iran-emrooz.net | Fri, 20.04.2007, 21:57
گفتگو با شهلا لاهيجی
هيچ تصور روشنی از آينده وجود ندارد
علی سليمی
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۸۶
در اين گفتگو همه چيز هست از بسته شدن پاتوق فرهنگی نشر روشنگران گرفته تا خاطرات سال های دور لاهيجی و به آتش کشيده شدن دفتر نشر. قرار بود مصاحبه با لاهيجی پيرامون نشر و آسيب شناسی آن در ايران باشد.
سايت کتاب - علی ا… سليمی: قرار بود مصاحبه با شهلا لاهيجی پيرامون نشر و آسيب شناسی آن در ايران باشد اما اگر قرار باشد از دختری که زمانی دور زير سايه مادرش خواندن و نوشتن را آموخت تا در آينده آن را رواج دهد از گذشته اش بپرسيم نتيجه همين چيزی می شود که می بينيد. به همين خاطر در اين گفتگو همه چيز هست. از بسته شدن پاتوق فرهنگی نشر روشنگران گرفته تا خاطرات سال های دور لاهيجی و به آتش کشيده شدن دفتر نشر.
به اين ترتيب مصاحبه ای که می خوانيد فقط مصاحبه با شهلا لاهيجی ناشر نيست. مصاحبه با زنی است که فراز و نشيب های بسياری را پشت سر گذاشته است و هنوز به چشم اندازهايی می انديشد که رسيدن به آنها در اين سرزمين هفت کفش آهنی و عصای هفت منی می خواهد :
* آغاز مديريت شما در کار نشر به چه سالی برمیگردد. اصلا مرکز انتشاراتی تحت نظر شما با چه رويکردی کارش را شروع کرد؟
- شروع کار من در حوزه نشر به بيست و دو سال پيش يعنی سال ۱۳۶۲ بر میگردد. به روايتی اولين زن ناشر ايرانی هستم که برای خودم از همان روز اول يک چهارچوب آرمانی در نظر گرفتم و سعی کردم تجارت اولين حرف را در انتشارات من نزند. مسائل زنان، مسائل اجتماعی يعنی علوم اجتماعی، علوم سياسی و هنر و ادبيات داستانی شعبههای فعاليتی من است. از بين بخشهای ياد شده ادبيات مربوط به مسائل زنان شايد مهمترينشان باشد که به هر حال پسوند مطالعات زنان آن را تعريف میکند. اين پسوند از سال ۷۵ به انتشارات ما سمت و سويی ديگر داد و مرکز ثقل ما شد . بدين معنا که در اين نشر کارهای پژوهشی مسائل زنان صورت میگيرد تا بعد به صورت کتاب منتشر شود.
* يعنی می خواهيد بگوييد در موسسه شما کار پژوهش و چاپ همزمان صورت میگيرد؟
- بله، کاملا درست است. ما کار پژوهشی داريم و برای کسانی که روی مسائل زنان کارهای پژوهشی انجام میدهند هم يک منبع به شمار میرويم. منابعی که بنابر ضرورت در اختيار کسانی که بخواهند روی مسائل زنان کار کنند، به صورت امانت قرار میگيرد. هر چند خودمان هم بر اساس دانش و توانايیمان مشاوره میدهيم.
* شکل گيری هسته اوليه انتشارات روشنگران و مطالعات زنان به چه شکل بود؟ اصلا چرا اين پسوند زنان بايد در ادامه نام يک مرکز انتشاراتی قرار بگيرد؟
- ببينيد انگار واقعا سرنوشت هر کسی از قبل نوشته شده است. کار نويسندگی برای من يک دل مشغولی خيلی خيلی قديمیبود. شانزده ساله بودم که کار روزنامه نگاری را آغاز کردم . در حقيقت در انجمن بينالمللی زنان روزنامه نگار و نويسنده من جوانترين عضو بودم.
* شانزده سالگی شما از نظر زمانی به چه سالی برمیگردد؟
- (باخنده) به هزار سال پيش يعنی بيش از چهل سال قبل.به هر حال با توجه به توضيحاتی که دادم کار نشر برای من يک آرزو بود. خيلی سالها پيش آرزو داشتم مکانی را تاسيس کنم که آدمها بيايند کتاب بخوانند و کتاب به امانت ببرند و به طور کلی به کتاب نزديک شوند. علت اصلی اين آرزو هم نوع تربيت مادرم بود. او ما را به شدت به کتاب وابسته کرده بود. حتی وقتی که سواد نداشتم و به مدرسه نمیرفتم مادرم خودش کتابها را برای ما میخواند و يکی از لذتهای بعد از ظهرهای تابستان ما اين بود که مادرم کتابی را با صدای بلند برای ما بخواند.
گاهی هم آن وسطها خوابش میبرد و ما تکانش میداديم و میگفتيم دنبالهاش را بگو، به هر حال اين فضا ما را بيش از پيش با کتاب نزديک کرد. آن هم در آن سالها که در خانوادهها کتاب نقش تعيين کنندهای نداشت ولی ما به واسطهی مادرمان با انواع کتابها از نزديک آشنا میشديم.
* مگر مادر شما از چه نوع تحصيلات و تربيتی برخوردار بود که در آن زمان اين اندازه روی مطالعه و سواد شما حساسيت داشت ؟
- زندگی مادر من يک زندگی تاريخی است. برای اينکه مادر من جزو چهارمين دوره فارغالتحصيلان مدرسه دارالمعلمين بود. يعنی اولين مدرسهای که برای تربيت دختران معلم درست شده بود. مادر من فارغالتحصيل چهارمين دوره اين مدرسه است. آنجا هم در آن زمان کنکوری داشت درست مثل کنکورهای دانشگاههای امروزی که نسبتش ۱۲ به ۱ بود يعنی از ۳۶۰ داوطلب تنها ۲۸ نفر انتخاب میشدند. به هر حال بعد از فارغالتحصيلی مادرم از اين مدرسه او پنجمين زنی بود که به استخدام دولت در آمد و به کار اداری پرداخت. آنها ابتدا کارشان را با حجاب شروع کردند. می توانيد تصور کنيد که سنت شکنی شگرفی در دوره خودش به شمار می رفته است. به همين جهت میتوانم بگويم مادر من بخشی از تاريخ مونث ايران است. ولی مهم تر از آن نگاهش بود که به نظرم خيلی نگاه مترقی و روشنی بود بخصوص به مسائل پيرامونش. من اگر امروز چيزی دارم و يا چيزی هستم بخش عمدهاش را مديون بلندی فکر و آزادگی او هستم. ضمن اينکه مطلقا او هم مثل من به تقابل جنسها معتقد نبود و اعتقاد نداشت که مسائل و مشکلات زنان به مردان برمیگردد.
به نظر او فرآيندی که بايد به صورت طبيعی طی میشد در يک مقطعی قطع شد و کامل طی نشد و به همين دليل مشکل آفرين گشت. به هر حال نقش او در زندگی من خيلی پر رنگ بود.
* با اين اوصاف چرا دست به کار نوشتن زندگينامه مادرتان نمیشويد؟
- هنوز جرات نکردم چون فقط يکسال از فوت او میگذرد و هنوز داغش تازه است . ولی شايد در آينده اين کار را بکنم. لااقل آن تاريخ شفاهی را که در يکی از نشريات زنان (جنس دوم) منتشر کرد را سعی می کنم به چاپ برسانم. او در آن مقاله درباره سبک آموزشگاهها و درسهايی که خوانده توضيح داده است. چون آنها به اولين مدارس سبک جديد میرفتند. او توضيح میدهد که چگونه معلمهايی که حتی همهشان دختران روحانيون بودند تمام روز در آنجا درس میدادند. مادر من عقيده داشت کشف حجاب اجباری يکی از علل اين انقطاع در مسئله پيشرفت زنان بود. مثلا نقل میکرد: معلمانشان ۳ خواهر بودند و هر سه دختر عاشق موسی خطيب و هر سه با چادر به مدرسه رفت و آمد داشتند و کار تمام وقت میکردند. اما بعد از ماجرای کشف حجاب همه خانه نشين شدند. مادرم معتقد بود که اجباری بودن کشف حجاب بخشی از توانايیهای زنان در آن زمان را از چرخه فعاليتهای اجتماعی دور ساخت.
اين فطرت در روند حرکت زنان يک نکته منفی بود و مادرم معتقد بود هر کاری که بر اساس زور و اجبار باشد و زمينه فکریاش فراهم نباشد مسلما شکست میخورد.
* اولين کتابی که در خانه از طريق مادرتان با آن آشنا شديد چه کتابی بود؟
- مادر من برای تابستانهای ما برنامه داشت . مثلا برای اولين بار کارهای الکساندر دوما را میخواند. يادم هست که من کلاس دوم يا سوم ابتدايی بودم که مادرم برای من اين کتابها را تهيه میکرد البته نمیخريد چون کتاب آنقدر زياد نبود برای ما کرايه میکرد و برای ما تکليف میکرد که مواظب باشيم کتاب کثيف نشود. بعد از آن کتابهای ويکتور هوگو را میخواند. همين طور سال به سال که ما بزرگ و بزرگتر میشديم درحد امکانات آن روز چيزی که اسمش ادبيات موجود بود و يا ترجمه و تاليف شده بود در اختيار ما میگذاشت. بنابراين برای اولين بار اين الکساندر دوما بود که مرا با کتاب آشنا کرد.
* در آن ايام اصلا فکر میکرديد که ممکن است روزی سرو کارتان با کتاب باشد و به صورت حرفهای شغل انتشاراتی را دنبال کنيد؟
برای کسی که نوشتن شغل اوست اين کار قابل تصور است در چنين شرايطی خيلی بعيد نيست سرنوشت با اين حرفه گره بخورد. البته اگر خاطرتان باشد در گذشته چيزی به نام نشر حرفهای وجود نداشت. هر کسی میتوانست کتاب چاپ کند. بنابراين هر کسی میتوانست ناشر بشود در حقيقت آرزوی من داشتن يک کتابسرا يا کتابخانه بود.
* شما اين آرزو را جامعه عمل پوشانديد، هر چند...
- بله، تعطيل شد.
* بالاخره دليل اين کار چه بود؟
- اين را بايد از مسئولانی بپرسيد که آنجا را تعطيل کردند.
* باز هم میخواهيد اين کار را بکنيد؟
- اميدوارم در شرايط بهتری که اين کار را بکنم. چون در اين شرايط اصلا امکان کار وجود ندارد. من بابت آن اتفاق ۲۷ ميليون تومان ضرر دادم. چون آنجا را از مالک سينما اجاره کرده بودم.
* ظاهرا در بعضی از کتابفروشیهای شهر تهران پاتوقهايی مخصوص اهل کتاب داير شده است. نظرتان راجع به اين مراکز چيست؟
- ظاهرا اين راهی بود که من آغازگرش بودم هر چند فعاليت من در حد امکاناتم بود. آنجا ما کتابخانهای رايگان با ۴۰۰۰ جلد کتاب احداث کرده بوديم و ترتيبی داده بوديم که بدون هيچ محدوديت و دغدغهای کتاب بخوانند.
* فکر میکنيد در ايران کتابفروشیها بتوانند در کنار مراکز فروش کتاب کافیشاپهايی را هم برای توسعه اين امر داير کنند؟
- نمیدانم. اينجا اين سئوال مطرح میشود که شما در وهله اول به قهوه بها میدهيد يا کتاب؟ ما فضايی را فراهم کرده بوديم که در آن به کتاب بها داده شود. همه فعاليتها نيز حول محور کتاب بود. حالا اينکه کسی کتاب بخرد يا کتاب بخواند واقعا مساله اصلی نبود. برای ما جذب مخاطب به کتاب اهميت داشت. اما حالا بعضی از اين کافیشاپها به قهوه بيشتر بها میدهند تا کتاب در واقع انگار کاپوچيناهای خيلی خوبی دارند.
* وضعيت دفتر نشر روشنگران بعد از آن قضيه آتشسوزی به چه شکلی است؟
- هيچ، کل برنامههای ما را به هم زدند.
* در اين واقعه چقدر دچار خسارت شديد؟
- بيش از ده ميليون تومان برای اينکه تمام وسايل دفتر سوخت تازه صدمات معنوی بيشتر بود چون تمام فايلهای ما سوخت تمام سوابق کتابها و مجوزها و قراردادها. چون در اثر انفجار در فايلر باز شد و مواد آتشزا روی پروندهها ريخت.
* وضعيت آينده خود و صنعت نشر را چگونه میبينيد؟
- به هر حال دغدغههای متعددی ذهن هر کسی را که در اين روزها با صنعت نشر سر و کار دارد به خود مشغول میکند. يکی از دغدغهها نامعلوم بودن آينده است. ما نمیدانيم کسانی که در راهند چه برنامهای برای وضعيت فرهنگ کشور دارند. آيا آنها هم میخواهند کسانی را که نگاه نقادانه مثبت به مسايل دارند، حذف کنند؟ يا میخواهند بالاخره با آنها ديالوگ برقرار کنند و به سمت گفتوگوی شفاف پيش بروند؟ در حال حاضر يا هيچ تصوری از وضعيت آينده نداريم و همين ابهام چشمانداز کار را تير و تار کرده است.