iran-emrooz.net | Fri, 09.01.2009, 8:41
نگاهی به تاریخ “از زیر چشم بند”
روحی شفیعی
دیماه ۱۳۸۷
"فراموشم مکن"
خاطرات عفت ماهباز از ۲۳۴۵ روز در زندان جمهوری اسلامی
نشر باران سوئد
چاپ اول ۱۳۸۷/ ۲۰۰۸
عفت ماهباز بعنوان یک تاریخ نگار زن و بهمراه دهها زن دیگر در چند دهه اخیر، با نوشتن خاطرات خود، تاریخ نگاری را که همواره قلمروی مردانه بوده است، بعدی زنانه دادهاند و تاریخ میرود تا ازحیطره انتزاعی و خشک مردانه بدر آمده و در قالب حوزهای بدیع و غنی از شادیها، غمها، و مهر انسانها و نیز سبعیت انسانی برای ایندگان به یادگار بماند.
هوای دلپذ یر روز دوم فروردین، جشن نوروز، خیابانها غرق در شادمانی و گل و سبزه. مردم با همه نگرانیهای حاصل از انقلاب نوپا و بخون نشسته و جنگ ویرانگر رژیم صدام بر بخشی از ایران، باز هم بهار را و نوروز یادگار دورانهای کهن را به جشن نشستهاند.
زن جوانی بهمراه شوهرش با لباس تازه عید، با ترس و نگرانی از شناخته شدن و دستگیری، خانه را بقصد دیدار نزدیکان ترک میکند. هوا نم اشک دارد و فضا رنگین از نور و بنفشه.
آن کس که بود که ذلالت نابودی خویشتن خویش وادارش کرد تا بهمراه جوخههای مرگ در خیابانها به صید قلبهای عاشق بپردازد و به ماموران چکمه پوش در شناساندن انها کمک کند تا چندی بیشتر جسم ازدرون تهی شده خود را به زندگانی پیوند دهد.
و ناگهان است که ماشینی جلوی پای انها ترمز میکند و امر میدهد سوار شوید. و دیگر هیچ.
میگوید:
"مینویسم بیاد ان سالها. سالهای سکوت زندا ن، سالها ئی که " اوازه خوان نه، که اواز میشدم" و از پنجره بند فریاد میکشیدم. میخواستم صدایم را همه هم بندان و رفیقهای دور و نزدیک و همسرم که در بندی و یا سلولی دورتر نشسته بود بشنوند. " برنجزار چه هوای من........"
"مینویسم از زخمها و دردها و شکنجههای روحی و روانی رفته بر انسانها، تا فراموش نشود روزها و شبها ی هولناک سال ۱۳۶۷ که یکی ار تاریکترین فصلهای تاریخ سیاسی معاصر میهن من است."
"فراموشم مکن" پس از گذشت یک دوران ۱۴ ساله برشته تحریر درامده است و نویسنده میگوید : "بر من و ما چه گذشت که حتی یاداوری ان پس از این دوران طولانی تنمان را میلرزاند و روح روانمان را به خنج میکشد"
عفت ماهباز در بتصویر کشیدن دوران زندانی بودن خود و همبندانش، در یاد اوری غم نامه عشق بی پایانش به شاپور همسرش و در سوگ از دست دادن او و در نگارش تاریخ وقایع پس از انقلاب در زندانهای رژیم جمهوری اسلامی که میرود از بد روزگار سی ساله شودو نیز از نظر نظم زمانی و شیوائی کلام و رعا یت صداقت فکری و بویژه تحلیل شرایط خاص زندان بسیار در خور ستایش است.
بر ما چه گذشت در این سی سال که درازنایش به قدمت سیصد سال و انتهایش به خوفناکی تاریکنای اقیانوسهاست. بر مردان و زنانی که به اتحاد و اتفاق همه توان را در طبق اخلاص نهادند تا دیکتاتور بر اندازند و و شادی ازادی را به جشن نشینند. طی این دوران بقول مسعود سعد سلمان، شاعر قرنها پیش که عمری را در زندن بسر برده بود "مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود".
براستی ایا این دوران سیاه ادامه همان دورانهائی است که انسانها را بجرم ازادگی به صلابه میکشیدند و بر دار؟
"فراموشم مکن" شانه به شانه دهها نوشته دیگر از خاطرات زنان در زندان، به جنبههای مختلفی از زندگی در زندان میپردازد و سعی دارد از "زیر چشم بند"،تا انجا که ممکن است، تاریخ را آ نچنان بنویسد که احساسات زنانه نویسنده و ترسها و دلهرها غمها و شادیها ی همبندان زندان و انان که رفیقند و انان که دیگرانند و سلولهای تنهائی و جمعی و عمومی را انعکاسی بیرونی دهد و برای ایندگان بیادگار گذارد انچه را که طی سالها ی طولانی و دهشتناک بر انان رفته است .
این اولین بار نبوده است که عفت به فضای بازداشتگاه و بازجوئی وارد شده بود. شاگرد مدرسه 15 سالهای بود که به ساواک لتگرود احضار میشود و مورد باز پرسی قرار میگیرد. 15 ساله!
عفت پس از ان در دنیای کودکانه تصور میکند چریک شده است و احتما لا در کوه و دشت به مبارزه با ماموران ساوک مشغول است. بار دیگر در سال 1361 دستگیر و پس از 36 ساعت ازاد میشود. یکسال قبل برادرش علی را در پائیز غم انگیز 60 اعدام کرده بودند. به خانه خواهرش زنگ زده بودند:
" منزل علی ماهباز "
" بله اقا برادرم هستند"
" خانم برادرتون بود"
پدر که برای دریافت وصیت نامه نزد حاجی کربلا ئی رفته بود میپرسد " اخه چطوری دلتون امد انو بکشین. اون خیلی مظلوم بود. چطور با وجود شکنجههائی که در دوره شاه شده بود دلتون امد اونو بکشین"
" اقا نگرن نباشید گلوله را بهمون جائی زدن که شکنجه شده بود."
" فراموشم مکن" کتابی است سرشار از حماسه دوستیها همدردیها غم خوریها و در عین حال قساوتهای ناباورانه انسا نی علیه انسانی دیگر.
تراژدی کودکی است سه ساله که صبح بیخبر و خندان در اغوش مادر به شکنجه گاه میرود و شب هنگام ساکت و مغموم در کنار مادر که میلنگد و روزهای بعد در کنار مادری که بسختی راه میرود ضجه میزند.
" میخواستم پنجره را بشکنم و او را در اغوش بگیرم. میخواستم مادرش را در اغوش بگیرم و ببوسم. هیچگاه ندانستم بکدام گروه و سازمان تعلق داشت. اهمیتی هم نداشت."
"فراموشم مکن" داستان عشق است در" سالهای وبا ئی". عشق در خونابه ترس و وهم سالهای از یاد نرفتنی اوایل انقلاب. عشق زنی به شوهرش که یاداوری ان هفتهها و روزها و ساعتهای تمام نشدنی سلول تنهائی عفت را پر میکند. به شاپودر میاندیشد و از خود سوال میکند ایا من او را مجبور نکردم که ارزویش ایستاده مردن باشد؟
هنگامی که با تفاق شاپور صحنه تلویزیون و مصاحبه کیانوری را تماشا میکردند که برغم او در مقابل چشمان اعضاء حزب توده هزار بار اعدامش کردند و زمانی که یکی از افراد در همان مصاحبه از فعالیتهای سیاسی اش اظهار پشیمانی میکند عفت میگوید: موهای سر شاپور را با دست گرفتم و گفتم: اگر تو هم از این جور حرفها بزنی تک تک موهاتو میکنم و او با متانت گفت : "باید شرایط اونها را هم در نظر بگیریم."
"فراموشم مکن" آ ئینه دیدگاههای خام و صیقل نخورده جوانانی است که سر بر طبق اخلاص نهادند تا بزعم خود نان و ازادی را بیکسان تقسیم کنند. اما در این میان، هزازان عامل بمیان امد و هریک را بسوئی کشاند، به محا فل ایده ئولوژیک ، که خود اغاز و پایان تراژدی بود. همه این جوانان، عاشقان سرسخت دیدگاههائی بودند که انها را به پای شکنجههای دهشتناک، سلولها ی انفرادی، و اعدام و بدتر از ان گاه ندامت از گذشته، انزجار و توابیت و تیر خلاص بر زندانی دیگر، کشاند.
قلم شیوای عفت ماهباز اما ما را در تلخترین لحظات به ذنیای عشق رهنمون میکند.
روزی از روزها که در بیرون اطاق بازپرس نشسته بود وجود شاپور را در همان حوالی حس میکند. با چشمی گریان درسکوت دهشتناک ناگهان بلند میشود و کور مال، کورمال براه میافتد. صدای شاپور است!
" صدای همسرم را شنیدم، میخواهم ببینمش." در صدایم چیزی بود که مرد چیزی نگفت. در را باز کردم. بازجوی داخل اطاق، متعجب داد: زد اینجا چکار میکنی؟
به ارامی گفتم "همسرم است"
"به سمت شاپور رفتم . اصلا انتظار دیدن مرا نداشت. نیم خیز شد. در اغوشش گرفتم"
"اگر میخواهی اینجا بشینی چشم بندت را بکش پائین و بعد پرسید : شوهرت میگه تلفن مادرش را نداره" "دانستم دلبندم حتی تلفن مادرش را هم نداده است".
عفت ماهباز از عشق رابعه به بکتاش میگوید و سبعیت حارث برادرش، که تن عاشق او را دیوار کشید و محبوبش را به چاه انداخت تا عشق بمیرد، از طاهره قراّه العین میگوید که بر حجاب قرنها شورید و در حضور مردان چادر از سر بر داشت و انان را برای همیشه مقهور قدرت موئنث خود کرد گر جه در این راه به جمع کشته شدگان راه عشق پیوست. در اینجا اما داستان دهشتناک بازجوئیها و ترس عریان است.
آیا ما اکنون با گذشت چندین دهه از ان روزها ی خون و دهشت، میتوانیم قضاوت کنیم چگونه و چرا این جوانان سر بر دار شدند و در ان شرایط کدام راه درست بود:
نماز خواندن و راهائی از شکنجه/ نخواندن و سر موضع ماندن و شکنجه/ ندادن اطلا عات حتی سوخته و شکنجه/ و اعدامهای جمعی برای نه گفتن به ۳ سوال که از بن پوشال شدند.
"فراموشم مکن" با زیبائی کلام از تلخی شکستی میگوید که در یک سلول کوچک، انسانها را بر اساس اعتقاد سیاسی شان از هم جدا میکند، تا انجا که از هم بیش از دشمن مشترک تنفر دارند چرا که هریک دیگری را مسبب روزگاری میداند که بر همه بیکسان سخت گرفته است.
" دیوار بلند فاصله وجود داشت. دیواری که هیچگاه عبور از ان برای ما امکان پذیر نشد. این دیوار در درون هریک از ما قد میکشید و بلند میشد، فضائی برای شکنجه بیشتر. هیچ کس پیدا نشد که ان حصار و دریوار را بشکند و یا حتی بخواهد بشکند."
عفت ماهباز بعنوان یک تاریخ نگار زن و بهمراه دهها زن دیگر، با نوشتن خاطرات خود، تاریخ نگاری را که همواره قلمروی مردانه بوده است، بعدی زنانه داده است.تاریخ انتزائی و خشک مردانه میرود که بعنوان حوزهای بدیع و غنی از شادیها، غمها، و مهر انسانها و نیز سبعیت انسانی برای ایندگان بیادگار بماند.
ارزوهای انقلابی نسلهای جوان ایران بویژه زنان که از دوران انقلاب مشروطیت و حتی قبل از ان همواره پس از یکدوران شوریده حالی درباطلاق شکست مدفون شدند و منحصر به انقلاب بهمن 57 نبودند. زنان ایرانی طبق شواهد تاریخی حتی در دوران انقلاب مشروطه در صحنههای نبرد خیابانی حضور داشتند و پس از ان نیز تا انجا که توانستند زنجیر از پا گسستند تا ثابت کنند که با مردان همسان و هم سرند و نه کمتر.
"در زمینه شکنجه و دادگاه زندانبانان به طور برابر با زندانیان زن و مرد سیاسی برخورد میکردند. انها برای بزانو دراوردن زنان از هیچ شکنجهای دریغ نمیکردند."
انقلاب بهمن و حوادث پس از ان بعد کاملا متفاوتی به حضور و مشارکت زنان در حوزه اجتماعی/سیاسی داد. زنانی که بزعم خود در انقلاب شرکت کرده بودند تا از زندان دیکتاتور رهائی یابند، بزودی خود را در برابر رژیم نوپائی یافتند که میرفت از بن تیشه بر ریشه همه دستاوردها یشان زند.
اکنون پس از ۳۰ سال حکومت و حشت و اختناق،علاوه بر انچه که در زندانها گذشت و میگذرد، فراموش نکنیم اوان انقلاب را و حضور مداوم هزازان زن را در خیابانها و دانشگاهها که برای هفتهها و ماهها با تحمل دشنامها و سنگپراکنیها و تجاوزات کلامی و سپس دستگیری و این واقعیت را که ناباورانه شاهد بربادرفتن اندک دستاوردها ی دهههاسال تلاش خود بودند.
"فراموشم مکن" برگ دیگری از مبارزات زنان را با شهامت و رسائی کلام بتاریخ پر افتخار زنان ایرانی افزوده است، برگی که در رگههای ان، عقب ماندگی سیاسی و اجتماعی جریانات چپ و دگماتیزم حاکم بر انها و عدم درک شرایط سخت زندان که لازمه اش اتحاد و هماهنگی و دلسوزی خواهرانه بود است، بچشم میخورد.
ایستادن بر سر موضع بقیمت جان و قهرمان شدن. قهرمان ان بود که نماز نخواند، حاضر به هیچ مسالحه نشود و بر ارمانهای خود پایبند باشد. از سوی دیگر، رژیم حاکم میتواند با پروراندن جاسوس و تواب و با کمک انان دیگر همبندان را بمرز جنون و خودکشی بکشاند و یا اعدام! دریغ از انهمه جانهای عزیز که بر سر مواضع جریاناتی به جوخه اعدام سپرده شدند که خود از بن درگیر همان اعتقادات مذهب گونه بودندو کمترین درکی از ازادی و برابری و دموکراسی نداشتند.
اکنون پس از گذشت سه دهه از ان روزگاران خونین، که در گذر ان سختیهای بسیار بر زنان ایرانی رفته است و با درس گیری از گذشتههای پر بار، شاهد انیم که زنان ایرانی علیرغم تفکرات و تعلقات فکری گوناگون در راه یک هدف مشترک که همانا برابری و ازادی حقوق اجتماعی و سیاسی شان است شانه به شانه ایستاده اند، با یکدیگر تبادل فکرو تجربه میکنند،با هم نام خود را بر صفحات تاریخ درخشان مبازرات زنانه بثبت میرسانند و امروز، در این زمان و بر این نوشتار و برای این نویسنده که "فراموشم مکن" را بال بغض و گریه بپایان رسانده است، این امید در افق دور سوسو میزند که اینده از ان دختران ماست، چه انان که ماندند و جنگیدند و چه انان که جان بر کف نهادند، نامشان در تاریخ مبارزات زن ایرانی، زن خاورمیانهای و زن شرقی همواره بر جاست. فراموش نکنیم که این راه دراز است و ما هوشیارتر از همیشه.
---------------------------
روحی شفیعی، جامعه شناس و پژوهشگر مسایل زنان است
از روحی شفیعی علاوه بر دهها مقاله در حوزه مسایل زنان، کتب زیر بزبان انگلیسی انتشار یافته است:
1- Scent of Saffron (three generations of an Iranian family), Scarlet Press, 1997, United Kingdom.
2- Pomegranate Hearts (an historical novel which covers the whole of 20th century Iran), Shiraz Press, 2006, United Kingdom.
3- Migrating Birds (translation of 50 pieces of poems from Farsi into English, written by late Jaleh Esfahani ), Shiraz Press, 2006, United Kingdom.