ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 11.07.2006, 12:50
مبانی جنبش تحول دموكراتيك در ايران

اكبر گنجی
سه‌شنبه ٢٠ تير ١٣٨٥

در اين نوشته، فرض بر اين است كه در ايران معاصر جنبشی برای انجام تحولی دموكراتيك در سامان سياسی و اجتماعی كشور وجود دارد. اين دگرگونی‌خواهی، كه علی‌الفرض وجود دارد، البته يك «جنبش»است، و نه بيشتر، يعنی اقدام جمعی‌ای است كه تشكيلات منظم و كاملی ندارد و تركيب آزادی است از افراد و گرايشها و جريانهای مختلف در داخل و خارج كشور. اين جنبش، تحول‌خواهی‌ای است كه نه انقلابی‌‌گری، بلكه اصلاح‌طلبی است. اصلاح‌طلبی آن صرفا در اين معنی است كه شورشگر نيست، طرفدار اقدام نظامی از درون يا بيرون نيست و اين خواست يا ادعا را ندارد كه با يك ضربت می‌توان جهشی تاريخی را ممكن ساخت. درست در اين معنی، تحول‌خواهی‌ای دموكراتيك است، دموكراتيك است چون معتقد است كه اگر از انديشه و شيوه‌ی عمل دموكراتيك نياغازيم، به دموكراسی دست نخواهيم يافت. اين جنبش، جنبش تحول‌طلبانه «ايران» است، نه جای ديگر. از اين رو، هم به جهت تحول‌طلبی دموكراتيكش و هم به جهت ايرانی بودنش خصوصياتی دارد و، به نظر نگارنده، بايستی به اعتبار درسگيری از تاريخ داشته باشد كه من در زير برداشت خود را از آنها فهرست‌وار می‌آورم و اميدوارم با طرح آنها سهمی را در پيشبرد بحث در اين حوزه ادا كرده باشم:

۱)
هزينه‌ی انقلاب بسی بيشتر از سودِ آن است. انقلاب را چه به معنای دگرگونی اساسی و سريع آرمان‌ها و نهادهای حكومتی از راه سرنگونی خشونت‌آميز بگيريم و چه به معنای دگرگونی اساسی و سريع ساختارهای اجتماعی ملت، درهر دو حال، هزينه‌‌ای می‌طلبد كه به مراتب بيش از سود آن است. الف) دگرگونی اساسی و سريع، درست به همين دليل كه می‌خواهد سريع باشد، هميشه بايد ماهيت فيزيكی و مادی داشته باشد، نه ذهنی و روانی و فرهنگی، زيرا دگرگونی‌های ذهنی و روانی و فرهنگی لاجرم بسيار كند و بَطیء‌اند. و هر دگرگونی‌ای كه ماهيت فيزيكی و مادی داشته باشد نمی‌تواند بدون توسل به قدرت، خشونت، و زور انجام گيرد، و در اِعمال خشونت و زور هميشه انسان‌هايی كه هيچ مَحْمِل و مجوزی برای قتل و جرح و ضرب و آزار جسمانی و روانی‌شان نيست در معرض اين امور قرار می‌گيرند، و اين چيزی است كه هيچ‌گونه توجيه اخلاقی ندارد. ما نمی‌توانيم برای سعادتمند شدن گروهی از انسان‌ها، هرچه قدر پرشمار باشند، گروه ديگری را، هرچه قدر كم‌شمار باشند، فدا كنيم يا به مصيبت و فلاكت دچار سازيم. ب) اِعمال زور و خشونت هيچگاه قدرت باورآفرينی ندارد و، بنابراين، هميشه گروه كمابيش پرشماری همچنان به آرمان‌ها و نهادهای حكومتی جديد يا ساختارهای اجتماعی جديد بی‌عقيده و سُسْت‌مهراند و احساس ستمديدگی و دفع شدن از سوی انقلابيان پيروز دارند و اين احساس هم برای بهداشت روانی آنان بسيار مضّّر است و هم آنان را به فعاليت‌های خلاف موازين اخلاقی وامی‌دارد، و هم از دست رفتن آن بهداشت روانی و هم انجام گرفتن اين فعاليت‌های غيراخلاقی هزينه‌های انسانی عظيمی‌اند. ج) خشونت خشونت می‌آورد و، بنابراين، جامعه‌ی پس از انقلاب هم از خشونت‌های فراوان مصون نيست و هم هميشه انتظار انقلاب‌های جديد را می‌كشد كه هركدام می‌خواهند آرمان‌ها و نهادهای حكومتی يا ساختارهای اجتماعی جديدتری و متفاوتی پديد آورند. د) هيچ تضمينی برای حركت و سير حكومت انقلابی در همان سمت و سوی اوليه‌ای كه پديدآورندگان انقلاب در نظر داشته‌اند نيست و بنابراين، بهترين آرمان‌ها و نهادهای حكومتی يا ساختارهای اجتماعی نيز می‌توانند فقط چندصباحی تنها برای تضعيف حكومت قبلی و ايجاد حركت انقلابی دستاويز و مستمسك كسانی شده و بعداً به كل فراموش شوند. خسارت‌های ناشی از پديد آمدن انقلابی كه هرگز به اهدافش نمی‌رسد كم نيست.
هدف از تقدس‌زدايی از مفهوم انقلاب، نه دعوت به تسليم به وضعيت موجود، بلكه دعوت به خلاقيت در انديشه و اقدام برای پيشبرد تحولی دموكراتيك در سامان سياسی و اجتماعی كشور است.

۲)
انقلاب مبتنی بر يك پيش‌فرض نادرست است و آن چيزی است كه از آن به «اصالت سياست» تعبير می‌كنيم. اصالت سياست نظريه‌ای است حاكی از اينكه بزرگ‌ترين يا يگانه مشكل يا علّة‌العلل همه‌ی مشكلات جامعه، نظام و رژيم سياسی حاكم بر آن جامعه است و اين نظريه، طبعاً، توجيه می‌كند كه برای بهبود و پيشرفت جامعه بيش و پيش از هر كار ديگری به سراغ نظام سياسی حاكم بر آن جامعه بايد رفت و آن را سرنگون ساخت. عجيب اينكه طرفداران انقلاب هيچگاه از خود نمی‌پرسند كه چرا پس از سقوط نظام و رژيم قبلی مسائل و مشكلات مردم يكسره ناپديد نمی‌شوند و حال آنكه وقتی عامل اصلی مشكلات از ميان می‌رود بالطبع بايد معلول‌های آن، يعنی همان مشكلات، از ميان بروند. وجهی از خشونتی كه معمولاً انقلابيان پيروز، پس از بر كرسی قدرت نشستن، اعمال می‌كنند معلول همين خشمی است كه از پی بردن به خطای اساسی نظريه‌شان عارض می‌شود. انتقاد به تقليل كل يك جنبش تحول‌خواه به سياست و تقليل سياست به مبارزه برای برانداختن قدرت مستقر البته نبايستی به معنای چشم‌پوشی بر اين حقيقت باشد كه در مواردی هيچ تحول جدی‌ای در عرصه‌ی جامعه و فرهنگ ميسر نيست جز از راه تحولی در عرصه‌ی سياست.

۳)
اصالت از آن فرهنگ است. اين بدين معنی است كه اگر بخواهيم اساس را شعور انسانها بگذاريم، بايد بگوييم بزرگ‌ترين يا يگانه مشكل يا علّه‌العلل مشكلات جامعه‌ فرهنگ آن است و مراد از «فرهنگ» مجموعه‌ی باورها، احساسات و عواطف، و خواسته‌ها، آداب و رسوم، عادات و مَلَكات و الگوهای ذهنی ـ روانی ـ رفتاری مشترك افراد جامعه است. تا عناصر و مؤلفه‌های نامطلوب، باطل، غلط، و ناسالم فرهنگ جامعه حذف و طرد نشوند و نوعی جرح و تعديل و حك و اصلاح و تغيير و تبديل فرهنگی انجام نگيرد و بخشی كمابيش وسيع از باورها، احساسات و عواطف، خواسته‌ها، آداب و رسوم، عادات و ملكات و الگوهای ذهنی ـ روانی ـ رفتاری مشترك افراد جامعه دگرگون نشود تغيير همه‌ی آرمان‌ها و نهادهای حكومتی يا ساختارهای اجتماعی هيچ سودی نخواهد داشت. كسانی كه فرهنگشان دست نخورده مانده است، نظام سياسی و حكومتی جديد يا نهادهای اجتماعی جديد را دير يا زود به صورت همان نظام سياسی و حكومتی قديم يا نهادهای اجتماعی قديم درمی‌آورند و با همان عقب‌ماندگی‌ها و بدبختی‌ها دست به گريبان می‌شوند.

٤)
فرهنگ امكان تغيير سريع و دفعی ندارد. فرهنگ جامعه بايد با فعاليت‌های تدريجی و كمابيش بطی‌ء دگرگون شود. عوض كردن باورهای مردم، كه عوض شدن ساير عناصر فرهنگی، يعنی احساسات و عواطف، خواسته‌ها، آداب و رسوم، عادات و ملكات، و الگوهای ذهنی ـ روانی ـ رفتاری را درپی دارد، يكی از كُنْدآهنگ‌ترين فعاليت‌های بشر است. نيروهای باوراننده، يعنی نيروهای ذهنی ـ روانی كه به كار از ميان بردن يا پديد آوردن يا دگرگون ساختن باورها می‌آيند، نيروهايی‌اند كه در عين حال كه ژرفترين دگرگونی‌های زندگی انسانی را پديد می‌آورند و هم از نيروهای انگيزاننده (نظام پاداشی و ترغيب‌كننده) و هم از نيروهای وادارنده (نظام كيفری و تهديدكننده) مؤثرتراند، كارشان كندی فراوانی دارد و تأنّی و حلم و ازخودگذشتگی فراوان می‌طلبد. با امر و نهی و تهديد و ارعاب و زور و خشونت نمی‌توان بی‌باوری را به آستانه‌ی باور كشاند يا باوری را از ذهن و ضمير كسانی زُدود. از اين رو، تحول‌طلبی دموكراتيك از هرگونه شتابزدگی و عجله پرهيز داد و می‌داند كه وقتی يگانه راه تغيير باورهای نادرست و اصلاحات فرهنگی است كُنْدی اين راه و روش را بايد پذيرفت و تسليم آن بود.

٥)
بخش قابل توجهی از فرهنگ جامعه كه بايد دگرگون شود خرافات‌پرستی، خودشيفتگی، جزم‌باوری، تعصب فرقه‌ای، تنگ‌نظری، سطحی‌انديشی، تقليدگرايی، القا و تلقين‌پذيری، تعبدگرايی، شخصيت‌پرستی‌ و پيشداوری‌هايی است كه در فرهنگ ما ايرانيان‌، خاصه در حوزه‌ی دينی آن، رخنه كرده است و آن را آلوده و از حيات و ارجمندی‌اش عاری ساخته است. بنابراين، دست‌اندركاران تحول دموكراتيك بايستی سعی فراوانی در جهت پيراستن فرهنگ ما از اين مؤلفه‌های بسيار مؤثر در عقب‌افتادگی ما ايرانيان داشته باشند. اين‌كه تحول‌خواهی دموكراتيك چه بخواهد و چه نخواهد با تفكر دينی و فرهنگ مذهبی جامعه‌ی ايرانی برخورد انتقادی دارد و بايد داشته باشد ناشی از اين مبنای نظری است. نفی اين عناصر و مؤلفه‌ها از فرهنگ دينی اصلاً به معنای مخالفت با دين و مذهب جامعه‌ی ايرانی نيست. بخش چشمگيری از فعالان و دست‌اندركاران تحول‌خواهی دموكراتيك ايران معاصر خود علقه‌ها و گرايش‌های دينی و مذهبی عميق دارند. نهايت آنكه اين جنبش بخوبی پی برده است كه تا تحول، معطوف به بخش دينی فرهنگ ايرانيان نشود، قسمت عمده‌ای از عوامل عقب‌ماندگی و انحطاط ما ايرانيان دست‌نخورده باقی می‌ماند.

٦)
نمی‌توان و نبايست تسليم اين ادعا شد كه مسلمان به‌ عنوان مسلمان به دليل ذات و گوهر دين اسلام (و مذهب تشيع) با اصلاحات فرهنگی، چه اصلاحات فرهنگ دينی و چه اصلاحات معطوف به بخش‌های ديگر فرهنگ جامعه، مخالفت دارد. كاملاً امكان‌پذير است كه شخص، مسلمان (و شيعه) باقی بماند و، در عين حال، به اصلاحات فرهنگی مورد نظر اين جنبش معتقد باشد و عملاً مبادرت ورزد. خصلت دموكراتيك جنبش تحول‌خواه ما ايجاب می‌كند كه وسيعترين توده‌ها را با انواع و اقسام باورها به خود جلب كند. دموكراسی‌خواهی پرورنده استعدادهای دمكراتيك است. عرصه‌ی مبارزه برای آزادی به روی عموم باز است.

۷)
در عين حال، بخش قابل توجهی از روحانيت كنونی ايران با اصلاحات فرهنگی اين جنبش نمی‌تواند موافقت و همراهی داشته باشد. روحانيت، به دليل انتفاع غيرقابل انكاری كه از عقائد خرافی و نادرست دينی و مذهبی عوام‌الناس و توده‌های مردم می‌برد و نيز به دليل محافظه‌كاری مُفْرطی كه دارد و خود باز معلول دليل اول است، با تحول دموكراتيك نمی‌تواند جز مخالفت و ناسازگاری نشان دهد. اما امروزه به دو جهت ديگر مخالفت روحانيت با تحول دموكراتيك تشديد و تقويت شده است: يكی به جهت پيوستگی بخش قابل توجهی از روحانيت به مراكز قدرت رژيم جمهوری اسلامی و ديگری به جهت رشد گرايش‌های بنيادگرايانه در ميان روحانيون. به عبارت ديگر، ظهور روحانيون ايدئولوژيك كه با اختلاف مراتب هم به رژيم جمهوری اسلامی نزديك‌تر و هم گرايش‌های بنيادگرايانه دارند ناسازگاری روحانيت با هرگونه جنبش تحول‌طلب آزاديخواه را بيشتر كرده است.

۸)
هرگونه گرايش بنيادگرايانه و هرگونه تفسير و قرائت بنيادگرايانه از اسلام (و تشيع) مخالف تحول دموكراتيك است. بنابراين، بايد با آن مبارزه كرد. تفسير و قرائت بنيادگرايانه از اسلام به دلايل زير با تحول دموكراتيك قابل جمع نيست: الف) عقل استدلال‌گر را در مذبح دين و كتب مقدس دينی و مذهبی قربان می‌كند، ب) بر ظواهر ايستای دين تاكيد دارد، نه بر روح پويش‌پذيرآن، ج) ديانت را تقريباً در فقه منحصر می‌كند و احكام فقهی را تغييرناپذير و خدشه‌ناپذير می‌داند، د) برای تأسيس مجدد جامعه‌ای فقهی و شريعت‌زده از خشونت رويگردان نيست و بلكه مؤكّداً انقلابی است، هـ) به تكثرگرايی (Pluralism) دينی قائل نيست، و) به تكثرگرايی سياسی نيز قائل نيست، ز) معتقد به ورود دين و روحانيت در جميع قلمروهای ساحت جمعی زندگی است، ح) مخالفت با حكومت دينی، يعنی فقهی، را به هيچ‌وجه تحمل نمی‌كند، و ط) با فرهنگ غربی يكسره مخالفت دارد و در بسياری از موارد حتی با تمدن غربی نيز سازگاری ندارد. از اين رو، جنبش تحول‌خواه بايد به مبارزه‌ی فرهنگی با بنيادگرايی اهتمام بليغ داشته باشد و فضاحت و رسوايی انديشگی اين گرايش را آفتابی و به مردم تفهيم كند.

۹)
پاره‌ای از عناصر و مؤلفه‌های تفسير و قرائت سنت‌گرايانه از اسلام نيز مخالف تحول دموكراتيك است. تحول‌خواهی دموكراتيك نمی‌تواند اين عناصر و مؤلفه‌های اين گرايش را بپذيرد: مخالفت با عقل‌گرايی و آزادانديشی و مخالفت با فرهنگ و حتی تمدن غربی.

۱۰)
تحول دموكراتيك، علی‌الاصول، با تفسير و قرائت تجددگرايانه (modernistic) از اسلام سازگاری كامل دارد و از اين رو اين جنبش، در جناح دينی و مذهبی‌اش، طرفدار اسلام تجددگرايانه است. يعنی الف) برای عقل استدلال‌گر ارج و قيمت فراوانی قائل است تا آنجا كه سعی بليغ دارد كه حتی‌المقدور تفكر دينی را عقلانی سازد، ب) آزادانديش و تعبدگريز است، ج) بر روح ‌پويش‌پذير پيام اسلام تاكيد دارد، نه به ظواهر ايستای آن، د) تدين را بيش و پيش از هر چيز در اخلاقی زيستن می‌داند، آن هم اخلاقی اين جهانی، انسانگرايانه، و حساس نسبت به درد و رنج و لذت و الم انسان‌ها، هـ) احكام شريعت و فقه را تغييرناپذير نمی‌داند، و) نتيجه‌ی ايجاد حكومت‌های شريعتمدار و فقه‌گرا را در مخالفت يا خواست پارسايی،اخلاق‌گرايی و بهروزی انسان‌ها می‌بيند، ز) فَراغ و فراق دولت از ديانت و ديانت از دولت را نه فقط ممكن، بلكه مطلوب و ضروری می‌داند، ح) به تكثرگروی دينی قائل است، ط) طبعااز تكثرگرايی سياسی نيز استقبال می‌كند، ی) دين را فقط برآورنده‌ی نيازهای معنوی مؤمنين می‌داند، ك) معتقد نيست كه بهشت اين‌جهانی را بتوان با حكومت دينی پديد آورد، ل) از تمدن و فرهنگ غربی يكسره گريزان نيست، هرچند ممكن است نسبت به عناصری از آن، نظری انتقادی نيز داشته باشد، م) به «از ماست كه بر ماست» قائل است و علت عمده‌ی تيره‌روزی ما را خودمان می‌داند، نه بيگانگان.


۱۱)
محك و ملاك همه‌ی رد و قبول‌ها، تأييد و انكارها، تقويت و تضعيف‌ها، نفی و اثبات‌ها، جرح و تعديل‌ها، و حمله و دفاع‌ها، در عالم رأی و نظر و نيز در عالم فعل و عمل، سه چيز است: عقلِ دارای احكام جهانشمول (Universal)، اخلاق جهانی، و حقوق بشر. درست است كه هم در تبيين اين سه پديده و هم در فروع و جزئيات احكام هر سه اختلاف نظرهايی كم يا بيش وجود دارد، ولی در عين حال، جنبش تحول‌خواهی دموكراتيك ايران برای فيصله نزاع‌ها و حل مسائل و رفع مشكلات جامعه‌ی ايرانی به چيزی غير از اين سه مرجع رجوع نمی‌كند و از غير اين سه، داوری نمی‌طلبد. از اين لحاظ، می‌توان گفت كه اين جنبش جنبشی مدرن (modern) است، نه پيشامدرن (pre-modern) و نه پَسامدرن (post-modern). پيشامدرن نيست، زيرا حتی سنت گذشتگان خود را نيز بر اين سه محك عرضه می‌كند و آنچه از اين سنت را كه با عقل جهانشمول، اخلاق جهانی، و حقوق بشر سازگار باشد می‌پذيرد، و بقيه را رد می‌كند و بنابراين، سنت را حاكم بر اين سه نمی‌داند، بلكه محكوم و تابع اين سه می‌خواهد. پسامدرنيستی نيز نمی‌انديشد، زيرا به نسبی‌انگاری (relativism) بی‌پروايی كه جميع احكام عقل جهانشمول، اخلاق جهانی، و حقوق بشر را نيز مفروض نسبيت و فاقد اعتبار مطلق می‌داند، باور ندارد.

۱۲)
حركتی را می‌توان تحول دانست و تحولی را می‌توان دموكراتيك دانست، كه در جهت لغو همه امتيازهای نابه‌حق و همه تبعيضهای ناروا باشد. هدف عمده‌ی تحول‌طلبی با نگاه به نظام مستقر لغو دموكراتيك همه امتيازهايی است كه حاكمان فعلی به خود و بستگان و وابستگانشان داده‌اند. خواست جدايی دين و دولت خواستی در جهت رفع تبعيض است. تبعيضی كه اساس نظام حاكم است و آن نشاندن فقيه در موضع ولی مطلق و مردم در موضع صغيران و جاهلان و مجنونان است، تبعيض‌های فراوانی را موجب شده و تبعيضهای سنتی را تحكيم كرده است. از ميان اين تبعيضها مقدم بر همه تبعيضی است كه در حق زنان روا داشته‌اند. تحول‌خواهی دموكراتيك در ايران فقط در صورتی شايسته چنين عنوانی خواهد بود كه در جهت لغو آپارتايد جنسی بكوشد.

۱۳)
جامعه‌ی امروز ايران جامعه تضادها و تبعيض‌های حاد است. از دين سكه ساخته‌اند و گروهی سكه‌ی دين را به نام خود ضرب كرده‌اند. آن را می‌اندوزند و با جاه و مال تاخت می‌زنند. پول به معيار مطلق ارزشها تبديل شده و ارزش دينی نيز در خدمت آن قرار گرفته كه در نهايت با اين معيار سنجيده شود. مناسبات اجتماعی در ايران هيچگاه مثل دوره‌ی كنونی سرمايه‌دارانه و آلوده به بهره‌كشی و تبعيض و فساد و پول‌پرستی نبوده است. در طول تاريخ هيچگاه دروغ و ستم اين چنين در جامعه‌ی ايرانی انباشته نبوده است. جامعه دير زمانی است تبعيض‌ها و حق‌كشی‌ها را می‌بيند و عدالت می‌خواهد. رفع تبعيض‌هايی چون روحانی–غير روحانی و خودی–غيرخودی هنوز به منزله‌ی برقراری عدالت در ايران نيست. اما رفع تبعيضی كه اساس ساختار سياسی ايران است، گام نخست در جهت برقراری عدالت در جامعه است. اينك ديگر نمی‌توان تبعيض‌هايی را كه ميان اقشار مختلف مردم، ميان دو جنس، ميان مناطق مختلف، ميان اقوام مختلف، ميان باورهای مختلف در رابطه با دين و گرايشهای فكری متفاوت و ميان كسانی را كه به سبكهای مختلف زندگی گرايش دارند، رفع كرد، مگر اين كه نخست در جهت رفع تبعيض بنيادی نظام كوشيد. رفع اين تبعيض به معنای سكولار شدن نظام سياسی است. جدايی دين و دولت گام اول و اصلی برای آن است كه هر انسانی چونان انسان و هر شهروندی چونان شهروند در نظر گرفته شود. تحقق حقوق بشر و حقوق شهروند در گرو سكولار شدن نظام سياسی است و اين همانا هدف اصلی تحول دموكراتيك در جامعه‌ی ايران است. رفع همه تبعيض‌هايی سياسی‌–اجتماعی‌ای كه به نام دين صورت می‌گيرد، مبنا و معنای سكولاريزاسيون ايرانی است. دينداران پايبند به اخلاق و خواهان عدالت نيز هيچ مخالفتی با سكولاريزاسيون در اين معنا ندارند.

۱٤)
تحول‌خواهی دموكراتيك در ايران در عرصه‌ی سياست به معنای جمهوری‌خواهی است. حكومت سلطنتی همانند حكومت فقاهتی مبتنی بر تبعيض است. همچنان كه ولايت سياسی فقها مبتنی بر حق ويژه‌‌ی قشری از يك صنف است، معنای سلطنت قائل شدن به حقی ويژه برای يك دودمان است. قائل شدن به حقی ويژه برای يك صنف يا دودمان نه با عقل می‌خواند نه با درسهايی كه از تجربه‌های تاريخی گرفته‌ايم. هر حق ويژه‌ای در عرصه‌‌ی سياست در ايران به سادگی ممكن است در كوتاه‌ترين زمان به بنياد ديكتاتوری تبديل شود. جمهوری‌خواهی در برابر سلطنت قرار دارد، چه سلطنت شاهانه و چه سلطنت فقيهانه. اساس جمهوری، برابری و علنيت كامل در عرصه‌ی سياست است. شرط تحقق ايده‌ی برابری اين است كه هيچ منصبی حق ويژه‌ی كسی يا گروهی نباشد. جمهوری‌خواهی باور به اين است كه امر جمهور مردم بايستی بی‌هيچ استثنا و محدوديتی به خود جمهور مردم سپرده شود. نظام جمهوری هيچ راز، فن، شگرد يا افسونی ندارد كه تصور شود خانواده‌ای خاص يا صنفی خاص به آنها وقوف دارند. قايل شدن به حق‌ويژه برای كسانی خاص، پيشاپيش سياست را به راز اختصاصی آنان تبديل می‌‌كند و اين سرچشمه‌ی فساد است. تنها راه برای آن كه عرصه‌ی سياست بتواند اخلاقی باشد، آن است كه در اين عرصه علنيت برقرار شود. جمهوری همگانی، يعنی جمهوری‌ای كه هيچ مقام و منصبی در آن حق ويژه خانواده‌ای خاص، جنسی خاص، صنفی خاص، دارنده مذهب يا ايد‌ئولوژی‌اِِِِِی خاص، برآمده از قوم و تباری خاص نباشد، همه‌ی پستها به صورت گردشی عوض شوند و در آن همه چيز بر اساس قانون باشد، تنها نظامی است كه در آن اين امكان وجود دارد كه در عرصه‌ی سياست علنيت و شفافيت برقرار شود. علنيت و شفافيت شرط صلح است. هر چه حوزه‌ی سياست شفافتر باشد دستيابی به صلح امكان‌پذيرتر می‌شود، چه صلح در داخل و چه در رابطه با همسايگان و جهانيان.

۱٥)
وضعيت جهان، الزامات زمان، موقعيت كنونی ايران، مجموعه‌ی درسهايی كه از تاريخ می‌گيريم و آنچه از بهترين دستاوردهای تفكر بشری می‌آموزيم، ايجاب می‌كنند كه آرمان اساسی تحول دموكراتيك در كشور را صلح قرار دهيم.
هدف ما صلح اجتماعی است. مبارزه‌ی فعال در راه صلح، مبارزه با همه‌ی تبعيض‌هايی است كه همزيستی مسالمت‌آميز انسانها را در خطر می‌افكنند.
خواست ثابت ما صلح جهانی است. ما خواهان دوستی با همه‌ی جهانيان هستيم. هيچ اختلافی وجود ندارد كه حل آن از راه مبارزه و با اتكا بر دوستی و پشتيبانی ملتها و حمايت جنبش جهانی صلح ميسر نباشد.
وجهی از مبارزه برای صلح مبارزه با "اتمی" شدن كشور و منطقه است. مبارزه با اين خطر در عين حال بخشی از مبارزه‌ی ما برای صلح با طبيعت است. ما آگاهی و اراده‌ی انسانها را مخاطب قرار می‌دهيم و همگان را به مبارزه با هر آن چيزی فرا می‌خوانيم كه محيط زيست انسانی را آلوده می‌كند. جنبش حفظ محيط زيست در همبستگی تنگاتنگ با جنبش صلح است.

۱٦)
صلح برای تحول دموكراتيك در ايران هم ايده‌ی مبنايی است و هم اصل تعيين روش. جنبش تحول دموكراتيك در ايران، جنبش صلح است و جنبش صلح، جنبشی است برای تحولی دموكراتيك. ايده‌های صلح و آزادی و رفع تبعيض همتافته‌اند. جنبشی موفق و سعادت‌آور است كه در همه مراحل رشد و گسترش خود به اين آرمانها وفادار بماند.
صلح‌خواهی نه تسليم به وضعيت موجود، بلكه نفی آن از راه نقد بی‌امان ماهيت خشونت‌بار آن است. صلح‌خواهی فعال رد و نفی همه‌ی قانونهايی است كه ماهيتی تحميلی دارند و از هيچ پشتوانه‌ای جز خشونت برخوردار نيستند. تفاوت انقلابی‌گری‌ای كه آن را به شكلهای مختلف تجربه كرده‌ايم، با صلح‌خواهی فعال به‌عنوانِ ايده و روش در اين است كه اولی از استفاده از روش و منش حريف خود ابايی ندارد، وليكن دومی بر آن است كه از هر نظر در مقابل نظام و شيوه‌ای قرار گيرد كه آن را غيراخلاقی و غيرانسانی می‌داند. ما آرمان خود را با شجاعت مدنی و نافرمانی مدنی پيش می‌بريم. نافرمانی مدنی سرپيچی مسالمت‌آميز از نظامات تحميلی و خشونت‌بار است. تأكيد ما همواره بر آگاهی و اخلاق است. ما با مردم و در برابر چشم جمهور مردم عمل می‌كنيم، به اين اعتبار نيز عميقا جمهوری‌خواه هستيم.

۱۷)
بنيادگرايی دينی در شكلهای اسلامی، مسيحی، يهودی، و نيز هندو و جز آن، جهان ما را متشنج كرده و دستاوردهای روشنگری و دموكراسی را تهديد می‌كند. بنيادگرايان يكديگر را تقويت می‌كنند و با توسل به يكديگر افراط‌گری تبهكارانه‌ی خويش را موجه می‌كنند. قدرت‌طلبی و سلطه‌طلبی در قالبهای دينی فرو رفته و به تشنج‌طلبی خود پوشش دينی و فرهنگی داده‌اند. ما معتقد به نقد بی‌امان بنيادگرايی و همه‌ی اشكال افراط‌گری دينی و قومی هستيم، در عين حال بر اين نكته واقفيم كه هم جنگ‌طلبی بنيادگرايانه و هم اعلام جنگ عليه بنيادگرايی ممكن است پوششی بر منافع و مطامعی برای سلطه بر منطقه‌ی ما باشد. عالميم بر اين نكته كه اين بنيادگرايی اسلامی است كه امروزه رابطه‌ی ايران را با جهان متشنج كرده و بعيد نيست كه تحريم و فشار همه‌جانبه‌ی جهانی و سرانجام جنگ را به مردم ما تحميل كند. بر اين نكته نيز آگاهيم كه قدرتهای بزرگ در پوشش مخالفت با تشنج‌طلبی حكومت ايران چه ظلمها كه ممكن است بر مردم ايران روا دارند، چه تصويرهای غلطی از مردم ما به جهانيان می‌دهند و با كوبيدن بر طبل جنگ چه مطامعی را در سر می‌پرورانند. ما آزادی و استقلال را توأمان می‌خواهيم و به خوبی تشخيص می‌دهيم كه كجا و چگونه تشنج‌طلبی رژيم ايران صرفاً به بهانه‌ای برای تحميل جنگ به مردم ايران و گسترش تشنج در منطقه برای تحكيم اقتدار قدرتهای جهانی و تضمين منافع درازمدت آنها تبديل می‌شود.
وجه اصلی صلحخواهی ما در داخل كشور، جمهوری‌خواهی ماست.تا استبداد برقرار است دو خطر كشور را تهديد می‌كند: درگيری با جهانيان و رفتن زير بار قدرتها و در هر دو حالت پايمال شدن منافع ايران و ايرانيان. ما جمهوری‌خواهانه، خواهان صلحيم. صلح‌خواهی ما در وجه بيرونی آن تأكيد بر اصل مذاكره است. تحول‌خواهی دموكراتيك در ايران به يك سياست خارجی فعال نياز دارد. ما بايستی چهره‌ی صلحدوست و ترقی‌خواه جامعه‌ی ايران را به جهانيان معرفی كنيم و بكوشيم هيچ تلاشی برای تحميل جنگ به ايران كامياب نشود. ما بايستی بگوييم كه با جنگ، با مداخله‌جويی و آلترناتيوسازی خارجی و از طرف ديگر هر گونه معامله‌ای با رژيم كه به ضرر مردم ايران خاصه مبارزه آن برای دستيابی به آزادی و حقوق انسانی تمام شود، مخالفيم. هرچه مبارزه برای حقوق بشر گسترده‌تر شود، از خطر جنگ كاسته برمی‌گردد. ما با جناح‌هايی از قدرتهای جهانی نيز كه تصور می‌كنند با جنگ می‌توانند مسائل خود را با رژيم ايران حل كنند، با اتكا بر آزادی و حقوق انسانی مواجه می‌شويم و در مقابل آنها جبهه‌ی جهانی صلح را فرامی‌خوانيم از حق مردم ايران برای زيستن در صلح پشتيبانی كنند. ما از هر ابتكاری برای مذاكره و گفتگو كه از خطر جنگ بكاهد و به نفع صلح‌طلبی جمهوری‌خواهانه‌ی ما باشد پشتيبانی كرده و دست زدن به چنين ابتكارهايی را تشويق می‌كنيم. اين نكته را اما همواره در نظر داريم كه ثمربخشی يك سياست خارجی صلحجويانه‌ی فعال، تابع مبارزه‌ی داخلی جمهوری‌خواهانه‌ی ما برای صلح و آزادی است.

۱۸)
دگر‌گون‌سازی دموكراتيك در ايران مستلزم آن است كه ميان نيروهای خواستار اين دگرگونی مناسباتی دموكراتيك برقرار شود. بافت اجتماعی ايران و شكافی كه ميان قشرهای سنتی و قشرهای جديد وجود داشته، پيچيدگی و تناقضاتی كه ذاتی انقلاب ايران بوده، نقشی كه دين و روحانيت در آن ايفا كرده، مبارزه‌ی حاد بر سر قدرت از يكسو و از سوی ديگر انحصارطلبی روحانيون حاكم، تداوم مسائل بحث نشده تا چه برسد به آنكه بگوييم حل نشده‌ای كه از پيش از انقلاب و حتی می‌توان گفت از زمان انقلاب مشروطه در رابطه‌ی ميان گروهها و جريانهای سياسی ايران وجود داشته، ايد‌ئولوژی‌زدگی شديد غالب جريانهای سياسی ايران، تعصبات فرقه‌ای و مذهبی و شبه‌مذهبی و ساختار سازمانی غير دموكراتيك همه‌ی آنها، انعكاس تضادهای جهانی و منطقه‌ای در فضای سياسی ايران و مجموعه‌ای از عوامل ريز و درشت ديگر باعث شده است كه نيروهای سياسی ايرانی، حتی در آنجايی كه امروزه بتوان گفت حقيقتاً خواهان آزادی‌اند، رابطه‌ی همدلانه‌ای با هم نداشته باشند. بايد اين فكر را كنار گذاشت كه می‌توان طرحی از تاريخ سياست در ايران در چند دهه‌ی اخير ارائه كرد كه عموم روی آن توافق داشته باشند. بر اين اساس مصلحت آن است كه همدلی، همرايی، همسخنی و همگامی با نظر به تحليل وضعيت كنونی و آماجها و آرمانهای آينده ايجاد شود و بر سر تحليل گذشته سخت‌گيری‌های اتحادشكنانه صورت نگيرد. تفسير صائب تاريخ مهم است، اما در مناسبات اجتماعی مهمتر از اين امر، همبستگی و دلبستگی و ياری متقابل است. تاريخ گذشته روی مردمی سنگينی می‌كند كه چشم‌انداز آينده را تيره و تار می‌ببيند. هر چه با خوش‌بينی و اميدواری بيشتری به آينده بنگريم، از فشار گذشته بر روی ما كاسته می‌شود. سخت‌گيری در مورد گذشته، همواره نه نشانه‌ی زيركی، بلكه چه بسا نشانه‌ی تنبلی فكری، غلبه‌ی نيروی عادت، و ناتوانی در پيشبرد وظايف آينده است. هويتی جدا از عمل وجود ندارد و عرصه‌ی عمل مفتوح و مبسوط است. خود را باز كنيم به روی تجربه‌های تازه، رابطه‌های تازه، دوستی‌های تازه. همه می‌توانيم از همديگر بياموزيم.

۱۹)
انتقاد از گذشته‌گرايی كه زير پوشش درسگيری از تاريخ انجام می‌شود، نافی اين نكته نيست كه چيزی نبايد فراموش شود و نبايستی هيچ پرسشی در مورد گذشته طرح‌نشده بماند. مسؤوليت ويژه‌ای در رابطه با توضيح وقايع، خاصه وقايع آغشته به خشونت و خون، متوجه آن نيروها و افرادی است كه در حاكميت، حتی به صورت حاشيه‌ای، حضور داشته‌اند. شفاف‌سازی واقعی نقشها در فضايی كه مختصات آن را عدالت و اخلاق و اراده به آزادگی رقم می‌زند، ميسر می‌شود، نه در فضای انتقام‌جويی و كينه‌ورزی. جنبش برای تحول‌خواهی دموكراتيك در ايران بايستی از هم اكنون خود را با اين اراده معرفی كند كه عدالت‌خواه است، اما به نام هيچ عدالتی چوبه‌ی دار بر پا نخواهد كرد، زندانها را پر نخواهد كرد، افراد را خانه‌خراب و آواره نخواهد كرد. ما منكر مسؤوليت حقوقی نيستيم، اما برای ما مهمتر از هر مسؤوليتی تعهد در اين مورد است كه به نام صلح آغاز می‌كنيم، با صلح پيش می‌رويم و بر آنيم كه به صلح برسيم. به اين دليل بر اولويت بخشش بر مجازات تأكيد می‌كنيم.اميد ما اين است كه دگرگون‌خواهی دموكراتيك در ايران آنچنان با ايده‌ی صلح و بخشندگی درآميخته باشد كه سرزنش اخلاقی‌ای را كه متوجه كسی يا نيرويی به سبب تبه‌كاری‌اش می‌كند، سنگينتر از هر مجازاتی ادراك شود.

۲۰)
ما ايده‌های خود را با شهامت پيش می‌بريم. در بخشش نيز شهامت داريم. برای زدودن فسادكاری‌های حكومت رانت‌خواران، دنائت اخلاقی‌ای كه فرومايگان تشنه‌ی قدرت رواج داده‌اند، زدودن آثار سفله‌پروری و رشوه‌دهی و رشوه‌خواری، زدودن تأثيرات تبه‌كاری‌هايی كه افراد احيانا به نام ثواب دينی دست خود را به آنها آلود‌ه‌اند، به صفای اخلاقی نياز داريم، آنچنان صفايی كه فضا را پر كند، تيرگی و پلشتگی و آلودگی را در معرض ديد بگذارد و بيزاری همگانی را برانگيزد. تحول دموكراتيك آينده‌ی ما بايستی تحولی در بينش و منش ما باشد، تا شجاع شويم، راست‌قامت و راستگو شويم، در عين پايبندی به ايده‌ی صلح از همه‌ی تحميلها سرپيچی كنيم، نهراسيم، تنگ‌ ‌نظر نباشيم و حتا در آنجايی كه ضعيفيم، با شهامت و صفا و پايداری خود حقارت و دنائت دشمنان آزادی را بنماييم. ما بايستی در هر گام به پيروزی اخلاقی بينديشيم. كسب پيروزی‌های موضعی در اين عرصه است كه روانشناسی تازه‌ای ايجاد خواهد كرد، در پهنه‌ی سرتاسری تحرك پديد خواهد آورد و آزاديخواهی را از حسرت آزادی، به نشاط و اميد و خلاقيت برای كسب آزادی تبديل خواهد نمود.