شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Saturday 20 April 2024
|
ايران امروز |
در ادبیات فارسی و عرب چیزی وجود دارد بنام مرثیه. در عربی واژه مرثیه به شعر و سرودی اشاره میکند که در «ستایش» فردی که از دنیا رفته است میباشد. چندی پیش مطلبی خواندم در خصوص مهاجرت که به طور تلویحی گوش زد کرده بود که مرثیه «ننه من غریبم» به خاطر عدم رشد شخصیتی است و مهاجرت چیزی نیست جز قسمتی از پروسه رشد فردیمان. از خیلیها شنیدهام که کسانی که مهاجرت خود خواسته کردهاند (به خصوص) حق مرثیه سرایی در غربت را ندارند چرا که باید مسئولیت انتخابشان را به عهده بگیرند. تا حدود خیلی زیادی هم حرف حساب میزنند.
نویسنده مقاله کذایی در کنار ضّم تلویحی مرثیهسرایی خیلی از خوبیها و مطالبی که مهاجرت برای ایشان مهیا کرده و یا آموخته است را ردیف کردهاند. حقوق برابر زن و مرد و مثلا اینکه اگر زود رفتی سر کار ماشینت را راه دور پارک کنی که کسی دیر آمد بیاید نزدیک، با کسی که نظر مخالف داشت درگیر نشو و از این قبیل مسایل را آموختهاند.
ذکر این مسائل بسیار هم جالب و بجاست. مهاجرت جنبههای بسیار خوب زیادی دارد. شخصا در این دو سه سالی که خارج از ایران بودم خودم را نه مهاجر که بیشتر یک مسافر میدیدم و شاید به این دلیل بوده که من دانشجو بودهام اما بازهم فکر نمیکنم اگر در شرایط دیگری بودم خودم را مهاجر میدیدم. بنده هم در این مدت با مردمان مختلف از نقاط مختلف جهان برخورد داشتهام و بسیاری مسائل جدید دیدهام و یاد گرفتهام و از همه آنها هم خرسندم و البته در داخل ایران هم بسیاری کسان دیدم که برای نظر مخالف شمشیر نمیکشیدند و یا موقع پارک کردن ماشین رعایت دیگران را میکردند ولی چرا در داخل ایران این کارها را نمیدیدیم یا یاد نمیگرفتیم، بحثی است پیچیده و طولانی. شاید به طور خلاصه بتوان گفت داخل ایران به قول گفتنی در زبان عامه حسش نیست که این کارها را یاد گرفت. به هر حال آن نوشته مرا ترغیب به نوشتن چند خطی در این باب کرد.
قصد سیاه نمایی ندارم اما خوب بسیاری از گلهها و شکوههای در غربت را هم شنیدهام. خوب آدم است دیگر هر چقدر هم بخواهد از قضاوت اجتناب کند به سبب اینکه تا حدود زیادی سنجش و انتخاب در نهاد فکر به صورت عملی خودکار در آمده این کار را به نحوی انجام میدهد. ناخود آگاه بعضی از این گلایهها را هم سبک سنگین کردهام و خیلی از آنها را بسیار به جا یافتهام. فردی را دیدم که به خاطر ملیتش از دانشگاه اخراج شده و اولتیماتوم گرفته که تا فلان تاریخ وقت داری تا از این کشور خارج شوی. افراد دیگری را دیدم که از کار بر روی پروژه تحصیلی در یک شرکت (به اصطلاح اینترنشیپ) به خاطر ملیتشان اخراج شدهاند. دانشجویی را دیدم که علیرغم دلتنگی زیاد برای رفتن به خانه نه ماه ویزای دانشجوییاش معلق بوده و در برزخی از اضطراب زندگی کرده. در کنارش بسیار داستانهای شیرین و موفقیت آمیز دیده و شنیدهام که افراد در مهاجرت تحصیل کردهاند و سر کار مناسبی رفتهاند، در زندگی جدید در همه جا از جمله محل کار تمام حقوقشان رعایت شده و بسیار زندگی شاد و خوبی دارند و البته تعداد این داستانهای شاد بسیار بسیار بیشتر از چند شکوه و داستان کوتاه و بعضا غمانگیز بوده و این یک عادت قدیمی است که نکات منفی بزرگتر به نظر میرسند.
عموما ناله کردن از وضعیت موجود عملی شایسته محسوب نمیشود و اجتماع، بخصوص جوامع بحران زده بیشتر به امید و شادی احتیاج دارند تا به ناله و رواج ناامیدی. اما به نظرم میرسد که جا دارد اجازه دهیم هر فردی صدایش را به دیگران برساند و از دردهایش سخن بگوید و این اصلا اساس مکتب روانشانسی بود که فروید بنا نهاد. چرا باید صداها را در گلو شکست. شاید مهاجرت همه چیزش برای همه کسی نمیسازد. چرا باید فضایی ایجاد شود که هر که رفت باید و حتمن خوشحال باشد و به زور لبخندی روی صورتش بتراشد. به هر دلیلی فرد به تصمیمی رسیده که بودن در غربت را به بودن در موطن خویش ترجیح داده اما هنوز علقههای بسیار قوی و راوبط محکمی با چیزهایی که پشت سر گذاشته و رفته دارد. ممکن است فرد دلتنگیهایش را بشناسد و یا از آن بیاطلاع باشد و این دلتنگیها و عوامل محیطی از درون فرد را بساید و هیچ آگاهی به ریشه و علت آنها نداشته باشد که مثلا این ناراحتیها دلیلش دوری است. چه بسا فرد زندگی سختی در وطن خود داشته و از همین روی هم از آنجا کنده و مهاجرت کرده و اگر برگردد هم شرایط بهتری برایش وجود ندارد. چه بسا که فرد از بودن در مهاجرت خشنود نیست اما این ناخشنودی را به خاطر همین جو شادی اجباری و یا سرشکستگی از برگشتن سرکوب میکند و مشکلی بر مشکلاتش افزوده میشود. آدمی را نمیشود مثل ماشین برنامهریزی کرد که خوب حال که آن نشد اینکه میشود و باید با این راه حل جدید خوشحال بود. شاید مهاجرت به پروسه رشد فردی و شخصیتی و اجتماعی بسیاری تبدیل شود اما لزوما این به این معنی نیست که این را میتوان در برنامه رشد فردی دیگران جای داد.
مردن مگر چیست؟ شاید بتوان گفت مردن بریده شدن دسترسی و فقدان است. چرا جای نداشته باشد که در سوگ و فقدان وطن و بسیار چیزهایی که آنجاست مرثیه سرود. مرثیه سرایی در سوگ، فقدان، دوری و جدایی از موطن و فاشگویی آن، چه در شعر کهن فارسی و چه در ادبیات معاصر فارسی همیشه وجود داشته و دارد. در فرهنگ شفاهی هم از درد غربت همیشه به صورت ویژهای سخن رفته است. حافظ به عبارتی و به زعم بسیاری بزرگترین شاعر فارسی زبان است که از قضا او هم دل خوشی از دوری از وطن خویش ندارد و میگوید:
نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار چنان بگریم زار / که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب / مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من / به کوی میکده دیگر علم برافرازم
در ادبیات معاصر شاید غریبترین نویسنده ایرانی در غربت غلامحسین ساعدی بود. نوشتههای او در خارج از ایران نشان میدهد که او هیچ وقت غم غربت را بر نتابید و سخت از غربت گلایه میکرد. میتوان گفت غلامحسین ساعدی و سرنوشتش تجسم تراژدی غربت بود. وی در شرح احوال در الفبا چنین میآورد:
«... احساس میکنم که از ریشه کنده شدهام. هیچ چیز را واقعی نمیبینم. تمام ساختمانهای پاریس را عین دکور تئاتر میبینم. خیال میکنم داخل کارت پستال زندگی میکنم. از دو چیز میترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدارشدن. سعی میکنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم. و در فاصلهی چند ساعت خواب، مدام کابوسهای رنگی میبینم. مداوم به فکر وطنم هستم. مواقع تنهایی، نام کوچه پس کوچههای شهرهای ایران را با صدای بلند تکرار میکنم که فراموش نکرده باشم. ….. تمام وقت، خواب وطنم را میبینم. چند بار تصمیم گرفته بودم از هر راهی شده برگردم به داخل کشور. حتی اگر به قیمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شدهاند. همه چیز را نفی میکنم. از روی لج حاضر نشدم زبان فرانسه یاد بگیرم….. بودن در خارج بدترین شکنجههاست. (فرانسه) هیچ چیزش متعلق به من نیست و من هم متعلق به آنها نیستم. و این چنین زندگی کردن برای من بدتر از سالهایی بود که در سلول انفرادی زندان به سر میبردم»*
مهاجرت (به هر دلیلی که صورت گرفته باشد) میتواند در فرد ایجاد تنش کند که عوامل این تنش را میتوان به پنج دسته** تقسیمبندی کرد: تجربه، نگرش (جهانبینی)، شخصیت فردی، خانواده و محیط. برای مثال اگر عامل محیطی را در نظر بگیریم تضادهای فرهنگی در محیط یکی از نکاتی است که در عامل محیطی در نظر گرفته میشود و عدم سازگاری با این موضوع موجب تنشهای فردی میگردد. هرچه این تضاد بیشتر باشد باعث ایجاد تنشهای بیشتری میشود. بر اساس این عوامل راهکارهایی هم برای مقابله با ایجاد چنین تنشهایی پیشنهاد شده است. پرداختن به تک تک این عوامل در این مقال نمیگنجد اما به هر حال چیزی که خواستم بگویم اینست که شاید بهتر است نسخه سکوت نپیچیم و مرثیه سرایی در غربت را نکوهش نکنیم. اجازه دهید تا مسئله مطرح شود و هر کس دردهایش را فاش بگوید شاید مهربانی پیدا شود که گوش شنوا باشد و موجب تسلی خاطر شود، شاید هم مرهمی داشته باشد برای درد گوینده.
منابع:
* شرح احوال، الفبا، شماره ۷، پاییز ۱۳۶۵، پاریس، ص ۴ و ۵
** Thurber, C.A. & Walton, E.A. (2007). Preventing and treating homesickness.Pediatrics, 119, 843-858
| |||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|