iran-emrooz.net | Fri, 18.01.2008, 19:40
درباره رادیو و تلویزیون در ایران
گفت وگوی ماندانا زندیان با ایرج گرگین
این گفتگو، که بخش اول آن در شمارهی گذشته (ره آورد شماره ۸۰) درج شد، گفتگویی کتبی- اینترنتیست که با بهره گیری از تکنولوژی پستِ الکترونیکی انجام شده است. زمینهی این گفتگو، پرداختن به مسائل رادیو و تلویزیون در داخل و خارج از ایران، از نگاه کسی ست که حدود پنج دهه در رسانههای صوتی، تصویری و نوشتاری فارسی زبان، فعالیت داشته است.
چاپ بخش اول این گفتگو و نقل آن در تارنماهای فارسی زبان، طرح پرسشهای مهم و جالبی را موجب شد که در این بخش به برخی از آنها پاسخ داده شده است.
ره آورد
ماندانا زندیان:پس از انتشار بخش نخست این گفتگو در فصلنامه ره آورد و باز نشر آن توسط تارنماهای فارسی زبان متعدد، پرسشها و نظرهای بسیاری از سوی خوانندگان مطلب در سراسر دنیا مطرح شد که شایستهی سپاس و مایهی تشویق و دلگرمی ست.
من سعی میکنم ادامهی این گفتگو را بر اساس نقطه نظرها و پرسشهای رسیده پیش ببرم. اگر اجازه بدهید نخست، بخش ناتمام مانده از قسمت اول را دربارهی سانسور، کامل کنیم:
موانع استقرار آزادی بیان در رسانهها چه بود و آمران اعمال سانسور چه کسانی بودند؟ ممکن است نمونهای از تجربیات شخصی خودتان را در این باره ذکرکنید؟
ایرج گرگین: به عقیدهی من سانسور و خود سانسوری یک «آسیب» اجتماعی یا یک اخلاق عمومی ست. به ایران و ایرانیان هم منحصر نمیشود و این تنها دستگاههای مأمورِ برقراری امنیت نیستند که اعمال کنندهی آن اند، افراد در موقعیتها و جایگاههای مختلف میتوانند نقش «مأموران سانسور» را بازی کنند و با ایجاد فضای توطئه، ترس، بدگمانی و اتهام زنی، به استقرار اختناق در جامعه یاری رسانند.
در گذشته دیده ایم افرادی در کسوتهای گوناگون - از جمله روزنامه نگاری - دانسته یا نادانسته چنین کردهاند و امروز هم میبینیم در ایران کسانی همین نقش را بازی میکنند و وظیفهی مهم ترِ روزنامه شان به دام انداختن «مخالفان» است تا نشر حقیقت.
اما کمتر روزنامهنگاری ست (روزنامه نگار به معنای عام آن) که در طول زندگی حرفهای خود به گونهای از حق مشروعِ برخورداری از آزادی بیان محروم نشده باشد. این «حق» را- که البته در انحصار اهل قلم نیست- هم خود ِفرد به اختیار از خویشتن سلب میکند و هم ممکن است جامعه یا حکومت به اجبار از او بگیرد.
شاید با نقل دو خاطره بتوانم مقصودم را روشن تر بیان کنم. نکته جالب این است که تجربهی من، تجربهی کسی ست که در محیط «آزاد» آمریکا هم در این زمینه دچار دردسر شده است. این دو خاطره هیچ کدام به سانسور مستقیم حکومتی ارتباطی ندارند. اما مثالهای خوبی از دوگونه سانسورند که به فرد و جامعه مربوط میشود.
حدود یک سال و نیم پیش از انقلاب بهمن ۵۷ و در آغاز نا آرامیهای تهران و شهرستانها تصادفاً فیلمی سینمایی از شبکه دوم پخش شد که «دردسر» به بار آورد.
فیلم، داستان تراژیک زندگی ارشیدوک فردیناند ماکسمیلیان ژوزف، ( Archduke Ferdinand Maximilian Joseph) برادرِ فرانسیس ژوزف، (Francis Joseph) امپراتور اتریش را حکایت میکرد که مدتی از سوی برادرش به حکومت مکزیک گمارده شده بود و در سال۱۸۶۷ میلادی به دست مکزیکیها که به رهبری بنیتو حوارز(Benito Juárez) قیام کرده بودند، اعدام شد.
ماکسمیلیان-آنچنان که دربارهی او نوشته اند- مردی ساده دل بود که از سیاست و حکومت چندان اطلاعی نداشت و گمان میکرد خداوند او را برای حمایت از بومیان سرخ پوست مکزیکی مأمور کرده و مردم مکزیک او را به این سِمَت انتخاب کردهاند. ماکسمیلیان ژوزف سرانجام نیز قربانی زد و بندهای مالکان بزرگ مکزیکی و ناپلئون دوم، امپراتور فرانسه شد که قصد داشت نفوذ اقتصادی و سیاسی خود را در آمریکای مرکزی گسترش دهد.
فیلم مورد بحث ما، هیچ گونه سندیت تاریخی نداشت، فیلمی سیاسی نبود و صرفاً یک سرگذشت را حکایت میکرد اما در صحنهای از فیلم که به فارسی دوبله شده بود، جماعتی از هواداران حوارز، علیه امپراتور اتریشی کشورشان شعار میدادند و فریاد میزدند: زنده باد مکزیک! زنده باد جمهوری!
گویا در شب نمایش این فیلم، در دربار به شاه فقید گفته بودند که چه نشسته اید که در تلویزیون کشور میگویند زنده باد جمهوری! بدون آن که توضیح داده شود موضوع چیست. میتوان حدس زد که پس از آن چه شد!
زندیان: در خاطرات برخی از روزنامه نگاران آن دوران آمده است که چنین اتفاقاتی میتوانست برای دست اندرکاران آن برنامه، خیلی گران تمام شود و به اصطلاح به «بگیر و ببند» منجر شود.
گرگین: نه؛ کار به آنجا نکشید. ولی مراجعهی مأموران امنیتی و توضیح خواستن و ابراز خشم و نارضایی را به دنبال آورد. البته باید بگویم که رادیو و تلویزیون از آنجا که رسماً به دولت تعلق داشتند، در مقابله با مأموران سانسور از مصونیت بیشتری نسبت به مطبوعات ِغالباً «نیمه دولتی» برخوردار بودند و اگر قرار بود سانسوری صورت گیرد، در خود این دستگاهها صورت میگرفت. ( به وجود «سپر»ِ مدیر عامل رادیو تلویزیون هم پیش از این اشاره کردم) ولی کم نبودند مواردی که سبب «هجوم» سانسور به رادیو و تلویزیون میشدند.
این حادثه و نمونههای دیگر شبیه به آن گویای این واقعیتاند که احتمالاً رواج سعایت و حسادت و رقابت در سطوح بالای حکومتی از یک سو، و وجود یک فضای آکنده از ترس و بدگمانی از سوی دیگر، چگونه میتواند دایرهی تنفس فرهنگی و سیاسی یک جامعه را تنگ تر کند.
مثال دیگر من به سالهای کار رادیویی و تلویزیونیام در لسآنجلس، پس از اقامت جستن در آمریکا باز
میگردد. با ذکر این خاطره نمیخواهم بحثهای ده سال پیش را زنده کنم، قصدم اشاره به این نکته است که سانسور چگونه میتواند از سوی جامعه به فرد تحمیل شود.
من در آن زمان نیز همچون اکنون به عنوان یک روزنامه نگار علاقه مند به مباحث سیاسی و اجتماعی – و نه یک فعّال و کوشندهی سیاسی - معتقد بودم که دولتهای ایران و آمریکا برای رسیدگی به اختلافهای خود باید با یکدیگر مذاکره کنند چون مذاکره به معنای تأیید و تسلیم و چشم پوشی هیچ یک از طرفین نیست. من از این عقیده که در آن زمان طرفداران بسیاری نداشت- ولی شاید اکنون که سایهی خطر یک رویارویی فاجعه آمیز بر سر مردم ایران سنگینی میکند،گزینهی قابل قبولی به نظر برسد - در گفتارها و برنامههای خود دفاع میکردم و توضیح میدادم به عنوان روزنامه نگاری که با سیاستهای حکومت مخالف است، مصلحت ایران و مردم آن را درآغاز مذاکره میبینم. بسیاری- یا برخی- این نظر را نمیپسندیدند و حق هم داشتند با نظر من مخالف باشند. ولی زمانی که فرصتی پیش آمد و من این نظر را دریک کنفرانس بزرگ (که قرار بود سفیر ایران در سازمان ملل نیز در آن حضورداشته باشد و ظاهراً به دلایلی حاضر نشد) دربرابر گروهی ازایرانیان و آمریکائیان تکرار کردم، کار این مخالفت به گونهای وسیع به تهدید و هتاکی و متهم کردن من کشید، آنچنان که زیر این فشار و سرکوب عقیده از سوی هموطنان، ناگزیر به دفاع از خود و در واقع سانسور گفتههای خود شدم.
این است که معتقدم سانسور تنها یک چهره ندارد. عادت بیشتر مردم آن است که دولتها را عامل و آمِرِ سانسور بدانند. بی شک دولتهای مستبد بیشترین نقش را در این میانه دارند ولی به عقیدهی من استمرار سانسور، به تدریج آن را به یکی از عادتها و به بخشی از فرهنگ یک جامعه تبدیل میکند و افراد بدون آن که بدانند به «سانسور» خود و همدیگر میپردازند.
زندیان: شما گفتید سانسور در گذشته وجود داشت و امروز هم وجود دارد. اگر کارکردن با یک رادیو و تلویزیون دولتی در دوران گذشته ممکن بود، چه عاملی شما را به این نتیجه رساند که کاری مشابه آن، در رسانههای دولتی ایران بعد از انقلاب ممکن نیست؟
رادیو ایران، سال ۱۳۳۹، گویندگان و مجریان برنامه های رادیو از راست به چپ:
ایرج گرگین، ابراهیم رشیدپور، ایران بزرگمهر، ملوک نصیری، سبکبار، کوکب پرنیان، محمد سلطانی، فرنگیس اردلان، ایراندخت پرتوی، اردشیر جمالی، مانی
نشسته: فروزنده اربابی، تقی روحانی، آذر پژوهش، داریوش نراقی
گرگین: درست است. گفته بودم سانسور در گذشته وجود داشت، امروز وجود دارد و در آینده نیز وجود خواهد داشت. و نیز گفته بودم که گمان میکنم آزادی کامل بیان در هیچ کجا، حتی در «دموکراسی»های غربی هم وجود ندارد. هر نوع کنترل و تصحیحی را هم نمیتوان « سانسور» نامید و جامعهای که سانسور نمیخواهد، باید بتواند با مسئولیت عمل کند.
اما در پاسخ سؤال شما باید بگویم: «آفتاب آمد دلیل آفتاب»!
اجازه بدهید پیش از آن که به فرق گذشته و حال بپردازم، به موضوعی اشاره کنم که به نظر من دارای اهمیت است. یکی از باورهای رایج در ایران این بوده است که یک کارمند و حقوق بگیر دولت، «نوکر دولت» است و این «نوکر دولت» باید مثل دولتی که حقوق او را میپردازد فکر کند و بدون اجازهی آن دولت آب نخورد. به نظر من این طرز فکر عقب افتادهای ست که تنها در یک جامعهی بسته میتواند رواج داشته باشد و دولتهای استبدادی مروج آن باشند. من همیشه فکرکرده ام میتوان در یک سیستم دولتی کارکرد و در عین حال طرز فکر مستقلی داشت. در نظامهای دموکراسی همیشه همین گونه بوده است. فکر میکردم: چرا ما در حوزهی مسئولیت شخصی خود از این امر پیروی نکنیم. یعنی بپذیریم که در جهت پیشرفت و بهبود وضع مملکت کار میکنیم نه سرنگونی نظام، و گسستن شالودهی اجتماع. بی تردید کسانی این استنتاج مرا نمیپذیرند و آن را رد میکنند. ولی من این گونه فکر میکردم.
یک بار در دههی هفتاد میلادی که در مأموریتی تلویزیونی به ایتالیا رفته بودم، شاهد بودم که اعضای اتحادیهی کارمندان تلویزیون ایتالیا که وابسته به حزب کمونیستِ بریده از مسکوِ آن کشور بود، دست به اعتصاب زده بودند، درحالی که دولت حزب دموکرات مسیحی بر سرِکار بود. باری، از آنجا که مانند بسیاری دیگر، دریافته بودم جامعهی ایده آل و کاملی که در آرزوی ماست، دست نیافتنی ست، به این نتیجه رسیده بودم که اگر بتوان در زندگی کار مثبتی کرد، بهتر از کنار نشستن و بافتن سخنان منفی ست. به مطلق گرایی، به این که یا باید «همه چیز» داشت، یا « هیچ چیز»- شعار برخی از جزم اندیشان و افراطیون سیاسی - اعتقاد نداشته ام.
زندیان: آیا یقین داشتید که به قول یکی از پرسشهای رسیده، نمیتوانستید در ایران بعد از انقلاب اسلامی، «کار خوب خودتان» را مستقلاً انجام دهید؟
گرگین: کاملاً.
این درست است که در دوران گذشته، افرادی برای خواندن تنها یک کتاب ممنوع به زندان افتادند؛ کسانی تنها به خاطر داشتن طرز تفکری مخالف رژیم و فعالیت علیه حکومت، برای استقرار یک ایدئولوژی جهانگیر که به آن اعتقاد و التزام داشتند، - ایدئولوژی فریبندهای که نه بهترین نظامهای حکومتی، بلکه بدترین و سَبُع ترین دیکتاتوریها را در بخشهای بزرگی از جهان به حکومت نشانده بود- اعدام شدند؛ ولی اگر طرز فکر شما با حاکمیت فرق داشت ، اگر «دگراندیش» بودید و تصور میکردید میتوانید راهی بگشایید و گرهی باز کنید؛ فکر میکردید تمام مشکل شما و جامعه، بودن یا نبودن یک فرد یا یک حکومت نیست و میلیونها تن به کمک فکری یا عملی شما نیاز دارند، احتمالاً میتوانستید با یکی از مؤسسات دولتی همکاری کنید و « نوکر دولت » هم نباشید.
بر این اساس، در ایران ِجمهوری اسلامی هم میتوان در مؤسسات دولتی نظیر رادیو و تلویزیون کار کرد، به شرط آن که برای استخدام، امتحان ایدئولوژیک ندهید، مانع خلاقیت شما نشوند، کسی بالای سر شما نباشد که بگوید چه بگویید و چه نگویید، چه بپوشید و چه ننوشید و هر لحظه احساس نکنید که ممکن است به هر جرمی، از دایرهی «خودی»ها به «غیرخودی»ها رانده شده، از حقوق اجتماعی خود محروم شوید؛ دایرهای که هر روز تنگ تر میشود.
زندیان: دوستی پرسیده اند: « زمان شاه آدمی که میخواسته به مقام مدیریت یک شبکه رادیویی و تلویزیونی برسد، چگونه تأیید میشد؟ شما کسی را در جمهوری اسلامی میشناسید که مقامی داشته باشد، اما مذهبی و تا حد زیادی موافق سیستم نباشد و بیست سال هم کار کند؟»
گرگین: پاسخ من این است که چون من از زیر و بم هر آنچه در دوران پیش از انقلاب، گذشته خبر ندارم که بدانم چه کسی چگونه به چه مقامی رسیده است، تنها میتوانم به نمونهی خودم اشاره کنم.
زندیان: همین سؤال را بهانهای قرار میدهم و خواهش میکنم مختصری از فعالیتهای حرفهای خود صحبت کنید.
گرگین: بسیارخوب، گرچه مطلب زیادی برای گفتن نیست.
من کار حرفهای مطبوعاتی را در روزنامه کیهان شروع کردم و اولین حقوق زندگی ام را- یکصد تومان- از زنده یاد دکتر مصباح زاده گرفته ام. مدت کوتاهی نیز مدیرداخلی «کیهان فرهنگی» بوده ام که تازه شروع به انتشار کرده بود و با قطعی کوچک تر از کیهان روزانه، به طور هفتگی منتشر میشد. در دوران نوجوانی، پیش از رفتن به دانشگاه، مانند اغلب هم نسلان ام، شوق وطن خواهی و عدالت طلبی- آن چنان که آن را برای خود تعریف میکردیم- مرا به صحنه فعالیتهای سیاسی نیز کشاند. ضمن کار در رادیو و تلویزیون در شرکتهای فیلیپس و ارج، در سمت مسئول روابط عمومی آن شرکتها کار کرده ام و فیلمهای تبلیغاتی که برای شرکت ارج میساختم، در زمان خود مورد توجه و علاقهی فراوان قرار میگرفت. ولی دنبال کار فیلم و سینما نرفتم به جز چند فیلم مستند که در تلویزیون و بعد در زمان اقامت در آمریکا ساختم.
در رادیو با دادن امتحان قبول شدم و کار را از گویندگی و تهیه کنندگی شروع کردم. سه سال بعد، سرپرست رادیو تهران- برنامه دوم شدم که شرح آن را قبلاً داده ام. در آن زمان رادیو یک ادارهی کل بود و مدیر کل ادارهی انتشارات و رادیو، آقای معینیان، مدیری دقیق، سخت گیر و سخت کوش بود و تصور میکنم از خود قابلیتی نشان داده بودم که به این سمت گمارده شدم.
چند ماه در ژاپن و بعد در انگلیس و فرانسه، دورههای آموزش تلویزیون را گذراندم. با آغاز کار تلویزیون ملی به آن پیوستم- به عنوان گوینده و گزارشگر-
در طول سالهای کار در تلویزیون، علاوه بر اینها، سمتهای ریاست روابط عمومی و انتشارات، مدیریت خبر، مدیریت تولید و مدیریت شبکه دوم را داشته ام و مجله تماشا را منتشر کرده ام. به فعالیتهایم در خارج از کشور اگر فرصت بود، جای دیگر اشاره میکنم.
قصدم از این حرفها به هیچ وجه این نیست که تصویر یک باغ بی خس و خار را از ایران گذشته، در برابر چشمان خوانندگان شما بگسترم. اینها را گفتم که برای آن دوست جوان توضیح دهم چگونه ممکن بود کسی بدون « توصیه» و «پارتی»، در گذشته، راه خود را بگشاید و در یک دستگاه دولتی کار کند و احساس نکند «نوکر دولت» است و تا حد ممکن استعدادهای خلاقهی خود را به کار گیرد و استقلال فکری خویش را هم حفظ کند .
در ایران کنونی نمیدانم طی کردن چنین مسیری ممکن است یا نه. بدون تردید هستند انبوهی از جوانان در سازمانهای گوناگون و مطبوعات و رادیو و تلویزیون که با استعداد و شوق فراوان، آماده خلق کردن و خدمت کردن اند، به شرط آن که شخصیت و استقلال فکری شان، پیوسته مورد حمله و توهین قرار نگیرد و با کمترین بهانهای آزار نبینند و به زندان نیفتند و بازجویی نشوند.
در دوران گذشته نیز کار آسان نبود. هرکس در دستگاه امنیت کشور پروندهای داشت و باید تأیید میشد تا بتواند به مسئولیتی گمارده شود. اما دگر اندیشها که اغلب «روشنفکر»ها را شامل میشدند، از همهی حقوق اجتماعی محروم نبودند و غالباً میتوانستند از مزایایی که دیگران از آن برخوردار بودند، استفاده کنند.
در سالهای آخر عمر رژیم پادشاهی، این توازن نسبی به هم خورد. در یک سو، اندیشهی « همه چیز» یا «هیچ چیز»، و با پدید آمدن گروههای انقلابی و چریکی، «سرنگونی» و زبان اسلحه در تئوری و در عمل حاکم شد و در سوی دیگر، «رستاخیز» و «هر که نمیخواهد، برود» و پاسخ آتش با آتش.
زندیان:به عنوان یک سؤال کمی مرتبط با توضیحات شما: در سرزمین ما غالباً چنین بوده است که قشر معروف به روشنفکر، با دولتهای زمانشان مشکل داشتهاند و به آنها معترض بودهاند. حضور فعال تحصیل کردگان و اهل قلم در مصاحبهها، بحثها و برنامههای رادیو و تلویزیون پیش از انقلاب، این سؤال را پیش میآورد که چگونه این گروه میپذیرفتند یا شما به آنها میقبولاندید که میشود بین دولت و رسانهی دولتی فرق گذاشت؟
از سوی دیگر، امروز اگر صاحب اندیشهای پای مصاحبه با یک رسانهی داخل ایران بنشیند، حتی اگر هیچ صحبتی هم از سیاست و دولت به میان نیاید، بسیاری او را وابسته به جمهوری اسلامی میخوانند. عکس العمل مردم آن زمان در این باره چگونه بود؟
گرگین: بله، میتوانم بگویم به طور کلی میانهی کسانی که اصطلاحاً «روشنفکر» خوانده میشدند، از جمله نویسندگان و شاعران، با رادیو و تلویزیون خوب بود و بسیاری از آنها رادیو و تلویزیون را از آنِ خود میدانستند. در حقیقت بخش قابل توجهی از برنامههای رادیو و تلویزیون را همین «روشنفکران» تهیه میکردند.
این را هم همین جا اضافه کنم که مانند کلمه «لیبرال» که در ایران پس از انقلاب - و تصادفاً هم اکنون در پارهای از گفتمانهای سیاسی آمریکا- به گونهای اتهام و حتی دشنام تبدیل شده که نثار افراد میشود، کلمه «روشنفکر» هم تعبیرها و برداشتهای مختلفی را در بحثها و بررسیهای ما سبب میشود: «همهاش زیر سر همین روشنفکرهاست». . . «در خدمت و خیانت روشنفکرها»...«روشنفکرهای خودفروخته». . . «روشنفکربازی». . . « روشنفکرمآب» . . . چون جای بحث در این باره اینجا نیست، بهتر است بگویم هرجا این کلمه را به کار میبرم، مقصود، نخبگانِ تحصیل کرده و شاعران و نویسندگاناند.
به گمان من، به غلط، رسم این بوده است که فقط تحصیل کردگان فرنگ را «روشنفکر» بنامیم، در نتیجه مرحوم راشد، که عالمی مذهبی بود و در رادیو برنامهای هفتگی داشت، یا مرحوم محمد محیط طباطبایی که برنامه «مرزهای دانش» رادیو را سرپرستی میکرد، درزمرهی این روشنفکران به حساب نمیآمدند. وقتی از همکاری روشنفکران با رادیو و تلویزیون صحبت میشود، بی اختیار نام چند تن از شاعران یا نویسندگان مدرن معاصر که غالباً به داشتن تمایلات سیاسی چپ شهرت داشته اند، به یاد میآید. در حالی که در شورای برنامههای رادیو استادان دانشگاه عضویت داشته اند، جمع کثیری از فرهیختگان فرهنگی و ادبی نیز در برنامههای رادیو و تلویزیون شرکت میجستند و همه میدانستند که این همکاری به گذشته و طرز تفکر سیاسی آنان ارتباطی ندارد.
در حقیقت آنان با دیدن تلاشی که دررادیو و تلویزیون صورت میگرفت و حسن نیتی که ابراز میشد، رغبت میکردند که برنامه بنویسند، شعر خود را از رادیو و تلویزیون بخوانند یا در بحثهای آن شرکت کنند یا ابتکارات خویش را از آن طریق ارائه دهند. ذکر نام همهی شاعران و نویسندگان و قلمزنانی که با رادیو و تلویزیون همکاری داشتند ممکن نیست. از آن میان: نادر نادرپور سرپرستی برنامههای ادبی تلویزیون را به عهده داشت، شاملو برای تهیهی فیلمهای مستند چند سالی با تلویزیون همکاری کرد، مهدی اخوان ثالث سالها برنامههایی منظم در تلویزیون تهیه میکرد، یدالله رؤیایی رئیس حسابداری تلویزیون ملی و یکی از شرکت کنندگان ثابت بحثهای ادبی تلویزیون بود، هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه) در تولید موسیقی و نظارت بر شعر، با مرکز حفظ و اشاعهی موسیقی وابسته به تلویزیون همکاری میکرد، محمدعلی سپانلو در آغاز تأسیس تلویزیون ملی ایران، تهیه کننده و نویسندهی یک برنامه هفتگی بود، نادر ابراهیمی در شبکه دو تلویزیون سریال «هامی و کامی» را میساخت، بهمن فرسی در تهیهی برنامههای تلویزیونی همکاری میکرد، آیدین آغداشلو تهیه کنندهی برنامهای هفتگی دربارهی هنرهای تجسمی بود ،کاوه دهگان از سردبیران خبر تلویزیون بود، رضا سید حسینی با من در مجله تماشا و شبکه دوم همکاری داشت، ایران درودی و شهرنوش پارسی پور تهیه کنندهی تلویزیون بودند. فیلم سازان و هنرمندان تئاتر که جای خود را داشتند. در بحثهای شبکه دو، فردید و داوری و نراقی و بزرگمهر و شایگان و تهرانیان و دکتر نصر و باستانی پاریزی شرکت میجستند. همهی نامها را نمیتوانم به خاطر بیاورم ولی کمتر اندیشمندی بود که با رغبت در این برنامهها شرکت نجوید. البته این لیست شامل نام جمعی از اندیشمندان، استادان و هنرمندانی نمیشود که تهیه کنندگان به سراغ آنها میرفتند تا دربارهی کار و زندگی شان به تهیهی برنامه بپردازند.
قصد من در این جا این نیست که تصویری بسیار کامل و بی نقص از کار رادیو تلویزیون و محبوبیت بی چون و چرای آن قبل از انقلاب ارائه دهم. بدون تردید این گونه نیست. نقائص ، بسیار بود و کمبودها فراوان. در همان زمان هم جمعی قابل توجه - ازجمله در خود رادیو و تلویزیون - این نقائص را میدیدند و از آنها شاکی بودند، نگران آن بودند که «ابتذال» و تقلید ناشیانه از برنامههای تلویزیونهای آمریکائی بر برنامه سازیها در رادیو وتلویزیون حاکم شود و بی تردید همهی آنچه را که از این دو رسانه انتشار مییافت نمیپسندیدند ولی برای دورهای طولانی، رادیوتلویزیون ملی ایران در واقع معرّف و نیز زبان گروه انبوهی از نویسندگان و شاعران و هنرمندانی شده بود که اصطلا حاً«روشنفکر» نامیده میشدند.
تصور میکنم معیار این نخبگان فکری برای قبول یا رد پیشنهاد شرکت در یک برنامهی رادیو تلویزیونی یا همکاری منظم با رادیو و تلویزیون، قضاوت ِشخصی شان در بارهی صلاحیت پیشنهاد دهنده، مخالفت شان با «مطلق گرایی» و تشخیص خود آنها دربارهی مفید بودن چنین کاری بود و چه بسا هر یک از آنها برای این تشخیص دلایلی داشتند.
البته «رادیکالیزه شدن» جامعه و از جمله جامعهی روشنفکری در یکی دو سال قبل از انقلاب، این همکاری و داد وستد فکری را تا حدی کاهش داد.
اما در پاسخ این سؤال که مردم چه عکس العملی داشتند و فرق گذشته با حال چه بود، تجربهی من میگوید که نخست، تنها این افراد متفکر و دارندگان عقاید سیاسیاند که دربارهی ارتباط آنچه گفته میشود و رسانهای که آن را انتشار میدهد قضاوت میکنند. تودهی مردم غالباً به حرف و معنا و مفهوم آن بیش از گویندهی آن و ماهیت دستگاهی که آن را منتشر میکند توجه دارند و دوم آن که اگر این حرف از رسانهای پخش شود که مانند صدا و سیمای جمهوری اسلامی، ارگان ایدئولوژیک یک نظام سیاسی باشد ، ناگزیرگویندهی حرف را با آن رسانه مرتبط میدانند زیرا معمولاً آن رسانه خود چنین وانمود میکند- وگوینده نیز باید بپذیرد - که هرکس در آن سخن میگوید جزئی از نظام و حامی آن است و یا دست کم به ایدئولوژی آن - چه سیاسی و چه مذهبی- پایبند است و از زمره دگر اندیشان نیست. برای یک رسانهی گروهی این نقصی آشکار است که از اعتبار آن میکاهد.
رادیو ایران، سال ۱۳۳۹ ،
ایران بزرگمهر و ایرج گرگین
زندیان: یکی از مسائل مورد توجه خوانندگان بخش اول این گفتگو، مسئلهی «غرب زدگی» است. شما گفتید «گرچه تلویزیون مانند اینترنت یک «مدیوم» غربی ست، میتوان آن را بر اساس نیازهای جوامع مختلف شرق و غرب مورد استفاده قرار داد و سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران به این امر توجه داشت.» برخی پرسیدهاند آیا حضور پررنگ روشنفکران(روشنفکر به معنایی که توضیح دادید) در رادیو و تلویزیون، به این رسانهها چهرهای نخبه و گاه «غرب زده» نمیداد و بین مردم و رسانهها فاصله نمیانداخت؟ این سؤال با توجه به جدی شدن بحث «غرب زدگی» در دهه ۴۰ خورشیدی، که تلویزیون در ایران جای خودش را باز کرده بود، اهمیت بیشتری پیدا میکند.
اصولاً نگاه خود شما به «غرب زدگی» چگونه است؟
گرگین:این مبحثی جالب است که جای بررسی همه جانبهی آن اینجا نیست. شاید در فرصتی که این صفحات فراهم میکنند، تنها بتوان این پرسش را طرح کرد که در دوران حکومت گذشته که به « غرب گرایی» شهرت داشت، آیا رادیو و تلویزیون دو عامل اشاعهی فرهنگ غرب بودند و آن دسته از روشنفکرانی که از آنها سخن گفتیم و نیز جوانانی که برای تحصیل در رشته رادیو و تلویزیون به خارج میرفتند و در بازگشت، به تهیه و تولید برنامه برای ایرانیان میپرداختند، به آن «غرب گرایی» کمک میکردند؟
نخست بگویم من هم مانند بسیاری دیگر با اصطلاح «غرب زدگی» و مفهوم و اطلاق آن مشکل دارم و با هیچ یک از دو گروهی که میگویند هیچ راهی نیست جز آن که یکسره غربی شد، و یا غرب را و همه چیز آن را آفتی میشمارند که باید از آن پرهیز کرد یا با آن به مبارزه پرداخت، موافق نیستم.
من تصور میکنم راه سومی وجود دارد که برخی جوامع با دشواری آن را میپویند و این راه میتواند سرمشق ایران قرار گیرد و معتقدم پیمودن این راه به دلائل سوابق تاریخی و موقعیت جغرافیایی و وضع اجتماعی، برای ایران آسان تر است. به نظر من راه حل آن است که « غرب هراسی» را به عنوان یک وسیله و شعار سیاسی به کار نبُرد و با بدبینی مفرط هم به قابلیتهای ملی ایرانی نگاه نکرد و آموزههای تاریخ و فرهنگ خود را مردود نشمرد.
رادیو و تلویزیون، دو محصول فنی غرباند و بدون شک هرجا رفته اند، پیامهای فرهنگ غرب را نیز با خود بردهاند.
رادیو چون بیشتر با تصور و تخیل شنونده سر وکار دارد، کمتر میتواند بر عادات فردی و رفتار اجتماعی مخاطب خود اثر بگذارد. پیام رادیویی با فرد ارتباط برقرار میکند و در ذهن و دل او جا میگیرد و مدتها با او میماند. اما تلویزیون کمتر با فرد و بیشتر با گروه سر و کار دارد و تأثیر آن جمعی ست.
اغلب ما به یاد داریم یک صدا، یا یک برنامهی رادیویی را که سالها پیش شنیده ایم و بر ماتأثیر نهاده و دگرگونمان کرده است. چه بسا هر بار آن را بشنویم، این تأثیر بیشتر میشود. پیام برنامههای تلویزیونی ممکن است تأثیر آنی بیشتری داشته باشد ولی چنین گرم و دوستانه برای سالها در دل ما جای نمیگیرد.
در ایران با «نو» شدن رادیو از اواخر دههی ۱۳۳۰ ، بیشتر نمایشنامهها و سریالها و دیگر مطالب را نویسندگان ایرانی مینوشتند و تنها یکی دو سریال آمریکایی نظیر«ارادتمند: جانی دالر»، ترجمه و اجرا میشد. جانی دالر کارآگاهی بود که هر بار، جرم و جنایتی را کشف میکرد و بندهی خدا آزاری از نظر فرهنگی به کسی نمیرساند!
اما در تلویزیون این میسر نبود. فیلمها و سریالهای خارجی، با موضوعهای خانوادگی، کمدی، پلیسی، تاریخی و غیره میبایست ساعتها را پر و بیندگان را سرگرم میکرد. گرچه در زمینه سریال سازی کوششهای زیادی به عمل آمد، اما تقریباً مانند همه کشورهای دیگر، به جزآمریکا، تولید انبوه سریال به نویسنده، بازیگر، بودجه و وسائل گوناگونی نیاز داشت که در دسترس نبود.
به علاوه به گمان من، به رغم پیشرفتهای فنی، از نظر موضوع و محتوی در دهههای شصت و هفتاد میلادی، تلویزیونهای آمریکا و اروپا، محصولات بهتر و جدی تری را نسبت به سالهای اخیر تهیه و تولید میکردند. تلویزیون ایران نیز مشتری و خریدار تعدادی از آنها بود.
تأثیر این برنامههای خارجی و پیامهای آنان بر بینندگان چه میتوانست باشد؟
یک بار در اوائل دههی شصت میلادی، همزمان با گسترش شبکهی تلویزیونی در کشور، در سفری به استان فارس، در یک خانهی روستایی نزدیک شیراز، خانوادهای را سرگرم دیدن سریال آمریکایی«روزهای زندگی» دیدم که گویا هنوز هم نمایش آن از تلویزیون آمریکا ادامه دارد و در اصطلاح آمریکایی«سوپ آپرا» (Soap Opera) نامیده میشود که میتوان به فارسی آن را «اپرای آبکی» نامید. داستانهایی با مضامین رقیقِ عشق و فداکاری یا خیانت یا دوستی و دشمنی که با هدف وقت گذرانی برای خانوادهها و به خصوص خانه دارها در آمریکا تهیه میشود.
همان وقت از خودم پرسیدم: این خانواده روستایی از «روزهای زندگی» چه میآموزد؟ با خود فکر کردم عشق و مغازلهی زن و مرد و خیانت و زیر پا نهادن دوستی و فداکاری و وفاداری و این گونه صفات و رفتارها که چاشنی اصلی چنین داستانهایی ست، از عصر آدم و حوا تا امروز در شرق و غرب، باقی و برقرار بوده است. آیا نمایش آنها تجاوز به حریم اخلاق خانوادهی ایرانی ست؟ نتیجهای که من آن روز برای خود گرفتم این بود که باید در عرضهی آن چه تلویزیون غربی برای جامعهی خود میسازد، به یک جامعهی شرقی، محتاط بود. مگر آن که آن محصول برای خواص جامعه- مخاطبان برگزیده- نمایش داده شود که داوطلبِ دیدنِ آناند و نه نا خواسته در معرض دیدن آن قرار میگیرند. هنوز هم بر این عقیده ام. اگر چه آن را تقریباً بی فایده میدانم. زیرا معتقدم نمیتوان «پیام» را از «وسیلهی پیام رسانی» جدا کرد. به عبارت دیگر نمیتوان همهی گیرندههای ماهوارهای را از پشت بامها جمع کرد و نمیتوان ماهوارهها را با موشک سرنگون کرد تا کسی برنامههای تلویزیونی غربی را نبیند.
به عبارت دیگردر عصر «جهان گرائی»(Globalization)، شرق نمیتواند دروازههایش را به روی غرب ببندد. اگر بخواهیم ادبیات امروز را به کار ببریم، راه حل شاید «تعامل» باشد، نه تقابل.
زندیان: با در نظر گرفتن تمام مواردی که ذکر کردید، به نظر شما، رسانهها تا چه حد در شکل گیری افکار مردم تأثیر دارند؟ آیا هیچ تحقیق دقیق علمی، در سطح جهانی در این باره انجام شده است؟
گرگین: به عقیدهی من، رادیو و تلویزیون، در شکل گیری افکار عمومی نقش بسیار مهمی دارند و تحقیقاتی هم که در این باره شده، بسیار مبسوط و مفصّل است. اما از همان ابتدای گسترش استفاده از این رسانهها، دربارهی میزان این تأثیر، بین پژوهشگران علوم اجتماعی و صاحب نظران، اختلاف نظر پدیدآمد. با پیدایش وسایل و امکانات ارتباطی جدید این اختلاف نظرها دچار تحول شده، ولی ادامه یافته است.
در مورد تلویزیون، در آغاز گروهی از جامعه شناسان ابراز نگرانی میکردند که این رسانه به تدریج استقلال عمل و قدرت تفکر انسان را کاهش دهد و اورا به فرمانبر ِبی اراده «برادر بزرگ»ها تبدیل کند، نظیرآنچه جورج ارول (George Orwell) در رمان خود به نام 1984 توصیف کرده است. اما گروهی دیگر معتقد بودند که تلویزیون بیشتر بر رفتار شخصی و اجتماعی فرد تأثیر مینهد.
در بیشتر بحثهای سالهای اخیر گفته میشود که گسترش تلویزیون ورسانههای جدید مانند اینترنت، به رشد مدرنیته وتوسعه لیبرال- دموکراسی کمک میکند. در حالی که بسیاری از منتقدان درکشورهای بزرگ صنعتی دربارهی دخالتهای روزافزون دولتها در کار رسانهها هشدار میدهند و معتقدند که این دخالتها به استقلال نظر جامعه لطمه میزند و تجاری شدن هر چه بیشتر این رسانهها، آنها را به وسیلههای مؤثر استفاده جوئیِ سیاسی و بازرگانی درکار خبررسانی، تبدیل میکند و از سوی دیگر سبب میشود که تلویزیون برای تأمین مقاصد بازرگانی خود، پیوسته پایین ترین سطح افکار عمومی یک جامعه را هدف قرار دهد. نکتهای که روز به روز بیشتر شاهد آن هستیم.
در سالهای اخیر در بحثهای مربوط به تأثیر تلویزیون- و البته سایر رسانهها- بر افکار عمومی، به ویژه نقش تلویزیون و اینترنت به عنوان مهم ترین ابزار جلب نظر مردم و آوردن آنها پای صندوقهای رأی، مورد توجه قرار گرفته است . به عبارت دیگر، پس از گذشت نزدیک به نیم قرن ، آن چه نخستین بار در آمریکا و در بحث تلویزیونی نیکسون و کندی در جریان مبارزات انتخابات ریاست جمهوری آن کشور در دههی ۶۰ تجربه شد، و به پیروزی کندی بر نیکسون انجامید، سالهاست از این سو تا آن سوی جهان مورد توجه و تقلید قرار میگیرد و نه تنها استفاده از تلویزیون در مبارزات انتخاباتی جوامع دموکراتیک، یا نمایشهای انتخاباتی در جوامع مقلد آنها، به شدت رواج دارد، بلکه روشها و بدعتهای تلویزیون تجارتی آمریکا، در این مورد نیز مانند دیگر زمینههای برنامه سازی تلویزیونی مورد تقلید قرار میگیرد و سیاست گذاران و سیاست مداران کشورهای دیگر به نتایج تحقیقاتی چشم میدوزند که در آمریکا در این باره به عمل میآید. تحقیقاتی از این قبیل که مثلاً پنجاه و هشت درصد رأی دهندگان آمریکایی، تحت تأثیر تبلیغات تلویزیونی کاندیداها، پای صندوق رأی میروند.
تجربیات سالهای اخیر نشان داده است که تلویزیون توانایی آن را دارد که با تأکید بر یک موضوع، افکار عمومی را با نظری که به طور منظم تکرار میشود، همراه سازد. نمونهی آن بحثهای تلویزیونی بود که به آماده کردن افکار عمومی آمریکائیان برای پذیرش حمله به عراق کمک کرد. بحثهای کنونی رسانههای غربی دربارهی خطری که اتمی شدن ایران برای جهان به بارخواهد آورد - یکی از موضوعهای دائمی گزارشها و بحثهای خبری روزهای اخیر - میتواند همان اثر را بر افکار عمومی بنهد.
انتقاد عمدهی دیگری که بر تلویزیون وارد میآید این است که این رسانه میتواند به ارتباط تماشاگر با واقعیتها لطمه بزند و جهانی ساختگی را با قهرمانانی غیر واقعی، مدل و سرمشق او قرار دهد و مهم تر از آن ، بیش از هر عامل دیگری قادراست ارزشهای فرهنگی جوامع جهان را یکسان سازد و نفوذ فرهنگی غرب، به ویژه آمریکا را در جهان گسترش دهد.
بر اساس این نظریه که نخست چند جامعه شناس آمریکائی آن را مطرح کردند، اکنون که جهان به گفتهی دانشمند کانادائی، مارشال مک لوهان، ( Marshall Mc Luhan) به صورت دهکدهای بزرگ در آمده، از یک سو سلطهی آن چه آن را "امپریالیسم فرهنگی غرب" مینامند به کمک ماهوارهها بر جهان آسان تر تحقق مییابد، و از سوی دیگر به دلیل تمرکز مالکیت شبکههای تلویزیونی در دست شرکتها یا افرادی چند، نوعی «دیکتاتوری فرهنگی» شکل میگیرد.
شاید اینها نظریاتی افراطی دربارهی تأثیر تلویزیون باشد. به عقیدهی من، اگر پیامهای تلویزیونهای غرب، که ماهوارهها و کابلها حامل آنها هستند، تأثیراتی چنین اساسی میتوانست بر افکار عمومی بنهد، احتمالاً ما شاهد افزایش روزافزون احساسات ضد غربی در به خصوص جوامع اسلامی نبودیم.
به نظر من، آن چه این نظریه پردازان آن را «امپریالیسم فرهنگی» مینامند، قادر نیست همهی مرزهای فرهنگی جوامع سنتی را در هم بریزد و از سدهایی چند عبور کند، بلکه پیامهای تلویزیونهای غربی، شاید بتواند به ایجاد دوگانگی یا چندگانگی فرهنگی در این جوامع کمک کند. به علاوه همهی پیامهای فرهنگ غرب که تلویزیون ناشر آن است، منفی نیست وشرق سالهاست ازجنبههای مثبت آن نیز سود برده است.
حقیقت این است که نظام جدید جهانی ارتباطات که میخواهم عنوان عجیب ِ«دیکتاتوریِ دموکراتیک»ِ اینترنت و آی پاد (I Pod) و یوتیوب( You Tube) را به آن بدهم، پایههای همهی بناهای استوار بر تئوریهای جامعه شناسی چند دههی گذشته را سست کرده است.
هنگامی که در ایران، بسیاری از نوجوانان دبیرستانی یک آی پاد به گوش دارند و وقتی به خانه میروند دنبال پراکسی (Proxy) برای شکستن سّدی میگردند که خط اینترنت شان را بسته است و بعد با نوجوان دیگری در دورترین نقطه جهان به چَت (Chat) مینشینند، سخن گفتن از میزان کار آمدیِ سانسور دولتی و تأثیر رسانهها بر افکار عمومی دشوار میشود، چون وسیله و پیام و مخاطب، چیز دیگری و کس دیگری ست که با گذشته فرق دارد و در چنین وضعی، شاید باید با مولانا هم زبان شد که:
«حرف و صوت و گفت را برهم زنم / تا که بی این هرسه با تو دم زنم.»
رادیو ایران، سال ۱۳۴۰، از راست به چپ:
صادق بهرامی، مهدی علیمحمدی، آذر پژوهش، قدکچیان، بهمنیار، صارمی، ایران بزرگمهر، عباس مصدق، پرویز بهرام، ژاله علو، پرویز بهادر
نشسته: توران مهرزاد و هوشنگ سارنگ
ادامه دارد
بخش نخست گفتوگو
نظر کاربران:
The wonderful thing about this work is that it's a real dialogue, which is very rare in Iranian community!
Mr. Gorgin could have written this as a personal memoir like Dr. Nahavandi, Farah Pahlavi or Ardeshir Zahedi or so many others as a monologue. The fact that he has involved all Iranian in this is giving it more values. The interviewer and the interviewee are both being challenged here because the interviewer is Iranian people who care
about their media.
the questions themselves are like a social research on the subject of what Iranian people really think and want. The answers are very honest and clear.
Mr. Gorgin is a scholar and this work is one of his most creative works in the field of media
Best, Amir Zangeneh.
*
Indeed it's a great interview.
My questions are: Does Mr. Grogin thinks Radio still has the most important effect on it's audience?(compare to TV or internet)
I think or even believe that the only reason people are watching VOA Persian in Iran is that is the only real Farsi TV which is coming from outside. If it’ll be proved after BBC starts it's TV. The other thing is have you ever thought or would you be thinking of having your precious Radio or TV programs post on You Tube so that people can always listen to/watch them all over the world.
Why Iranian media which are being sponsored by The US, are not producing any serious cultural programs? They are mostly working on News which is good. But the News is not the only thing that is being sensor in Iran.
European radios are much better in this regard. I also think it would be nice talking about the kind of the music media uses and the way it is being chooen.
Thank you once more. It was absolutely great. Very educative and very neat.
Best wishes for Mr. Iraj Gorgin. He is part of all and every Iranian's
memoirs.
many thanks to Ms. Zandian too.
*
با سلام و سپاس برای گفتگوی روشنگر شما.
نمی دانم تا چه حد برای شما ممکن ست که سئوال مرا برای جناب گرگین طرح کنید. با توجه به تاکید مکرر آقای گرگین به سالهای آخر حکومتی پادشاهی که از جمله فرمودند: "در سالهای آخر عمر رژیم پادشاهی، این توازن نسبی به هم خورد. در یک سو، اندیشهی «همه چیز» یا «هیچ چیز»، و با پدید آمدن گروههای انقلابی و چریکی، «سرنگونی» و زبان اسلحه در تئوری و در عمل حاکم شد و در سوی دیگر، «رستاخیز» و «هر که نمیخواهد، برود» و پاسخ آتش با آتش."
سئوال من اینست که در این میان یک "عامل" دیگری نیز احتمالا وجود داشت که در سال ۱۳۵۶ مافوق رژیم و مخالفان به عنوان مثال، در صدا وسیما هم عمل کرد و ما آنرا در در پخش مستقیم مراسم گشایش سال تحصیلی مهر ۵۶ با حضور شاه در دانشگاه دیدیم که دانشجویان بی پرده و رادیکال بر خلاف سالهای گذشته و مراسم تشریفاتی ، تقاضای بر چیدن "گارد دانشگاه" و برسمیت شناختن روز ۱۶ آذز به نام "روز دانشجو" و بازگشت ایرانیان و دانشجویان خارج از کشور تحت عنوان مبارزه با "فرار مغزها" شدند.
چندی بعد با پخش زندهی تظاهرات دانشجویان ایرانی در برابر کاخ سفید و پرتاب گاز اشک آور و تصویرهای جیمی کارتر ، شاه و شهبانو ، صدا و سیما برخلاف گذشته همه چیز را در خارج از کشور و علیه شاه فاش کرد.
چه مکانیزمی باعث این تغییرات در صدا وسیما شد که باعث تشدید نا آرامیهای اجتماعی هم گردید. منظورم اینست که این را شاه میخواست یا بخشی از حکومت؟ جرا به جای گشایشهای تدریجی و قانونی و رفع سانسور، بعض از مسئولان به چنین گشایشهای "غیر منتظره" روی آورند؟ آیا این دستوری از بالا نیود؟ شاید هم تصادفی بود . این ها همه شبهاتی ست که جناب گرگین و همکاران ایشان میتوانند میتوانند بر طرف کنند.
سرفراز باشید. فرزانه
*
بسیار کار خوب و روشنگری در آوردهاید. دستتان درد نکند.
درباره دو موضوع صحبت نکرده اید یکی برنامه های کودک و نوجوان و برنامه ریزی و نظارت و تولید و پخششان و یکی برنامه های تفریحی و موسیقی و ترانه هایی که از رسانه پخش می شود. به نظر آقای گرگین برنامه های تفریحی و موسیقی که از یک رادیو پخش می شود چقدر نشان دهنده اعتبار و سطح کاری آن رادیو است و آیا مسئول رادیو نظارت مستقیم بر آرشیو موسیقی دارد.
درباره رادیو اروپای آزاد و رادیو فردا هم لطف کنید صحبت کنید. چون آقای گرگین مسئولیت سرپرستی هر دو یشان را به عهده داشتهاند میتوانند بحث کاملی بکنند.
آقای گرگین بسیار قابل احترام و بی دروغ و بی نقاب هستند . امیدوارم سالم و شاد و موفق باشند و این کار مهم را ادامه دهند. خیلی استفاده کردم. زنده باشید.
*
Thank you all for the wonderful work. The pictures are invaluable. 47 years ago. Iranians were very handsome and shik and thin! Very good work. I liked the idea of doing our best in any situation. Mr. Gorgin is right. Can we do that now and outside of Iran too? What does Mr. gorgin think about it?
Hamid.
*
گفتگویی بسیار عالی است. جناب گرگین منبع آگاه با ارزشی در تاریخ رسانه ها در ایران است و جا دارد با تفصیل هرچه تمامتر از گذشته صحبت کنند.
رضا فرخ فال