ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 24.03.2005, 20:06
شما اين نسل را می‌شناسيد؟

ناهيد كشاورز (كلن)
پنجشنبه ٤ فروردين ١٣٨٤

سفر تعداد زيادى از ايرانيان در سالهاى اخير به ايران احساسات و قضاوت‌هاى متفاوتى را در آنها بر می‌انگيزد. آنچه به هر حال در همه يكسان است شوق ديدار است و بهت و هيجانى كه در سفر اول بر همه چيز سايه می‌اندازد. در ديدار اول همه قضاوتها در سايه‌ای از احساسات شورانگيز قرار می‌گيرد. فرصت نگاه دقيق كمتر پيش می‌آيد ديدارهاى خانوادگى و عاطفه‌هايى كه در غربت كم بودند فضا را رنگ شيرينى می‌دهند و در همه حال قياسى كه به دو شكل زمانى و مكانى صورت می‌گيرد. در مقايسه زمانى حال است و گذشته‌ای كه با خاطراتى تلخ همراه بوده و ديگر، سنجش شرايط ايران با كشورى كه در حال حاضر در آن سكونت دارند.
اين سفرها براى نسلى كه جوانيش در تب و تاب روزهاى انقلاب گذشت معناى ديگرى دارد. نسلى كه زمانهاى از دست رفته زيادى دارد. نسل فرصت‌هاى سوخته و دردهاى التيام نيافته كه براى آنكه بتواند تاب آورد تلاش می‌كند خيلى از آنها را فراموش كند.
دوران جوانى اين نسل هيچ شباهتى به جوانى معمول نداشت ، بى‌خيالى دوران جوانى براى اين نسل بى‌معنا بود همه آنها می‌خواستند كارها بزرگ انجام دهند. انديشه انقلابى با شور جوانى در هم می‌آميخت. انگار دنيا منتظر تولد نسلى بود كه می‌بايد جهان را دگرگون كند. تغييرات كوچك هم در حيطه كار او نبود. انديشه‌هاى روزمره و لذت‌هاى كوچك را هم نمی‌شناخت اصلا لذت بردن گناه به حساب می‌آمد. دل نگرانى‌هاى روزمره در زندگى او جايى نداشت. همه چيز در خواسته‌هاى و منافع خلق خلاصه می‌شد. آرزوهاى فردى در خواسته‌هاى جمعى ناپديد می‌شد. رفاه مادى مورد نكوهش قرار می‌گرفت هر آنچه رنگ و بويى از انتخاب فردى داشت كه در آن به رفاه ديگران به خصوص رفقا توجه نمی‌شد نوعى شرم را در خود شخص بر می‌انگيخت. سليقه فردى معنايى عمومى به خود می‌گرفت. در انتخاب نوع لباس هم به نوعى قواعد نا نوشته و نا گفته وجود داشت. آنچه می‌توانست لذت در حال باشد به زمانى نا معلوم واگذار می‌شد ، زمانى كه باز هم در يك شرايط جمعى اتفاق می‌افتاد. همه چيز وعده به آينده داده می‌شد، حال در خدمت به آينده معنا می‌شد.
براى پرداختن به آنچه كه به خود او و نيازهايش مربوط می‌شد فرصت نبود. خواسته‌هاى او ميان هزاران وظيفه مهم اجتماعى گم می‌شد. او در حاليكه تمام فكر و ذكرش منافع مردم بود خود به عنوان فردى از مردم هم به حساب نمی‌آمد.
شور و شوق عاشقانه‌اش هم رنگ و بوى سياسى داشت. معشوق نه در نزديكى روحى و روانى كه در نزديكى‌هاى عقيدتى شكل می‌گرفت. احساسات چنان كنترل شده عمل می‌كرد كه به راحتى خود او هم دچار سر در گمى می‌شد و هيجانات فعاليت‌هاى سياسى به جاى عشق واقعى گرفته می‌شد. در نزديكى زنان و مردان عوامل فرهنگى جاى خود را به رفاقت‌هاى سياسى می‌دادند و نجواهاى عاشقانه هم رنگ و بوى ديگرى به خود می‌گرفت. الگوهاى رفتارى عاشقانه هم معمولا همان افراد نام آور سياسى بودند كه زندگى عاطفی‌شان هم نمونه بردارى می‌شد و گاه هم در الگو بردارى‌ها از نام آوران جهانى هم مدد گرفته می‌شد كه در بيشتر موارد با واقعيت هم خوانى نداشت. ازدواجها شتاب زده انجام می‌شد تا رفقا فرصت كارهاى سياسى را از دست ندهند. در برگزارى ازدواجها نه سنت‌ها رعايت می‌شد و نه خواستهاى خانواده‌ها. براى انجام هر مراسمى قواعد ناگفته سياسى اعمال می‌شد. ميان زن و مرد فرصت زيادى براى آشنائى وجود نداشت. همه چيز می‌بايد در خدمت حرمت فعاليت سياسى قرار گيرد. در برخورد با خانواده‌ها اين نسل می‌رفت تا تمامى مقدسات آنها را در هم ريزد. بى آنكه در پشت اين درهم ريختگى در هم كاويدن آن صورت گيرد و علل آن بررسى شود. تخريبى كه نه علل آن آشكار بود و برنامه‌ای اساسى براى سازندگى آن. آنچه كه براى جايگزينى ارزش‌هاى سوخته به ميدان می‌آمد باز هم ارزش‌هاى معين ديگرى بودند كه نه براى امكان وجودى آنها دليل قانع كننده‌ای بود و نه به دليل پاسخ به پرسشى مورد نگاه و تغيير قرار گرفته بودند و تنها به شكل طغيان خود را نشان می‌دادند. آنچه براى جايگزينى اين تغييرات اتفاق افتاد جايگزينى مقدساتى ديگر به جاى آن بود كه به نوعى از پيش تعيين شده بود. آنها همانگونه كه نظام سياسى كهن را نابود می‌كردند تا نظام خود را بر پا سازند نظم كهن اجتماعى را هم درهم می‌ريختند كه الرااما به معناى اين نبود كه نظمى مترقى تر را برقرار كنند، بلكه جايگزين كردن نظم تعيين شده ديگرى بود كه شناخت كافى هم از آن وجود نداشت.
سالهاى اول زندگى مشترك زناشويي كه می‌بايد صرف شناخت يكديگر شود در فعاليت‌هاى شبانه روزى و بحث‌هايی كه خارج از زندگى آنها بود سپرى می‌شد. درگيرى‌هاى زندگى هم معمولا به دليل بى‌وقتى هر دو طرف و يا يكى از طرفين انجام می‌شد. در خانواده‌هايى كه يكى از طرفين به دنبال فعاليت‌هاى سياسى نبود - كه معمولا زنان بودند - اين درگيرى‌ها بيشتر اتفاق می‌افتاد.
اين نسل كه هنوز با تب و تاب انقلاب و مسائل كنارى آن خو نگرفته بود و می‌رفت تا براى همه چيز تحليل تازه‌ای بينديشد ناگهان جنگ را رودروى خود ديد. گويى بنابراين بود كه تمام بالا و پايين‌هاى اجتماعى را تجربه كند و از همه بلاياى ممكن اجتماعى هم سهم ببرد. تجربه جنگ ارزش‌هاى تازه‌ای را رودروى او قرار داد. وطن‌دوستى كه با جهان انديشى او الزاما در يك خط قرار نمی‌گرفت حس تازه‌ای را در او برانگيخت كه برايش ناآشنا بود. او ناچار بود براى دفاع از وطنش دركنار كسانى بايستد كه با انديشه‌هاى سياسى او هم‌خوانى نداشتند. او حاضر بود براى دفاع از وطن جان بدهد و در عين حال او می‌بايد شاهد ويرانى وطنى باشد كه با انقلاب می‌رفت تا سرنوشت ديگرى پيدا كند. جنگ و ويرانى بازهم فرصت پرداختن به خود را از او گرفت. بازهم اتفاق ديگرى براى اينكه او در حاشيه بماند. پرداختن به خود يعنى از مسائل مهم باز ماندن. بازهم وقتش نبود. تنها چيزى كه در اين ميان بدون هيچ ملاحظه‌ای اتفاق می‌افتاد و در بند اين نبود كه مهم هست و يا نه، گذر عمر بود. سالهاى جوانى پشت سر گذاشته می‌شد. اين تنها اتفاقى بود كه امكان جبران آن با هيچ وسيله‌ای ممكن نبود اما زمان انديشيدن به آن هم وجود نداشت. اين موضوع می‌توانست دردناك نباشد به شرط اينكه سالهاى بعد از آن كه براى خيلى‌ها آغاز ميان سالى بود با لذت‌هاى همان سنين همراه شود. اما به خود نپرداختن و زمان را از دست دادن به سرنوشت اين نسل تبديل شده بود و مثل سايه همه جا همراهش بود. هنوز شوك جنگ و بلاى آن رفع نشده بود كه فاجعه ديگرى بر سر نسلى كه حيرت زدگى از حوادث به زندگى روزمره‌اش تبديل می‌شد ، نازل شد.
تعقيب و فرار و دستگيرى و زندان و دلهره‌ها آغاز شد. در كنار همه اينها دردآورترين سهم اين نسل يعنى از دست دادن عزيزان و فروپاشى آرمانها بود. اين سهم آنقدر سنگين بود كه آبديده شدن در تمام اين سالها هم نتوانست كمك چندانى به آنها بكند. از دست دادن كم كم به سرنوشت آنها تبديل می‌شد. عده زيادى نه فرصت ديدار دوباره عزيزانشان را يافتند و نه فرصت سوگوارى برايشان را. آنها حتى فرصت آنرا نيافتند كه دلشان براى خودشان بسوزد براى همه كارهايى كه می‌خواستند انجام بدهند و امكانش پيش نيامد و يا حتى بر خود خشم بگيرند براى تمام كارهايى كه دلشان نمی‌خواست و انجام داده بودند.
آنها قبل از آنكه فرصت كنند به خود فكر كنند و براى آنچه كه در هم ريخته بودند راه چاره‌ای بينديشد. به ناچار، يا به زندگى به نوعى كه باب ميلشان نبود در ايران تن دادند كه باز هم در آن فرصت پرداختن به خود وجود نداشت و يا به مهاجرت آمدند.
در سالهاى اول مهاجرت هم زمان به خود انديشيدن نبود. به خصوص اينكه اين سالها با در هم ريختن آرمانهاى سياسى همراه بود اگر نگاهى و توجهى هم به گذشته انجام می‌شد به گذشته سياسى بود و اين انديشه كه چرا همه اين اتفاقات پيش آمد. در اين بررسى‌ها هم آنچه كه به زندگى خصوصى مربوط می‌شد بازهم فراموش شد.
از آنجا كه سالها اين نسل به خود نينديشيده بود در نتيجه آنرا هم نمی‌شناخت و از آن گذشته كار آسانى هم نبود. اما چاره ديگرى نبود می‌بايد اگر نه به خود اما به اطراف نگاه كرد و در اين اطراف كسانى بودند كه تا پيش از اين فرصت پرداختن به آنها وجود نداشت. در خيلى از مواقع شناخت محيط تازه با شناخت از خود و محيط تازه هم زمان صورت گرفت.
برخورد با بچه‌ها با نوعى عذاب وجدان همراه شد. تمام كم كاريها در ايران و كمبود وقت می‌بايد جبران می‌شد ، رابطه با بچه‌ها به چيزى تبديل شد كه براى هر دو طرف نا مانوس بود. از يك سو تلاش زياد براى جبران گذشته و سوى ديگر همان نسلى كه بر همه‌چيز تاخته بود و هر خواستى را از سوى خانواده ناديده گرفته بود حالا در برابر سركشى فرزندان خود تاب نمی‌آورد و فراموش كرد آنچه خود بر خانواده‌اش روا داشته بود به مراتب نگرانى بيشترى داشت. اگر روزى داشتن فرزندان مبارز به آرزوها تبديل می‌شد حالا محافطه‌كارى جاى آنرا گرفته بود.
با كمى جابجا شدن در مهاجرت، توجه و نگاه دوباره به خانواده‌ها در ايران معطوف می‌شود و تلاش براى جبران كم كاريها و بى‌توجهى‌ها. دعوت خانواده‌ها براى ديدارى در خارج از كشور و تلاش براى اينكه آنها از شرايط دشوار زندگى در آنجا اطلاع نيابند. همه چيز در خدمت گرفته می‌شود تا گذشته جبران شود ، همه چيز بى آنكه كلامى به ميان آيد كه شايد پاسخى باشد به پرسش‌هاى متعدد خانواده‌ها و يا انتقادى از آنچه كه اتفاق افتاده بود و جالب اينكه اين بار پدر و مادر‌ها كه از ايران آمده بودند به دفاع از نوه‌هاى خود بر آمدند و فرصت را غنيمت شمردند كه به فرزندانشان يادآورى كنند كه با آنها چه كرده بودند.
هنوز عذاب وجدان بچه‌ها دست از سر آنها بر نداشته بود كه پدر و مادر‌ها هم به حق طلبى آمدند.
حالا اين نسل كه دوران ميانساليش را می‌گذراند می‌تواند به خود نگاه كند و می‌خواهد دوباره فرصت‌هايى را بجويد كه به واقع از دست رفته‌اند. اين فرصت كه دوران جوانى بهترينش بود در ايران به جاى ماندند.
آنچه اين نسل از دست داده بى شك دوباره به دست نمی‌آيد اما يك چيز غيرقابل انكار است ، اين نسل منحصر به فردى است كه به ميانه دهها حادثه دردناك تاريخى پرتاب شد. اينكه تا چه حد سلامت از ميان همه اين حوادث گذشته باشد پاسخى است كه او در پرداختن به خود پيدا می‌كند.