ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 10.11.2010, 11:09
انگشتان بريده؛ تاوان «گرگر»

خبرگزارى مهر
روستانشيانى محروم در استان كهگيلويه و بويراحمد براى خروج از روستا مجبورند از رودخانه اى كه بين جاده و محل زندگيشان واقع شده با "گرگر" عبور كنند. گرگر تا به حال انگشت دست اعضاى چندين خانواده روستايى را قطع كرده است.

به گزارش خبرگزارى مهر، اهالى روستاى "گاودانه عليرضا" در يكى از دور افتاده ترين روستاهاى شهرستان كهگيلويه در استان كهگيلويه و بويراحمد بايد براى خريد از مغازه اى كه آن طرف رودخانه است و يا رفتن به محل كار و مدرسه هر روز سوار وسيله اى به نام گرگر يا جره كه شبيه به تله كابين دستى است بشوند. از رودخانه عريض مارون عبور كنند و دوباره به محل زندگى شان برگردند. اما كرايه و بهاى اين جا به جايى انگشتان دست است. يك بند، دو بند، يك انگشت و يا سه انگشت. فرقى نمى كند گاهى حتى جان يك روستايى بيشترين كرايه گرگر در سالهاى گذشته بوده است.

گرگر، سلطان قدرتمند و بى رحم روستاى گاودانه يك نيمكت آهنى است كه به وسيله سيم محكمى دو طرف رودخانه مارون را به يكديگر متصل مى كند. بايد هر قربانى براى رفتن از روستا به جاده روى اين وسيله بنشيند و سيم را براى حركت گرگر به سمت چرخهاى دو طرف آن هدايت كند. در بيشتر مواقع انگشت دست قربانى زير چرخ گرگر مى رود و انگشتش را قطع مى كند.



با انگشت نداشته اش به آينده اشاره مى كند

با انگشت نداشته اش به گرگر اشاره مى كند. شهرام تازه ۱۱ ساله شده بود كه پدرش قول داد اينبار كه از دهدشت برگشت يك خودنويس برايش بخرد. وقتى شنيد پدر نزديك است دوان دوان به سمت رودخانه رفت. سوار نيمكت شد، دستش را روى سيم گرفت و آن را به جهت مخالف حركت نيمكت كشيد. همه هوش و حواسش پى خودنويسى بود كه در دستان پدر و زير نور خورشيد گرم گاودانه مى درخشيد. با صداى بلند خوشامد گفت. مى خواست هر چه زودتر از رودخانه بگذرد داشت نزديك مى شد كه ناگهان چيزى در دل پدر شكست و هرى پايين ريخت.



صداى شهرام بود كه داد مى زد. فريادش خوشامد نبود، از درد بود. از درد انگشتى كه لاى دندانه هاى چرخ گرگر مانده بود. از درد دردى كه ديگر نمى توانست خودنويس را در دست بگيرد.
مدتهاست شهرام خودنويسش را روى تاقچه خانه گذاشته و نگاهش مى كند. چون ديگر تكيه گاهى براى نگه داشتنش در دست ندارد و پدر غصه اين را مى خورد كه وقتى شهرام بزرگ شد به نگاه سنگين مردم چه جوابى مى دهد.



دانش آموزانى كه انگشتى براى نگهداشتن مداد ندارند

با انگشت نداشته اش تله كابين را نشانه مى رود. " از گرگر بدم مى آيد. دلم مى خواهد زير پا خردش كنم. مجبوريم با زهرا و فرخ و بقيه بچه ها به مدرسه روستاى قلعه گل برويم. نمى شود كه هر روز يك بزرگتر بيايد و ما را برساند آن طرف رودخانه. مگر كار يك روز و يكبار است؟!"
دانش آموزان روستاى گاودانه مدرسه ندارند. بايد مسير خانه تا رودخانه، رودخانه تا جاده و جاده تا روستاى قلعه گل را پياده بروند تا به مدرسه برسند. مريم يكى از آنهاست. همين چند وقت پيش انگشتش لاى جره گير كرد. دكتر ارتوپد بيمارستان امام خمينى مجبور شد آن را قطع كند. انگشتى كه با آن مى نوشت را روى دامن سياهش مى گيرد و آينده اش را نشانه مى رود.



مريم يكى از دانش آموزان مدرسه شهيد زمان در نزديكى روستاى گاودانه است. هر از گاهى كه يكى از بچه ها به مدرسه نمى رفت مدير مدرسه شهيد زمان روستاى قلعه گل پيگير مى شد كه چه اتفاقى براى آن دانش آموز افتاده است. غلامرضا روانگرد مى گويد: "وقتى متوجه شدم كه بچه ها با چه مشقتى به مدرسه مى آيند و در راه عبور از رودخانه چه آسيبى به آنها وارد مى شود؛ نامه اى به آموزش و پرورش نوشتم و گزارش دادم."
نامه نگارى هاى روانگرد چند ماهى است كه در راهروهاى ادارى گير كرده و سرنوشت نامعلومى دارد.



اولين انگشت جلوى چشم مسئولان استان قطع شد

سالها پيش مردان و زنان روستاى گاودانه كيسه هاى بزرگ شن را به شكم مى بستند و شناكنان براى انجام كارهاى روزانه، خود را به آن طرف رودخانه مى رساندند. خيلى‌ها از جريان تند آب و خروش رود مى ترسيدند و حاضر نبودند از روستا بيرون بيايند. خيلى هاى ديگر طاقتشان براى بردن ديگران به آن طرف رودخانه طاق شده بود و بسيارى ديگر را رودخانه مارون در خود غرق و خانواده هايى را يتيم كرد.
بعضى ها هنوز منتظرند تا رودخانه پدرشان، فرزندشان يا مادرشان را به روستا برگرداند. اما پنج سال پيش كه مسئولان و اهالى روستاى گاودانه، گرگر را افتتاح كردند، همه از اينكه ديگر در رودخانه قربانى نمى دهند خوشحال بودند. اما هنوز مراسم افتتاحيه تمام نشده بود كه اوج شادى مردم روستا را فرياد پيرمردى به هم زد. انگشتان دست پيرمردى كه مى خواست اولين مسافر گرگر يا همان جره باشد زير چرخ آن له شده بود.

او را به بيمارستان بردند تا دكترها به خاطر پيگيرى مسئولانى كه آن روز در روستاى گاودانه جمع شده بودند، انگشت افتاده اش را پيوند بزنند. آن روز كسى نمى دانست فردا كدام زن، مرد يا كودكى ناله فغان سر مى دهد. آن روز كسى نمى دانست مسئولان استان ديگر هيچ وقت به گاودانه سر نمى زنند تا شاهد بلايى باشند كه به سرشان آمده است.



پيرمرد انگشت بى حسش را به گرگر نشانه مى رود و به ياد روز افتتاحيه مى افتد و مى گويد: "ما در زمينهاى مردم كشاورزى مى كنيم. همه جا گلستان شد اما اينجا هنوز محروم مانده است."

محمد كوثرى كه مدتى براى تحصيل به دهدشت رفته بود، مى گويد:" گرگر وسيله بهترى نسبت به كيسه هاى شن است. آن زمان آدمها جانشان را از دست مى دادند اما حالا فقط دستشان ناقص مى شود! اما زمانى كه آب رودخانه مارون زياد است و طغيان مى كند، راه ارتباطى مردم روستا هم با تنها جاده دسترسى به شهر و روستاهاى ديگر قطع مى شود."

شكرعلى يكى از اهالى روستاى گاودانه مى گويد:" مردان هر روز براى كار در كانالهاى آبكشى دهدشت يا كارگرى در روستاها و شهرهاى اطراف بايد از روستا بيرون بيايند. زنان و كودكان هم بايد براى تهيه لوازم مورد نيازشان سوار جره يا همان گرگر شوند."
پيرزن روستا هم به ميان حرف اهالى روستا مى آيد و مى گويد:" ما روستاييان، محروم هستيم. به خاطر همين هيچ كس توجهى به ما نمى كند. در حالى كه همه مردهاى روستايمان در زمان جنگ از كشور دفاع كردند. اما امروز كسى ما را نمى شناسد."



روز على خوشه بردار ۲۷ ماه جبهه بوده و شيميايى است. به همين خاطر هميشه سفيدى چشمانش قرمز است. او مى گويد:" ما مى خواهيم مثل برخى مواقع كه براى همه اهميت پيدا مى كنيم رسيدگى به مشكلاتمان هم براى مسئولان مهم باشد.

زن روستايى ديگرى از مهاجرت خانواده ها از روستاى گاودانه به شهرها مى گويد. "بعد از اينكه تعداد تلفات روستاييان با وسيله جره زياد شد كسانى كه توانايى مالى بهترى داشتند از روستا رفتند. اما ما فقير هستيم. چيزى نداريم كه بفروشيم و در جاى ديگرى زندگى كنيم. شغل ما كشاورزى و دامدارى است. اگر همين هم نباشد كه ..."

لا به لاى بغض زنان روستا، پيرزنى كه گرگر انگشتش را زخمى كرده مى گويد: "پسر يكى از خانواده هايى كه از روستا رفته اند مى خواست اسباب خانه شان را با گرگر حمل كند كه روى سنگ كنار رودخانه مى افتد و درجا ضربه مغزى مى شود."

"نزديكترين مسير عبور از رودخانه، پل روستاى كلات است كه بايد از گاودانه تا آنجا يك ساعت پياده روى كرد. اكبر مرد ميان سالى است كه با انگشت نداشته اش به گرگر اشاره مى كند و مى گويد: "اين قرقره زن و مرد، پير و جوان، غريبه و آشنا نمى شناسد. سال گذشته غريبه اى به روستا آمد. موقع برگشت، سه بند از انگشتانش را رودخانه با خود برد!



كشاورز، يكى از اعضاى شوراى روستاى گاودانه جمعيت روستا را حدود ۳۰ خانوار عنوان كرده و مى گويد: " غير از گاودانه راه ارتباطى دو روستاى كوچك ديگر به نام "دره نى" و "چم رود" هم گرگر است كه اگر آمار تلفات و صدمات آنها را هم حساب كنيم بيشتر از تلفات روستاييان گاودانه مى شود. "

روز به روز به تعداد قربانيان اضافه مى شود

كشاورز تعداد آسيب ديدگان از گرگر (جره) را نمى داند اما مى تواند نام حدود سى نفر از قربانيان اين وسيله ارتباطى را به زبان بياورد و ادامه بدهد كه "بسيارى از افرادى كه انگشت ندارند حاضر نيستند در جمع حاضر شوند به خاطر همين نمى دانيم دقيقا چند نفر از ساكنان اين سه روستا قربانى شده اند. اما مى دانم كه روز به روز به تعداد آنها اضافه مى شود."

او از پيگيرى هاى شوراى روستا و نامه نگارى ها به فرماندارى و استاندارى مى گويد و ادامه مى دهد:" به همه جا اعتراض كرديم. چند نفر از فرماندارى و بخشدارى آمدند و قولهايى دادند. سه سال پيش هم جاده درست كردند و رفتند. اما نتيجه اى نداشت."

كشاورز مى گويد: "چند وقت پيش اداره راه و ترابرى برآورد كرد كه ساختن پل روى رودخانه مارون ۵۰ ميليون تومان هزينه لازم دارد. در حالى كه طول پل بايد صد متر باشد تا در زمان طغيان رودخانه بتوان از روى آن عبور كرد. "

كوثرى يكى ديگر از اهالى روستا معتقد است، برآورد هزينه اداره راه و ترابرى براى ساخت پل بسيار كم است. هرچند كه مى دانيم همين كار را هم نمى كنند چون مسئولان استان فقط بلدند وعده دهند.

روستاييان: انگشت نداريم

مارون رودخانه بزرگى است كه تا اهواز مى خروشد. ساختن يك پل روى اين رودخانه كه زمستانها طغيان مى كند كار روستاييان نيست. اهالى گاودانه به همراه شوراى روستا بارها و بارها به سازمانهاى مختلف نامه نگارى كرده اند. اما نتيجه اى نگرفته اند. كوثرى مى گويد: "بچه ها را با مدارك پزشكى شان پيش مسئولان عالى رتبه استان برديم تا عمق فاجعه را ببينند اما نديدند!"

اهالى گاودانه بيشترين و تنهاترين مشكلشان را قلع و قمع شدن دستانشان مى دانند و ساختن يك پل. اما آب مصرفى ۵۰ خانوار گاودانه سفيد و غيرقابل شرب است. گاز مصرفى شان كپسولهايى است كه بايد از روستاهاى اطراف پر شود. مدرسه، درمانگاه، داروخانه، مغازه و ... ندارند اما نمى گويند هيچ نداريم. فقط مى گويند انگشت نداريم. پل نداريم.

گزارش از فاطيما كريمى
عكس از خليل امامى، على فتح لايق زاده