iran-emrooz.net | Wed, 27.09.2006, 11:41
درماندگی و كار با كمتر از حداقل دستمُزد
جواد لگزيان
چهارشنبه ٥ مهر ١٣٨٥
مقالهی زير برای آخرين شمارهی ماهنامهی «نامه» آماده شده بود، كه با توقيف ماهنامه فرصت انتشار پيدا نكرد.
صدای گيتار در فضای پانسيون میپيچد. منصور كارش تدريس پارهوقت گيتار است و آواز او كه حكايت سالهای دربهدری بهدنبال آرزوها در تهران است غمهای خفته را بيدار میكند.
او تحصيلات خود را در رشتهی موسيقی به اتمام رسانده و چون در شهرستان هيچ راهی برای ادامهی كار موسيقی نداشته، اكنون برای پيشرفت به تهران آمده است و حالا با تدريس پارهوقت اجارهی پانسيون را پرداخت میكند. بهترين غذايی هم كه در ماه گذشته خورده است سوسيس و تخممرغ بوده است!
از او میپرسيم چه برنامهای برای آيندهی كاریاش دارد؟ و منصور پاسخ میدهد: دلت خيلی خوش است! كدام آينده؟ برو بردار يك چايی بياور كه حوصله ندارم!
حسنی، بچهی شرق ايران است، با ليسانس ادبيات. ابتدا يك كار پارهوقت در تهران پيدا كرد اما پس از مدتی، درِ شركت نصبِ دزدگير با متواریشدن مديرعاملاش به جرم دزدی تخته شد و حسنیِ قصهی ما بیكار! حسنی وارد پروژهی شهرداری شد و در خيابانهای تهران به شكار موشها پرداخت. پيمانكار عوض شد و او كار در پروژهای را آغازكرد كه در آن بايد به در منازل میرفت و از مردم دربارهی نوع پرداخت خيريه و صدقات و نذورات میپرسيد!
ديشب در ميدان وليعصر ساعت ٩ شب كارت پخش میكرد و تا مرا ديد خودش را قايمكرد!
آه! ای دوست من! ديگران بايد خجالت بكشند، نه تو!
"هر كاری باشه فرق نمیكنه، فقط بازاريابی نباشه كه اصلاً حالش نيست! يعنی جواد! ديگه نمیخوام تو خيابونها بزنند تو سرم!"
مجيد هر روز يك آگهی همشهری میخرد و زنگ میزند. دوسال است كه كارش شده فرم پُركردن! اينهم خودش شايد يك شغل باشد. شغل آزاد!
در كارخانهی توليدكنندهی مواد غذايی، همه تعجب كرده بودند كه برای چه میخواهند در اين شرايط ٥٠ نفر نيروی جديد استخدامكنند اما عجيبتر اينكه ٥٠ نفر ليسانس استخدام شدند، هركدام برای حمل گوجهفرنگی با فرغون و با دستمُزد ماهی ٨٠٠٠٠ تومان. آنها متعهد هستند كه آخر ماه در برابر اسمشان كه مبلغ حداقل دستمُزد قانونی ادارهی كار ثبت شده است، امضا بزنند كه يعنی ماهی ١٥٠٠٠٠ تومان گرفتهاند!
بهنام آنها و بهكام كارفرما، وام اشتغال هم بهخاطر كارآفرينی به كارفرما تعلق گرفته است و حالا كارفرما يك "بی. ام. و" جديد در حياط كارخانه پارك كرده است.
هيچ پديدهای بیحكمت نيست! ما هم كه بخيل نيستيم! به بركت وجود اينهمه بیكار، بايد هم كارآفرينان محترم بهسوی جادهی خوشبختی برانند.
"ماهی ٢٥٠٠٠ تومان حقوق يك مربی مهد كودك در رامسر و ساری است!"
باوركنيد من مشاعرم را از دست ندادهام! دوستم كه اين خبر را به من داد هم همينطور!
"هر ستون با پنج مطلب مختلف در ماه ١٠ هزار تومان!" دو ماه هم هست كه پولش را ندادهاند!
اين يكی هم دروغ نيست! چون خودم حقالتحريربگير نشرياتاَم و ...!
آيا پيكهای موتوری كه در خيابانها میتازند توسط شركتهايی كه به استخدام آنها درآمدهاند برای يك چنين كار پرخطری بيمه شدهاند؟
وقتی از يكی از كارفرمايان اين سؤال را پرسيدم، گفت: "نه، هركس هم نمیخواهد نيايد! اينجا كه سوئد نيست پسرجان! خيالكردی ما دستگاه چاپ اسكناس داريم!"
"تلفنها را جواب میدهم، تی میكشم، نامهها را تايپ میكنم، غذای ظهر را بايد گرمكنم، بستهها را بايد ببرم تحويل بدهم، و ... برای ماهی هفتاد تومان!"
اينهم از منشیگری يكی از دوستان كه شانس آورده در حياطِ شركت حوض نيست و گرنه بايد آب آن را هم خالی میكرد!
در شرايطی كه بیكاری بيداد میكند و اضطرار در رفتارهای اجتماعی قشر مزدبگير حاكم است. مزدبگيران در هر صنفی كه باشند به خواستههای كارفرمايان گردن مینهند.
سالهای جوانی و كنارآمدن با هر سِمَتی بهزودی میگذرد و انبوه ميانسالان بیكار از خود میپرسند، چرا بهفكر اين روزها نبودهاند؟ روزهای تلخی در پيش است كه بايد از هماكنون بهفكر آن بود.
كارگران رفتهرفته در هر صنفی درمیيابند كه بايد متشكل شوند و سنديكای خود را پديد آورند تا از حق و حقوق خودشان نه بهصورت فردی بلكه دستهجمعی دفاعكنند؛ اما بیكاران و كسانی كه مجال انتخاب هيچ شغلی را ندارند و بين شركتهای خصوصی پاسكاری میشوند چه راهی دارند؟
"سنديكای بیكاران؟! نظر شما در اينباره چيست؟"
معلمهای حقالتدريس نهضت سوادآموزی با حقوقهای بسيار پايينتر از حداقل كارگری كار میكنند.
"چهار سال كار كردم و بدون هيچ دليلی اخراج شدم. حالا با زن و دو تا بچه بايد چهكار كنم؟"
"بعد از كلی دويدن و تلفنزدن به اين شركت و آن شركت، يك كار پيدا كردم با ماهی صدوچهلهزار تومان. حالا بايد با اين پول جايی اجارهكنم، تازه پول پيش هم ندارم. راستش يكی را خيلی دوست دارم و ... میگويی چهكار كنم؟"
"سهميليون، صد" اين پول پيش و اجارهی يك آپارتمان ٤٠ متری در تهران است. معلوم نيست كارگران با حداقل حقوق در كجا زندگی میكنند؟