
تحلیل ریشههای شکنجه
بعضی از روانشناسان بالینی، در تفسیر و تحلیل عمل شکنجه روی دو عامل اساسی انگشت میگذارند؛ یکی شکنجههای کابردی و دیگری شکنجههای سادیستی (بیمارگونه).
هر دو نوع شکنجه برای سرپوش گذاشتن بر ترس عمیق شخص شکنجهگر است. در نوع اول منبع ترس در بیرون شخص شکنجهگر میباشد و در نوع دوم ترس از درون شخص شکنجهگر و گذشته پاتالوژیک زندگی وی نشات میگیرد. میتوان این دلایل را به شرح زیر بر شمرد و در جریان بحث امروز در حد امکان به بعضی از آنها پرداخت:
۱- شکنجه برای گرفتن اطلاعات جهت مجازاتهای بعدی زندانی (کاربردی)
۲- شکنجه برای گرفتن اطلاعات و مجبور کردن زندانی به همکاری؛ در این نوع شکنجه از کشتن زندانی پرهیز میشود چرا که اطلاعات فرد زندانی از خود وی اهمیت بیشتری دارد. (کاربردی)
۳- شکنجه به عنوان انجام فریضه دینی و تکلیف الهی برای اجرای فرامین خدا یا نماینده خدا. (کاربردی)
۴- شکنجههای سادیستی که شخص شکنجهگر برای ارضای تمایلات سرکوب شده خود و سرپوش گذاشتن بر ترس، درماندگی، حقارت و ضعفهای خود اقدام به شکنجه دیگران میکند. رفتار شکنجهگر در این نوع از شکنجهها بعضا خارج از کنترل، افراطی و خصومت آمیز میباشد.(Rage) شکنجهگر عمدتا با هدف انتقام و دیگر تخریبی و برای ارضای خود، زندانی را شکنجه میکند. در حقیقت شکنجهگر خود کودک آسیب دیده و شکنجه شدهای است که که اکنون فرصت یافته است تا انتقام شکنجههای خود را از زندانی بی پناه بگیرد. که در روان کاوی این پدیده را (پدیده جا بجایی) مینامند. یعنی خشونت فرو خفته و کهنه، از موقعیتی به موقعیت دیگرتغییرمی یابد.
۵- شکنجه در زمان جنگ در زندان و یا در حین درگیریهای خیابانی؛ در این نوع شکنجه، شخص شکنجهگر عمدتا برای اطاعت فرامین افراد مافوق و همراهی با ساختار حکومتی برای رسیدن به امنیت روانی، اقدام به شکنجه دیگران میکند. چرا که از دست دادن امنیت و موقعیت، برای وی ترسناک وپرهزینه میشود. این پدیده در روانشناسی اجتماعی، یکی از تکنیکهای «اطاعت کردن جهت همرنگی» قلمداد میشود. (باتور و سیال دینی ۲۰۰۶)
۶- شکنجه برای به دست آوردن مجدد کنترل، اعتماد به نفس، برتری و احساس رضایتمندی که خود یک مکانیسم دفاعی روانی ناخودآگاه میباشد. که در روانکاوی کلاسیک به این پدیده «مکانیسم دفاعی جبران میگویند».
تمامی موارد فوق دارای یک پویایی روانی مشترک میباشند: ترس و عدم امنیت روانی نهادینه شده
ترس از غضب الهی و آتش جهنم، ترس از مافوق، ترس از دشمن، ترس از گذشته تاریک خود، ترس از دست دادن موقعیت اجتماعی و سیاسی، ترس از دست دادن خانواده و جان و مال و ناموس، ترس از دست دادن شرافت و حیثیت و آبرو، ترس از رانده شدن از اجتماع، ترس از مجازاتهای اجتماعی و امثالهم.
فرمهای مختلف شکنجه
برای روشنتر شدن مطلب میتوان شکنجه را به انواع مختلف تقسیم بندی کرد. عدهای آن را به شکنجههای جسمی، روانی، اجتماعی و مذهبی و جنسی تقسیم بندی میکنند و عدهای شکنجه را به ۳ نوع سفید و قرمز و خاکستری نامگذاری میکنند.
منظور از شکنجه سفید شکنجههای روانی است که روح و روان و یا مغز شخص شکنجه شونده را مورد تجاوز قرار میدهند که اثر جسمی قابل مشاهده کمتر آشکار است؛ مثل زندان مجرد، محرومیت حسی، محرومیت از خواب، به هم ریختن ساعت بیولوژیکی بدن توهین، تنهایی مطلق، بستن چشمان، پوشاندن سر و صورت طوری که شخص نتواند صدایی بشنود یا چیزی ببیند، محدودیت غذایی، محدودیت توالت رفتن، محرومیت از فضای آزاد، محرومیت از صحبت کردن با خانواده، محرومیت از اطلاعات جهان خارج، اعدام مصنوعی، بردن زندانی به تماشای مراسم اعدام، ندادن جسد زندانی به خانواده وی، پنهان نگه داشتن محل دفن زندانی از خانواده وی، اخذ پول و جریمه از خانواده برای تحویل جسد، تحقیر کردن، تراشیدن موی سر، تف کردن بر سر و صورت زندانی، سر زیر آب کردن. فیلمبرداری پنهانی از حمام کردن یا توالت رفتن خانمهای زندانی و تهدید به پخش آنها، دادن اخبار دروغ و شرمآور در مورد اعضای خانواده زندانی و یا آوردن روزنامههای تقلبی به زندان، و... همگی از انواع شکنجههای سفید هستند که به منظور اختلال در حواس و اختلال در کارکرد مغز زندانی به کار گرفته میشوند. تحقیر شخصیت، ایجاد احساس ترس در زندانی جهت دادن احساس تنهایی و بیپناهی و نا امیدی به زندانی، همگی آثار روانی دراز مدتی بر زندگی عادی شخص شکنجه شده، خانواده، و دوستان او باقی میگذارد. اما این بدان معنی نیست که این شکنجههای سفید روی دستگاه بیولوژیکی و سیستم عصبی شخص شکنجه شده بیتاثیر باشند.
تپش قلب، فشار خون بالا، به هم خوردن توازن فعالیتهای درونی بدن با جهان خارج، سوءهاضمه، زخم معده، بیماریهای قلبی و تنفسی، تشنج، بیخوابی، میگرن و انواع و اقسام واکنشهای جسمی کوتاه مدت و دراز مدت از جمله ایست قلبی یا پیشرفت در بیماری سرطان میتوانند از پی آمدهای این نوع شکنجهها باشند.
منظور از شکنجههای قرمز، مجموعه شکنجههایی است که جسم فرد را مورد آزار و تعرض قرار میدهند که البته اثرات روانی و روحی بعدی به همراه خواهند داشت؛ مثل کتک زدن، شلاق زدن، تعزیر، سرپا نگه داشتن، آب ریختن روی سر، فرو بردن سر در توالت، سوزاندن بدن با سیگار، کشیدن ناخنها، وارونه آویزان کردن از سقف، قپانی، در تا بوت گذاشتن متهم، تجاوز جنسی فردی و جمعی، لخت کردن و در سرما نگه داشتن، ادرار کردن روی سر و صورت، حمله با سگ، بستن دست و پا با زنجیر در ملا عام، سوزاندن با اتو، شوک الکتریکی، سوزاندن با آب جوش، مثله کردن، فرو کردن اشیا به داخل بدن، شکنجه فوتبال (اصطلاح ساواکیها)، کهریزکی کردن، سنگسار و در نهایت کشته شدن در زیر شکنجه.
امروزه، حکومتهای تمامیتخواه، دریافتهاند که شکنجههای سفید (شکنجههای روانی) کم هزینهتر از شکنجههای جسمی یا (شکنجههای سرخ) میباشند و در شکستن زندانی موثرترند چرا که این جسم زندانی نیست که تسلیم میشود بلکه این مغز زندانی است که تصمیم میگیرد که مقاومت کند و یا تسلیم شود. و معمولا این نوع شکنجهها در چهار دیواری سلولها و یا در زندانهای مخصوص به کار گرفته میشوند و جنبه علنی ندارند مگر این که حکومت حساب شده و عامدانه بخواهد تا ترس را در جامعه نهادینه کند آنوقت است که این شکنجهها در ملا عام صورت میگیرند و این خشونتها البته تقدیس هم میشوند.... مثل شلاق زدن در ملا عام و یا اعدام زندانی با جرثقیل در خیابان.
روانشناسی و تحلیل رفتاری شکنجهگر در قبال زندانی
با توجه به زمینه تاریخی یاد شده اکنون به اصل مطلب که روانشناسی شکنجه است میرسیم.
کسانی که با پروسه رواندرمانی آشنایی دارند میدانند که در جریان روان درمانی، شخص درمانگر با خبرگی و با بهره گیری از تکنیکهای حرفهای خود تلاش میکند تا در یک شرایط انسانی و با ایجاد اعتماد متقابل، به شخص درمان پذیر کمک کند تا نسبت به مشکلات شخصی خود آگاهی جدیدی پیدا کرده و در حل آن بکوشد. در این رابطه روان شناس یا روان کاو میکوشد تا اجزای به هم ریخته شخصیت بیمار را به هم نزدیک کرده و بیمار را در راه حل مشکل یاری رساند و او را به یگانگی، سلامت و کارآمدی در زندگی سوق دهد. در این پروسه درمانگر نقش بازسازنده شخصیت درمان پذیر را دارد. این رابطه بین روان درمانگر و درمانپذیر یک رابطه مساوی، انسانی، با مسئولیت و سراسر پر از حسن تفاهم است. در حقیقت در پروسه روان درمانی شخص درمان پذیر آگاهانه و داوطلبانه، اضطرابها، ترسها، نا امیدیها، واماندگیها و شکستهای خود را با اعتماد کامل به درمان گر در میان میگذارد با آگاهی به این که اطلاعات داده شده بر علیه او به کار نخواهد رفت.
اما این پروسه در روابط فیمابین شکنجهگر و شکنجه شونده کاملا برعکس میباشد. شکنجهگر نه تنها در جهت تکمیل شخصیت و حل مشکل شکنجه شونده تلاش نمیکند، بلکه هدف شکنجهگر تکه تکه کردن شخصیت حقوقی، انسانی و اجتماعی زندانی است. هدف گرفتن هویت زندانی، تخریب شخصیت زندانی و تهی کردن او از انسانیت و بعد دادن هویتی جدید به اوست. او به عنوان کارگزار نیروی سیاسی حاکم چنان وانمود میکند که فعال مایشاء است. جان، مال، ناموس، شرافت، شخصیت، مردانگی، زنانگی، هویت، احترام و همه چیز شنکجه شونده یا زندانی در ید قدرت اوست و اساسا شخص شکنجه شونده دارای هیچ هویت انسانی نیست. و از کرامت انسانی تهی است. ضد دین است و یا خرابکار و یا وابسته به دشمن. منافق است. معاند است و طاغی. لذا اوست که مظهر اخلاق و وطن پرستی است. اوست که قانون میسازد، تفسیر میکند، قضاوت میکند و اجرا میکند. رابطه از بالا به پایین است. زندانی خودی نیست، دیگری است متفاوت است ودر صف مقابل ایستاده است. اگر مسایل مذهبی و انجام فرایض دینی هم اضافه شود، آن وقت شکنجهگر فکر میکند که خیر مطلق است و زندانی شر مطلق و طاغی.
* شکنجهگر در تلاش است تا با انواع شکنجههای جسمی، روحی و اجتماعی دردناک، فرد زندانی را به نقطه درماندگی و بیپناهی و تنهایی و ناتوانی مطلق برساند و او را از گذشته و تاریخچه فردی و خصوصی خود جدا کرده و به اصطلاح شخصیت او را بشکند و از شکسته شدن شخصیت زندانی احساس غرور و نخوت و پیروزی میکند تا بر خشمهای کهنه و فروخفته و غیرقابل کنترل خود (Rage) تسلی دهد و یا احترام و موقعیت اجتماعی بهتری را در سیستم حکومتی مسلط پیدا کند. یعنی خود را به حکومت نزدیکتر کرده و با آن همانندسازی و همنوایی (conformity) کند.
بنا بر این رابطه بین بازجو یا شکنجهگر و شکنجهشونده در جریان بازجویی در زندان یک رابطه افقی و مساوی نیست، بلکه یک رابطه خطی، نامساوی و از بالا به پایین است. یعنی رابطه این دو شخص ناشی از یک برنامهریزی گسترده و سیستماتیک است که شکنجهگر از انواع تکنیکها استفاده میکند تا شکنجه شونده را مجازات کرده اورا از شخصیت و هویت خود تهی کرده و او را به جایی برساند که برای زنده ماندن از گذشته خود بریده و آدم جدیدی شود آن طور که سیستم اراده میکند و گرنه مرگ در پیش رو ست. یعنی (خود) او را که متفاوت و غیر است بگیرد و (خود) جدیدی به او بدهد که مثل شکنجهگر است. این است که شکنجه شونده دیروز به شکنجهگر امروز تبدیل میشود. پدیده تواب سازی در زندانهای ایران را از این منظرگاه میشود تحلیل کرد. لذا تمام این فرایند، یک رابطه معیوب، غیرانسانی، غیرقانونی و پا تولوژیک است چرا که:
۱- این رابطه به هیچوجه رابطه برابری نیست. یکی از قبل محکوم و دیگری حاکم است.
۲- عادلانه نیست چرا که یکی از حداکثر امکانات برخوردار است و دیگری از حداقل امکانات.
۳- انسانی نیست چرا که یکی خود را انسان برتر و صاحب قدرت، نماینده اخلاق و قانونمدار میداند و دیگری یک حیوان، یک انسان خطاکار، مجرم، کافر، ملحد، خراب کار و یا جاسوس است.
۴- پارادوکسیکال است چراکه یکی مورد حمایت اجتماعی، سیاسی و حزبی است اما دیگری از حمایت اجتماعی برخوردار نیست و حتی وانمود میشود که مایه ی ننگ خانواده و اجتماع است.
۵- غیر قانونی است چرا که از طرف کنوانسیون منع شکنجه سازمان ملل در ۱۹۸۴ غیر قانونی اعلام شده و... کشورهای عضو آین مصوبه را امضا گردهاند.
۶- پاتالوزیک و بیمارگونه است چرا که اثرات این شکنجهها در جسم و روان شکنجه شونده دیر پاست و زندگی سالم و بار آور را از او میگیرد.
شکنجهگر با استفاده از تمام تبلیغات رسمی و حکومتی چنان وانمود میکند که او معیار اخلاقی جامعه و عامل امنیت اجتماعی است و شکنجه شونده باعث تهدید و از هم پاشیدگی اجتماع است. در حقیقت شکنجهگر چنین میپندارد که ایدئولوژی حاکم بر اجتماع آسیب پذیر شده، اگر حکومت ببازد وی نیز بازنده این بازی خواهد بود. او موقعیت اجتماعی خود را تابعی از حکومت میداند و چنین توجیه میکند که اقدام او در راستای حفظ جامعه است و شخص شکنجه شونده باید از وی برای این کار سپاسگزاری هم بکند؛ و میبینیم که شکنجهگر هم به راستی به نوعی شکنجه میشود. نه به وسیله خودش بلکه به وسیله مسئولین بالاتر از خود. او هم به نوعی ترس زده و نگران آینده خود میباشد.
روانشناسی امروز چه میگوید؟
آیا میتوان پروفایل شخصیتی شخص شکنجهگر را بررسی کرد؟
در تحلیل شخصیت افراد شکنجهگر به دو عامل اساسی باید توجه کرد.
۱. عامل روان شناختی
۲. عامل جامعه شناختی و فرهنگی
الف. عوامل روان شناختی: در بررسی این عوامل زمینههای خانوادگی - تربیتی شخص از دوران اولیه کودکی به خصوص چهار چوب تربیتی خانواده، خانه و مدرسه و گروه همسالان مورد بررسی قرار میگیرد. روانشناسان بالینی از جمله Ferdinand Haenel روی زمینههای سادیستی تکیه میکنند و دیگرانی چون Theodor Aderono روی شخصیت نوروتیک یا اقتدارگرا که در دوران کودکی زندگی نا بسامانی داشتهاند و مورد تحقیر، سرزنش و تنبیه مداوم از طرف بزرگترها قرارگرفتهاند. در حقیقت چنین تحلیل میشود که شخص شکنجهگر همان کودک شکنجه شده و تحقیر شده با امیال سرکوب شده است که به اتاق باز جویی میآید و ناخود آگاه انتقام سرکوبها، حقارتها و توهینهای مداوم از طرف بزرگترها را از زندانی باز پس میگیرد تا بر اضطراب و بی کفایتی ته نشین شده خود مسلط شود. یعنی خصومت و پرخاشگری را که از جای دیگر گرفته است به زندانی در بند وبی پناه تخلیه میکند. این پروسه تخلیه روانی یا جابحجایی را در روانکاوی Displacement میگویند در این تحلیلهای آسیب شناسانه جای پای محرومیتهای شدید جنسی نیز دیده میشود چه بسا مواردی ثبت شده است که این افراد در کودکی، نوعی آزار جنسی توسط بزرکترها را تجربه کردهاند و اثرات منفی این گونه آزار جنسی همچنان در ذهن آنها باقی مانده است تا در وقت مناسب به شکلی جا بجا شده خود را نشان دهند.
ب. عوامل اجتماعی- فرهنگی در تحلیل رفتار شخصیت شکنجهگر و تجاوز کار، روان پزشکان و روان شناسان اجتماعی، عوامل تربیتی و آموزشهای اجتماعی را دلیل عمده میدانند. این شرایط اجتماعی را میتوان چنین تقسیم بندی کرد.
الف. اطاعت و فرمانبرداری- Obedience. ما از کودکی یاد گرفتهایم تا از بزرگان اطاعت کنیم وقتی که در خانه ایم، باید از پدر اطاعت کنیم وقتی که پا به مدرسه میگذاریم از معلم و ناظم و مدیر مدرسه فرمان ببریم وقتی بزرگتر میشویم از رئیسهای خود فرمانبرداری کنیم و وقتی بزرگتر میشویم از مجتهد و یا رهبر فرمان ببریم و این الگوی رفتاری اطاعت و فرمانبرداری تا حدی در ما نهادینه میشود و لذا رفتار اجتماعی ما را شکل میدهد.
ب. پدیده همرنگ شدن. یا Conformity. که در این روند انسان آسیب دیده و قدرتطلب با سیستم مسلط جامعه و حکومت اقتدارگرا، همرنگی و هماهنگی و همانندسازی میکند تا در زیر چتر حمایتی آن به آرامش و یگانگی رسیده و بر ترس و اضطراب درونی خود مسلط شود
پ. تقدیس خشونت. در جوامع و فرهنگهایی که خشونت به امری روزمره و عادی تبدیل میشود، توده مردم آرام آرام حساسیت خود را به رفتار خشونت آمیز از دست میدهند ومناسبات خشونت آمیز بین شهروندان عادی و روزمره میشود و به نوعی مکانیزم روانی و یا سازش اجتماعی بدل میشود. در این شرایط روانی و اجتماعی، شخص قدرت فردی و کنترل شخصی خود را بر زندگی از دست میدهد و و برای رسیدن به امنیت اجتماعی، در خدمت سیستم مسلط اقتدارگرا درمیآید تا در قبال از دست دادن هویت فردی (Identity) به هویت اجتماعی برسد.
در جوامعی که هویت قومی – نژادی – مذهبی و یا ائدوئولوزیکی به طور متمرکز و همه جانبه تبلیغ میشود، جایی برای شخصیت فردی و حقوق فردی یا حقوق شهروندی باقی نمیماند. لذا جمع و گروه برای شخص تصمیم میگیرد. فرد به سادگی در جمع و یا توده بیهویت حل میشود و به عنوان کار گزار قوم – نژاد- مذهب و ایدئولوژی مسلط قرار میگیرد و از مسئولیتهای فردی خود شانه خالی میکند. اصولا مسئولیت فردی و وجدان فردی تماما در خواست پیشوا و یا رهبر و یا حزب مسلط تحلیل میرود.
ج. اطاعت وفرمانبری کورکورانه از ما فوق. در این روند شخص خود را مامور و معذور میبیند و حتی اگر هم بخواهد به ندای وجدان بیدار شده و اخلاقیات فردی خود جواب داده و از همرنگی و اطاعت شانه خالی کند، هزینه زیادی را باید پرداخت کند. سیستم حکومتی اقتدار گرا، چنین فرصتی را فراهم نمیکند ویا هزینهها را بسیار بالا میبرد و یا شخص نیمه راه را قرنطینه کرده و ارتباطات اجتماعی و حتی خانوادگی او را محدود کرده تا امکان بررسی اوضاع جاری را از او بگیرد در حقیقت تحت نظر میشود.
تحقیقات روان شناسی امروز چه میگویند؟
یکی از اولین تحقیقات علمی در مورد روانشناسی شکنجه به سال ۱۹۵۰ بر میگردد. در این سال ارتش آمریکا و سازمان سیا با ارائه یک بودجه تحقیقاتی به مبلغ دویست و پنجاه میلیون دلار به بخش روان پزشکی دانشگاه مک گیل[۳] در مونترئال کانادا، خواستار مطالعه در مورد اثرات محرومیتهای حسی و محرومیت از خواب بر روی انسان شدند. دکتر اوون کامرون[۴] رییس بخش روان پزشکی، با استفاده از تکنیکهای مختلف و حتی با استفاده از داروهای روان گردانی مانند پی. ای. پی[۵] و یا ال. اس. دی[۶] این تحقیق را به مدت ده سال ادامه داد. نتیجه این تحقیقات در سال ۱۹۶۰ در پایگاه هوایی بروکس[۷] متعلق به ارتش آمریکا واقع در تگزاس در اختیار سازمان سیا و ارتش ایالات متحده گذاشته شد. خلاصه نتیجه این تحقیقات چنین است:
«محرومیت حسی و پروسه تدریجی منزوی کردن فرد، مهمترین عامل تولید نشانههای شیزوفرنی، اضطراب، توهم، هذیان، مالیخولیا، افسردگی بالینی و رفتارهای ضد اجتماعی میباشد.»
منظور این است که با بلوکه کردن سیستمهای حسی حرکتی یک انسان میتوان محتوای افکار این شخص را دست کاری کرده و به اصطلاح وی را شستشوی مغزی داد. چرا که مغز بدون ارتباط با جهان خارج به هیچ عنوان قادر به تولید فکر و تحلیل و حل مسائل روزانه نخواهد بود.
یکی دیگر از تحقیقات تکان دهنده در مورد روان شناسی شکنجه به وسیله دکتر میل گرام[۸] و همکارانش در دانشگاه استانفورد[۹] و ییل[۱۰] انجام شده است که بعدها پایه روانشناسی شکنجه در دهها کشور جهان گردید. دانشگاهها و موسسات معتبر علمی صدها تحقیق مشابه در مورد این پدیده انجام دادهاند از جمله تحقیقی که چند سال پیش در دانشگاه مریلند[۱۱] انجام شد.
دکتر میل گرام در تحقیقات خود در پنجاه سال پیش به طور تکان دهندهای ثابت میکند که انسانهای عادی و خودکفا، تحت تشویقها و حمایتهای سازمان یافته (مقامهای با لا دست)، میتوانند خود به یک شکنجهگر تبدیل شوند.
اجازه بدهید روی این تحقیقات روان شناسی و جامعه شناختی کمی مکث کنیم.
دکتر میل گرام و همکارانش از بین دانشجویان داوطلب فوق لیسانس، عدهای را انتخاب کردند. ابتدا تمام این افراد انتخاب شده را با آزمونهای شخصیتی مورد بررسی قرار دادند که همگی سالم، عادی، خود کفا و بدون مشکلات روحی و روانی پاتولوژیک بودند. این گروه داوطلب برای اجرای این آزمون روانی دستمزد دریافت میکردند. یک گروه به عنوان آزمایشگر و گروهی دیگر به عنوان آزمایش شونده و خود دکتر میل گرام نیز به عنوان راهنما و مسئول تحقیق، ناظر بر این تجربه علمی بود.
آزمایشگر در اتاقی قرار داشت و آزمایش شونده در اتاقی دیگر با شیشههای یک طرفه. دکتر میل گرام و همکاران میتوانستند از اتاق فرمان بر روند تحقیقات نظارت کنند. یک سیستم مدار بسته که میتوانست از اتاق آزمایشگر به آزمایش شونده با درجات مختلف شوک الکتریکی وارد نماید. هیچ کدام از آزمایشگرها که خود موضوع این آزمایش بودند نمیدانستند که این سیستم شوک الکتریکی واقعی نیست. اما آزمایش شوندهها به وسیله دکتر میل گرام آموزش داده شده بودند که نسبت به شوکهای الکتریکی پاسخهای مناسب بدهند. آزمایشگر، از آزمایش شونده میخواهد که به سوالهای چهارجوابی پاسخ دهد و در برابر هر پاسخ غلط میبایست ۱۵ ولت شوک الکتریکی دریافت کند. دستگاه طوری تعبیه شده بود که انگار هر بار ولتاژ شوک الکتریکی افزایش مییابد و شخص آزمایش شونده با واکنشهای متناسب خود نشان میداد که شوک الکتریکی دریافت کرده است. این پروسه همچنان تکرار میشد تا این که میزان ولتاژ در دهمین تست به ۱۵۰ ولت میرسید و صدای آزمایش شونده به مراتب دردناکتر و با ضجه و التماس همراه میگشت. و فریاد بر میآورد که این آزمایش انسانی نیست و میخواهد که این آزمایش متوقف شود. در این مرحله عده کمی از آزمایشگرها آزمایش را متوقف میکردند چرا که درد حاصل از شوک الکتریکی را در آزمایش شونده مشاهده میکردند.(هم دلی و هم نوایی با شکنجه شونده)
دکتر میل گرام به عنوان مقام مسئول به آنها دستور میداد که این بخشی از آزمایش میباشد و این که آنها میبایست ادامه دهند. پروسه وارد کردن شوک الکتریکی ادامه یافت تا به ۳۰۰ ولت رسید. فریاد آزمایش شونده (شکنجه شونده) به آسمان بر میخواست. فقط ۲۵ درصد از آزمایشگرها رغبتی به ادامه آزمایش نشان ندادند و حاضر به توقف این روند شدند.
این بار دکتر میل گرام به عنوان مقام بالا و مسئول پروژه (کارگزار بزرگ حکومت) به آنها گفت که هیچ راه برگشتی وجود ندارد و باید این پروسه تا آخر پیش برود و این که هیچ گونه مسئولیتی متوجه آزمایش کنندگان نمیباشد. جالب این که تحت این دستورها و تشویقها و چراغ سبزها، حدود ۶۵ درصد آزمایش گرها به ادامه پروژه تا میزان ۴۵۰ ولت شوک الکتریکی پیش رفتند. در این مقطع دیگر از فرد آزمایش شونده یا شکنجه شده صدایی بر نمیخواست گویی که جان داده است. آزمایشگرها این بار بدون کوچکترین همدلی و احساس گناه احساس از زجری که آزمایش شونده متحمل شده بود بی تفاوت بودند. فقط 35 درصد از آزمایش گرها قادر به ادامه کار نبودند. این عده صحنه را ترک کرده و این آزمایش را غیر اخلاقی، غیر انسانی و نا عادلانه ارزیابی کردند و مبالغ دستمزد خود را پس داده و با اعتراض پروژه را ترک کردند. (یعنی فقط ۳۵ درصد از افراد عادی با شکنجه شونده همدلی کردند و ۶۵ درصد با مسئولین پروژه دستورات مافوق).
نتیجهگیری
دکتر میل گرام و همکارانش این پروژه را در دانشگاههای دیگر از جمله در دانشگاه ییل دوباره انجام دادند و به شکل تکان دهندهای به نتیجه یکسان رسیدند. او چنین جمع بندی کرده است:
۱- انسانهای عادی و سالم در شرایط خاص میتوانند فقط به خاطر اطاعت و همنوایی با قدرت و بر خلاف چارچوبهای اخلاقی، مذهبی و سیاسی خود تبدیل به شکنجهگر شوند و اعمالی را انجام دهند که در شرایط عادی قادر به چنین رفتاری نخواهند بود.
۲- انسانهای عادی به سادگی میتوانند تحت شرایط خاصی بر خلاف میل شخصی خود دست به رفتارها و اقدامات عجیب و غریب بزنند.
۳- انسانها به سادگی برای هم رنگ شدن، به خواست نیروهای مافوق گردن مینهند و با آنها هم رنگ میشوند؛ مانند پدیده نازیسم.
۴- انسانها در شرایط جدال بین خود آگاهی از یک طرف و در خواستهای اجتماعی از طرف دیگر، به رهبران روی میآورند.
۵- انسانها خصوصا در شرایط بحرانی و عدم امنیت اجتماعی و جنگهای داخلی به طرف گروههای مرجع گرایش پیدا میکنند و از خود بیگانه میشوند.
او همچنین اضافه میکند: «شاید بتوان پدیدههایی مانند کشتارهای دسته جمعی و نسلکشی در آلمان و ایتالیا و نازیسم، فاشیسم و امثال آن را بر این اساس مورد بررسی قرار داد. افراد عادی که انسانهای بزه کاری هم نیستند، خودشان را با صاحبان قدرت همانند میکنند تا با جامعه هم نوایی کرده و به شهروند نمونه تبدیل شوند.»
سروان چارلز گراینر جونیور[۱۲]، افسر زندانبان در زندان ابوغریب در بغداد، که مسئول اصلی شکنجههای زندان ابوغریب بود در مورد پروسه بازجویی از زندانیهایش چنین میگوید: «به عنوان یک مسیحی میدانستم که این کار غلط است و نباید انجام بدهم اما من یک افسر زندانبان بودم و مشغول انجام وظیفه بودم و راهی دیگر هم نداشتم چرا که تحت اوامر مافوق بودم.» وقتی از او سوال میشود که از شکنجه یک انسان دیگر چه احساسی به وی دست میداد خیلی بیپرده میگوید: «از این که میدیدم مردی در مقابل من برهنه است و در خود ادرار و مدفوع میکند به خود میبالیدم که من بر سرنوشت او حاکم هستم.»
اریک فروم[۱۳] روان شناس مشهور آلمانی در کتاب گریز از آزادی به تفصیل، جریان گرایش به نازیسم را در مردم آلمان تحلیل کرده است و همچنین دکتر هانا آرنت[۱۴] این پدیده را در زندانهای آلمان به خوبی نشان داده است که در شرایط بحرانی، مسئولیتهای فردی به کناری میروند و شخص هویت خود را گم کرده و با نیروهای برتر اجتماعی همانندی میکند.
تراژدی از هم پاشیده شدن یک انسان و به زانو در آمدن یک زندانی
شاید بتوان با قاطعیت چنین گفت که تنها تکیهگاه و آخرین سنگر دفاعی یک انسان بدن او باشد؛ یعنی جسم فیزیکی او؛ که این بدن با ویژگیهای بسیار خصوصی، فردی، شخصی و روانی آن فرد را در قبال دیگران و جهان خارج محافظت میکند و به اصطلاح «خود» او را از گزند محفوظ میدارد. وجود فیزیکی و جسمانی فرد برای هر شخص در بر گیرنده و محافظ شخصیت تاریخی، شکستها، پیروزیها، عشقها و ناکامیها، و مملو از احساسات و عواطف آگاهانه و نا آگاهانه شخصی اوست. فقط اوست که صاحب آن است و میتواند با آنها کنار بیاید و به آنها معنی دهد و هیچ کس را به آن اجازه دسترسی نیست مگر این که خود بخواهد.
این میدان خصوصی برای هر کس عزیز، مقدس، دست نیافتنی و کاملا فردی و آشناست و کسی را بدون اجازه حق ورود به آن نیست. مسلمان یا غیر مسلمان، بیدین یا متعبد، مسیحی یا کلیمی فرقی نمیکند.
شکنجه پروسهای است که این میدان مقدس و خصوصی در آن مورد تهاجم و دستاندازی واقع میشود و درست مثل این که کسی با پای نا پاک و آلوده و مست و مدهوش وارد مکان مقدسی شده باشد؛ همانند ورود سگ به مسجد از دید مسلمانان.
این دستاندازی و تجاوز زمانی به شکنجه سیستماتیک سیاسی تبدیل میشود که در ملاء عام، حساب شده و آگاهانه، تعمدی و تکراری و همراه با خشونتهای دیگر آزاری، سادیستی و تجاوز جنسی همراه میگردد؛ درد آورتر آن که این خشونت، دست درازی و تجاوز، با احساس غرور و رضایت خاطر و لذت بردن عریان همراه میگردد و به دفعات و با توجیهات عقلی، مذهبی و حتی گاهی ملی رنگ میگیرد جالبتر این که این افراد به تبلیغات زیاد و مداوم به عنوان (قهرمانهای ملی و یا ( سرداران اسلام) به جامعه تلقین میشوند. البته که اثر تخریبی این گونه رفتارهای خشونت آمیز و توام با شکنجه، در بین گروههای همسان بیشتر است؛ مثل شکنجه یک ایرانی به وسیله یک ایرانی دیگر یا شکنجه یک مسلمان توسط یک مسلمان دیگر یا شکنجه یک مجاهد بر سر موضع توسط یک مجاهد تواب دیگر یا شکنجه یک کمونیست توسط یک کمونیست دیگر؛ یا تایید شکنجه کردن یک وکیل دادگستری توسط قاضی دیگر، که در مورد حکومتهای تمامیتخواه و اقتدارطلب، این گونه رفتارها به کرات ثبت شدهاند.
پس از اجرای این شکنجهها، شخص شکنجه شده آسیبهایی را تجربه میکند که کاملا برایش تازگی دارد و برایش زجرآور، شرمآور، غیرقابل قبول و نامفهوم و چرکین است. حال فرقی نمیکند که شکنجه سفید یا قرمز، جسمی یا روحی باشد که البته اینها از هم جدایی ناپذیر هستند. چرا که شکنجههای سفید یا روانی اثرات و جراحات و زخمهای دیرپایی بهجا میگذارند که گاهی قبول آنها به سادگی امکانپذیر نیست.
واکنشهای رفتاری فرد شکنجه شده
شخص شکنجهشده در بازخورد با شکنجههایی که تجربه کرده به شیوههای مختلف واکنش نشان میدهد. غالبا این رفتارها به شکل احساس گناه، پشیمانی، عصبانیت، زود انگیختگی، خشم غیر قابل کنترل، خود تخریبی، حواس پرتی، کابوس، گریه، اختلال در حافظه، اختلال در تفکر منطقی، اختلال در شخصیت، بیخوابی یا کم خوابی، کم اشتهایی، گوشهگیری، سوء ظن به دیگران، مشکلات تنفسی، مشکلات ادراری، مشکلات جنسی، سردردهای مزمن، بی علاقگی به زندگی و دل مردگی، باز آفرینی خاطرات ضربه روحی، اضطراب، حس عدم امنیت، مشکلات خانوادگی و جدایی و طلاق، پناه بردن به الکل، افسردگی و گاهی اقدام به خودکشی بروز پیدا میکند. این مجموعه رفتاری را در علم روان شناسی اختلالات پس از ضربه[۱۵] مینامند. چر که شکنجه خود باعث ضربه روحی عمیق و فراموش نشدنی است. باید یادآوری کنم که آثار به جا مانده از این شکنجهها میتواند برای مدت زمان طولانی و نا معلومی با شخص شکنجه شده همراه باشد و هیچ زمان مشخص و قابل پیش بینی برای رها شدن از آثار این ضربات روحی وجود ندارد مگر این که با روان درمانی- بازپروری و خدمات روان پزشکی عمیق و طولانی به شخص کمک کرد تا شخصیت از هم گسیخته خود را باز سازی کرده و با تنشهای روانی آن کنار بیاید.
مجموعه این اختلالات و ناهنجاریهای بعد از شکنجه ممکن است به انکار یا فرار کامل از واقعیت منتهی شود. انرژی به وجود آمده در سیستم شخص شکنجه شده میتواند به سه طریق ممکن کانالیزه شده و خود را نشان دهد:
- گرایش به تخریب خود (Self destruction (Emotion-based
- گرایش به تخریب دیگران و یا اجتماع به جهت انتقام Aggression towards others or property (Emotion-based)
- تلاش برای حل مساله با توجه امکانات موجود Focus on problem solving or conflict resolution with resilience approach
برای نمونه محمد جواد، پسرک هفده سالهای که پس از متحمل شدن شکنجه در زندان گوانتانامو(۲۰۰۳) دست به خودکشی زد و یا آن جوان سبز که بر اثر تحمل تجاوز جنسی در کهریزک در یکی از شهرهای اصفهان خود را حلقآویز کرد (گزارش بابک داد ۱۳۸۹).
اجازه دهید این پروسه روانی را باز هم بیشتر باز کنم؛ اگرچه که تکان دهنده، آزاردهنده و چرکین است.
به شکلی روان کاوانه میتوان ادعا کرد که واکنشهای شخص شکنجه شده در سه جهت اصلی کانالیزه میشود که دو راه آن به تخریب تدریجی خود و یا دیگری میانجامد.
۱- فرد شکنجه شده ممکن است راه اول را برگزیند. او بدن یا جسم خود را به مثابه بزرگترین و اصلیترین دشمن خود میشمارد چرا که فکر میکند با این جسم لگد مال شده آشنایی ندارد و این بدن و جسم دیگر مال او نیست چون تکه تکه شده است ومورد دست درازی قرار گرفته و شکافته شده و دیگر مقدس و خصوصی نیست. هویت فردی او انسجام و یگانگی خود را از دست داده و به تکههای غیر آشنا تبدیل شده است. ایدهها، آرزوها، آرمانها، اخلاقیات، احساسات و عواطف او درست مثل خرابههای شهری زلزله زده به هم ریخته، مچاله شده و به کوهی از تل و خاک تبدیل شده است و این جسم و روح تکه تکه شده دیگر به او تعلق ندارد؛ خصوصی و شخصی نیست؛ باید از آن فرار کند و آن را از خود بیرون برد تا از شزش رها شود چرا که آلوده شده و به آن دست درازی شده است. حال انسانی را دارد که با وقاهت مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و دیگر حتی نمیتواند با همسر خود رابطه معقول جنسی برقرار نماید.
۲- راه دیگری که فرد شکنجه شده بر میگزیند نیز راه بی فرجامی است. او بر اساس ترس درونی شده و نهادینه شده با زندان بان یا شکنجهگر و حتی بالاتر از آن با رهبر یا پیشوا همانند سازی میکند و یکی میشود و برای زنده ماندن (تنازع بقا) در غالب بازجو، شکنجه گر، تواب، تیر خلاص زن، جاسوس و فرد لو دهنده در خدمت سیستم حاکم اجتماعی در میآید. حتی برای اثبات این دگر گونی رفتارهای تند روانه تری از خود باز جو نشان میدهد. دست به اقداماتی میزند که حتی برای شکنجه گران کار کشته هم عجیب و باور نکردنی است. مثلا ممکن است برعلیه خانواده خود اعمال انجام دهد که باور کردنی نباشد. و حتی ممکن است به شکنجهگر و بازجوی خود دل ببندد و به او عشق بورزد( رفتار مازوخیستی) در نتیجه تجربیات لاجوردی، حاج داود و امثال اینها در زندانهای ایران در مورد همانند سازی یک زندانی با زندانبان و شکنجهگر و تبدیل شکنجه شونده به شکنجهگر (توابسازی) را میتوان در همین راستا تحلیل روان شناختی کرد.(احساسات دوگانه نفرت و عشق به شکنجهگر)
شاید زیاد غیرعادی نباشد اگر بگوییم که در هر کدام از ما که اینجا نشسته ایم شاید یک شکنجهگر بالقوه خوابیده است؛ یک لاجوردی کوچک، یک تهرانی دیگر و حتی یک دیکتاتور کوتوله که هنوز مجال بیداری نیافته است.
*در خاطرات آقای اصلانی، مصداقی و غفاری در زندانهای اوین و غزل حصار پدیده تواب سازی و هم رنگ شدن زندانی شکنجه شده و زندانبان به روشنی بیان شده است. تواب یا شکنجهگر جدید تا جایی پیش میرود که از شکنجهگر خود پیشی میگیرد و حتی بدون هیچ تامل تیر خلاص را بر دوستان، هم کیشان و هم قطاران و حتی اعضای خانواده خود و همسر خود شلیک میکند. این پدیده تکان دهنده در روان شناسی اجتماعی شناخته شده است و به آن group polarization میگویند و آن وقتی است که اعضای گروه برای تایید شدن بیشتر در گروه به اقداماتی دست میزند که خارج از انتظارات گروه است. و حتی تندروانهتر و خشنتر از سایر اعضا عمل میکنند تا با افراد بالا دست همنوایی بیشتری بکنند.
تحلیل روانشناختی این پدیده چنین است که شخص شکنجه شده به جای مبارزه با شکنجهگر، برای حفظ خود، احساس حقارت و فروشکستگی خود را به جای این که متوجه شخص شکنجهگر و یا سیستم سیاسی نماید، با یک جابهجایی روانی، خصومت و دشمنی خود را متوجه شخصیت پاره پاره شده خود میکند و خود را مسئول میداند و با احساس گناه و پشیمانی و ندامت و یا طلب بخشش و مغفرت از شکنجهگر و سیستم حکومتی، خود را به سیستم حکومتی آویزان میکند و برای اثبات این جابجایی و دگرگونی، دست به اعمالی میزند که خود شکنجهگر را هم انگشت به دهان میکند.
آقای حاج داود و لاجوردی و مرتضوی و شریعتمداری با مهارت تمام این پروسه گسستن از خود و پیوستن به سیستم را به اجرا در آوردند تا جایی که زندانیان جوان، آنها را پدران روحانی، فرشتگان آسمانی و ناجیان آنها از مسیر کفر قلمداد میکردند.
باید گفت که انسان شکنجه شونده درست مثل هر انسان عادی دیگر برای ادامه زندگی و بقا احتیاج به آب، غذا، هوا، نور، خواب، صحبت کردن با دیگران، رابطه خانوادگی و دیگر محرکهای محیطی دارد. این نیازهای اولیه برای ادامه زنده بودن خود جسمی و خود روانی بسیار مهم است. شکنجهگر در قدم اول دستگیری در زندان، تمام این نیازهای اولیه زندانی را در کنترل خود میگیرد و آنها را از زندانی دریغ میکندو دسترسی زندانی را به آنها قطره چکا نی میکند. شکنجهگر تحت آموزشهای روان شناسی خود به ان چه که انجام میدهد واقف است وآگاهانه با ارایه یکی از این نیازها در عوض زندانی را وادار میکند تا دو قدم به تخریب شخصیت خود یا پروسه شستشوی مغزی نزدیکتر شود او منتظر میماند تا نتیجه این محرومیتها و داد و ستدهای روانی را در زندانی مشاهده کرده و نقاط ضعف او را به دست آورده تا پروسه استحاله روانی او را پیش ببرد... از طرف دیگر زندانی چنین میپندارد که این محرومیتها نتیجه منطقی رفتار خود اوست و مرتب با خود کلنجار میرود که اگر چنین و چنان نمیکردم چنین و چنان نمیشد. لذا خود را شما تت میکند و مستحق توبیخ میداند. و این همان چیزی است که شکنجهگر میخواهد.
در این حالت است که وی دست به دامان توبه میگردد و از شکنجهگر میخواهد که او را عفو کند؛ درست مثل پدر یا مادری که فرزند خاطی خود را میبخشد. جالب این که مفهوم جسم یا تن، به سادگی میتواند به مفهوم خانواده، فامیل، گروه یا حزب سیاسی و قوم و ملیت گسترش یابد. لذا شکنجهگر آگاهانه تلاش میکند که این خود گسترش یافته را نیز بشکند و تکه تکه و متلاشی کند و با اعمال محدودیتهای حساب شده کلیه مناسبات زندانی را اعم از ملاقاتها، تلفن، ارتباط از طریق نامه نگاری، دسترسی به روزنامه و اخبار را تحت کنترل خود در میآورد و زندانی را نسبت به خانواده، دوستان، گروه، حزب و حتی قوم و ملیت خود بدبین و متنفر میکند.
در زندانهای اوین و غزل حصار حتی نگاه کردن به زندانی دیگر و یا لبخند زدن به زندانی دیگر که نشانهای از ایجاد ارتباط اجتماعی است به شدت کنترل میشده است. برای در هم ریختن سازمان فکری زندانی، شکنجهگر یا بازجو آگاهانه اطلاعات و اخبار غلط و نا درست در اختیار زندانی میگذارد و حتی مجلات و روزنامههای چاپ شده جعلی در اختیار آنها میگذارند. به طور مثال با بیان مسائلی چون «همسرت درخواست طلاق دارد» یا «مادرت همه چیز را به ما گفته است» یا «خواهرت هم اکنون در زندان است» یا «رهبرانتان با خوردن اولین سیلی همه چیز را افشا کردند» و... کوشش میکند تا رابطهی منطقی زندانی را با دنیای خارج از هم بگسلد و آخرین مقاومتهای زندانی را در هم بشکند.
با این ترفندها، شکنجهگر نه تنها جسم زندانی را مورد حمله قرار میدهد بلکه تلاش میکند تا مغز زندانی را مغشوش و از تفکر منطقی و پیوسته باز دارد.
۳- اما راه سوم تلاش برای حل مساله با توجه به شرایط موجود میباشد. اگرچه لازم به ذکر است که کاربرد این شیوه معمولا در میان فعالان و سیاسیون و اعضای احزاب و کسانی که به قول معروف میدانند وارد چه بازی خطرناکی شدهاند، و بر اعمال و گفتار و کردار خود آگاه هستند و کنترل دارند، عرف میباشد و شهروندان عادی یا جوانان کم سن وسال، کمتر به این درجه از خود هشیاری در شرایط زندان و شکنجه مجهز هستند و در نتیجه آسیب پذیرتر میباشند.
در این حالت شخص شکنجه شده کمتر خود را درگیر احساسات و عواطف مینماید و عمده نیروی فکری خود را روی پدیده شکنجه در زندان یا در اجتماع متمرکز میکند و به دنبال طرف مقصر نمیگردد. چرا که شخص بازجو یا شکنجهگر نیز از دید وی خود یک قربانی از قربانیان سیستم حکومتی است. لذا او سعی میکند کمتر وارد مقوله جنگ قدرت بین خود و شکنجهگر شود.
در نتیجه شخص شکنجه شده با توجه به شرایط سنی و میزان تجربیات و آگاهیها سعی میکند تا اثرات شکنجه را بر خود به حداقل برساند و در حقیقت با شکنجهگر یک نوع بازی روانی را شروع میکند. او نهایتا تلاش میکند تا شکنجهگر را به بازی گرفته و بدون بروز نقطه ضعف از جانب خود، نقطه ضعفهای شکنجهگر را پیدا کرده و از آن در راستای کم کردن اثر شکنجه بر خود استفاده بهینه کند.
در این حالت خود را قرنطینه کرده و از نظر روانی درون سنگری قرار میدهد تا امنیت بیشتری برای خود فراهم سازد و از بازی خوردن به دست شکنجهگر خود را کنار میکشد. ممکن است جا خالی بدهد و با این ترفند بازی را با قواعد خود ادامه دهد. لذا از دادن هرگونه نقطه ضعفی به شکنجهگر خودداری کرده و گاهی حتی آدرس عوضی میدهد. شخص شکنجه شونده در این روش به خوبی به ظرفیت بیولوژیکی و روانی خود آگاه است و آستانه تحریک و آستانه تسلیم خود را میشناسد. با یک مثال زنده این قسمت را به پایان میبرم.
خانم شیرین عبادی در کتاب خود به نام (قفس طلایی) از تجربیات خود در زندان اوین چنین میگوید. «نمیدانستم که که در هنگام توالت رفتن و دوش گرفتن از من مخفیانه فیلم برداشتهاند. در جریان بازجویی، به من گفتند که این فیلمها در اختیار داریم و میخواهیم پخش کنیم تا همگی بدن لخت تو را ببینند... گفتم. حتما این کار را بکنید... اما در نهایت چنین نکردند.»
در این گونه تاکتیکها، تمام تلاش زندانی بر این متمرکز میشود که مانع رسیدن شکنجهگر به نقطه شکست وی و آستانه تحمل ناپذیریاش گردد.
اجازه بدهید دیاگرام عینی این پروسه را با استفاده از تئوری روان پزشک بنام اطریشی،هانس سلیه[xvi] روشن نمایم.
در محدوده پروسه مقاوت، شخص ممکن است تمام آثار و نشانههای بیماری و در همریختگی روانی را از خود نشان دهد اما هنوز از انجام کارهای روزانه خود ناتوان نیست و به مرحله شکستن نرسیده است. پرخاشگری، بیخوابی، افسردگی، بیقراری و انواع ناراحتیهای جسمی همه میدان بروز پیدا میکنند اما هنوز شخص را از پای در نیاوردهاند. سیستماتیک بودن، ادامه دار بودن، و شدت غیر عادی این شکنجههاست که شخص را در نهایت به مرحله خستگی مفرط، ناامیدی مطلق و احساس بیپناهی مطلق میکشاند و او را از نظر روانی از پا در میآورد. و بازجو و یا شکنجهگر از چنین شخص متلاشی شده هر خواستی را میتواند طلب کند. و شخص شکنجه شده هم بپذیرد.
تواناییهای فیزیکی و روانی هر انسان محدود است و شخص فقط در یک محدوده زمانی معین میتواند در برابر شکنجه از خود مقاومت نشان دهد. اما اگر تلاش برای تطابق عمومی و حفظ تعادل، طولانی و مزمن شود، شخص دچار خستگی مفرط، تحلیل انرژی و نهایتا شکستن و تسلیم شدن میشود.
در این صورت تمام نیروهای دفاعی شخص به تحلیل رفته و حتی از نقطه صفر هم پائینتر میرود و شخص به زانو در میآید.
پر واضح است که شخص به زانو در آمده را به هر کاری میتوان مجبور ساخت.
جمعبندی و نتیجهگیری
با توجه به تمام موارد ذکر شده در این نوشته میتوان نتیجه گرفت که خیلی از حکومتها با توجیهات: مصالح ملی، فرامین و قوانین مذهبی، مبارزه با توطئه بر اندازی، ویا مبارزه با تروریسم و...، شهروندان خود را شکنجه میکنند. بعضی به صورت مخفی و محدود و بعضی مثل ایران به شکل آشکارو گسترده با توجیهی از مذهب به شکنجه کردن سیستماتیک شهروندان خود اقدام میکنند. شکنجه از هرنوع که باشد غیر انسانی و غیر قانونی است. اثرات شکنجههای روانی بر فرد بسیار دیر پا و مخرب است و شاید سالها طول بکشد تا با خدمات درمانی، روان کاوی، روان درمانی و باز پروری، شخص شکنجه شده را به زندگی عادی باز گرداند. خانوادههای افراد شکنجه شده هم به مراقبت و خدمات کلینیکی و حمایتهای روانی- اجتماعی نیاز دارند. در زمینههای فردی وتحلیل روانی رفتار شکنجه گرانه، به دو فاکتور اساسی باید انگشت گذاشت. ترس و خشم فرو خفته. شکنجهگر این ترس و خشم درونی شده را به زندانی، و حکومت ترس زده، آن را به جامعه منتقل میکند. حکومتهای اقتدار گرا و تمامیت خواه، امکانات لازم را فراهم میکنند تا این خشم فرو خفته و ترس پنهان شده، نسبت به زندانی بی پناه تخلیه شوند. این رابطه پاتولوژیک در تمام سیستمهای بسته و غیر دموکراتیک تقریبا یکسان است و مرتب این چرخه معیوب باز تولید میشود. مگر این که مسیر تربیتی خانوادهها و یا اداره و سازمان دادن جامعه به شیوهای دیگر سامان داده شوند.
———————————-
پانوشتها:
[1] Viktor Frankl
[2] UN Convention against torture and other cruel, inhuman or degrading treatment or punishment
[3] McGill University
[4] Owen Cameron, Chairperson of Psychiatric Department of McGill University
[5] Post Exposure Prophylaxis (also known as PEP)
[6] Lysergic Acid Diethylamide (also known as LSD)
[7] Brooks City-Base, former US Air Force base in San Antonio, Texas
[8] The Stanford Prison Experiment, Stanley Milgram
[9] Stanford University
[10] Yale University
[11] University of Maryland, Baltimore County
[12] Charles A. Graner Junior; a former US Army reservist who was convicted of prison abuse in connection with 2003-2004 Abu-Ghuraib prison abuse scandal.
[13] Erich Seligmann Fromm
[14] Hannah Arendt
[15] Post Traumatic Stress Disorder (PTSD)
منابع انگلیسی
1. Amnesty International (1984). Torture in the Eighties. Amnesty International Publication, London.
2. Basoglu, Metin. Torture and its consequences: current treatment approaches ( Cambridge: New York, NY, USA. Cambridge University Press. 1992.
3. Turner, Stuart, Psychiatric help for survivors of torture. Advances in Psychiatric Treatments. (2000), vol. 6 pp. 295-303.
4. Ca rinci. AJ , Mehta P. & Christo PJ. (2010). Chronic pain in torture victims. Chronic pain and headache reports,14 (2) 73-79.
5. Ferdinand. Haenel. (2001). At the side of torture survivors; Johns Hopkins university. Maryland.
5. Milgram, S. (1964). Issues in the study of Obedience: A reply to Baum rind. American Psychologist. 19, 648-852.
6. Milgram, S. (1974). Obedience to Authority; An experiment View. New York: Harper & Row.
7.. American Psychological Association (2010); Bryant Welch; Enhanced interrogation; Guantanamo
8. Ciccarelli. S. & White. N. (2013) Psychology 14th ed. Social psychology. 453-456
9. Bryant. Welch. psychologis and attorney. (2009). state of confusion; Saint Martin’s press.
10. Bryant. Welch (2009) :Torture, psychology and Daniel Inouye: The true story behind the psychology’s role in torture , Huffington post politics.
11. Shirin. Ebadi (2011), Golden Cage. Kales Press inc-USA
12. Basoglu. M. 2009)” A multivariate contextual analysis of torture and cruel inhuman and degrading treatments implication for an evidence based definition of torture” American Journal of Orthopsychiatry 79(2) 135-145
13. Spitz. Shirley (1989). Paper presented at the Center for the Study of Violence and Torture (CSVR). Johannesburg, South Africa.
منابع فارسی:
1- برادران، منیره (2001). روان شناسی شکنجه. انتشارات باران - سوئد
2- پارسی پور، شهرنوش ( 1375). خاطرات زندان. انتشارات باران – سوئد
3. افخمی، مهناز (1377). زنان در تبعید. بنیاد مطالعات ایران – مریلند
4. علیزاده، پروانه (1376). خوب نگاه کنید، راستکی است. انتشارات خاوران
5. مصداقی، ایرج و اصلانی، مهدی ( 1379) اندوه ققنوسها.
6. میلانی، عباس (1380). معمای هویدا. نشر اختران
7. فلاحتی، مهدی(2009). شکنجه احمد باطبی و منیره برادران از زبان خودشان. مصاحبه با صدای آمریکا
8. مجتهدی، حسین.(1993). روان شناسی شکنجه- روان کاوی، گفتگو با روزنامه شرق شماره 890
9. آرنت،هانا (1392) مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری- ترجمه و انتشار : بنیاد عبدالرحمان برومند
10. فروم. اریک( 1351) گریز از آزادی، ترجمه: عزتاله فولادوند. انتشارات مروارید. تهران
11. کاظم زاده. رضا(1389). چگونه شکنجهگر میشویم؟ گفتگو با رادیو فردا، بلژیک