iran-emrooz.net | Wed, 23.05.2007, 15:44
پدر، نمیخواهم رئیس جمهور باشم!
ناهید حسینی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
پدر! در حدود 28 سال پیش، یک روز تعطیلی در خانه را به یاد میآورم که همگی مملو از احساس شورانگیز بهار آزادی، فرداهای بهتری را در افق جستجو میکردیم. بدبینی تو به آینده برای ما عجیب و غیرقابل درک بود و تو برای خاتمه بحث و راحت شدن از شر و شور ما، آینده بهتر برای کشور را به انتخاب من بهعنوان رئیس جمهور مشروط کردی و بعد هم برای راحت شدن از دست آن جوان خوشسیما و پولداری که به خواستگاری من آمده بود گفتی که «دختر من قصد داره در آینده رئیس جمهور بشه و تو باید متعهد شوی که کمکش کنی و...» و مرد بیچاره شاید از ترس اینکه مبادا روزی مجبور بشه خیلی زودتر از پرنس فلیپ، بار کیف و کفش و شال و کلاه زنش ملکه را، بدوش بکشد و بهدنبالش راه بیفتد، فرار را بر قرار ترجیح داد.
متأسفانه تو زود از میان ما رفتی و من تا همین لحظه از اینکه نتوانستهام دلایل مخالفتم با خواب و خیالهای جدی یا شوخی و اما نامحتمل تو را برایت بنویسم خود را وامدار تو میدانم، و بر این هستم، قبل از سفر حضوری به دنیای تو، خود را از شرمندگی مضاعف رها کنم.
در طول این سالها، بارها به مقولاتی از قبیل دولت و سیاست، دمکراسی و روابط بین المللی فکر کردهام و کتابها خواندهام، و هر چه بیشتر آموختهام، نیاز به دگرگونی و تعبیر و تفسیر جدیدی از این مفاهیم را احساس کردهام. متأسفانه تاکنون پایه و اساس سیاستهای عمومی دول و سیاست سازان را اغلب در مصلحت اندیشیهای لحظهای، حفظ قدرت به هر قیمت، سوءاستفاده از موقعیت در خدمت به منافع شخصی و نزدیکان و گروههای خودی و نیز در زورگوئی وقلدری یافتهام تا تلاش در جهت رفاه همگانی و دموکراسی و پیشرفت و...
آری پدر، بگذار ابتدا از جرج بوش پسر بگویم، رئیس جمهوری که میخواست دموکراسی را در کوله پشتی سربازان آمریکایی به مردم عراق هدیه کند. نمیدانم مردی که نمیتواند بدون اشتباهات فاحش کلامی و اطلاعاتی، حتی ده دقیقه سخنرانی کند، چگونه میتواند مردم ناشناخته منطقه خاورمیانه را با این همه مسائل غریب و رهبران عهد دقیانوس، متقاعد کند که زبان بمب وگلولههای امریکایی ضمن تفاوت با نوع اسلامی آن، راه نیل به دموکراسی و حقوق بشر در خاورمیانه را که اغلب به نظر بخشی از مردمان آن تهدیدی هولناک بر علیه دین و راه و رسم زندگی آنهاست، هموار خواهد ساخت. لذا انسان بیاختیار به یاد طنزی میافتد که در ارتباط با درگیریهای اخیر پاکستان، جرج بوش پسرگفته است که متأسفانه زبان کُردی بلد نیست و گرنه سفری به پاکستان میکرد!
میدانی که از فریبکاری و دوروئی و سوءاستفاده از مذهب برای فریب مردم چقدر بدم میآمد. اکنون (شاید خوشبختانه) نیستی که ببینی چنین ابزارهایی برای دو روز بیشترماندن در قدرت، خیلی بیش از زمان شما مورد استفاده قدرتمندان قرار گرفته است. امروزه دورانی را سپری میکنیم که این سوءاستفاده ابعاد به مراتب فاجعه بارتری یافته است.
جورج بوش تحت نفوذ تعالیم افراطیون مسیحی، لشکرکشی به عراق را، ملهم از خواست خدای خود که با او رابطهای زنده دارد، اعلام میکند، و به کلیسا میرود تا سیاست خود را راحتتر به مردم مسیحی در آمریکا بفروشد و تونی بلر قضاوت در مورد خوب و بد عمل همراهی خود با جرج بوش را به خدای خود واگذار میکند، و احمدی نژاد جنگافروزی بر علیه آمریکا و غرب و کشتن هر چه بیشتر سربازان آمریکایی و انگلیسی در منطقه را همراه با خشونت عریان بر علیه زنان و دانشجویان و کارگران و روزنامهنگاران و معلمین و ملیتهای حق طلب ساکن ایران را، مبارزه با ایادی آمریکا وغرب (که قصد برهم زدن امنیت ملی را دارند) و خدمت به اسلام و حکومت آتی امام زمان معرفی میکند و... بگذار از صفر مراد نیازوف رئیس جمهور ترکمنستان برایت بگویم. مردی که خود را خدای کشورش نامید و کتابش «روحنامه» را مثل قرآن در تمامی مدارس کشور مجبور به تدریس کرد و رهبری که کتابخانهها را بست و... و مخالفانش را با بیرحمی مورد تعقیب وآزار قرار داد. کشور او که از نظر ذخایر گاز طبیعی پنجمین مقام جهان است، اکنون یکی از فقیرترین کشورهای آسیای میانه بهشمار میرود. رئیس جمهور مادامالعمری که بسیاری از شهرها و پارکها را بهنام خود نامگذاری و نام ماهها و روزهای هفته را به نام اعضای خانوادهاش تغییرداد و بالاخره نان روزانه مورد مصرف مردم را به اسم مادرش نامگذاری کرد. میدانی که کتابش را که فقط تعریف و تمجید از خود و خانوادهاش بود به وسیله فضانوردان روسی به فضا فرستاد. لابد فکر میکرد که خدا در آن بالاها اسکان دارد و شاید میخواست زهر چشمی هم از او بگیرد. حالا بماند که در آیندههای دور اگر موجودات دیگری به تکه پارههای آن کتاب دست پیدا کنند به وسعت و عمق دیوانگی و قدرت طلبی برخی زمینیان و رئیس جمهورها پی خواهند برد و شاید شاخ درخواهند آورد.
پدر، آخر من چگونه میتوانستم رئیس جمهوری مثل صدام شوم؟ من حتی از اینکه صدام حسین همسایه کشورمان بود احساس شرم میکنم. این مرد وقتی قتل عام شیعیان در جنوب و کردها در حلبچه و کشتن دامادهای خودش را در مهمانی خانوادگی به خاطر میاورد، چگونه شبها سر راحت بر بالین میگذاشت؟ او جگونه خود را مسلمان وخداپرست میدانست وقتی میلیونها انسان را از حق زندگی طبیعی محروم میکرد؟ و الان هم از نکبت و قصاوت بیمانند سوابق وحشتناک چنین حکومتی فقط و تنها در یک حادثه خشونتهای قومی و مذهبی در بغداد، حدود 70 نفر به جرم داشتن نام عمر توسط شیعیان افراطی قتل عام میشوند. بگذار واقعیتی را برایت بگویم من در این سالها در اروپا به خاطر تشابه اسمی با صدام جانی به اندازه کافی زجر کشیدهام، اگر به دلیل رعایت رسم خانوادگی نبود سالها پیش خود را از دست این اسم رها کرده بودم. روزی مرا کاذین (دختر عموی) او، روز دیگر تروریست و روزی عرب جنگجو و... خطاب کردهاند. فکر کن اگر من همزمان با او رئیس جمهور میشدم لابد باید دست این رئیس جمهور کشور مسلمان و برادر را میفشردم و به افتخارش ضیافت شام هم ترتیب میدادم. در آن صورت برای اولین بار در عمرم حاضر میشدم مؤمنه شوم و دستم را نه هفت بار بلکه هفتاد بار آب بکشم.
رابرت موگابهای که قبل از رسیدن به قدرت حداقل 5 مدرک دانشگاهی معتبردر رشتههای مختلف داشت و هنگام رسیدن به قدرت در زیمباوه (رودزیای سابق) به عنوان قهرمان آفریقا به شهرت رسید و طرفداران زیادی چه در داخل و چه در دیگر کشورهای افریقایی پیدا کرد، بعد از یک دهه به دیکتاتوری تبدیل شد که برای حفظ قدرت به کشت و کشتار وحشیانهای از مخالفان خود دست زد. او فقط در یک حمله به قبیله «ماتبله» حدود 2000 نفر از آنان را قتل عام کرد. او سفیدپوستهائی را که نقش اساسی در رشد اقتصادی و حتی استقلال زیمباوه داشتند وادار کرد به آفریقای جنوبی مهاجرت کنند و کشاورزی را به سیاهان بدون دانش و تجربه سپرد. اکنون مردم زیمبابوه به علت ابتلای گسترده به بیماری ایدز و گرسنکی بهطور مداوم میمیرند. او قانون اساسی را به نفع خود تغییر داد تا سالهای بیشتری در مقام ریاست جمهوری بماند.
از همه بدتر همطراز شدن با امرای امارات متحده عربی است که به برکت دستاوردهای درخشان جمهوری اسلامی خیلی هم طرفدار زنان ایرانی شدهاند و تصور کنید که من به عنوان یک رئیس جمهور زن (ایرانی) با آنها در جلسات رسمی مینشستم و در امور مشترک منطقهای مذاکره میکردم و آنها فیلشان یاد هندوستان میکرد و دیگر به خانم رئیس جمهور فقط به چشم یک طاووس نگاه میکردند که تشعشعات مرئی و نامرئی هر تار مویش مردانگی آنها را کله پا میکرد و صدای زنانهاش آنهم با زبان شیرین فارسی که اخیرا جمهوری اسلامی از آن به عنوان زبان عشق و شعر و هنر یاد کرده است، دریای احوالات روح ناپاکشان را دچار نلاطم امواج هوسهای غریزی میکرد و... به سناریوی اخیر منوچهر متکی در کنفرانس شرمالشیخ هم باید اشارهای کرد که از ترس مشاهده یک زن ویولونیست منافع کشورش را زیر پا گذاشت که مبادا بگویند در مجلس بزمی، به یک زن نگاهی افکنده است. فکر کنید که این قبیل مسلمانان تا کجا زن را تحقیر میکنند که جز به «زن» بودن به هیچ چیز دیگری فکر نمیکنند. از رئیس جمهور مادامالعمر سرهنگ قذافی بگویم که مدتی مدید نقش خدای یکتای زمین و آسمان کشورش را بازی میکرد. از تو چه پنهان علیرغم دلخوری زیادی که از جرج بوش دارم بعضی مواقع میگویم خدا پدر آمریکا را بیامرزد که چه بجا بعضیها را سر جایشان نشانده است.
فکرش را بکنید، اگر من رئیس جمهوری ایران میشدم و تصادفاً اگر شبیه آقای احمدینژاد میشدم، آیا نباید از رفتارهای نابخردانه بهویژه از رفتارهای مضحکه مسافرتهای استانی در لباسهای محلی مثل مسافرت کردستان دچار رعشه میشدم. یکی از استادان در دانشگاه اصرار داشت که از شرایط رهبر شدن، قد و قواره مناسب و بلند است وگرنه کاریزما ایجاد نمیکند و من سرسختانه مخالفت میکردم که رهبری و مدیریت ربطی به قد وقواره ندارد.
بالاخره پدرجان امروز فکر میکنم حاضر هستم همین که هستم باشم ولی رئیس جمهوری مانند آقای احمدی نژاد نباشم. بدتر از اینها، نمیدانم این آقا چگونه فرد مذهبی است وقتی یک کارمند وزارت اطلاعات به یک دانشجوی دختر در کرمانشاه تجاوز میکند، یا وقتی مأموران امنیتی به خوابگاه دختران دانشجو در دانشگاه امیرکبیر در تهران میریزند و... دختران و زنان در خیابانها مورد شتم و زور ماموران حکومت دینی قرار میگیرند، چرا ایشان سکوت میکنند؟ آیا تجاوز امری مقبول در اسلام است که هیچگونه اظهار نظری در این مورد صور ت نمیگیرد؟ یا اینکه مثلا بازسازی باند قتلهای زنجیرهای چهره انسانی و مطبوعی را برای آقای رئیس جمهور بههمراه میآورد؟ واقعا نمیدانم چرا ایشان تصور میکنند که میتوان امنیت ملی را با دستگیری و زندانی کردن زنان به جرم «براندازی نرم» حفظ کرد؟
کشورداری در خاور میانه خود داستانی است که پرداختن به آن دل هر انسانی را بدرد میآورد. فرهنگ جان سخت انتقام جویی و قبیله کشی زیر پوشش شعار قومی و ناسیونالیستی و دینی جان دها و صدها انسان بیگناه را هر روزه در این منطقه میگیرد. احساسات کور انتقام کشی در مواقع مناسب به کمک قدرتمندان باز تولید میشود و بناگاه به مادری تبدیل میشود که پسرش را داوطلبانه به جوخه اعدام میسپارد و یا فردی میشود که در یک لحظه سر را از تن همسایهاش جدا میکند.
ما مردمان خاورمیانه در دام فرقهگراییها، گروههای قومی، قبیلهها، طایفهها، رسمها و سنتهای عنکبوتی گیر افتادهایم که یا از روی تعصب و جهل و یا بخصوص ترس خود به قربانیان آن تبدیل میشویم. نه من هرگز نمیخواهم رئیس جمهور چنین سرزمینهایی بشوم. از تو چه پنهان پدر، آن طرف دنیا هم تعریفی ندارد، اگرچه من شخصا بیل کلینتون را از رهبران خوش قدوقواره و با کریزما میدانم ولی حتی حاضر نیستم ریئس جمهوری مثل وی باشم. رابطه او با مونیکا لوینسکی، او را که سیاستمداری برجسته بود، شاید بسیار بیاعتبار کرد. گرچه این برنامه، زاده و پرداخته جناحهای سیاسی مخالف او بود ولی او را به دام انداخت. این نوع بازیها درغرب هم مثل حجاب بازی در ایران یکی از ابزارهای مورد استفاده هیئتهای حاکمه و قدرتمندان است.
از جلال طالبانی چه بگویم که در مواضع سیاسی هر روزی به بادی میلرزد، اخیرا هم چون صحبت از تمدن و دمکراسی در میان است، دست مردان اروپایی را از پشت بسته و حتی در مراسم رسمی با خانم رایس روبوسی میکند. در حالیکه مردان ایرانی حتی از دست دادن با زنان می پرهیزند. یا فکر میکنی مثل آقای خاتمی میشدم و با لبخند چشم و گوش خود را به آنچه که در اطرافم میگذشت میبستم؟ رهبران سعید امامیها را راحت میگذاشتم تا قلب هر انسان شریفی را که در راه خدمت به وطن مطپید با چاقوی امثال آنها بشکافند؟ و درعین حال کنفرانس گفتگوی تمدنها را افتتاح میکردم؟ و برای حفظ مقام معظم! ولی فقیه به رأی 22 میلیون مردم ایران پشت میکردم؟ و یا اینکه دانشجویان مبارز معترض به بی قانونی و حمله وحشیانه لباس شخصیها را برای اثبات وفاداری به نظام ولی فقیه اراذل و اوباش خطاب میکردم؟
نه پدر، من هرگز نمیخواهم چنین رئیس جمهوری باشم. هرگز نمیخواهم وقتی با وجدانم خلوت میکنم آرزوی مرگ بکنم. نمیخواهم حتی بگویند «خودش آدم خوبی بود ولی اطرافیانش بد بودند»، حتی اگر این مقام را دو دستی تقدیمم کنند هرگز آن را نخواهم پذیرفت. میدانی چرا؟ چون میترسم برای لاپوشانی خراب کاریهای خودم و مقامات دیگر حکومت به دروغ و دغلبازی و یا به مذهب پناه ببرم و در سایه دروغ و دوروئی قدرتم را حفظ کنم.