ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 17.07.2005, 13:49
ممنوعيت‌های وسوسه‌انگيز

برگردان: احمد سمايی

**************************************
فرايتاگ: در نظرسنجی يی که اخيرا انتشار يافته ، 20 درصد سوال شوندگان گفته اند که در مناسبات عشقی و عاطفی خود، می‌توانند بدون رابطه جنسی هم خشنود باشند. و دستکم 12 درصد هم گفته اند که سکس برايشان چندان مهم نيست.در نشريات روانشناسی هم دائما از اين امر شکايت می‌شود که در ميان شماری از زوج‌ها ، چه زن و چه مرد، بی علاقگی و وازدگی از رابطه جنسی رو به افزايش است. آيا نوعی بی علاقگی سکسی سربرآورده و آيا اين علامتی هشدار دهنده نيست؟
فولکمار زيگوش: هشداردهنده نمی‌توان گفت، چون به نظر من چنين پديده ای هميشه وجود داشته، منتهی ما حالا در يک شرايط و فضای فرهنگی متفاوتی هستيم که اذعان به آن ، کار دشواری نيست. به عبارت ديگر، حالا ديگر کسی از گفتن اين سردمزاجی خود در روابط جنسی احساس شرم نمی‌کند، چون ما مدت‌هاست که از فضا و شرايط سال‌های جنبش 1968که به انقلاب سکسی معروف شد فاصله گرفته ايم..

يعنی ميل به روابط جنسی ديگر به عنوان نشانه ای از سعادت و خوشبختی در زندگی تلقی نمی‌شود و بود و يا نبود اين ميل وضعيتی عادی به حساب می‌آيد؟
عبارت "عادی شدن" در اين رابطه توصيف بدی نيست. نبايد از ياد برد که تاکيد و تصريح موکد در مورد روابط جنسی در مناسبات زن و مرد به همين 200، 300 سال اخير برمی گردد و عمدتا هم توسط دانش‌های مربوطه انجام گرفته است. در اين ميان اما، نگاهی معتدل و نسبی گرا جای خود را در برخورد با اين مسئله بازکرده است. ما آموخته ايم که از روابط جنسی چه انتظار و بهره ای داشته باشيم. اين دريافت قسما تکان دهنده و فراتر از آن، دردآور و نگرانی زاست. از اين رو می‌توان با انگيزه‌ها و دلايل مختلف به اين نتيجه رسيد که همه انسان‌ها لزوما برای روابط جنسی شوق و اشتياق ندارند.

در سال‌های 60 و 70 سده گذشته سکس معادلی بود برای ارضای لذتجويي.. اما اينک به نظر می‌آيد که لذتجويی غيرخودجوش و نشات گرفته از جبر و تحريک خارجی به باری منفی و ناخوشايند بدل شده است.
بمباران شهروندان با تبليغات و تحريکات جنسی (تقريبا هر تبليغ تجاری حاوی چنين جنبه ای است) عملا به بار و فشاری برای آنها بدل شده است. و تقاضای آشکار و پنهان از شهروندان برای اين که به لحاظ جنسی دائما فعال باشند هم خود در حال تبديل به فشاری آزاردهنده است. من به خوبی به ياد می‌آورم زمانی را که قرص ضدبارداری به بازار آمده بود و دختران جوان شب و روز به داشتن رابطه جنسی ترغيب می‌شدند ،و اين در حالی بود که بسياری از آنها هنوز چندان رغبتی به چنين مناسباتی نداشتند. الان وضع فرق کرده است، انسان‌ها با گروه‌ها و نهادهای اجتماعی مختلفی پيوند می‌خورند و اين باعث شده که فشار بر انسان‌ها به عنوان فرد (دختر/ پسر/ جوان/پير/..) برای سوق به اين يا آن رويکرد و رفتار کاسته شود.

از تک و تا افتادن افراط در سکس معطوف به لذتجويی ، آن گونه که در سال‌های پس از جنبش 1968 رايج بود آيا تجربه ای است که تنها در ميان افراد همان نسل ديده می‌شود يا در برخورد نسل جوان کنونی به سکس هم چنين رهيافتی قابل مشاهده است؟
در مورد نسل جوان می‌توان گزاره‌هايی علمی و مبتنی بر تحقيق را مطرح کرد، تحقيقاتی که در يک دوره زمانی طولانی انجام شده اند و از مقايسه آنها می‌توان نتايج معينی به دست آورد. يکی از نتايج اين بوده که جوانان ما ديگر بسان نسل‌های اوليه پس از 1968 انچنان زير فشار وسوسه و فشارهای فرهنگی و اجتماعی برای داشتن رابطه جنسی نيستند. و آ ن طور که آمار نشان می‌دهد اينک عمدتا دخترها هستند که در مناسبات جنسی تصميم گير اصلی هستند و حد و مرز چنين مناسباتی را تعيين می‌کنند. به اين ترتيب می‌توان گفت که شدت و حدت مناسبات جنسی کاهش يافته و ديگر کسی هم، بسان نسل 1968 در اين خيال و توهم نيست که گويا از رهگذر سکس و مناسبات جنسی می‌توان جامعه را تغيير داد.

اذعان آشکار شمار بيشتری از شهروندان به بی علاقگی به روابط جنسی در حالی است که بازار داروهای تحريک کننده ای مانند "وياگرا" در گرمی و رونق است. در نگاه اول به نظر می‌رسد که اينجا ما شاهد يک تناقض هستيم.
در مورد چنين اذعان کنندگانی شايد اشتباه نباشد اگر بگوييم که مسئله بيشتر به زنانی مربوط می‌شود که تقريبا هيچگاه رابطه جنسی دلبخواهی نداشته اند.دستکم نامه‌ها و ميل‌هايی که من بعد از به جريان افتادن بحث بی علاقگی به روابط جنسی از زنان دريافت کرده ام عمدتا حاوی چنين مضمونی است. آنها از اين شکايت دارند که هيچگاه علاقه چندانی به سکس نداشته اند و تنها به خاطر علاقه به مردانشان و خصول رضايت آنها و يا به دلايل مشابه با آنها همخوابگی کرده اند.

اين نظر شما قسما به بحث‌های محافل پزشکی قرن نوزدهم در مورد سردمزاجی زنان شبيه است، بحثی که بيشتر به افسانه و رويا شبيه بوده و تحقيقات متاخر در مورد زنان نادرستی آن را کاملا برملا کرده است.
شايد ما تنها با تکرار برخی از آن بحث‌ها مواجه باشيم. در ابتدای کار من، نظر غالب در ميان متخصصان اين بود که هر زنی بايد در روابط جنسی اش به اوج (اورگاسم) برسد. با طرح عمومی اين بحث صدها زن به يکباره از طريق تلفن و نامه خواهان رهنمود برای رسيدن به چنين نقطه ای در روابط جنسی اشان شدند. از 15 ، 20 سال پيش ولی ديگر مردان جوان هستند که پيش ما از عدم ميل دوست يا همسر خود به رسيدن به ارگاسم ابراز شگفتی می‌کنند و نگرانند که نکند امری غيرطبيعی باشد. وياگرا هم که شما به آن اشاره کرديد بيشتر مسئله مردان سالخورده است که از يک طرف اثری تحريک کننده دارد و از طرفی هم ترس از ناتوانی و ناکارايی در روابط جنسی را کاهش می‌دهد.جوان‌ها اما معمولا آن را امتحان می‌کنند و به اين نتيجه می‌رسند که بدون آن هم کارشان پيش می‌رود.

بنابراين به نظر شما هيچ تغيير بارزی در منحنی لذتجويی جامعه به وجود نيامده، بلکه تنها درک و دريافت عمومی از حد و ميزان اين گرايش بيشتر شده است.
بله، دقيقا.و شايد حتی بتوان گفت که نسبت به 50 سال پيش، امروز شمار کمتری از انسان‌ها را می‌توان يافت که نسبت به مناسبات جنسی بی علاقه باشند. منتهی امروز اين گونه افراد خود را سازمان می‌دهند و در باره خودشان حرف می‌زنند و همين باعث اطلاع بيشتر ما از وجود (عدم وجود) چنين تمايلاتی می‌شود، در حالی که قبلا صاحبان اين تمايلات ساکت بودند.

آيا ما امروز همچينن با فقدان چهره‌های شاخص اخلاقگرا که رفتار خود را به طور طبيعی به جامعه ديکته می‌کنند و يا فقدان برخی منع و غدقن‌ها مواجه نيستم که با تاثيرگذاری معکوس حس لذتجويی را افزايش بدهند؟
مشکل ما در واقعيت امر اين است که ديگر هيچ ايده اخلاقی عمومی ، تعهدآور و محدودکننده ای وجود ندارد که اکثريت، زن و مرد و جوان و پير بتواند پشت آن جمع شود و به بروز برخی قيد و بندهای عرفی بيانجامد. به لحاظ تئوريک هم قابل اثبات است که غدقن خود بيشتر موجب وسوسه و اشتياق جنسی می‌شود.بهترين و متاخرين مثال برای اين مورد، امر و نهی‌های واتيکان است. پاپ جديد هم با تاکيد برممنوعيت استفاده از کاندوم ادامه دهنده همان روشی است که من به ويژه با توجه به مسئله ايدز در آفريقا آن را صاف و ساده غيرمسئولانه می‌دانم.
واقعيت اين است که فرهنگ عمومی معمولا نسبت به قدغن‌ها برخوردی منفی و معکوس می‌کند، اين گونه است که حتی زمينه برای استفاده تجاری از انحرافات جنسی هم گشوده می‌شود. ما شاهديم که مثلا مردی با گرايشات ساديستی در شوی تلويزيونی حاضر می‌شود و به تماشاگران نشان می‌دهد که چگونه می‌توان همسر خود را مجروح کرد بی آنکه اثر جراحت قابل رويت باشد.

قرص ضد بارداری اين موهبت را برای ما دارد که روابط جنسی لزوما با توليد مثل توام نباشد. اين موهبت يکی از زمينه سازان انقلاب به اصطلاح جنسی بوده است. در اين ميان، توليد مثل با کمک تکنولوژی بيش از پيش از روابط جنسی منفک می‌شود. آيا می‌توان فرض کرد که اين روند پيامدهای معينی برای رفتار و کنش جنسی ما داشته باشد؟
واقعيت هم اين است که شمار پيوسته فزاينده ای از مردان وزنان روابط عشقی و جنسی را امری برای خود و صرفا معطوف به لذتجويی تلقی می‌کنند ، نه لزوما راه و کنشی برای توليد مثل. و اگر تکنيک‌های شبيه سازي(کلون) تکامل بيشتری پيدا کنند می‌توان گفت که توليد مثل مستقل از روابط جنسی زن و مرد ممکن شده است. به اين ترتيب ما شايد اينک در حال حرکت به سوی جامعه ای باشيم که در توليد مثل خود لزوما نيازمند دو جنس نيست. من اين تحول را کمتر قابل تحقق می‌بينم، ولی خوب، انديشه و وسوسه شبيه سازی انسان (کلون) همانقدر از جهان قابل دفع است که تجزيه اتمی و وسوسه‌های بعد از آن.ضرورت مناسبات دو جنسيتی در امر توليد مثل به لحاظ سمبليک اهميت خود را به ميزان بسيار زيادی وانهاده ، چرا که تکنولوژی بر آن فائق آمده است.

می توان گفت که جامعه ای در چشم انداز است که ما در آن با تک جنسيتی مبتنی بر تکنيک و چند جنسيتی مبتنی بر فرهنگ سروکار خواهيم داشت؟

اين‌ها با هم در پيوند و ارتباطند. به لحاظ عينی و واقعی، يا به عبارتی در مورد انواع مناسبات جنسی فعلا موجود ، ما با گزينه‌های رنگ و وارنگی مواجه خواهيم بود که البته پاپيچ جريان و گزينه مسلط نخواهند شد. شما در يک نظام دمکراسی می‌توانيد چيزهای بسياری را بگوييد بی آنکه کسی را بيازارد. آن گزينه‌ها هم تاثير و دامنه چندان بزرگی نخواهند داشت.

به نظر می‌رسد که تطور و انکشاف مناسبات جنسی بی ارتباط با گرايش عمومی معطوف به جداشدن سکس از تماس جسم‌ها نباشد. رويدادها و مراسمی که تلويحا نشانه ای از سکس را در خود دارند، از "راور پارتي" گرفته تا " لاوپاريد"(مارش عشق) ديگر کمتر با سکس در معنای تماس جسمی آن سروکار دارند بلکه بيشتر به نمايش گذاشتن هجوآميز و عرف شکنانه بدن‌ها را تداعی می‌کنند و هر بدن هم لزوما شوق و وسوسه ای به سوی بدن ديگر ندارد.
بدن ناتوان ترين حلقه در زنجيره کنش‌ها و مناسبات جنسی است. تکنده، پژمردنی و ناپايدار است. بدن ضعف‌های خود را دارد و در عرصه جنسی از مرز و محدوديت‌ها بری نيست. فانتزی اما می‌تواند فراتر از مرزهای جسم برود و در مسائل مربوط به سکس قدر قدرت شود. و همين قدرقدرتی فانتزی است که امروز در مراسم مورد اشاره شما به نمايش گذاشته می‌شود. از اين رو اين مراسم و رويدادها نه تنها بيان منفک شدن سکس از جسم هستند، بلکه خود نوعی فرياد عليه تنگناها و محدوديت‌های جسم به شمار می‌روند.

کتاب شما،"نئوسکسسواليسم"، نه تنها به عشق ،بلکه به انحرافات و شيوه‌های غيرمتعارف جنسی هم می‌پردازد،يعنی به مسائلی که عموما به روابط و مناسبات عشقی ربط داده نمی‌شوند. آيا اين انحرافات و نابهنجاری‌ها را بايد سايه سياه عشق تلقی کرد يا ستاره درخشانی در يکنواختی ظلمت گونه مناسبات زوج‌ها؟
هر دو. انحراف و نابهنجاری جنسی هم می‌تواند بروز خشم و تنفر در مناسبات زوج‌ها باشد، و هم وسيله ای برای تحريک جنسی که روابط را بعضا تا دهها سال پايدار نگه می‌دارد.

برای من جالب ا ست که شما آنجا که بحثتان به نمونه‌ها و مواردی از رفتار بيمارگونه و غيرمتعارف جنسی مربوط است سعی در عادی نشان دادن اين رفتارها نمی‌کنيد و بر کاربرد اصطلاح " انحراف جنسی" در مورد آنها تاکيد داريد.
مسئله به آن برمی‌گردد که من تجربه درازمدت فعاليت بالينی در بيمارستان را دارم و در طول دهه‌ها سير دردناک و فاجعه آميز اين انحرافات را دقيقا ملاحظه کرده ام. اين سير و روند برای خود بيمار به کفايت فاجعه ای مطلق است که او را حتی به سوی مرگ هم می‌تواند سوق دهد.کاربرد اصطلاح پارافيلی ( اختلال و نابهنجاری در تمايلات جنسی ، شامل گرايش به سکس با کودکان، نعش مردگان و يا اشياء) به جای انحراف جنسی ، يعنی کاری که اينک همکاران من به وفور انجام می‌دهند از نظر من از يک سو به عادی و بی خطرجلوه دادن اين پديده‌ها و محترم و محق شماری بی مورد خود بيمار در داشتن چنين تمايلاتی منجر می‌شود و از ديگر سو، حق و حرمت قربانيان چنين انحرافاتی را مخدوش و زايل می‌کند.

ظاهرا اين انحرافات در مقولات مربوط به "نابهنجاری‌هاي" جنسی مواردی هستند که نه جامعه و نه بازار قادر به ادغام ، ساماندهی و عادی سازی آنها نيستند.
درست است، مشکل به اين يا آن جامعه هم برنمی گردد،بلکه مشکلی است که در همه جوامع و فرهنگ‌ها وجود دارد.

در زمينه اعمال سکس با کودکان هم که جامعه سخت با آن مخالف است اينک ظاهرا برخی نوسانات بروز پيدا کرده است. اين درک و دريافت به انسان دست می‌دهد که که مرزبندی قاطع جامعه با اين پديده ، قسما بيشتر از آن که به محافظت و مراقبت از کودکان مربوط باشد، تلاشی است که شهروندان برای مهار چنين تمايلی در درون خود به خرج می‌دهند.
نگاهی به تاريخ نشان می‌دهد که رفتارها در اين زمينه بسيار متحول شده اند. در زمان گوته ، اصلا اتفاق نادری نبود که مردان معروفی مانند ليشتنبرگ دختری 12 ساله را در خيابان با خود ببرند و حتی نهايتا با او ازدواج کنند. دستکم مرز و محدوديت‌های سنی در اين زمينه دستخوش تغيير شده است. ولی من فکر می‌کنم که خطر سوء استفاده جنسی از کودکان، و فراتر از آن، واقعيت داشتن چنين سوء استفاده‌هايی در محدوده خانواده ، در معنای کوچک و بزرگ آن، در جامعه ما به حدی است که همه ما بيم داريم از جزييات آن مطلع شويم، چرا که بنيان خانواده در مفهوم سنتی آن که همين حالا هم لرزان شده به تکانه‌ها و لرزش‌های بيشتری می‌افتد. از اين رو تمرکز صرف جامعه بر روی گروه کوچک و در درون خود متمايزی از سوءاستفاده کنندگان جنسی از کودکان نوعی برخورد تدافعی و جزيی از يک پروژه خودفريبانه است.

سرمايه داری انسان و گرايشات جنسی او را تا مرزهای ناشناخته ای سوق داده است.، از طرفی اما، اين نظام فراتر از هر نظام اجتماعی ديگری فضاها و شرايط مساعدی برای شيوه‌های نوين زندگی سکسی و جنسی فراهم کرده است. شما از اين دو جنبه به عنوان پارادوکس و تناقض ياد می‌کنيد. در موقعيت‌های پارادوکس انسان می‌تواند به لحاظ فکری دغدغه را کنار بگذارد و با ناحل ماندن تناقضات سر کند.اما در عرصه واقعی و عينی، چگونه می‌توان با چيين موقعيت‌هايی کنار آمد؟
دائم به من اين اتهام زده می‌شود که در عرصه فرهنگی به بدبينی لاعلاج "آدرنو"يی دچارم. از همين رو من اخيرا کتاب "نئو سکسواليسم" را انتشار دادم تا نشان دهم که عشقی پخته و بلوغ يافته ، ورای عشق‌های آتشين و تعقل سوز، ارزشمندترين چيزی است که ما می‌توانيم داشته باشيم. در واکنش به اين کتاب کسانی نوشته اند که گويا پا به سن گذاشتن و درايت دوران کهولت مرا متوجه اهميت عشق کرده است. زمانی که انسان ، حتی به عنوان پژوهشگر، در باره عشق و مناسبات جنسی صحبت می‌کند، نمی‌تواند خودش نباشد. موضوع مطالعه معمولا سبقه‌هايی از گرايش‌ها و رهيافت‌های شخصی را در خود دارد. در عين حال اما، من از هوادارن نقد اقتصاد سياسی هستم و وانمود هم نمی‌کنم که گويا ما در نظام سرمايه داری زندگی نمی‌کنيم.از اين رو برای من مهم است که بگويم عشق در جامعه ما اينک تنها چيزی است که قابل توليد و خريد و فروش نيست.با نکوداشت و اشاعه همين درک و دريافت غنی و بلوغ يافته از عشق و تشديد رويکرد جامعه به آن است که می‌توان تقديس و دست نايافتنتی پنداشتن عشق که در مردم ما هم رواج دارد را مهار کرد.

*Volkmar Sigusch