یکی از انواع اختلالات شخصیتی (personality disorders) شناخته شده در روانشناسی بالینی، اختلال شخصیتی چندگانه یا multiple personality disorder میباشد که در آخرین تشخیصهای انجمن روانپزشکان آمریکا از آن به عنوان اختلال و گسیختگی در هویت یا Dissociative Identity Disorder نام برده شده است.(DSM5, 2013).
این گونه بیماران، حداقل دارای دو (یا بیشتر) شخصیت مجزا هستند که در یک بدن قرار دارند با دو(یا بیشتر) نام و هویت جداگانه. برای روشن شدن مطلب مثالی میآورم. شخص سالم و یا عادی خیلی راحت میتواند از خود سوال کند که: من کیستم؟ (Who am I?). اما کسی که اختلال شخصیت چند گانه دارد این سوال را از خود، چنین میپرسد: من چند تا آدم هستم؟(How many am I?).
در چنین اختلال شخصیتی، هویت اولی بیمار، حقیقی و شناخته شده وتعریف شده است اما وی با شخصیت دوم یا سوم خود هیچ رابطهای ندارد وآن را نمیشناسد. دکتر Kluft که عضو انجمن روان پزشکان آمریکاست، در تحقیقات خود در سال ۱۹۸۴ نشان میدهد که «شخصیت اولی مشکلات عمیق حل نشده درونی دارد که به وسیله شخصیت دوم و یا ثانوی پوشانده میشوند تا از دید دیگران محفوظ بماند.» (General Psychology, Ciccarelli & white 4th ed. 2013)
گاهی اوقات، شخصیت دوم اسم و هویت دیگری مییابد و از زبان شخص دوم اعمالی را انجام میدهد که در توان شخصیت اول نیست و تلاش بسیار به کار میرود تا این دو (یا بیشتر) شخصیت، همیشه از هم فاصله داشته باشند. حتی زبان، رفتار و اخلاقیات کاملا متفاوت از خود بروز میدهد تا دیگران را گمراه کنند.
از نظر روانی، افراد دوشخصیتی، بسیار باهوش هستند و توانایی عجیبی دارند تا با دو نقش متفاوت، همسر، فرزندان، دوستان و دیگران و حتی گاهی پزشکان و کارآگاهان را برای مدتی گمراه کنند. رفتار این بیماران بیشتر کلیشهای، خشک، غیرقابل تغییر و انعطاف ناپذیرند و نسبت به تجربیات جدید بسیار مقاوم هستند. میشود به درستی پیشبینی کرد که در شرایط جدید چگونه واکنش نشان خواهند داد و چگونه در سالهای متمادی زندگی به یک شیوه مشخص و قالبی واکنش نشان خواهند داد. یادگیریهای جدید و تغییرات در رفتار اجتماعی و شخصی در این بیماران به ندرت انجام میگیرد. و به همین دلیل است که به رواندرمانی و رفتاردرمانی مقاوم هستند.
متاسفانه، این اختلال شخصیتی، خیلی دیر تشخیص داده میشوند و بسیار هم دیرپا هستند و کمتر به رواندرمانی و یا دارودرمانی جواب میدهند. و گاهی با بیماریهای دیگر مثل افسردگی و اضطراب، اشتباهی تشخیص داده میشوند. شیوع این اختلال روانی در زنان بسیار بیشتر از مردان است.(Rubin&Zorumski,2002)
دکتر Kluft و دکتر Foot از اعضای انجمن روانپزشکان آمریکا در سال ۱۹۹۹، در یک تحقیق کنترلشده بین فرهنگی در کشورهای آمریکا، کانادا، هلند، نروژ و ترکیه نشان دادند که شیوع این اختلال روانی نسبت به جمعیت این کشورها یکسان میباشند و نسبت به فرهنگهای متفاوت تغییر نمیکنند.
علتها و روان پویایی این اختلالات
بیماریهای روانی معمولا دو علت کلی دارند: عوامل مستعد کننده بیماری یا predisposition factors و عوامل بروز دهنده بیماری یا precipitating factors. عوامل اولیه در ساختمان عصبی و نورولوژی شخص ریشه دارد و بخشهایی از مغز بیمار حجم و وزن خود را از دست میدهند و کارکردهای این قسمتهای مغز در عکسبرداریهای مغزی توسط fMRI ناهمگونی مشخصی را نشان میدهند. برای مثال Hippocampus که بخشی از مغز میانی است ۲/ ۱۹ در صد کاهش نشان میدهد و Amygdala یا مخچه حدود ۶/ ۳۱ درصد از حجم و وزن خود را از دست میدهد.(Vermettn and colleagues. 2006)
عوامل بروز دهنده این بیماری، در ارتباط هستند با تجربیات منفی رویدادهای ناگهانی و غمانگیز و استرسآلود دوران کودکی و جوانی که اثرات دیر پا واضطراب آوری را برای شخص در بر داشتهاند. دکتر Kaplan و همکارش دکتر Sadock در تحقیقات خودشان که در سال ۲۰۰۸ انجام گرفته، چنین نتیجهگیری کردهاند که «این بیماری عمدتا بعد از سنین جوانی (بعد از ۳۰ سالگی) خود را نشان میدهد و سالها طول میکشد تا به درستی تشخیص داده شود.»
اما در آخرین چاپ تشخیص آماری بیماریهای روانی که از طرف انجمن روان پزشکان آمریکا در سال ۲۰۱۳ انتشار یافته، چنین آمده است که: «روان پویایی این اختلال شخصیت، ریشه در دوران کودکی و به خصوص جوانی دارد که شخص از زندگی نسبتا آرام و همراه با احترام برخوردار بوده و به ناگاه، ورق برمیگردد و همه چیز برای او وارونه میشود شخص توانایی لازم را برای سازگاری با اتفاقات دردناک زندگی و تطابق موثر با وضع جدید را ازدست میدهد و به یکباره احساس میکند که زندگی از روال عادی خارج شده و کنترل او بر زندگی به نقطه بیبازگشت رسیده است لذا، نا آگاهانه به مکانیسمهای دفاعی روانی روی میآورد تا دردها، اندوهها و ضربات روانی ناشی از این تغییرات تکان آور زندگی را سرکوب کرده و فراموش کند و به انکار اتفاقاتی دست بزند که برایش قابل پذیرش نبودهاند.»
این سرپوش گذاشتن بر واقعیات تکان دهنده و درد آور، باعث مکانیزمهای دفاعی روانی منسجم ترو گسترده تر وعمیق تری میشوند تا بیمار، شحصیت دیگری را برای خود بیافریند تا به کمک این شخصیت ویا هویت ثانوی، شخصیت اول را از ضربه پذیری و نا امنی و اضطراب نجات دهد و هر چه این مکانیزم نا خود آگاهانه پیش برود، شخص به نقطهای میرسد که دیگر قادر به شناخت یکی از شخصیتها نیست و به همین جهت است که گسیختگی بین دو هویت و دو شخصیت به وجود میآید و در نتیجه، شخص بیمار، مطابق شرایط و زمان و مکان و ضرورتها، از یکی از این شخصیتها استفاده میکند تا دیگران را گمراه کند. او با دادن آدرس اشتباهی به اطرافیان و دیگران وحتی پلیس، خودش را از آسیب مصون نگاه میدارد. چون به کمک این مکانیسمها، اضطرابها و مسئولیتها را از خود دور میکند، به نوعی آرامش موقتی و تطابق موقتی (البته بیمارگونه) دست مییابد و در عمل به زندگی دو گانه و (یا چندگانه) با دو هویت (و یا چند هویت) مجزا عادت میکنند.
دکتر Dorahy در مطالعات خود در سال ۲۰۰۱ نیز معتقد است که «بزرگترین رفتار دفاعی یا مکانیزم روانی این بیماران شخصیتی، حول مکانیزم انکار (Denial)، فراموشی (Forgetting) و سرکوب (Repression) شکل میگیرد.»
از نظر روانکاوی، از دست دادن حافظه، قطع ارتباط با واقعیت و انکار واقعیت، مکانیزمهایی هستند که بیمار را به طرف شخص دوم میکشاند تا استرسها و ضربههای روحی و روانی دردآور را از شخصیت اول دور کند تا شخصیت اول (واقعی) را از آسیبها محفوظ بدارد. البته که این دوگانگی عمدتا نا آگاهانه است و شخص، عجیب اصرار دارد که با شخصیت دوم و (یا سوم) هیج رابطهای ندارد و اساسا او را نمیشناسد و گاهی او را شماتت هم میکند.
مطالعات جالب Bryant در سال ۲۰۰۵ بر روی حافظه این بیماران، نشان میدهد که بیماران دو شخصیتی دارای دو حافظه و دو سیستم فراموشی هستند. شخصیت اول دارای حافظه مثبت و شخصیت دوم دارای حافظه منفی است و فراموشی در شخصیت اول بیشتر نمود پیدا میکند تا شخصیت دوم. در حقیقت این گونه بیماران دو شخصیتی، نا آگاهانه شخص اول را سالم، منطقی و اجتماعی و اهل اخلاق نشان میدهند اما شخص دوم درست برعکس شخص اول فکر میکند و رفتار میکند. شخصیتی آزار دهنده، ضد اجتماعی و غیر اخلاقی است.
روان شناسان و روان پزشکان شناختی که بیشتر با محتوای تفکر بیمار، یادگیریها و نگرشهای بیمار سروکار دارند، پدیده اختلال شخصیت دوگانه را چنین توضیح میدهند: «وقتی که بیمار دوشخصیتی، به تجربیات و ضربات روحی زندگیش فکر میکند و آنها را به صفحه ذهن میآورد، دچار احساس گناه، شرم و اضطراب شده ولذا یادآوری این اتفاقات ناخوشایند برایش مشکل میشود و تحمل آنها دردآور و بسیار اضطرابانگیز است لذا تلاش میکند تا برای رهایی از این دردها و زخمهای روحی، از آنها کنارهگیری کند و آنها را به فراموشی بسپارد و آنها را آرام آرام از خود آگاه ذهن دور کند در این فرار و پناه گرفتن به شخصیت دوم، آن چه را که ندارد و به دنبالش است به دست میآورد. آرامش و التیام موقتی درد که با آرامش مرضی همراه است. این است که با ساختن شخص دوم و پنهان شدن در زیر این هویت، شرمساری گناه آلود خود را به سادگی به دیگری نسبت میدهد و از خود واقعی خود بیرون میافکند. در حقیقت برونفکنی (projection) میکند. طوری که از خود بیگانه میشود و آرام آرام به یک گسیختگی شخصیت میرسد و از این طریق به توجه و پاداش خود ومقبولیت اجتماعی میرسد و زندگی را در صحنهای دیگرولی مرموز ادامه میدهد.
درمان:
درمان بیماران دوشخصیتی بسیار پیچیده و زمانبر است. ترکیبی از روان درمانی دراز مدت همرا با دارو درمانی جهت به هم پیوستن شخصیت از هم گسیخته بیمار و کمک به درک واقعیتهای زندگی، باید از هدفهای درمان باشد. روان درمانی گروهی یا گروه درمانی (group therapy) نتایج مثبتی را ثبت کردهاند.
جمعیت بین المللی مطالعات اختلال شخصیتی، در سال ۲۰۰۹، پیشنهادهای مشخصی را در درمان این گونه بیماران تاکید میکند که پارهای از آنها به قرار زیر هستند.
۱. دادن احساس امنیت و آرامش خاطر به بیمارجهت باز نگری شخصیت خود
۲. کار مستقیم بالینی روی خاطرات تلخ و نا گوار زندگی که نکات کلیدی این بیماری شناخته شدهاند.
۳. کمک به باز پروری بیمار در مراکز درمانی، توانبخشی و بهزیستی تا بیمار بتواند شخصیت گسیخته و دوگانه خود را به یگانگی و وحدت رسانده و خود را باز سازی کند.
۴. شرکت در جلسات روان درمانی گروهی تحت هدایت روان درمانگر گروهی تا مشکلات بیمار به وسیله افراد گروه به او نمایانده شوند.
۵. ارزشیابی روانی بیمارتوسط روان پزشک و تجویز داروهای diazepam وperospirone که برای باز سازی حافظه موثر واقع شدهاند.
منابع:
1. American Psychiatric Association, (2013). Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders. Washington D.C
2. Bryant, R. (2005). Autobiographical memories across personalities in Dissociative Identity Disorder: A case report. Journal of Abnormal Psychology, 104(4), 625-631.
3. Buchele, B. (1993). Group psychotherapy for persons with multiple personality and dissociative disorders. Bulletin of the Menninger Clinic, 57(3), 362.
4. Kaplan, B., & Sadock, V. (2008). Kaplan and Sadock’s concise textbook of clinical psychiatry. Philadelphia, PA: Lippincott Williams & Wilkins.
5. Rubin, E., & Zorumski, R. (Eds.). (2005). Adult psychiatry (2nd ed). Malden, MA: Blackwell Publishing.
6. Vermetten, E., Schmahl, C., Lindner, S., Loewenstein, R., & Bremner, J. (2006). Hippocampal and amygdalar volumes in Dissociative Identity Disorder. American Journal of Psychiatry, 163, 630–636.
7. Sue, Mei Slogar.(2012). Dissociative Identity Disorder. Overview and Current Research, vol 3 No. 05 p. 3/3
اشکبوس طالبی- مدرس روانشناسی در دانشکده بالتیمور – مریلند (اردیبهشت ۱۳۹۳)