ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 04.07.2005, 19:25
نامه به سلولی در اوين....

اسماعيل نوری علا


گنجی!
رفيق ناديده!
رقص جرقه‌ی آتش
بر تارک شهاب!
«فرزند کوچک اعماق!»
«شيپور انقلاب»:
	جوينده‌ی شهادت بی‌معنا
	برخاسته ز نفرت
	جوشيده در جنون
	کور تعصب جاری
	در کوچه کوچه‌ی فرهنگ خاک و خون!

با من بگو رفيق ناديده
آن شعله‌ی خجسته کجا رخشيد
که ذهن خام کودکی ات را شست؟
خورشيد فکر روشن
کی در شقيقه‌هايت طالع شد؟
کی جام باستانی حافظ را
از دست او گرفتی و نوشيدی
و ناگهانه «انسان شدی»؟

انسان شدی که ببينی:
	جمهوری تو بازسازی زندان‌ها
	و برقراری ظلم است،
	سالار عهد تو انسان نيست
	ديوانه مردکی ست تکيه زده بر خدا
	که گوسفند را نماد انسان
	و آدمی را تنديس محض اطاعت می داند.

پس، 
برخاستی
خورشيد  را مدد گرفتی و تاباندی
بر خانه‌های تاری ظلم بزرگ
و، لاجرم
در گوشه‌ی اوين
راز نگفته‌ی مزدک
و قصه‌ی حقيقی حلاج
بر سينه‌ی شکسته‌ی تو آشکار شد،
ديدی که مذهب تو زندگی به آزادی ست
و مرگ اختياری در اعتراض
ديگر شهادت غافل نيست
گلبانگ گسترش شادی ست...

پس
گنجی شدی به ويرانه
نوری که در ظلام نمانده ست:
اندوه را مکاشفه‌ی خنده
در خشکسال، زمزم بارنده
در شوره زار، آن گل تابنده
يکتا گلی که سنگ را ترکانده ست... 

				اسماعيل نوری علا