iran-emrooz.net | Tue, 12.07.2011, 15:19
همدستی زنان طبقه متوسط در اجباریشدن حجاب
نوشین احمدی خراسانی
مدرسه فمینیستی: مسئله «حجاب» و «پوشش زنان» در ایران همواره یکی از مباحث بسیار حساس و مناقشه برانگیز بوده است. از همین رو دو مقالۀ پیشین نگارنده، با عنوان «مانکنهای ایرانی، برقع پوشان اسلامی» و نیز مقالۀ «حجاب و سونامی دخالت دولت در حوزه خصوصی»، که چندی پیش منتشر شد واکنشهای بسیاری را برانگیخت و در این میان، مقالات متعددی در سایت «همبستگی با مبارزات زنان ایران»، منتشر شد. این نقدها بر نکات ارزندهای انگشت گذاشته بودند که حداقل برای من بسیار آموزنده بود و از این رو قدردان نویسندگان محترمشان هستم، به خصوص مقالۀ خانم «گیتی سلامی» (۱) که نه تنها حاوی نکات ارزشمندی بود بلکه ایشان، انتشار دو مقاله مرا، فرصت مناسبی برای تعمیق و گسترش دامنه بحث حجاب، ارزیابی کردند و با بسط هوشمندانۀ مفاهیم گوناگون این پدیده تاریخی، آن را به مرزهای بنیادیِ «فلسفه حجاب» ارتقاء دادند که به سهم خودم، سپاسگزار ایشان هستم.
با همه این نکات مثبت اما در میان این نقدها و نظرها، متوجه شدم که بخشی از گفتارهای مقاله اول (مانکنهای ایرانی، برقع پوشان اسلامی) که به رویدادها و وقایع یک دهه پیش از انقلاب ۵۷ پرداخته، احتمالا به دلیل بحثهای مختلفی که به ناگزیر در آن مقاله آمده، سبب ابهامات زیادی شده است. با توجه به این مسئله، در این مقاله سعی میکنم که به طور مختصر، مسئله حجاب در سالهای پیش از انقلاب را در اینجا با جزییات بیشتری مورد بحث قرار دهم.
زمینههای برآمد حجاب و کنترل بر پوشش زنان، در جنبش ضدشاه
بررسی رویدادهای سرنوشت ساز و ظهور پدیدارهای تعیین کننده در یک جامعۀ معین یا در یک تحول بزرگ اجتماعی، میتواند حداقل از دو منظر و دو سطح تحلیلی و مرتبط به هم، مورد ارزیابی قرار گیرد: سطح اول، ارزیابی آن رویداد در همان مقطعی است که به وقوع میپیوندد، و سطح دوم: بررسی و تحلیلهای فرآیندی، یعنی تحلیلهایی که به پروسهای میپردازد که طی سالها، بسترساز و آبستن بروز و ظهور آن رویداد شده است. تحلیلهای مرسوم و عادت شده در جنبش زنان (در رابطه با «قانونی شدن حجاب اجباری») از آن دست تحلیلهای مقطعی هستند که عمدتاَ به «همان مقطع زمانیِ سالهای اولیه انقلاب یعنی سال ۵۷ و ۵۸» محدود میشود و در نتیجه، پروسه گفتمان سازی و بسترسازی که پیش از پیروزی انقلاب، طی حداقل یک دهه در «جنبش ضدشاه» شکل گرفت و به نوعی زمینهساز مشروعیت یافتن «کنترل دولتی بر پوشش زنان» بود، کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
اگر دیدگاههایی را که «طی زمانی نزدیک به دو دهه» در رابطه با پوشش و حجاب در میان گروههای متشکل و فعال در «جنبش ضدشاه» شکل گرفت را منصفانه و با حساسیت بررسی نکنیم، و بخواهیم «میان بُر» بزنیم و فقط مقطع دو سال اول بعد از پیروزی انقلاب را ارزیابی کنیم شاید متوجه نشویم که «حجاب اجباری» چگونه به راحتی توانست در سرزمین ما، به «قانون» بدل شود. بررسی فرآیند گفتمانهای شکل گرفته در جریان یک جنبش اجتماعی، حداقل به ما کمک میکند تا ثمرات و تاثیرات آیندۀ گفتمانهای مسلط و مؤثر امروز در جنبش زنان را برای فردای ایران، تاحدودی پیش بینی کنیم و یا حداقل نسبت به نتایجی که فردا به بار میآورند حساسیت لازم را به خرج دهیم. پس شاید از همین روست که در دو مقاله پیشینام در مورد حجاب، نسبت به گفتمانهای بعضاَ ایدئولوژیک و جزمی که امروز در این رابطه «درحال شکل گیری است» حساسیت نشان دادهام. در واقع این حساسیت نسبت به این نوع گفتمانپردازی رایج کنونی در مورد حجاب، ای بسا ناشی از این نگرانی است که نکند این نقد رایج و گفتمانی که دارد بر این نقد، سوار میشود، خدایی ناکرده بار دیگر به «نتایج ناخواسته و بسیار تلخ و پُر هزینه» در آینده منتهی گردد.
حجاب به عنوان یکی از نمادهای مهم «جنبش ضدشاه»
بسیاری از ما در جنبش زنان، با اندوه و ابهام، به دورهای که پس از انقلاب ۵۷، سرانجام باعث شد تا کنترل بر پوشش و لباس ما، به حوزه قانون گذاری راه یابد و با اجبار دولتی همراه شود مینگریم و وقتی مشاهده میکنیم در آن مقطع انقلاب، گروه کوچکی از زنان که در مقابل حجاب اجباری اعتراض کردند تنها ماندند و هیچ کس از آنها حمایت نکرد، به نوعی سرخورده میشویم و همین تجربهگاه سبب میشود به هر جنبش عمومی با شک و بدگمانی و تردید بنگریم. اما در اینجا میخواهم از آن دورۀ مقطعی پس از انقلاب، فراتر روم و تحلیلام را به آنچه پیش از انقلاب در رابطه با «حجاب» و «پوشش» زنان اتفاق افتاد رجوع دهم. چرا که معتقدم طی بیش از یک دهه قبل از انقلاب، گفتمانی در رابطه با «کنترل بر پوشش زنان» در زیر پوست مبارزات ضد امپریالیستی در «جنبش ضدشاه» اتفاق افتاد که این گفتمانِ زیرپوستی، بسترساز «حجاب اجباری» بود و یا حداقل سبب شد که هیچ گروهی حتا خود همان زنانی که علیه اجباری شدن حجاب یکی دو اعتراض را در سال ۱۳۵۸ سازمان دادند نیز ابزار لازم برای مخالفت با حجاب اجباری را نداشته باشند. در واقع بسترسازیهای پیش از انقلاب در مورد حجاب بود که همه نیروها را در برابر این پدیده، «خلع سلاح» کرد.
«اجباری شدن حجاب» پس از انقلاب آن هم بدون واکنش درخوری از سوی جامعه، برای کشوری که حاکماناش (در زمان حکومت رضاشاه پهلوی) نزدیک به یک دهه با حجاب دست و پنجه نرم کرده بود و دو دهه نیز در زمان محمدرضا شاه تجربه «پوشش اختیاری» را پشت سر گذاشته بود، به نظرم، موضوعی غیرطبیعی است و اگر ما تحلیلهایمان در رابطه با اجباری شدن حجاب را فقط به همان دو سال ۵۷ و ۵۸ (مقطع انقلاب) خلاصه کنیم و صرفاَ آن را به «زور و داغ و درفش» حاکمان جدید محدود نماییم طبعاَ نمیتوانیم پاسخ درخور و راهگشایی برای این مسئله بیابیم.
«اجباری شدن حجاب» آن طور که برخی از زنان ادعا میکنند اتفاقاَ به واسطه آن رخ نداد که موضوع نوع پوشش زنان، از سوی مردان روشنفکر، به اصطلاح «فرعی» قلمداد میشد (به نظرم این ظاهر قضیه بود) بلکه اتفاقاَ چون «کنترل بر پوشش و رفتار زنان» به عنوان یکی از شاخصههای مهم ضدیت با امپریالیسم و غرب «بخش مهمی از گفتمان جنبش ضدشاه بود» سبب شد که توسط حاکمان جدید به سهولت و سادگی ــ و بدون پرداخت کمترین هزینه ــ به حوزه «قانون گذاری» راه پیدا کند. به عبارتی روشن و بیتعارف، باید گفت که: کنترل بر پوشش زنان در انقلاب ۵۷ به هیچ وجه موضوعی فرعی نبود بلکه یکی از نمادهای اصلی و رمزآلود «جنبش ضدشاه» بود و برای همین هم به سرعت در نظام نوپای سیاسی، حق اهلیت کسب کرد و به راحتی و بدون واکنش جدی از سوی جامعه، به قانون و اجبار قانونی، تبدیل شد.
در واقع شاید بتوان گفت که اگر «کشف اجباری حجاب» در دوره رضاشاه در روند طبیعی جامعه اختلال وارد کرد، اما سه دهه بعد، در جنبش ضدشاه، «بازسازی و گفتمانپردازی مردسالارانه علیه کشف حجاب در ۱۷ دی» (و نه لزوماَ از زاویه تأکید بر ارزشهای دموکراتیک و حق انتخاب زنان) مرتباَ از سوی روحانیت در میان توده مردم متدین، بازتولید میشد و کینه مؤمنان را بر میانگیخت (و پشتیبانی از آن توسط روشنفکران غیرمذهبی)، در روند طبیعی جامعه به سوی دموکراتیزه شدن، اختلال وارد کرد.
زنان طبقه متوسط علیه سبک زندگی خود
گرایش مسلط بر طبقه متوسط (در پیش از انقلاب)، عمدتاَ دو رویکرد فکری، یعنی «چپ مارکسیستی» و رویکرد «ملی - مذهبی» بود که در رقابت با یکدیگر قرار داشتند. اما اگر به ادبیات سیاسی جنبش ضدشاه که عمدتاَ از سال ۴۲ به بعد شکل گرفت نگاهی بیاندازیم متوجه میشویم که هر دوی این نگرشهای مذهبی و مارکسیستی به دلیل عدم تعمیق گفتمانهایشان و باقی ماندن در «سطح فرمالیسم سیاسی»، در تلقی جامعۀ آن روز، یک کل واحد پنداشته میشدند. یعنی هر بخشی از جنبش ضدشاه، یکی از بخشهای تمدن غرب را هدف گرفته بود. و به این ترتیب «ضدیت با غرب» به یک «کل واحد» و نقطۀ تلاقی و اشتراک میان همۀ نیروهای جنبش سیاسی ضدشاه تعمیم یافته بود. سمبل و سیمان انسجام این مخالفت نیزای بسا گفتمانپردازی علیه «نماد زن بزک کردۀ به اصطلاح عروسکی» بود. یعنی آن شعارهای کلانِ ضدغربی، مصداقاش در زندگی و مبارزات روزمره علیه شاه، حول بیزاری و تحقیر «زن عروسک فرنگی» که از قضا منفور همۀ گروهها ـ از چپ تا مذهبی ـ بود ساخته و پرداخته میشد.
توده مردم نیز اغلب تحت نفوذ «روحانیت» قرار داشتند و از این رو «توده زنان» تکلیفاش با بحث «حجاب» تقریباَ مشخص بود و فکر میکرد که «اجباری شدن یا نشدن حجاب» در زندگیاش تاثیری ندارد. ولی آن بخش از جامعه یعنی زنان طبقه متوسط که از تحقیر «سبک زندگی» به اصطلاح زن عروسک فرنگی و تبعات پس از آن ضربه میخوردند، در مبارزات قهرآمیزشان طی بیش از یک دهه، در این گفتمانپردازی شریک شدند و در نتیجه، به دنباله روی از «توده زنان» افتادند و نتوانستند از منافع خود دفاع کنند. به این ترتیب باعث شد که این بخش از زنان طبقه متوسط ــ که قاعدتاَ میبایست «پیشتاز توده زنان» باشند ــ اتفاقاَ در رابطه با «حجاب»، آشکارا «پشت سر توده زنان» قرار بگیرند و مردان روشنفکر همرزمشان نیز (برخلاف پدران و پدربزرگهای روشنفکرشان که در انقلاب مشروطیت، آزادی زن را با «آزادی پوشش زنان» گره میزدند)، دیگر نه تنها آزادی زن را در آزادی پوشش ندانند بلکه از پوشش و آرایش زنان به عنوان «ابزاری» جهت «مبارزه علیه حاکمان وقت» بهره جویند. تا بدان جا که در دومین تظاهرات بزرگی که ۶-۷ ماه پیش از سقوط شاه انجام گرفت بحث حضور در تظاهرات «با روسری»، مطرح شد و در مدت اندکی، به جداسازی راهپیماییهای پیش از انقلاب، ارتقاء پیدا کرد. (مصاحبه تاریخ شفاهی با شهلا لاهیجی).
در گروههای مذهبی که در طبقه متوسط پایگاه داشتند دکتر علی شریعتی با اندیشههای انقلابی و پُر نفوذ خود بحث «پوشش زنان» در حوزۀ عمومی را از امری «سنتی» به امری «سیاسی» ــ نوعی یونیفرم سیاسی و نماد مبارزه ــ تبدیل کرد (که این رویکرد، لزوماَ در حوزه خصوصی زندگی خود آنان، رعایت نمیشد و حتا برخی از زنان خانواده آنها معمولا بیحجاب بودند). در گروههای چپ نیز «پوشش زنان» به شکلی دیگر رنگ و بوی سیاسی گرفت یعنی زن مرفه و بَزک کرده («عروسک فرنگی») به نادرست، به جای زن غربی معرفی شد و در فرهنگ سیاسی داخل کشور این مدل از پوشش و آرایش، به عنوان نماد ارزشهای منحط بورژوازی لیبرال (غرب زده) و عامل نفوذ فرهنگ استعماری معرفی شد.. نیره توحیدی در این باره میگوید: «کار کردن زن در خارج از خانه، خاصه برای طبقات متوسط و سنتی به مفهوم سپردن ناموس به بیگانگان بود. این اتهام فقط توسط نیروهای مذهبی طرح نمیشد، بلکه نیروهای ملی و روشنفکران غیرمذهبی نیز اکثرا نسبت به زنان شاغل شهری بیاعتماد و مشکوک بودند و بسیاری نیز آنها را آلوده، دست خورده، فاقد نجابت و اصالت زنان روستایی و به یک کلام «غربزده» به حساب میآوردند... در لیست گناهان زنان مدرن ایرانی علاوه بر مواردی که در لیست گناهان زنان مدرن در غرب گنجانده شده بود... گناه بزرگتری قرار داشت و آن، ستون پنجم شدن برای اهداف و اغراض امپریالیسم بود…. غربزدگی زن عمدتا در نحوه پوشش، میزان نمودار شدن بدن، چگونگی آرایش و پیرایش و رفتار و سلوک اجتماعی و نوع و حدود حضورش... محک زده میشد. حمله به زن غربزده در اکثر موارد... به دلیل تغییر در سلوک اجتماعی و رفتار جنسی و سر و وضع ظاهری او... بوده است.» (نیره توحیدی، «مسئله زن و روشنفکران طی دو دهه اخیر» نیمه دیگر، ش ۱۰، ۱۳۶۸، ص ۶۲ و ۷۲).
به این ترتیب بود که موضوع پوشش زنان به تدریج ـ و بدون آنکه مشخصاَ اعلام شود ـ به عرصه مجادلات سیاسی و حتا مجادلات بین المللی «شرق و غرب» نیز کشیده شد و یک لباس خاص یعنی «لباس ساده و بیآرایش و مردانه» (که مانند یونیفرم مذهبیهای سیاسی بود، اما بدون روسری) در میان زنان در سازمانهای مخفی چپ، تبلیغ و تحمیل شد. بسیار شنیدهایم که تخطی از این نوع پوشش پرولتری، به حذف و اخراج از سازمان و یا حداقل، به «انتقاد از خود» منجر میشد. حال با توجه وجود چنین گفتمان نیرومندی در پیش از انقلاب، گروه کوچکی از زنان با چه ابزار و چه گفتمانی قرار بود در مقابل «اجباری شدن حجاب» قد علم کنند؟ درحالی که خودشان نیز به نوعی در این روند پیش از انقلاب، شریک بودند.
تمرکز افشاگری انقلابیون بر لباس و پوشش اعضای خاندان سلطنتی
در این میان تمرکز «افشاگری» علیه شاه عمدتاَ بر علیه نوع پوشش اعضای مؤنث خانوادۀ او تمرکز داشت. چه از سوی نیروهای مذهبی و چه از سوی غیرمذهبیها، «مظاهر غربی پوشش» (عمدتاَ هم طرز لباس پوشیدن اعضای خانواده سلطنتی) هدف افشاگریها بود. اوایل انقلاب با باز شدن فضای مطبوعات، تمرکز افشاگری نیروهای انقلابی علیه زنان خانواده سلطنتی مانند فرح پهلوی و اشرف پهلوی بالا گرفت و این افشاگریها، اغلب با انتشار و چاپ عکسهای آنان مثلا در کنار دریا، و یا با لباسهای «باز» بود. یعنی «جنایت خانواده سلطنتی» عمدتاَ بر نحوۀ «لباس پوشیدن غربی» زنان خانواده سلطنتی تمرکز داشت و از این طریق، بازنمایی میشد، از «افشاگری» عکسهایی بیکینی پوش فرح پهلوی تا لباسهای باز اشرف پهلوی و..... البته دامنۀ این افشاگری به همۀ زنانی که در حکومت شاه، داری مسئولیت بودند تعمیم یافته بود. برای نمونه، مهناز افخمی در مورد مقالهای که در همان اوایل شروع انقلاب در باره او در مجله «زن روز» به نگارش درآمده بود چنین توضیح میدهد: «روزی مقالهای در مجله «زن روز» چاپ شد.. مقاله سراپا حمله و فحاشی به سازمان زنان و به شخص من بود... و سپس مرا محکوم میکرد که با بلوز بدن نما و چکمه بلند در بلوچستان در جلسه زنان ویسکی میخوردهام...» (جامعه، دولت و جنبش زنان ایران ۱۳۲۰-۱۳۵۷ جلد دوم، ویراستار غلامرضا افخمی)
میخواهم بگویم که اگر مثلا یکی دو تظاهرات علیه حجاب اجباری کاری از پیش نبرد و یا همانطور که خانم «ژیلا شریعت پناهی»، یکی از زنان برجسته مذهبی که در خاطرات خود میگوید پس از اجباری شدن حجاب در ادارات، به اعتراض به این مسئله، استعفا داد و متاسفانه هیچ پشتیبانی در میان همقطاران خود نیافت، برای آن است که حداقل یک دهه، تبلیغ «ارزشهای غیردموکراتیک» علیه «زن غرب زده» در کل جنبش ضدشاه از سوی همه گروههای سیاسی و با شراکت و همکاری خود زنان، طبعاَ نمیتوانست یک شبه خنثا و وارونه شود.
و شاید به خاطر همین ادبیات حاکم بر جنبش ضدشاه بود که مثلا فرخرو پارسای به عنوان زن نمادین فرهنگ غرب، به راحتی محاکمه و محکوم میشود، و بسیاری از زنان انقلابی و روشنفکر هم در مقابل این حادثه، به راحتی سکوت اختیار میکنند. فرخ رو پارسای، اولین وزیر زن در ایران (وزیر آموزش و پرورش)، را به اتهام «برگزاری اردوهای مختلط»، و «ضدیت با چادر به وسیله صدور آیین نامۀ آموزش و پرورش برای ممنوعیت چادر در مدارس» و اتهاماتی مشابه، محکوم و مجازات کردند (خانم وزیر، منصوره پیرنیا، ۱۳۸۶، چاپ آمریکا) و یا مهرانگیز منوچهریان، اولین زن حقوقدان ایرانی و یکی دیگر از زنانی که در دوران شاه، سناتور مجلس سنا بود و نقش بسزایی در تصویب لوایح حقوقی به نفع زنان داشت نیز اول انقلاب، بازداشت و در دادگاه انقلاب محاکمه میشود و به اتهام: «نقشی که وی در مصوبات مجلس، خاصه در مصوبات منتهی به آزادی و به فساد کشیدن زن و جامعه ایفا کرده و با التفات به فعالیت چشمگیر وی در پیاده کردن فرهنگ غربی در بین زنان ایران به طرق مختلف از جمله کتاب نویسی..» محکوم میشود. (کتاب سناتور، نوشین احمدی خراسانی و پروین اردلان، تهران، ۱۳۸۲)، و تأمل برانگیز است که در این موارد از جانب آن دسته از «زنان انقلابی و مخالف حجاب اجباری» هیچ واکنش در خوری، صورت نمیگیرد و مثلا این موارد از نظر این زنان نمیتواند انگیزه و منشاء صدور یک اطلاعیه اعتراضی باشد. تا آنجا که اطلاع دارم در آن زمان تنها نیروی سیاسی که علیه حکم اعدام خانم فرخ رو پارسای ابراز مخالفت کرد از سوی «مهندس مهدی بازرگان» نخست وزیر وقت آن روز بود. در صورتی که احتمالا وقتی جنبش ضدشاه به قدرت رسید با توجه به آنکه «روسری و چادر» یکی از مهمترین نمادهای «انقلاب» محسوب میشد و با آن ابزار، با فرهنگ حکومت شاه جنگیده بودند، خیلی طبیعی میدانستند که کسی مانند خانم فرخ رو پارسای به خاطر صدور آن آیین نامۀ ممنوعیت سر کردن چادر در مدارس، «ضدانقلابی و طاغوتی» خوانده شود.
چرا گروه کوچکی از زنان مخالف حجاب، پس از انقلاب در برابر حجاب اجباری تنها ماندند؟
اما در این میان اکثر زنانی که در اوایل انقلاب در جریان «بحث حجاب اجباری» از سوی حاکمان تازه، از این موضوع «جا خورده بودند» و برایشان حتی «شوک آور» بود عمدتاَ زنانی بودند که در طول یک دهه قبل از انقلاب، در خارج از کشور زندگی و تحصیل میکردند و به طور مستقیم و چهره به چهره در جریان آنچه در جامعه طی یک دهه قبل از انقلاب گذشته بود قرار نداشتند. برای نمونه خود مؤسسان «اتحاد ملی زنان» (تشکلی که در سال ۵۸ به حجاب اجباری، اعتراض کرد) در مورد شکل گیری این سازمان میگویند: «اکثر مؤسسان اولیه این سازمان، روشنفکرانی بودند که در خارج از کشور به مبارزه سیاسی علیه رژیم شاه اشتغال داشتند و پس از قیام به ایران بازگشتند» (بازبینی «اتحاد ملی زنان»، مهناز متین، ص ۱۱). این زنان خارج از کشور که مبارزهشان با شاه را در کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور انجام داده بودند، بعد هم وقتی با بگیر و ببندها و خشونتهای اول انقلاب مواجه شدند، دوباره به خارج از کشور برگشتند و تحلیلشان را از «چگونگی اجباری شدن حجاب» از زاویه مشاهدات خود مکتوب کردند و بخش عمدۀ بحث حجاب را حول وقایع همان دورۀ یکی دو سال پس از انقلاب، شکل دادند که به نظر من نمیتواند همه واقعیت را پوشش دهد.
بخشی دیگر از این زنان انقلابی هم که در داخل کشور زندگی و مبارزه میکردند، کسانی بودند که به واسطه زندگی و حضور در «سازمانهای مخفی و زیرزمینی» (مثل حزب توده، سازمان چریکهای فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق، و....) به خاطر زندگی سخت و مخفیشان، اساساَ خبر نداشتند که در بطن جامعه و در روابط روزمره زندگی مردم چه اتفاقات عظیم فرهنگی و سیاسی دارد نضج میگیرد. یعنی آنها هم در دایره بسته سازمانهای مخفی، اغلبشان «به یک باره» از پدیدار شدن اجبار در پوشیدن حجاب (و سر برآوردن شعار: یا روسری، یا تو سری)، شگفت زده شدند. از زاویه این بخش از زنان جدامانده از جامعه نیز، «اجباری شدن حجاب» احتمالا یک پدیده جدید و خلق الساعه جلوه میکرد، درحالی که حداقل از یک دهه قبل از آن، در «مدارس» و خیابانها (و نه لزوماَ در دانشگاهها) چادر و مانتو و روسری به شکلی غیرعادی، رو به گسترش نهاده بود. باید به یاد داشت که در زمان شاه، فضای دانشگاه برخلاف امروز، نمایندگی بخشهای مختلف مردم نبود بلکه عمدتاَ در محدودۀ گروههای «الیت» جامعه قرار داشت، درحالی که فضای موجود در مدارس و به ویژه «دبیرستانها»، نشانهای از آنچه بود که در بطن جامعه دارد به وقوع میپیوندد.
در آن زمان، مدارس دخترانه شاهد گسترش روزافزون چادرپوشی در میان دختران بود. در واقع مسئلۀ «پوشش زنان و کنترل بر آن» در سه گروهی که جنبش ضدشاه را به ثمر رساندند و انقلاب ۵۷ را شکل دادند طی نزدیک به دو دهه، به نمادی برجسته تبدیل شده بود: گروه اول، توده زنان بودند که اساسا «حجاب» را با توجه به سبک زندگیشان به راحتی میپذیرفتند و در میان توده زنان، روحانیان و شخص «آیت الله خمینی» نفوذ داشت. در همین راستا، گسترش سریع و سیستماتیک مدارس اسلامی (با پذیرش دختران به شرط چادری بودن) و نیز تبلیغ استفاده از چادر و روسری در میان دختران دبیرستانی، به سرعت افزایش مییافت به طوری که خانم فرخ رو پارسای وزیر وقت آموزش و پرورش ناچار به صدور اطلاعیه در مورد «ممنوعیت عدم استفاده از چادر و مینی ژوپ» در مدارس شد.
میخواهم بگویم گسترش چادر و مانتو و روسری در میان زنان ـ حتا زنان تحصیلکردۀ طبقه متوسط ـ با گسترش اعتراضها به حکومت شاه، به وضوح در ایرانِ آن زمان، نمایان شده بود و در زیر پوست جامعه ایرانی به خوبی گسترش مییافت. برای نمونه ستاره فرمانفرمائیان نیز در خاطرات خود در مورد افزایش چشم گیر دختران روسری به سر، به عنوان مخالفت با «شاه»، چنین میگوید: «در بازگشت به ایران، کشور را آشفتهتر دیدم. در میان دانشجویان، یک گروه سیاسی به نام مارکسیستهای اسلامی نفوذ زیادی کرده بودند. بسیاری از دانشجویان ریش خود را نمیتراشیدند، کراوات نمیزدند، پیراهنهای بییقه میپوشیدند و دکمههای آن را تا بالا میبستند و بدین وسیله خود را مخالف تظاهرات غربی نشان میدادند. در دانشگاهها، بر تعداد دانشجویان دختری که روسری داشتند و یا لباسهای تیره میپوشیدند، هر روز افزوده میشد. آنها خود را حامی سازمان آزادی بخش فلسطین میدانستند و جداسازی کلاسهای درس دختران از پسران را لازم میدیدند.» (دختری از ایران، ستاره فرمانفرماییان، برگردان مریم اعلایی، نشر کارنگ، ۱۳۸۳، ص ۳۴۷). و یا مهناز افخمی در مصاحبه تاریخ شفاهیاش میگوید: «من یادم است در اولین تظاهراتی که در کرمان انجام شده بود، یک عده زن چادری آمده بودند برعلیه رژیم تظاهرات کرده بودند. درجلسهای که با دبیران استان [سازمان زنان] داشتم از دبیر کرمان پرسیدم که این خانمهای چادری که در شهر کرمان رژه میرفتند و برضد رژیم شعار میدادند، اینها کی هستند؟ آن خانم با لهجه شیرین خودش گفت: اینها اعضاء خودمان هستند، منتهی هی گفتیم تجهیزشان کنیم، تجهیزشان کنیم، و کردیم. ولی نگفتیم تجهیزشان کنیم که چه بگویند، حالا که تجهیز شدند، میگویند مرگ بر شاه.» (جامعه، دولت و جنبش زنان ایران ۱۳۲۰-۱۳۵۷ جلد دوم، ویراستار غلامرضا افخمی).
یکی از زنان برجستۀ ملی – مذهبی هم میگوید: «ما پیش از سخنرانیها و انتشار کتاب «فاطمه فاطمه است» دکتر شریعتی؛ بیحجاب بودیم اما شریعتی به ما هویت سیاسی بخشید و ما روسری سر کردیم. پس از آن بود که پوشیدن روسری به همراه لباسی ساده به شدت در میان زنان مذهبی طبقه متوسط گسترش پیدا کرد و نمادی از مخالفت با شاه شد». شهلا لاهیجی نیز از بسیاری از زنان چپ مثال میآورد و میگوید که آنها در گروههای چپ حتا به خاطر یک گوشواره و یا یک روژ لب، به جلسات زجرآور «انتقاد از خود» به دلیل خصلتهای «بورژوایی» محکوم شده بودند.» (مصاحبه تاریخ شفاهی با شهلا لاهیجی) کنترل بر پوشش زنان در سازمانهای چپ، زنان را از هر آنچه شباهتی به «زن عروسک فرنگی» داشت منع میکرد. حتا خود شهلا لاهیجی که به گروههای چپ تعلق نداشت در مصاحبه تاریخ شفاهیاش میافزاید: «من هم خودم سعی میکردم به گونهای لباس بپوشم که یک موقع شبیه آن زن عروسکی که علیهاش به شدت تبلیغ میشد نباشم» (همان)
مهناز افخمی درباره جداسازی دختر و پسرها، در بخش دیگری از خاطرات خود، از تحصن و تجمعی که پیش از انقلاب در دانشگاه با هدف مجبور کردن مسئولان مملکت به جداسازی دختران و پسران دانشجو در رستوران دانشگاه و اتوبوس، رخ داده بود یاد میکند: «در مراسم رسمی در مقابل صف وزیران، اعلیحضرت با من راجع به اعتصابی که در دانشگاه شده بود و دانشجویان اسلامی تهدید کرده بودند که دختران و پسران دانشجو نمیتوانند در یک کافه تریا غذا بخورند، یا در یک اتوبوس با هم باشند، صحبت و گله کردند که پس این سازمان زنان که ما سالها سر و صدایش را شنیدهایم و تمام شعارهایش را گوش کردیم و همهاش صحبت از قدرت و نفوذ و آگاهی زنان کرده، پس کجا هستند، این زنهای آزادهای که عکس العملی به این طور اعتصابات نشان نمیدهند. ولی چیزی که جالب است علتی است که چرا ما به این موضوع عکس العمل نشان نداده بودیم، با اینکه چند بار هم از دستگاههای مختلف سوال شده بود که آیا سازمان زنان در مقابل آن رویداد عکس العملی دارد یا ندارد.... عکس العمل اولیه من این بود که این تظاهرات را دستگاه امنیتی برای مفتضح کردن مخالفین پیش آورده و یک چیز ساختگی است... و نمیتواند واقعی باشد. یعنی احساسی که خیلی از ماها داشتیم این بود که غیر ممکن است در یک محیط دانشگاهی، دانشجو آن قدر متعصب و کوته فکر باشد که فکر کند دختر دانشجو با پسر دانشجو در یک کافه تریا نمیتواند بنشیند، پس طبیعتاً این یک چیز ساخته و پرداخته دستگاه امنیتی است. در نتیجه به موضوع عکس العملی نشان ندادیم.» (مهناز افخمی، همان)
پوشش زنان در برابر «فرهنگ غربی و لیبرالی»
از آوردن این مثالها و ذکر حوادث تاریخی میخواهم به این نتیجه برسم که شاید بتوان گفت مشکل گروه کوچکی از زنان که مخالف «حجاب اجباری» بودند، آن بود که خودشان نیز حامل و عامل بسط «ارزشهایی دموکراتیک» نبودند که بتوانند با چنین ابزار مترقی و انسانی، به مقابله با اتفاقات ناگواری که بر سر زنان هوار میشد بپردازند. نویسندهای به نام «دیانا» نیز در مقالهای در «کتاب جمعه» (که متعلق به نیروهای چپ و روشنفکری بود) در همان سال ۵۸ مینویسد: «... بخش وسیعی از زنان حجاب اسلامی را به عنوان یک حرکت ضد امپریالیستی در جهت نفی تصویر زن عروسکی پذیرفتند.. بسیاری از زنان تحصیلکرده با پذیرفتن حجاب میخواهند تصویر زن عروسکی، یا بطور کلی، معیارهای فرهنگ غرب را مردود قلمداد کنند. امّا حجاب، الزاماً، جنبههای منحط فرهنگ غرب را کنار نمیزند. حجاب حتی به عنوان یک نماد نیز نمیتواند بازتابندهٔ کلیّت مبارزات ضد امپریالیستی یا ضد غربی باشد.» (گرایش زنان به سازماندهی اجتماعی، دیانا، کتاب جمعه، سال اول، شماره ۳۰، ۲۳ اسفند ۱۳۵۸)
همانطور که میبینیم، مسئله خانم «دیانا» حتا پس از طرح «حجاب اجباری» و پس از انقلاب، بر سر آن است که آیا «حجاب» میتواند «کلیت مبارزات ضد امپریالیستی یا ضدیت با جنبههای منحط فرهنگ غرب» را نشان بدهد یا نه؟
برای آنکه نحوه نگاه و قضاوت زنانی را که در آن زمان حتا در مورد «حجاب» نقد داشتند را بهتر متوجه شویم، به بخشهای دیگر همین مقاله خانم «دیانا» و قضاوت ایشان در مورد اصلاح «قوانین مربوط به خانواده» رجوع کنیم. ایشان مینویسد: «طرح قوانین حمایت از خانواده از طرف رژیم وابستهٔ شاه و برنامهریزان امپریالیسم، در واقع طرحی در حد بقیهٔ قوانین «انقلاب سفید» و در جهت تحکیم بنای سرمایهداری بود... امپریالیسم از یک سو برای جلوگیری از رشد اجتناب ناپذیر جنبشهای آزادیبخش و از سوی دیگر برای هموار کردن راه نفوذ روابط اقتصاد سرمایه داری و گسترش سیستم پولی پیشرفته، یک سلسله اقدامات اصلاحی را در کشورهای جهان سوم طرح ریزی کرد. در ایران، قوانین اصلاحات ارضی و قانون حمایت خانواده، از ردهٔ این گونه طرحهای اصلاحی بودند. قانون حمایت خانواده، در حقیقت، در خدمت آزاد کردن نیروی ارزان کار زن بود تا نیازهای تولیدی جامعهٔ سرمایه داری سهلتر برآورده شود... باید متذکر شد که وجود این قوانین به ظاهر مترقی، علیرغم عدم ضمانت اجرایی، نقش منفی بزرگی در زندگی سیاسی زن ایرانی ایفا کرد، یا در حقیقت همان نقشی را بازی کرد که مورد نظر برنامه ریزان امپریالیسم بود. به این معنا که وجود این قوانین سبب رکود حرکتهای مشخص مبارزاتی زنان در دوران رژیم شاه شد» (همان)
در واقع چطور میتوان انتظار داشت با این ابزارهای گفتمانی که «خانم دیانا» و همفکران ایشان در آن زمان ساخته و پرداخته بودند، مثلا به نفع گسترش حق انتخاب زنان ایران حرکت و فعالیتی سازمان یافته، صورت گیرد؟
باز هم به «کتاب جمعه» رجوع کنیم که در حوزه مسایل زنان، مقاله دیگری به مناسبت ۸ مارس سال ۱۳۵۸ و راهپیمایی گروههایی از زنان، منتشر میکند که در آن نویسنده تأکید میکند: «از جنبش و تظاهرات دلیرانهٔ زنان ملت، در روز هشتم مارس یک سال میگذرد،... اما در میهن ما برخی از مطبوعات و نیز مسئولان تلویزیون علیه این حرکت انقلابیّ زنان خصمانه موضع گرفتند. تلویزیون با بردن دوربین روی چهرهٔ چند زن رنگ و روغن زده، واقعیت را دگرگونه جلوه داد و کوشید تودهٔ وسیع زنان زحمتکش، روشنفکر و انقلابیّ را همچون گروهکی وابسته بهساواک و ارتجاع قلمداد کند.» (۸ مارس، روز جهانی زن، کتاب جمعه؛ ۱۳۵۸)
با اندکی دقت متوجه میشویم که واژگان «چند زن رنگ و روغن زده» همان واژگانی است که در سالهای پیش از انقلاب، نمایانگر «زن غرب زده و عروسکی، و مدافع آمریکا» است و موضع گیری علیه آن، موضع گیری علیه حاکمیت شاه و غرب محسوب میشده است. اما حیرت انگیز است که همین «زن رنگ و روغن زده»، امروز پس از سی سال بار دیگر اما به شکلی وارونه «سمبل» مبارزۀ حاملان همان دیدگاهها و همان زنان انقلابی دو آتشه، علیه حاکمیت کنونی شده است. برای نمونه در اساسنامه «اتحاد ملی زنان» آمده بود: «در رابطه با حرکتهای ملی، ما مبارزه علیه امپریالیسم را از اساسیترین هدفهای خود میدانیم زیرا جامعه سرمایه داری و سرمایه داری وابسته به امپریالیسم است که زنان زحمتکش را استثمار میکند، نابرابری حقوق زن و مرد را سبب میگردد، و از زنان، موجودات تجملی و مصرف کنندگان کالاهای تجملی میسازد و از این طریق اقتصاد وابسته و جامعه مصرفی را تحکیم میبخشد.». (بازبینی تجربه اتحاد ملی زنان ۱۳۵۷ - ۱۳۶۰، گردآوردنده و ویراستار مهناز متین، ۱۳۷۸، چاپ آمریکا، ص ۳۲۴).
واژگان «موجودات تجمّلی» در واقع همان کلیدواژهای بوده است که ما در ادبیات گروهها و افراد مذهبی نیز داریم از جمله جلال آل احمد. در حقیقت «تجملی بودن» زنان به نوعی بر همین نوع پوشش زنان که از قضا امروز «برخی از گروهها» آن را شیفته وار میستایند، متمرکز بود. به نظر میرسد زنان انقلابی و چپ در آن دوران در حقیقت دو نوع سمبل داشتند که از قضا هیچ کدام نمیتوانست «حجاب اجباری» را زیر سئوال ببرد: یکی، زن چریک و جان بر کف بود که سالها بعد از انقلاب نیز همچنان نماد درخشان مبارزۀ «زنان» قلمداد میشود: «پرشکوه ترین مرحلۀ مبارزات زن ایرانی با جنبش سیاهکل شروع میشود... در این دوران شجاعت و فداکاری زنان حماسه آفرین میشود.» (کتاب جمعه، ۱۳۵۷، ص. ۴۰).
نماد و سمبل دیگر، «زن کارگر» است. نیروهای انقلابی (به ویژه زنان هوادار این نیروها) که عمدتا از طبقات متوسط و بالای جامعه بودند از منافع و خواستههای طبقه خود درگذشتند و «حاکمیت شاه را که به نوعی نماینده خودشان» (حداقل در حوزه سبک زندگی) بود طرد کردند و در خیالات و ذهنیاتشان، خود را «نماینده کارگران و زحمتکشان» دانستند و از این زاویه با خواستهها و ارزشهای کارگران، خود را تعریف کردند. در آن زمان «زنان طبقه کارگر و روستایی» (و نیز زنان حاشیه نشین شهری) در واقع حجاب برایشان نوعی «پوشش فقر» بود، و طبیعتاَ «حجاب اجباری» در زندگی فقر زدهشان، موضوعی آزاردهنده و مهم تلقی نمیشد از همین رو بعد از انقلاب، زنان روشنفکر و انقلابی با تناقضی آشکار و بن بستی لاینحل، روبرو شدند.
با این نشانهها، شاید بتوان نتیجه گرفت که در فضای دو قطبی که در جنبش ضدشاه توسط همۀ نیروهای انقلابی پدید آمده بود، دو نوع زن بیشتر شناخته شده نبود: «مدلی که روشنفکران برای زن ایرانی به طور اعم ترسیم کرده بودند: یا زن بورژوای غرب زده و عامل نفوذ فرهنگ استعمار بود، و یا زن کارگر انقلابی!» (فرهنگ توسعه، ویژۀ زنان، به کوشش نوشین احمدی خراسانی، اسفند ۱۳۷۶، ص. ۶).
عاطفه گرگین در مقالهای که در کتاب «بازبینی تجربه اتحاد ملی» به نگارش درآورده مینویسد: «بعد از برگزاری برنامه اتحاد ملی زنان در رشت، مسئله تظاهرات زنان به خاطر حجاب اجباری روی داد. شعار «یا روسری، یا توسری» از طرف حزب الله به خیابانها آمد و زنان وادار به تظاهرات علیه حجاب اجباری شدند.... ولی بنا به دستور «پیشگام» فدایی، با عجله دختران و زنان عضو و هوادار خود را به حجاب لازم دعوت نمود و خود اتحاد ملی زنان، باحجاب شد و به خیابانها آمد تا در تظاهرات زنان شرکت کند و با دادن روسری به آنان و با دادن دستمال برای پاک نمودن رژ لب و... خانمهای تظاهرکننده را به آرامش در برابر توسری دعوت نمود» (بازبینی تجربه اتحاد ملی زنان ــ ۱۳۵۷-۱۳۶۰ ــ گردآوردنده و ویراستار مهناز متین، ۱۳۷۸، چاپ آمریکا، ص ۲۳۴)
این مسئله که اتحاد ملی زنان «حجاب» و «پاک کردن رُژ لب» را در آن راهپیماییها انتخاب کرد، مربوط به این نمیشد که مثلا روشنفکران مرد و سازمانهای انقلابیشان، «حجاب» را فرعی میدانستند، بلکه مربوط میشد به اینکه اتفاقاَ «نحوه پوشش زنان» یکی از مظاهر اصلی انقلاب شمرده میشد و آنها نمیخواستند علیه یکی از «مظاهر اصلی انقلاب خودشان» قد علم کنند و از انقلاب «خارج» شوند. یعنی نمیشد بدون هیچ پشتوانۀ مشروع و ابزاری از پیش تدارک شده، با «مظاهر انقلاب» و نظم سیاسی جدید، که خودشان نیز با جانفشانی در تأسیس آن مشارکت داشتند، مبارزه کنند. شاید در همین بستر معرفتی است که مثلا خانم هما ناطق پژوهشگر برجسته و نامآور تاریخ کشورمان نیز در ۲۱ اسفند ۱۳۵۷ مینویسد: «حتا اگر روسری به سر کنیم، به شرط آنکه ما بدانیم به نام ما توطئه نمیشود و نظام شاهنشاهی برگردانده نمیشود...». (بازبینی تجربه اتحاد ملی زنان، ص ۳۶۱)
پایان سخن
«جنبش ضدشاه» (برخلاف جنبش مشروطه و جنبش سبز) یک جنبش مدنی با خواستههای دموکراتیک نبود بلکه یک جنبش ایدئولوژیک بود که سرانجام به انقلاب ۵۷ منتهی شد و در این انقلاب آن بخش از نیروهای سیاسی درون این جنبش که نفوذ بیشتر و مقبولیت گسترده تری در جامعه داشتند (هواداران اسلام سیاسی) روی کار آمدند. در جنبش ضدشاه، یکی از رویکردهای مهم (اما اعلام نشده و زیرپوستی)، ضدیت با «زنان مدرن و متجدد» بود. در واقع تیر حمله این جنبش برای هدف قرار دادن «امپریالیسم و غرب» از قلب «زن مدرن» گذر میکرد. از همین رو سمبلهای اعتراضی این جنبش نسبت به حاکمیت شاه، برای مثال در حوزه سینما، فیلمی مانند قیصر (با محوریت «ناموس پرستی»)، یا در حوزه ادبیات، داستانهایی همچون «کلیدر» (با محوریت تقدس زن روستایی و تحقیر زن شهری مدرن)، در حوزه سیاسی، مسئله محوریاش «امپریالیسم» و «غربزدگی» با نمادپردازی تحقیرآمیز «زن عروسک فرنگی»، و افشاگریهایش نیز اغلب بر «نحوه لباس پوشیدن زنان خاندان سلطنتی» قرار داشت. در این میان بخشی از زنان طبقه متوسط نیز ناآگاهانه علیه منافع خود با این جنبش همراه شدند و سرآخر همین گفتمانها و نمادهای این جنبش علیه «زن مدرن»، بعد از انقلاب به «قانون» بدل شد و حجاب اجباری و لغو قانون خانواده و... را برای آنان به ارمغان آورد.
و حالا پس از ۳۲ سال، اگر میخواهیم ریشههای برآمد «اجباری شدن حجاب» را بررسی کنیم، ناچاریم که نسبت به همۀ مؤلفهها و گفتمانهایی که حداقل طی دو دهه پیش از انقلاب شکل گرفته بود و از قضا ما زنان نیز خودمان در آن شریک بودهایم توجه کنیم تا از پرتو این نگاه، حداقل بتوانیم مشخص نماییم که در کجاها اشتباه کردهایم، و آیا امروز بار دیگر در همان دایرۀ تکرار اشتباهات ــ اما به شکلی وارونه ــ قرار نگرفتهایم؟
برخی از زنان که تصور میکنند به خاطر پرداخت «هزینههای گزاف گذشته» ناشی از وقایع انقلاب، «درس گرفتهاند» و بنا دارند که امروز به گونهای «متفاوت» عمل کنند متاسفانه گاه میبینیم که با دنباله روی از برخی گفتمانهای ایدئولوژیک و قهرآمیز (و نه حق مدار و مدنی)، باز هم ناخواسته در برابر «حق انتخاب آزادانه زنان» میایستند. چرا که آنان باز هم «تضاد اصلیشان» با خود حاکمیت است، نه با «چگونگی حکمرانی آنها» (حداقل از زاویه منافع زنان)، و به جای آنکه دولتها را با معیار و درجۀ خدمت رسانی یا عدم خدماتشان به حقوق زنان و «بهبود شرایط زندگی زنان» بسنجند متأسفانه متر و معیارشان را بر «واکنش سلبی نسبت به خود حاکمیتها» و یا «افراد حاکم» قرار دادهاند.
اگر در زمان شاه، قطب بندی بینالمللی یعنی «سرمایه داری / کمونیسم» مبارزات روشنفکران لاییک و مذهبی در جنبش ضدشاه را به سمت و سویی چنین پُر هزینه سوق داد، امروز هم قطب بندی بینالمللی یعنی دو قطبی «اسلام / غرب» باز هم میتواند مبارزات دموکراسی خواهانه ما را به سمت و سویی نادرست بکشاند و باز هم ممکن است که ما زنان به جای آنکه «منافع زنان جامعه» و «مردم فرودست» را در نظر بگیریم وارد این «مجادلات بین المللی و ساختگی» شویم. یعنی به مانند «زن عروسک فرنگی و مورد نفرت» در زمان شاه، این بار همان «زن عروسک فرنگی» با همان ویژگیهای ظاهریاش، به «مهمترین نماد علیه حاکمیت امروز» از سوی بخشی از اپوزیسیون تبدیل گردد و «زن محجبه» و فمینیستهای مسلمان، عین «حاکمیت سیاسی وقت» قلمداد شوند، و با این قضاوت سیاسی و ایدئولوژی زده، آنان را از روند مبارزه برای کسب «حقوق زنان» حذف کنند تا نکند در روند مبارزات زنان خدایی ناکرده «انحرافی» رخ دهد.
شاید موسم آن فرا رسیده باشد که یک لحظه با خودمان خلوت کنیم و به طور جدیتر به این موضوع بیندیشیم که اگر باز هم واقعا چنین گفتمان قطبی و تخاصمی بر فضای درونی کشور و جنبش زنان مسلط گردد طبعاَ آنچه در عمل روزمره و پراتیک اجتماعی و مدنی کنشگران، فراموش میشود «حق انتخاب آزاد زنان بر پوشش خود» است.
----------------
پانوشت:
۱ - مقاله خانم گیتی سلامی را می توانید در این آدرس، ببینید:
http://www.iran-women-solidarity.net/spip.php?article2139