ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 19.08.2005, 8:46
جداسازی دانش‌آموزان عادی و استثنايی

مريم خزايی/سينا
جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴



نوع نگاه جوامع مختلف با توجه به تحولاتی که در رشد و توسعه فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و فناوری هر کشوری به وجود می‌آيد تحول پيدا می‌کند و جهان بينی آن جامعه و فلسفه‌ای که مبنای آموزش و پرورش آن کشور است متحول می‌شود و به همين دليل است که می‌بينيم در دنيا حتی آموزش و پرورش به نسبت قبل ارتقاء پيدا کرده و مفاهيم جديد و پيچيده‌ای در آن پيدا شده است.
در مورد مساله کودکان معلول به طور کلی سه مرحله بسيار روشن در طول تاريخ مشاهده می‌شود و هر کدام از اين ديدگاه‌ها و رويکردهايی که برای آموزش و پرورش کودکان معلول وجود دارد، مبتنی بر فلسفه و جهان بينی خاص آن دوره است.

نخستين دوره‌ای را که در طول تاريخ می‌بينيم دوره حذف يا طرد دانش آموزان يا در واقع کودکان دارای معلوليت بود.
در اين دوره، اين تفکر بر دولتهای متفاوت و صاحبان انديشه و فرهنگ و تمدن حاکم بود که اين نوع کودکان بايد از جامعه حذف شوند و دليل ذکر شده برای اين کار هم اين بود که معلولان باعث رکورد جامعه شناخته می‌شدند و صاحبان اين انديشه معتقد بودند: يک جامعه فعال نياز به فعاليت بدنی و جنگ آوری دارد و کودکانی که دارای معلوليت هستند با فناوری و دانش روز قادر به انجام فعاليت های مورد نياز نبوده و به همين دليل تعداد زيادی از انديشمندان و سياستمداران تصميم شان براين بود که به محض شناسايی اين معلولين آنها را از بين ببرند و از بين بردن اين قشر را باعث قدرت يافتن اجتماعی می‌دانستند و احساس می‌کردند که اگر اين کودکان نباشند جامعه بهتر می‌تواند پيشرفت کند و حضور آنها موجب کند شدن پيشرفت جامعه می‌شود.

در داستانهای اساطير ايران داستان زال و سيمرغ نمونه‌ای از اين ديدگاه در مورد افراد دارای ويژگی های متفاوت است.
در دوره بعدی با همه گير شدن اديان الهی و از طرفی توجه اديان الهی به افراد دارای ناتوانی می‌بينيم که به تدريج توجه به افراد معلول درجامعه باب می‌شود و مردم به آنها به عنوان موجوداتی که خلقت خدا هستند و خداوند در آنها ارزشی را قرار داده و همه موظفند که به آنها توجه و ياری کنند، روبرو می‌شويم.
اما در همين دوره هم سياستمداران و انديشمندان تصميم می‌گيرند اين افراد را از جامعه جدا کرده اما مورد حمايت نيز قرار دهند.
بنابراين در اين دوره مراکز خيريه‌ای در کنار کليساها و مساجد به راه افتاد و عده‌ای از رهبران مذهبی مسوول توجه به اين افراد شدند و در دستورات مذهبی خودشان توجه به اين افراد را واجب دانستند اما به اين خاطر که فکر می‌کردند اين افراد نمی‌توانند وارد جامعه شوند، آنها را از جامعه جدا می‌کردند.
البته در غرب بعد از اينکه رابطه بين دانش و کليسا به دليل عملکرد نامناسب برخی از رهبران کليسا و تفکرات شيطانی بعضی از صاحب منصبان و صاحبان ثروت و قدرت قطع شد، اين طرز فکر بر اساس طبيعت و فطرت انسان که در قالب فلسفه های انسانی و انسان دوستی بود، ادامه يافت و با رشد فناوری و دانش روشها و ابزارهای جديد نيز به کمک اين افراد آمد و به تدريج زمنيه های توانبخشی معلولان مهيا شد.
از دهه ۶۰ به بعد و بيشتر در طول دهه ۷۰ پژوهش های متفاوتی در مورد روند رشد و توانايی کودکان معلول و کودکان عادی و شيوه های يادگيری و روند يادگيری اين کودکان به عمل آمد و به تدريج توجه بسياری از انديشمندان به اين موضوع جلب شده که روند يادگيری و رشد کودکان معلول با افراد عادی تفاوت جدی و اصولی ندارد و شباهتها ميان اين افراد بيش از تفاوتها است در حاليکه قبلا تصور می‌شد، يادگيری افراد عادی و استثنايی از نظر کيفی دومقوله جداگانه است.
"ابوالفضل سعيدی" رئيس پژوهشکده کودکان استثنايی کشور می‌گويد: بسياری از ما فکر می‌کنيم که کودکان استثنايی با کودکان عادی فرق دارند، اما پژوهش‌ها اين رويکرد را رد می‌کرد.
وی می‌افزايد: بعدها اين نکته حاصل شد که اين نوع نگرش و عملکرد جامعه است که باعث عدم پيشرفت اين افراد می‌شود و اين نگرش اشتباه بوده است که زمانی که کودک نمی‌تواند او مقصر است نه معلم!
سعيدی اظهار می‌دارد: بنابراين گاهی لازم است انتظارات را از کودک کاهش دهيم چون کودک نيز وقتی احساس می‌کند از او انتظار يادگيری نمی‌رود، تلاش نخواهد کرد.
رييس پژوهشکده کودکان استثنايی کشور می‌گويد: وقتی اجتماع اين بچه‌ها را بيشتر در درون خود می‌پذيرد، اين کودکان بيشتر با مسايل اجتماعی درگير می‌شوند و رفتارهای اجتماعی در آنها رشد بيشتری کرده و به رفتار عادی شبيه می‌شود.
وی می‌افزايد: عده‌ای از اوليا کودکان، متخصصين، معلمين و مديرانی که اين واقعيت را درک کردند، دريافتند که محيط آموزشی کودکان با شرايط ويژه بايد حداقل محدوديت را داشته باشد و چيزی نبايد آنها را محدود کند و به تدريج اين ديدگاه و تفکر منجر به اين شد که اين کودکان در دهه ۷۰ به تدريج به مدارس عادی راه پيدا کردند.
سعيدی حضور بچه های استثنايی در مدارس عادی را باعث ارتقاء آموزش و پرورش عادی می‌داند و می‌افزايد: روشهايی که برای کودکان کم توان ذهنی دچار معلوليت جسمانی، ناشنوايی، نابينايی و دچار مشکلات رفتاری موثر و موفق است، برای کودکان عادی اثربخش تر است و زحمات معلم را کاهش می‌دهد و نيز باعث ارتقاء آموزش و پرورش عمومی ‌خواهد شد.
به گفته وی، به اين ترتيب به تدريج اين شکل آموزش به عنوان رويکرد تلفيق Integration در دنيا مطرح شد.
رييس پژوهشکده کودکان استثنايی کشور می‌گويد: البته معلم عادی بايد حمايتهای لازم را دريافت کند و گاهی نيز در موارد بسيار شديد، بايد متخصصين آموزش استثنايی به کمک نظام آموزش عادی اين کودکان را حمايت کنند.
سعيدی، پذيرش کودکان استثنايی در نظام آموزش و پرورش عمومی را موجب صرفه جويی در هزينه های آموزش و پرروش می‌داند و می‌افزايد: اين مساله از نظر رشد و يادگيری اجتماعی نيز برای کودکان دچار آسيب ديدگی های متفاوت زمينه‌ها و الگوهای مناسبی را فراهم می‌آورد.
وی می‌گويد: وحدت اجتماعی و پذيرش و تحمل تفاوت‌ها از اين طريق تسهيل می‌شود و در نهايت چون اين مساله موجب افزايش مهارت در تمامی معلمان می‌شود، در مجموع برای همه کودکان مفيد تر است.
به گفته سعيدی، اين ديدگاه به تدريج از سوی سازمانهای بين المللی نيز پذيرفته و تلاش در اين زمينه از سوی آنها آغاز شد.
وی کشور ايران را از بابت پذيرش دانش آموزان معلول در کلاس های عادی موفق نمی‌داند و می‌گويد: سازمان آموزش و پرروش استثنايی با همکاری سازمان آموزش و پرورش عمومی از حدود سال ۷۶ فعاليت خود را در خصوص فراگيرسازی آموزش و پرورش در ايران شروع کرده، تماس هايی را با سازمانهای بين المللی از جمله يونسکو و يونيسف برقرار کرده است و دوره هايی برای کارشناسان برگزار کرده و اينک برنامه هايی برای نزديک سازی خود و نظام آموزش و پررورش کشور به شاخص فراگيرسازی آموزش و پرورش در دست اجرا دارد که بخشی از آن طرح آزمايشی فراگيرسازی آموزشی و پرورش در استانهای اصفهان و گيلان در حال برگزاری است.
رييس پژوهشکده کودکان استثنايی کشور، فراگيرسازی آموزش و پرورش را حرکتی به سوی بهره مند ساختن تمامی آحاد جامعه از آموزش و پرورش پايه تا عمومی می‌داند و می‌افزايد: در آموزش فراگير ففط کودکان استثنايی منظور نيستند بلکه کودکان فقير تک سرپرست، بی سرپرست يا بدسرپرست، کودکان با تفاوتهای نژادی، جنسيتی، اقتصادی و فرهنگی را نيز شامل می‌شود.
سعيدی ايجاد تحولات ناگهانی و بسيار بزرگ را در خصوص فراگيرسازی آموزش و پرورش معقول و امکان پذير نمی‌داند و اظهار می‌دارد: بايد دانش و مهارت و نگرش معلمان بهبود پيدا کند تا به اين طريق، اتلاف وقت، پول و نيروی انسانی به حداقل ممکن برسد.
وی مدارس استثنايی را پشتيبان مدارس عادی می‌داند و می‌گويد: کودکان دارای آسيب ديدگی های شديدتر بايد در اين مدارس بمانند.
سعيدی می‌افزايد: در نظام فراگيرسازی آموزش و پرورش، ارتباط متقابل و مشارکت وجود دارد به اين معنا که والدين و بچه‌ها در امر آموزش مشارکت نزديک دارند.
رييس پژوهشکده کودکان استثنايی کشور می‌گويد: تعهدات دولت جمهوری اسلامی در اجلاس بين المللی آموزش، وظيفه‌ای را برای ملت ما ايجاد کرده که همه ما در قبال آن مسوول هستيم.
وی می‌افزايد: اين رويکرد جديد بر کيفی سازی آموزش و پرروش تاکيد دارد و معتقد است اگر معلمين ياد بگيرند که فعاليت های آموزش خود را با تفاوتها و نيازهای دانش آموزان منطبق سازند و برای آموزش مناسب تر، شيوه های سازماندهی کلاس درس و روشهای تدريس خود را تغيير دهند و اگر متخصصان برای رفع معضلات آموزش وجود دارند بر سر راه آموزش کودکان دارای تفاوت های جدی تر مشورت دريافت کنند در نتيجه مهارتهايشان در آموزش به همه کودکان افزايش خوهد يافت و انعطاف پذيری آنها در فعاليت های خود و توجهشان به تفاوتها به افزايش کيفيت آموزش منجر خواهد شد.
وی معتقد است: ايران در مقايسه با کشورهای ديگر راحت تر می‌تواند به آموزش ابتدايی کيفی دست يابد چرا که با توجه به شاخص های فرهنگی، اقتصادی و ميزان سواد مردم چيزی کم نداريم و فقط بايد عزم عمومی را جذب و از همه امکانات موجود استفاده کرد.