ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 23.07.2005, 4:54
آقای‌ گنجی، ما به ‌زندگان متفکر بيشتر نيازمنديم

عفت ماهباز
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
شنبه ١ مرداد ١٣٨٤

در آستانه روزهای سیاه، فاجعه قتل عام زندانیان سیاسی سال ١٣٦٧، قرار داریم که یادآور خاطرات تلخ و دردناک، بویژه برای کسانی است که در آن دوران زندانی در زندان‌ها داشتند. روزهای دردناک فراموش نشدنی ، روزهای سیاه شکنجه و اعدام. بازماندگان سال درد، برای آنکه آن فاجعه فراموش نگردد، هنوز پنهان از چشم مسببین این فاجعه ، گاه حتی بی هیچ گفتاری، در سکوت به تقسیم حقایق و درد نهفته می‌نشینند. مقارن بودن، اعتصاب غذای آقای گنجی، با این روزها یعنی فاجعه ٦٧، و شرایطی که در زندان برایشان بوجود آوردند، سبب آن گشته که خود به خود آقای گنجی، در کنار آن خاطره‌ها قرار گیرید و یک طرف گفتگوی ذهن من گردند. نوشتن این گفتگوی درونی، آنهم برای کسی که این شهامت را داشته تا بر تاریک‌خانه‌های اشباح نور بتاباند و افشاگر عالی جنابان سرخ و خاکستری پوش گردد و به جرم دگر اندیشی بازگو نمودن راز‌های مگو به زندان افتاده و امروز با شهامت جان بر سر فاشگویی راز می‌نهد، آسان نیست.
آقای گنجی، از روزی که شما تصمیم گرفتید که جانتان را هدیه راه آزادی نمائید گوشه ذهنم گفتگو با شما را آغاز کرد. و چون هزاران ایرانی نگران سلامتی بودم و امروز صمیمانه خوشحالم که در بیمارستان بستری هستید و امید بیشتری دارم تا شاید بتوان راه حلی پیدا شود تا شما آزادی خودرا بطور كامل بازيابيد. این حرف‌هایم در واقع خطاب به شما و همه گنجی‌هایی است که به آسانی جان بر کف می‌نهند، و با جان و زندگی خود خطر می‌كنند.
شاید بسیار کسان به شما گفته باشند که زنده بمانید. برای ایران‌مان زنده بمانید. برای مادر و پدرتان زنده بمانید. برای معصومه. گفتند بمانید برای فرزندانتان. و شما از میلان کوندرا نقل کردید که می‌گوید: «بهتر است فریاد برآوریم و مرگ خود را جلو بیاندازیم یا سکوت کنیم و جان دادن تدریجی خود را طولانی‌تر سازیم»١. این سخن‌ها و با منطق روزگار گذشته و حتی امروز من و همراهانم که دیگر نیستند بسیار آشناست. من بسیار کسان و عزیزان خود را با همین منطق در زندگی از دست داده‌ام. اگر چه آن‌ها انتخاب کننده مرگ خود نبودند. اما شاید اگر عاقلانه‌تر راه می‌سپردیم تعداد بیشتری امروز در کنار خانوادهاشان زندگی می‌کردند. بدین خاطر، به شما و همه تلاشگران راه آزادی می‌گویم اگر انتخاب با شماست بمانید و شما هم به "عدد و رقم" در تاریخ کشورمان، تبدیل نگردید! و بر شمار شهدای سرزمینم اضافه نکنید.
درست شنیدید شما هم تنها به اعداد تبدیل نشوید. در روزهایی که مصادف با فاجعه قتل عام ١٣٦٧ است اگر به رسانه‌های برون مرزی گوش بسپارید، چیزی جز رقم و اعداد نخواهید شنید و این سخن نه به عنوان گله از آنها، که برای بیان بخشی از واقعییت بر جا مانده از گذشت زمان نه چندان دور این فاجعه است، می‌گویم. از جان‌های آشنا و نام‌های آشنا سخنی در میان نیست. از قتل عام سال ٦٠ و ٦٧ آیا چیزی جز اعداد بر جا مانده؟ همه عزیزانی که، بسیاری شان چون شما دگر اندیشانی بودند که در جستجوی عدالت و آزادی و دموکراسی جان بر کف نهادند. همه آنهایی که معصومه و یا اکبرشان را، با فرزند و یا فرزندانی و کوله باری سنگین از درد و رنج در خانه یا در زندان تنها گذاشتند که حتی گذر زمان هم مرهم بر درد و زخم شان نمی‌گذارد. اكنون نام‌های آنها را جز همسر و خانواده کس دیگری تکرار نمی‌کند. و در حالیکه هنوز همسر ، مادران و پدران آنها در پی رد گورشان خون می‌گريند ، در نزد دیگران، تنها به عدد و رقم تبدیل گشته‌اند. دلسوز و دلسوزانی که می‌خواهند امروز از آن عزیزان و از آن فاجعه سخن رانند گاه بحث‌هاو دعواهای بینشان به طور دردناکی خنده دار به نظر می‌رسد. به طور نمونه می‌گویند دو تا چهار هزار تن در فاجعه ٦٧ قتل عام شده‌اند و برخی که فکر می‌کنند این شماره با واقعیت نزدیک نیست می‌گویند پانصد و یا ششصد نفر بودند و برخی دیگر که خیلی خیلی دلشان می‌سوزد و برای اینکه ابعاد فاجعه را هم نشان دهند صحبت از ده‌ها و یا صد‌ها هزار و یا .... می‌کنند و دولت مردان و و دگراندیشان اسلامی هنوز در مقابل آن فاجعه سکوت کرده‌اند و برخی هنوز در توجیه این کشتارها هستند. آیا کسی غیر از شما از آن روزها درد و شکنجه و مرگ سخن به میان آورده است؟
البته هنوز نام برخی از اين قربانيان و جانباختگان چون پروانه اسکندری و فروهر و یا مختاری و پوینده و اخیرا زیبا کاظمی در يادها هست و گاهی نامشان هم برده می‌شود، اما بی شک پس از چندی آنها هم به تعداد شهدای کشور ما بعد از مشروطیت اضافه خواهند گردید. البته آنها اگر زندگی به اختیارشان بود زنده می‌مانند و بهتر بود که می‌ماندند. شما بهتر از من می‌دانید که ایران ما با فرهنگ و سنت مانده از قرون و اعصار، به زندگان متفکر بیش از مردگان قهرمان نیازمند است. امروز حتی جا انداختن واژه دگراندیش یعنی آنچه شما از آن تعریف داده‌اید "فردی که از طریق بیان از حقوق بشر و دموکراسی، دفاع و به روش‌های مسالمت آمیز با نظام‌های اقتدار گرا مبارزه می‌نماید." ٢، در کشور ما کار دشواری است و احتیاج به نیروی انسانی دارد که خود فهمیده باشد که دگراندیشی یعنی چه و دموکراسی چگونه به دست می‌آید. آقای گنجی چه کسی بهتر از شما می‌تواند برای همگان توضیح دهد که جدایی دین از دولت که نیاز و ضرورت جامعه ماست. جامعه ما به روشنگرانی نیاز دارد که بتوانند این‌ها را تفهیم کنند و در افکار مردم به ثبت رسانند. ایران ما امروز به لوتری٣ نیاز دارد تا در سایه آن بتوان بدون درد و شکنجه و زندان در صلح زیست و از زندگی لذت برد. همه جهانیان چون من شما را تحسین می‌کنند که اینگونه جان بر کف بر سر خواسته‌های انسانی‌تان ایستاده اید و امروز خوشحالم و اميدوارم که زنده و سالم می‌مانید و در تغییر افکار این جهان و این سرزمین، ما را یاری خواهید نمود.

تا آنجا که به خاطر دارم در زندگی، همیشه ستایشگر همسرم ٤ بوده‌ام که تن به آنچه که از او می‌خواستند، نداد. و به دشمنان دگراندیشی و دموکراسی، نه گفت ولی گاه که با او در خیال خلوت می‌کنم می‌گویم: رفتن، حتی به آن گونه دشواری که تو رفتی، راحت تر بود از ماندن و به تنهایی دشواری راه و طی کردن ادامه زندگی است. این واقعیتی است که برای ما ایرانیان، در ایران و حتی در غربت غریب غرب، زندگی دشوار و گاه بسیار دشوار است یا به قول کوندرا، مرگ تدریجی است. می‌دانم که شما چون همه عزیزانم از دشواری راه هراسی نداشته‌اید. خوشحالم از اینکه در کنار ما می‌مانید و کمک راه دشوار در پیش رویمان می‌شوید. جهانیان می‌دانند که این حکومت تا چه حد بی رحم و غیر انسانی است آنها می‌دانند در سوئیت‌های هتل اوین چه گذشته و چه می‌گذرد.٥ اما در ايران هنوز بسياری نمی‌دانند. در زنده ماندنتان فرصت این را می‌یابید تا به آنها بگوئید و برای آنها بنویسید. بخشی از مردم ما، زبان شما را بهتر می‌فهمند. امروز هنوز بسیاری از آنها نمی‌دانند بر شما چه رفته است و در سوئیت‌های هتل اوین چه گذشته و چه می‌گذرد و یا اصلا زهرا کاظمی چه کسی بوده است و یا زرافشان از چه سخن می‌گوید! امروز بسیاری همچو من مصداق این شعر را زیر سئوال می‌بریم که: "هر روز ستاره ایی به زمین می‌کشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره‌هاست؟!" از شما می‌پرسم آیا این گونه است؟ که شما در دومین نامه تان می‌گوئید "این شمع در حال خاموش شدن است امّا این صدا، صداهای بلندتری به دنبال خواهد آورد" ٥؟
در سرزمین ما، هر گاه کسانی یافت شدند که برای اين كشور فقیر از فرهنگ‌ می‌توانستند تعیین کننده باشند مستبدان کمر به قتلشان نهاده‌اند و آنها را به ارقامی در تاریخ تبدیل نموده‌اند. جایگزینی افکار بلند انسان‌هایی که صادقانه به فکر تغییر و تحول میهنشان بودند اصلا آسان نیست. کشور ما حداقل بعد از انقلاب در سال‌های شصت و شصت و هفت نیروهای بی شماری را از دست داده که تاکنون جایگزینی نداشته و نخواهد داشت. از شما می‌پرسم آیابه جای آن مجاهد و یا آن فدائی و یا آن کمونیست و یا آن مسلمان معتقد که خواهان آزادی و عدالت بودند و یا چون امروز شما می‌اندیشیدند جایگزینی یافت شده و آیا امروز کسی به سرنوشت فرزندان بر جای مانده از آنها که از محبت‌های مادر و یا پدر محروم شده‌اند می‌اندیشد؟ آیا کسی به فکر همسران آنان که در درد و حرمان، سه چهار بچه قد و نیم قد را در شرایط سخت جامعه ما، بزرگ کرده‌اند و گاه به خاطر فرزندان به تن فروشی هم تن داده‌اند، می‌افتد؟ و می‌پرسد بر سر آنها چه آمده؟! شما این جامعه بی رحم و فراموشکار را خوب می‌شناسید.

بسیاری از کسانی که در سال شصت و هفت زیر شکنجه‌های قرون وسطایی بودند برای اینکه در مقابل دشمن سر خم نکنند دست به خودکشی زده‌اند و آنهایی که چون من جان به در برده اند، حتما ردی از تیغ کند و یا شیشه شکسته را بر رگ‌های دست و پا و یا حتی گردن خویش دارند که حکایت آن دوران سخت است و شما می‌دانید که دشمنان آزادی و به قول شما اقتدارگرایان، آنهایی که جان مردم را با خفقان به لب رساندند، هیچ به فکر زنده بودن شما نیستند. آنها همه چیز را مستقیم و غیر مستقیم آماده می‌کنند تا شما به دست خود، خود را نابود کنید. حتما بازهم می‌دانید که آنها در این کازار خبره شده‌اند. شهریور سال ١٣٦٧ زمانی که ما را برای شکنجه‌های نماز به سلول بردند سلولی که در زمانی دیگر برای آنکه تیغ و سوزنی نداشته باشی تمام وسایلت را زیر و رو می‌کردند تا مبادا با آنها گلدوزی و یا کاردستی کنی. تا مبادا آن قفس کمی انسانی تر گردد! اما در مقطع ٦٧ در زیر هر سوراخ و و زیر هر پتو مشگی سوزن و یا تیغی کند و شیشه شکسته‌ایی یافت می‌شد که به تو کمک می‌کرد که به دیار نیستی بشتابی و کار زندانبانان را آسان سازی بخصوص که در آن زمان اعدام زنان ممنوع بود و آنها از این طریق توانستند به قول خودشان از شر عده یی خلاص شوند. من هم چون شما اعتقادی ندارم که کسی در آن روزگار و یا امروز به فکر قهرمانی بود ٦. اما به دنبال آن همه مرگ و نیستی، آنچه برای من و امثال من بر جای مانده این است که چگونه می‌توان با بی عدالتی و فقر و بی فرهنگی جنگید، بی آنکه بهایش جان انسان‌های دگراندیش باشد. این بها برای جامعه فقیر و کتاب نخوان ما بسیار گزاف و جبران ناپذیر است! چگونه می‌توان مبارزه کرد بی آنکه بهایش مرگ و نیستی باشد؟ و به هر حال حادثه بود یا اتفاق، من و عده‌ایی دیگر، زنده ماندیم و امروز با شما که نیمه‌جان‌اید و از نیمه راه باز گشته‌اید، سخن می‌گویم و دستم را دراز می‌کنم و می‌گویم زنده بمانید برای معصومه٧ و برای همه مردم ایران . نگذارید "نبودنتان"٨ که آرزوی اقتدارگرایان مستبد است، تحقق پذیرد
به امید روزی که در سرزمین ما، دیگر زندانی نداشته باشیم .

عفت ماهباز
مرداد ١٣٨٤

١_ میلان کونددر رمان بار هستیی
٢ _ دومین نامه‌ی اكبر گنجی به آزادگان جهان کبر گنجی زندان اوین ١٩/٠٤/ ١٣٨٤این شمع درحال
خاموش شدن است، امّا صدایش نه
٣- لوترآلمانی در قرون وسطی ،رفرم و اصلاحات عمیق در دین مسیحیت ایجاد نمود
٤ – همسرم علی رضا اسکندری (شاپور) در ٥ مرداد ١٣٦٧ تیرباران شد
٥- دومین نامه‌ی اكبر گنجی
٦- "مسئله اصلاً ربطی به قهرمان سازی ندارد" دومین نامه‌ی اكبر گنجی
٧- معصومه شفیعی،همسر اکبر گنجی
٨- سعید مرتضوی: " مرگ گنجی هم با صدور چند اطلاعیه پایان خواهد یافت. نبودنش بهتر از بودنش است".