ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 19.03.2010, 7:16
توالت‏هاى پارك‏ها؛ خوابگاه دختران فرارى


گزارشى از دختران فرارى: توالت‏هاى پارك‏ها؛ خوابگاه دختران فرارى
جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸

گفت و گوى آفتاب با مريم شاهسمندى خبرنگار و پژوهشگر حوزه اجتماعى

قسمت اول: وحشت تنهايى
درست سر به زنگاهايى كه فكر مى كنى ديگر كسى پيدا نمى شود تا درباره واقعيت و حقيقت سخن بگويد ، ناگهان متوجه مى شوى كه به دور از هياهو ، عده‌اى به كنج عزلت خزيده‌اند و دارند كارى مى كنند كارستان. كارى كه درميدان عمل و با خطرهاى مضاعف آن همراه است.
آفتاب - فروزان آصف نخعى: درست سر به زنگاهايى كه فكر مى كنى ديگر كسى پيدا نمى شود تا درباره واقعيت و حقيقت سخن بگويد، ناگهان متوجه مى‏شوى كه به دور از هياهو، عده‌اى به كنج عزلت خزيده‌اند و دارند كارى مى كنند كارستان. كارى كه درميدان عمل و با خطرهاى مضاعف آن همراه است و تو در تعجب حيران مى مانى كه مگر ممكن است به دخترى به ورطه خطر برود و با همه مشكلات راجع به زنان و دختران خيابانى دست وپنجه نرم كند و درنهايت در كنار آن دسته از روزنامه نگارانى قرار بگيرد كه شان قلم را نه در كنج كتابخانه و اتاق اخبار، كه در ميدان عمل مى بيند. اگر لو مى رفت كه خبرنگار است چه مى شد ، آيا او نيز مانند برخى دختران خيابانى جسد تكه تكه شده اش در گوشه‏اى از اين شهر دراندشت پيدا مى‌شد. سرگذشت مريم شاهسمندى، روزنامه نگار در حوزه اجتماعى، براى نقب زدن به زندگى به زعم برخى از ما بهتران جنس ضعيف، يعنى دختران خيابانى و زنان خيابانى مى تواند در ارتقاء شان روزنامه‌نگارى غيرميدانى درايران مفيد به فايده باشد.

ابتدا بفرماييد كه چه عاملى باعث شد تا به موضوع دختران خيابانى بپردازيد؟
- اواخر سال ۱۳۷۹ بود كه تحقيقات ميدانى خودم را در خصوص زنان خيابانى آغاز كردم و دو سال تمام از زندگى حرفه ايى‌ام را به آن اختصاص دادم . اما شروع كار از آن جا بود كه اواخر سال ۷۹ ، يك انتشاراتى اقدام به تشكيل يك گروه براى تحقيقات ميدانى در زمينه دختران فرارى و زنان خيابانى كرد. هدف اصلى اين انتشارات جمع آورى اطلاعات در مورد اين دو گروه و گرد آورى آن در نسخه هايى سانسور نشده براى مسئولان از جمله دفتر رياست جمهورى وقت بود. ضمن اين‌كه قرار بود چكيده اى از اين تحقيقات را در قالب يك كتاب چاپ و منتشر كند.

آيا تنها بوديد يا همكاران ديگرى هم به شما پيوسته بودند؟
- يك گروه ۳۰ نفره از خبرنگاران، دانشجويان رشته‌هاى روانشناسى و جامعه شناسى و اساتيد فن تشكيل و چندين جلسه براى توجيه گروه برگزار شد. يك گروه از دانشجويان روانشناسى و جامعه شناسى مامور شدند كه به مراكز دولتى كه براى نگهدارى اين افراد در نظر گرفته شده بود بروند و با آنها مصاحبه كنند. من به همراه يك گروه خبرنگار هم مامور شديم كه در اماكن عمومى اين افراد را پيدا كنيم و گپ و گفتى انجام بدهيم و شرح زندگى شان را با ايجاد يك ارتباط دوستانه از آنها بپرسيم.

معمولا اين دست از تحقيقات ميدانى به ويژه در كشورهايى چون ايران دچارمشكلاتى است چطور با اين مشكلات مواجه شديد؟
- بر سر راه اين تحقيقات ميدانى مشكلات زيادى پيش آمد به همين دليل كار گروهى‌مان بيش از يك ماه
” مريم سردسته باند ، با دو مرد جوان آمد. مرا به آنها معرفى كرد و خواست كه همراهشان بروم. گفت جاىى براى زندگى كردن به من مى‌دهد و غذاى گرم. گفت اگر با او و دوستانش همكارى كنم آينده خوبى خواهم داشت. لحظه‌هاى سختى بود. اما به خير گذشت و توانستم به بهانه‌هاى ديگرى از دست آنها فرار كنم. “
به طول نينجاميد و خيلى از بچه هايى كه به گروه پيوسته بودند با مواجهه با سختى‌ها كنار كشيدند. بعد از سه ماه كار به جايى رسيد كه از‌آن گروه ديگر كسى باقى نماند.

شما هم كناركشيديد؟ چرا؟
ـ با از هم پاشيدن گروه نيرويى مرا تشويق مى‌كرد كه اين كار را به تنهايى به پايان برسانم. نيروى جوانى، هيجانات كاوش و جست‌وجو در اين حوزه و شايد احساسى كه نسبت به اين دختران پيدا كرده بودم و اينكه فكر مى‌كردم با اين كار مى‌توانم قدمى هر چند كوچك در راه بهتر شدن وضعيت اين افراد بردارم باعث شد تا پيشنهاد ادامه كار به تنهايى را به سرگروهمان بدهم. البته او به شدت مخالفت كرد و مخاطرات كار را دائما به من گوشزد مى كرد ولى بالاخره من موفق شدن كار را به تنهايى ادامه بدهم. ادامه كار به تنهايى با خطرات زيادى همراه بود. به همين خاطر در بعضى از موارد سرگروه و يكى ديگر از مسوولان انتشارات همراه من مى‌آمدند و دورادور مواظبم بودند.

اولين قدم

فكر مى كنم كه مشكلات اصلى تازه از اين مرحله بايد به سوى شما آمده باشد؟

- بله، اولين هدف من پيدا كردن دختران فرارى بود كه در پارك‌ها و پاتوق‌هاى ثابت حضور داشتند. كسانى كه براى دست يابى به روياهاى دور و دراز قيد خانه و كاشانه شان را زده بودند و حالا ديگر نه راه پس داشتند و نه راه پيش.

ارتباط برقرار كردن با اين دست از افراد به سادگى امكان پذير نيست ، آنان بسيار هوشيار هستند و خطر را بو مى كشند با آنان چگونه ارتباط برقرار كرديد؟
- ارتباط برقرار كردن با اين افراد اصلا كار ساده‌اى نبود. بايد اعتمادشان را جلب مى‌كردم و تنها راه اين بود كه در قالب نقش خودشان فرو بروم. با همان مشخصات ظاهرى، طرز صحبت كردن و راه رفتن و خلاصه يكى درست مثل خودشان. اين كارها آسان نبود. اينكه تو مانند يك دختر فرارى لباس بپوشى و در پارك‌ها پرسه بزنى و مورد توجه افرادى قرار بگيرى كه مى‌خواهند از موقعيت اين دختران سوء استفاده كنند. اما من تمام اين خطرات را به جان خريدم. براى من خبرنگارى هميشه واژه اى همراه با خطر و هيجان بود. به همين خاطر در شرايط سخت اين كار هميشه به تعريفى كه از خبرنگارى داشتم فكر مى‌كردم. ديگر برايم مهم نبود كه در پارك‌ها مورد آزار زبانى و نگاه‌هاى بى پرواى آدم‌هاى سود جو قرار بگيرم. تمام سعى ام اين بود كه به دختران فرارى نزديك شوم. اين اتفاق بعد از دو سه ماه پرسه زدن در پارك‌هاى مختلف افتاد. حالا ديگربا اكثر كسانى كه در پاتوق‌هاى ثابت بودند دوست شده بودم.

اولين خطر
معمولا افراد هيچگاه مواجهه با اولين خطر را فراموش نمى كنند . امكان آن هست كه بگوييد شما چگونه با اولين خطر مواجه شديد و عكسل العملتان چه بود؟
- اولين خطر جدى ، آشنايى من با زنى در پارك ساعى تهران بود. زنى به نام مريم كه بعدها فهميدم سردسته باندى است كه دختران فرارى را شناسايى كرده و آنها رابه دام انداخته و از آنها سوءاستفاده مى‌كند. يكى از روزهايى كه در پارك ساعى روى يك نيمكت نشسته بودم سرو كله مريم پيدا شد. اولين چيزى كه در ارتباط برقرار كردن با دختران فرارى بايد در نظر گرفت داشتن داستانى از چرايى و چگونگى فرار است. داستانى كه طرف مقابل بتواند آن را قبول كند. من هم داستانى براى خودم داشتم. مريم سر صحبت را با من باز كرد. از داستانم پرسيد و وقتى به او گفتم كه چند روزى است از خانه فرار كرده‌ام و از شهرستان كرمانشاه به تهران آمده ام پيشنهاد كمك به من داد. با ترفندهايى كه از قبل آماده كرده بودم توانستم از اصرار او براى رفتن به همراه او شانه خالى كنم . ولى براى بعد از ظهر در پارك لاله قرار گذاشتيم. او با دو مرد جوان آمد. مرا به آنها معرفى كرد و خواست كه همراهشان بروم. گفت جايى براى زندگى كردن به من مى‌دهد و غذاى گرم. گفت اگر با او و دوستانش همكارى كنم آينده خوبى خواهم داشت. لحظه‌هاى سختى بود. اما به خير گذشت و توانستم به بهانه‌هاى ديگرى از دست آنها فرار كنم. اين اتفاق بارها و بارها در طول تحقيقات برايم اتفاق افتاد اما هر بار به نحوى خودم را نجات مى دادم با اين همه هيچ كدام مانع از ادامه كارم نشد.

بالاخره با دختران فرارى ارتباط برقرار كرديد؟
- بله ، ابتدا با دخترى به اسم نازى در پارك لاله آشنا شدم. او بود كه ماجراهاى مريم را برايم تعريف كرد و گفت كه او چه آدم خطرناكى است. نازى گفت كه چند وقت پيش يكى از دخترها از خانه اى كه او برايش در نظر گرفته بود فرار كرده و با يك مرد مغازه دار دوست شده بود. افراد مريم شبانه مغازه آن مرد را زير و رو كرده و با تلفن تهديدش كرده بودند كه اگر آن دختر را برنگرداند خانواده اش را مى‌كشند. شايد شنيدن اين داستان‌ها براى خيلى از مردمى كه در اين شهر بزرگ زندگى مى‌كنند، دور از واقعيت باشد. اما براى من كه بيش از ۲ سال با گوشت و پوستم تمام اين اتفاقات و زندگى اين آدم‌ها را احساس كردم موضوعى باور كردنى است.

تهديدى ديگر

آيا در اين ملاقات ها مورد ضرب وشتم و يا تهديد به وسيله چاقو هم قرار گرفتيد؟

- بارها و بارها تا پاى درگيرى و خطرات جدى جانى پيش رفتم . به عنوان نمونه يكى از آن دو مردى را كه مريم به من معرفى كرده بود و مى‌خواست كه با آنها بروم ، در پارك لاله ديدم. او به طرفم حمله كرد و مرا مورد ضرب و شتم قرار داد. اگر مردم به دادم نرسيده بودند اين بار مجبور مى‌شدم كه با او بروم. كارم هر روز سخت تر مى‌شد و ترسناك تر اما نمى توانستم راهى را كه آمده بودم نيمه كاره رها كنم. هر چه بيشتر پيش مى‌رفتم بيشتر دلم مى‌خواست كه از زندگى اين آدم‌ها سر در بياورم. دختركانى كه بيشتر از آنكه از فقر مادى رنج ببرند، از فقر فرهنگى خانواده‌ها فراركرده بودند و حالا اسير آدم‌هاى گرگ صفتى شده بودند كه تا مى‌توانستند از آنها به عناوين مختلف سوء استفاده مى‌كردند.

بخش دوم خاطرات خانم شاهسمندى در باره دختران فرارى كه حكايت از يك تحقيق حرفه اى در حوزه خبرنگارى و پژوهشگرى دارد از نظرتان مى گذرد تا شايد اين مصاحبه دركنار هزاران هشدار ديگر راهى را براى نجات اين دسته از دختران ما باز كند.

پاتوق

پاتوق اين افراد كجا بود؟


- اولين پاتوق رسمى اين دخترها پارك‌هاى شلوغ و پر رفت و آمد بود. آنها مجبور بودند براى امرار معاش خود دست به هر كارى بزنند. خيلى از آنها شب‌ها را در توالت‌ها و يا لابه لاى شمشادهاى پارك‌ها مى‌خوابيدند. توالت عمومى پارك لاله يكى از پاتوق‌هاى اصلى آنها بود. من خيلى زود توانستم به جمع دختران اين پاتوق راه پيدا كنم. آن هم به واسطه شخص آشنايى كه در جمع آنها بود.

از عكاسى تا فرار

فرموديد كه با كمك يك دوست به ميان دختران فرارى رفتيد در باره او بگوييد؟

ـ چند سال پيش او را در يك هفته نامه ديدم . چند بارى همراه يك آقاى ميانسال كه داستان‌هاى پليسى براى آن نشريه مى‌نوشت به آن نشريه آمده بود. يك دوربين زنيت قديمى داشت. قرارشد براى آن نشريه عكس بگيرد. بعد از مدتى ديگر خبرى از او نشد و من در گشت و گذارهايم به دنبال دختران فرارى او را دربين آنها ديدم. بهار دخترى كه بعدها فهميدم كه سال هاست از خانه فرار كرده و حتى مورد سوء استفاده آن مرد ميانسال هم قرار گرفته. حضور بهار و دوستى او با من باعث شد ديگر دخترها هم به من اعتماد كنند.

× معمولا مى گويند بى خبرى و خوش خبرى ، اگر آدم خيلى چيزها را نداند بدون هيچ دغدغه اى سرش را روى بالشت مى گذارد ومى خوابد ، ولى نخستين سيگنال هاى اگاهى مثل ويروسى به جان آدم مى افتد و آدم امروز ديگر نمى تواند آدم ديروز باشد، شما پس از آشنايى به سرنوشت اين دختران آيا دچار فشار روحى نيز شديد؟

- بله ، بيشترين عذاب من اين بود كه حالا اين دخترها را مى‌شناختم، مى‌دانستم آنها آن غول‌هاى بى شاخ و دمى نيستند كه تفكرات جامعه براى ما ساخته. آنها دختران معصومى اند كه نادانى خانواده‌ها و نا اميدى خودشان باعث شده تا آينده شان را به يك روياى باطل ببازند. دوستشان داشتم. شب‌ها وقتى به خانه بر مى‌گشتم به فرداىى كه مى‌آيد و قرار است من با دختران ديگرى از اين دست آشنا شوم فكر مى‌كردم. دوستى با آنها برايم دوست داشتنى شده بود. هر شب براى ناراحتى و غصه‌ها و آينده شان در خلوت خودم اشك مى‌ريختم و از اينكه كارى براى بهتر شدن اوضاع از دستم بر نمى آيد ناراحت بودم. دلم مى‌خواست مى‌توانستم تك تك آنها را به خانه هايشان برگردانم و از خانواده هايشان بخواهم كه يك فرصت دوباره به آنها بدهند فرصتى كه مى‌توانست آينده بهترى را برايشان رقم بزند.

غير قابل چاپ

پس هيچ كارى برايشان نتوانستيد بكنيد؟

- به اين صورت كه بتوانم با توسل به نهادهاى دولتى كارى انجام بدهم خير ولى با تلاش ‌هاى خودم موفق شدم ۶ دختر فرارى به خانه و كاشانه‌شان بفرستم . زمانى كه انتشارات حاضر به چاپ كتاب نشد من ماجرا را در قالب داستان‌هاى كوتاه در يك نشريه چاپكردم دخترى كه در اهواز زندگى مى‌كرد داستان‌ها را خوانده بود و به آدرس نشريه در تهران آمد و از من كمك خواست او از مشكلاتى كه با خانواده اش داشت برايم گفت. من توانستم راضى اش كنم تا شماره تلفن خانواده اش را به من بدهد. بالاخره بعد از يك هفته توانستم آن دختر را به خانه اش بازگردانم. او حالا ازدواج كرده و هنوز هم گاهى با هم تماس داريم. يكى ديگر دخترى بود كه از كرمان به تهران آمده بود. او را هم به همين شكل به خانه اش بازگرداندم. دختر ديگرى كه از زاهدان آمده بود بعد از چند روز پدر و مادرش به دنبالش آمدند. در تمام اين موارد من ساعت‌ها با خانواده آنها صحبت مى‌كردم. وضعيت دخترهاىى كه از خانواده طرد شده بودند را برايشان توضيح مى‌دادم و از آنها مى‌خواستم كه رفتارقهرآميزى با دخترشان نداشته باشند. يكى ديگر دخترى بود كه از اراك آمده بود. برادرانش به تهران آمدند. دفتر همان نشريه اى كه من كار مى‌كردم. عكس خواهرشان را به من نشان دادند و از من خواستند كه او را پيدا كنم. او همان دخترى بود كه چند روز قبلش در پارك قيطريه ديده بودم. چند روزى به آنجا رفتم تا بالاخره او را پيدا كردم. وقتى فهميد برادرهايش به تهران آمده و دنبال او مى‌گردند به من التماس مى‌كرد كه او را باز نگردانم. اما به او قول دادم كه خطرى تهديدش نمى كند. خودم او را به اراك بردم و با خانواده اش صحبت كردم. سه روز مهمان آنها بودم. هنوز چشمان پر از اشك مادر و پدر آن دختر را به خاطر دارم. براى تشكر به من يك راديوى كوچك دادند. بهترين هديه اى كه در عمرم گرفته بودم و هنوز هم آن را نگه داشته ام. يك راديوى دست دوم اما دوست داشتنى. يكى ديگر از دخترها هم از شهرضا آمده بود، آن يكى هم تهرانى بود. هر كدام از اين‌ها داستان‌هاى مفصل و جداگانه اى دارند. زمانى كه روزنامه جام جم با من مصاحبه كرد خيلى از خانواده‌ها با فرستادن عكس و نامه از من خواسته بودند كه دخترانشان را برايشان پيدا كنم. خيلى از آن‌ها به تهران آمدند و از من مى‌خواستند كه نشانى از عزيزانشان پيدا كنم. من فقط توانستم ۶ تا از اين دختران را به خانه بازگردانم. اما فكر مى‌كنم براى كسى كه بدون هيچ پشتوانه اى دست به چنين كارى زده بود بازگرداندن اين ۶ نفر هم كار بزرگى به حساب مى‌آيد.

آيا به مراكزى كه به طور رسمى براى چنين دخترانى تاسيس شده مراجعه كرديد؟
- در طول اين مدت ۲ هفته را هم در خوابگاه ريحانه مركزى كه دختران فرارى را نگهدارى مى‌كردند زندگى كردم . به عنوان مراقب شب به خوابگاه ريحانه رفتم. يك مركز موقتى براى
نگهدارى دختران فرارى. در اين مركز ۱۷ دختر فرارى نگهدارى مى‌شدند. در اين مدت مددكاران اين مركز با دخترها صحبت كرده و آنها را راضى مى‌كردند كه با خانواده هايشان ارتباط بگيرند. اگر خانواده‌ها براى بازگردان دختران مراجعه مى‌كردند كه هيچ در غير اين صورت بعد از سه ماه دختران را به بهزيستى مى‌فرستادند. دوهفته جهنمى را در خانه ريحانه گذراندم. بودن در كنار دختران كه هر كدام كوله بارى از تجربيات و خاطرات تلخ را به همراه داشتند. چه شب هاىى كه با صداى ناله و فرياد يكى از دخترها بقيه هم از خواب مى‌پريدند و چه لحظه هاىى كه خانواده هايشان مى‌آمدند و به جاى اينكه كارى كنند كه آنها دوباره به خانه بازگردند آنها را زير باد مشت و لگد مى‌گرفتند و تن و روح رنجورشان را بيشتر مى‌آزردند. همه چيز تلخ بود. آنقدر تلخ كه هر شب منتظر مى‌شدم تا همه بخوابند و آهسته به نمازخانه بروم و تا صبح براى درد اين دختران بى گناه اشك بريزم.

ولى چرا اين همه تجارب گرانبها درقالب يك كتاب منتشر نكرديد؟
- انتشاراتى كه كار را سفارش داده بود آن را غير قابل چاپ عنوان كرد و كار تقريبا بى نتيجه ماند .

آيا با انتشار خاطراتتان در روزنامه ها و يا هفته نامه‌ها شرايط براى انتشار كارتان فراهم نشد؟
- چرا شد ، بعد از چاپ مصاحبه ام در نشريه ها خيلى‌ها به سراغم آمدند ، از كارگردان‌هاى سينما و تلويزيون بگير تا خبرگزارى‌هاى خارجى. براى من كه بيش از دو سال به طور شبانه روزى بر روى اين پروژه كار كرده بودم و اين تحقيقات را انجام داده بودم خيلى سخت بود كه يك نفر بگويد تو نوشته هايت را به ما بفروش و خودت هم كارى به هيچ چيز نداشته باش. به همين دليل با هيچ كدام از كارگردان هاىى كه مى‌خواستند از تحقيقات من براى تهيه فيلم استفاده كنند به توافق نرسيدم. من توقع زيادى نداشتم، پولى از آنها نمى خواستم، فقط دلم مى‌خواست در مراحل ساخت كار حضور داشته باشم. هر چند كه بعد از آن سريال دوران سركشى با نگاهى هر چند كوچك به خاطرات پراكنده من از تحقيقاتم كه در روزنامه جام جم و چند نشريه ديگر به چاپ رسيد ساخته شد. اما در مورد خبرگزارى‌هاى خارجى به نظر من كارى كه آنها مى‌خواستند با تحقيقات من انجام دهند با هدفى كه من از اين كار داشتم بسيار متفاوت بود. آنها اين تحقيقات را براى سياه نماىى جامعه ايران مى‌خواستند. من تن به چنين كارى ندادم. هدف من از انجام اين تحقيقات رسيدن به پول و شهرت نبود. من واقعا مى‌خواستم كارى انجام دهم كه وضعيت اين دخترها را بهتر كند. ديد خانواده‌ها را بازتر كند. نشان دهد كه چگونگى برقرارى ارتباط با يك دختر جوان در خانواده چقدر مهم است و مى‌تواند چه عواقب يا نتايجى داشته باشد. احساس مى‌كردم بايد بارى را از روى دوش جامعه بايد بر دارم اما به نظرم چاپ اين حقايق تلخ در رسانه‌هاى خارجى بارى بر دوش جامعه بود نه كمكى به آن.

آيا هيچ نهاد و ارگانى براى در اختيار گرفتن تحقيقات شما اقدام كرد؟
- نه، فقط دانشگاه تهران قصد انجام يك تحقيق ميدانى در اين زمنيه را داشت. هسته اصلى گروه تحقيقاتى آنها را يك گروه دانشجوى جامعه شناسى تشكيل داده بودند. چند بار در جلسات آنها شركت كردم. اما با نحوه تحقيق و اينكه آنها مى‌خواستند فرم به دست در پارك‌ها بچرخند و با اين دختران ارتباط برقرار كنند مشكل داشتم. احساس مى‌كردم اين روش نمى تواند نتيجه واقعى به همراه داشته باشد به همين دليل خيلى زود از آن گروه جدا شدم.

فكر مى كنيد پژوهش ميدانى شما در باره دختران فرارى در عمل بتواند مجوز انتشار بگيرد؟
- هنوز شانس خودم را براى چاپ اين خاطرات آزمايش نكرده ام . البته دليل‌اش نگرفتن مجوز و مشكلات چاپ و نشر نبوده ، بلكه از نظر روحى وضعيت خوبى نداشتم ، يادآورى آن روزها برايم كار ساده‌اى نبوده و نيست . مدت‌ها با افسردگى شديد بعد از آن تحقيقات دست و پنجه نرم كردم. ضربه مهلكى به روحيه‌ام وارد آمده بود. به همين خاطر هميشه براى نوشتن اين خاطرات طفره مى‌رفتم. بعد از ازدواج همسرم هميشه اصرار داشته و دارد كه من بايد اين خاطرات را به چاپ برسانم او مرا همواره تشويق مى كند تا داستانى تلخ اما حقيقى را روايت كنم . البته هنوز هم نوشتن اين داستان آزرده ام مى‌كند . براى همين از دوست خوبم سحر بياتى خواسته ام تا روايت‌هاى من از آن سالها را به رشته تحرير درآورد. ولى اميدوارم اين كتاب براى سال ۸۹ آماده شود . اميدوارم مسئولان چاپ و نشر كشور با در نظر گرفتن نياز جامعه براى آگاهى از مسائل اجتماعى مرا يارى كنند تا بتوانم اين كتاب را در سال جديد به چاپ برسانم .