ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 28.06.2006, 5:49
“نشست لندن”: تدارک دموکراسی برای ايران!

جمشيد طاهری‌پور
چهارشنبه ٧ تير ١٣٨٥

٥

با وزير "بختيار"، پا به پای يکديگر، راه افتاديم طرف اجلاس. دلم می‌خواست "تنفس" نيم ساعتی بيشتر طول می‌کشيد، ايکاش می‌شد آرام گرفت! نا آرامی‌هائی از اين دست، بی قراری جان است برای بيرون جهيدن از حد خويش، حدی که عادات و افکار سپری شده آن را ساخته‌اند تا تو درلاک بذر خود بمانی و بپوسی! ياد محمد امينی می‌افتم در باغ ملی لاهيجان، وقتی که کلاس ده بوديم. محمد يک سال زودتر از من دستگير شد و در زندان مشهد بود و من در تاشکند بودم که به من خبر رسيد در دريا غرق شده! محمد خودش يک دريا بود، شعر‌هايی را که به لهجه‌ی گيلکی سروده بود، در قهوه خانه‌های لاهيجان می‌خواندند، بی آن که بدانند شاعرش کيست. وقت چای چينی، زنها و دختر‌ها در باغ‌های چای می‌خواندند، بی آن که محمد را بشناسند! آن روز در باغ ملی لاهيجان روی يک نيمکتی نشسته بوديم، چند روز مانده به عيد بود، بوی بهار همه‌ی باغ را برداشته بود. آدم نفس کشيدن زمين را می‌شنيد، تمام باغ پر بود از صدای رويش گياه و پرتو گرم خورشيد روی سر و صورت ما بود. يکدفعه محمد بغلم کرد، سرش را گذاشت روی شانه‌ی من و بلند شروع کرد به شعر گفتن: شايد گياه نخواهد که ارتفاع بپيمايد/ شايد گياه بخواهد، در لاک بذر بماند/ اما زمين نمی‌خواهد و آفتاب نيز!

دستور کار اجلاس، استماع گزارش کمسيون‌ها و تصميم‌گيری روی آنها بود. بيانيه‌ی سياسی و چهار ماده از قطعنامه را خواندند و اعلام کردند ماده پنج قطعنامه به جمع بندی کميسيون طرح‌های اتحاد اختصاص دارد اما کمسيون هنوز جمع بندی خود را در اختيار هيأت رئيسه نگذاشته است. از مسئول کمسيون سوأل شد. تقاضای وقت بيشتر کرد و هيات رئيسه موافقت کرد. مشروطه خواه پير دورتر از من نشسته بود، ديدم به من نگاه می‌کند! لبخند زدم و او هم لبخند زد.
بيانيه سياسی و چهارماده قطعنامه را خواندند، پرسيدند؛ مخالفی نبود و به اتفاق آرا تصويب شد. پيش نويس بيانيه سياسی، از همان ورود و حتی چند روز زودتر در اختيار همه بود. من در سايت نشست لندن خوانده بودم و در اجلاس نيز در مجلد اسناد که ديدم يکبار ديگر خواندم. سمت اصلی درست بود اما خيلی از فرمولبندی‌ها را، من اگر می‌نوشتم جور ديگر می‌نوشتم. در اين باره چند ساعتی فکر کرده بودم. فکر کرده بودم در اين اجلاس هر کدام از جائی گرد آمده‌ ايم، هر کدام از ما سابقه و سليقه‌ی خاص خود را داريم، هريک ادبياتی داريم که مخصوص خود‌مان است و هر يک از ما حساسيت‌های سياسی داريم که پرورده‌ی سوابق سياسی مخصوص به خود‌مان است. پيش خودم فکر کرده بودم اين تنوع سوابق و سلايق، ويژگی اين اجلاس است و درست هم اين است که مجال بروز و ظهور داشته باشد. فکر کرده بودم نکته‌ی پر اهميت نحوه‌ی برخورد با بروز و ظهور آنها است؛ نکته مهم نوع مواجهه‌ی ماست با حساسيت‌های سياسی متفاوت و متمايزی که داريم.
از مشکلات اساسی ما، ناتوانی ماست در فهم يکديگر! ما معمولاً يکديگر را يا نمی‌فهميم و يا بد درک می‌کنيم! بارها اتفاق افتاده من يک چيز گفته‌ام و طرف صحبت من يک چيز ديگر فهميده! چيزی فهميده که اصلاً و ابد‌اً آن چيز نبوده که من فکر کرده و گفته‌ ام. اين اتفاق‌ها در نزد ما چيزی فراتر از سوء تفاهم است، و به گمان من به ساختار استبدادی ذهن ما مربوط می‌شود که اساس آن تصور انحصار حقيقت است! روش معمول در نزد ما اين نيست که در فکر و سخنی که آن را نمی‌پسنديم، دنبال هسته‌ی حقيقتی بگرديم، روش معمول در نزد ما اين است که فکر و ذکر خود را حقيقت منحصر به فرد فرض می‌کنيم و چندان در اين تصور انحصار حقيقت، شيفته و مسحور خوديم که اصلاً و ابد‌اً نمی‌شنويم ديگری چه می‌گويد يا چه گفته!
خود شيفتگی چشم ما را برای ديدن ديگری کور می‌کند. راست اين است که ما معمولاً هر کسی را برنگ خود می‌خواهيم و می‌پسنديم، چشم ديدن ديگری را، در رنگ و جلوه‌ی خاص خودش، در دگر انديشی‌‌هايش نداريم! آن گشاده نظری، که هر کس را، در همانی که هست بخواهيم، خوب وبد يکديگر را ببينيم و همديگر را با خوبی‌ها و بدی‌هائی که حامل‌اش هستيم، پذيرا باشيم، آری! چنين گشاده نظری نياز امروز ماست و ما اين را خيلی کم داريم.
فکر کرده بودم و فکرهايم را که جمع و جور کردم به خودم گفتم اين اجلاس می‌خواهد همه‌ی نحله‌های سياسی ايران را بر محور خواست رفع حکومت دينی و استقرار دموکراسی در ايران متحد کند، پس ارزش در اين نيست که همه يک جور فکر کنيم و يک آهنگ بنوازيم و يک صدا بخوانيم، ارزش در اين است که متفاوت فکر می‌کنيم اما بر پايه خواستی مشترک، دست در دست يکديگر داريم.
از شما چه پنهان؛ چند سالی است هر فکرو ذکر که می‌کنم، پشتبندش به خود می‌گويم: مرد حسابی! اين که همه‌اش فکر و حرف است، صورت عينيت يافته‌اش چه می‌شود؟ حقيقتاً نياز امروز ما دموکراسی در کردار است!
پاسخم به سوأل خودم اين بود: اگر سمت اصلی درست است، معنايش اين است که تو با اين بيانيه موافق هستی، پس وقت رأی که شد دستت را به موافقت بالا می‌کنی. دوم؛ اينجا يا آنجايش را نمی‌پسندی؟ خب! ديگرانی هستند که آن را می‌پسندند، تو می‌توانی به کمسيون پيشنهاد کنی، قبول کردند؛ فبها! قبول نکردند، مگر بايد همه، همان را بپسندند که تو می‌پسندی؟!

مسئول کمسيون ما که با توافق قريب به اتفاق اعضای کمسيون برگزيده شده بود، از پشت تريبون، گزارش کار کمسيون را به اجلاس ارائه کرد. گزارش‌اش بی‌اندازه مختصر بود و من که آهی را می‌شناختم، می‌ديدم که او نگران و دلواپس است. از پشت سری‌های خود پرسيدم شما فهميديد تصميم کمسيون چه بود؟ گفتند: نه! دستم را بلند کردم، وقت که دادند، قوي‌اً به نحوه‌ی ارائه گزارش اعتراض کردم. گفتم: من که عضو کميسيونم، از اين گزارش نفهميدم تصميم کمسيون چه بوده! اجلاس بايد روشن و بدون ابهام بفهمد تصميم اکثريت کمسيون چه بوده، بايد نظر اقليت را هم بداند تا بتواند درست ارزيابی کند و تصميم بگيرد و اضافه کردم من با تصميم کمسيون مخالفم و تقاضا می‌کنم اجلاس؛ نظر مصوب کمسيون را تأئيد نکند و به آن رأی منفی بدهد! حرفم را که زدم ديدم اجلاس در سکوتی پر از تشويش فرورفت!
من آدم آتشين زبان و ستيزجوئی هستم، مثل يک آدم معقول، با قرار وآرام حرف زدن را بلد نيستم! تا اين سن وسال هنوز ياد نگرفته‌‌ام! بجای اين که اجلاس را نسبت به مسأله حساس بکنم، مردم را ترساندم! ترس شکلی از برانگيختگی است. متأسفانه؛ برانگيختگی يکی از بنيادهای فرهنگ سياسی در نزد ماست! و به همان اندازه از سرچشمه‌های ناکامی‌های ماست. ما بايد اين بنياد را براندازيم و به جايش عقل و تعقل را بنشانيم. نا توانيم؟! راه رفع ناتوانی پرده پوشی عيب و نقص‌های ما نيست، وقوف به آن و آشکارگفتن در باره‌ی آن است.

احساس کردم شائبه‌ای از ظن و ترديد روی درست کاری‌های آهی پاشيده‌ام! اين را که احساس کردم بی تاب شدم، بی اجازه بلند شدم و کوشيدم به جمع اطمينان بدهم که چند صدائی بودن اين اجلاس حسن آن است و ما را فشرده تر و متحد تر می‌کند. رفيق قديمی دکتر کامبيز روستا، از اعضای هيأت رئيسه به بی‌اجازه حرف زدنم اعتراض کرد، معذرت خواستم و نشستم.

ماده ٥ : ما تلاش خواهيم کرد تا در آينده‌ای نزديک به برگزاری يک نشست وسيع با مشارکت جمع بيشتری از هم ميهنان (کوشندگان سياسی، فرهنگی و اجتماعی) که با اهداف ما برای تشکيل يک نهاد ملی در جهت برقراری دموکراسی و حقوق بشر در ايران هماهنگی دارند بپردازيم.
از چند جانب با اعضای کمسيون صحبت شده بود و بلاخره روی اين جمع بندی توافق بدست آمده بود. اجلاس آن را به تصويب رساند اما قبل از رأی گيری من به عنوان مخالف صحبت کردم. تمرکز صحبتم روی رد يا قبول ماده پنج نبود! به تاکيد گفتم؛ چند صدائی بودن اجلاس حسن آنست و ما را متحد تر می‌کند و اضافه کردم نمی‌توانم به اين جمع بندی رأی موافق بدهم زيرا به تشکيل نهاد ملی اتحاد بر پايه اصل نمايندگی اعتقاد دارم، اما در اين جمع بندی اصل مورد نظر، صراحت کافی پيدا نکرده است.

در عرف سياسی آدم‌هائی از تيپ مرا "اصول گرا" می‌نامند. اصول گرائی به طور درونی و ذاتی مستعد انجماد است! و من که از انجماد گريزانم مانده‌ام چگونه با اصول گرايی خود کنار بيايم. در اين سالهای اخير من بسيار کوشيده‌ام سياست را همچون زندگی روايت کنم. منطق منهم اين است که سياست بايد معطوف به انسان و زندگی او باشد. انفکاک سياست از انسان و نيازهای او، بشريت را با فجايع عظيم روبرو ساخته است.
رفيق دورآشنائی که از "هانوفر" آمده بود، چند بار در طول اجلاس، برافروخته و معترض به اجلاس تذکر داد که نخست بايد خود را تعريف کند. اول بايد بداند که کيست و چه می‌خواهد و اين در حالی بود که بالای سر هيأت رئيسه روی کاغذ مقوائی نوشته بودند؛ نشست لندن: اتحاد برای دموکراسی و حقوق بشر.
اتحاد نياز سياسی حاد امروز ماست و ما مجاز نيستيم اين نياز را پای تعصب‌مان به اصول قربانی بکنيم؛ امروز بعد از تجربه‌ی ساليان نظرم اينست که اصول تا آنجا اصولند که نيازهای جامعه و مردم را در خود بازتاب می‌دهند و در خدمت پاسخگوئی به آنند. امروز فکر می‌کنم هيچ اصلی مطلق نيست! اين است که تعصب سابق را ندارم.
راه اتحاد با پاهای واقعيت طی می‌شود، چند و چون و شکل و شمايل پيمودن اين راه را واقعيت‌هائی که ما را احاطه کرده تعين می‌کند و به همين دليل نيز نمی‌توان آن را در يک شکل و يا يک طرح خلاصه و منجمد کرد. تازه خود پديدار اتحاد، مثل هر پديدار واقعی، حيات جنينی، تولد، کودکی، بلوغ، و سرانجام پيری وپايانی دارد! يعنی در پويه درونی خود نيز آبستن تغير و دگرگونی‌هائيست و ما بايد پذيرای نياز اتحاد برای دگرگونی و تغير باشيم.
مسأله‌ی اساسی توافق و سازگاری اصولی با محتوا و مضمون اتحاد، يعنی اهداف و برنامه‌ی آن است. "منشور برلين" برای چنين توافق و سازگاری يک چهارچوب اصولی فراهم آورده است و من نگران آن بودم که "نشست لندن" به "منشور برلين" بی اعتناء يا کم التفات باقی بماند! البته نگرانی من پايه واقعی داشت، زيرا در مجلد اسناد "نشست لندن" با نظراتی روبرو شده بودم که منشور و طرح و برنامه‌هائی را پيشنهاد می‌کردند که اساساً اهداف و برنامه يک حزب می‌توانست باشد و نه يک اتحاد برای دموکراسی، حقوق بشر و همه پرسی!
يک واقعيت تلخ و بسيارغم انگيز تاريخ ايران؛ انفصال و انقطاع فی مابين نسل‌هاست. اين بلا را استبداد سرما آورده و بهره‌ی آن را نيز استبداد است که می‌برد. اين عمر دراز که استبداد در کشور ما پيدا کرده از ثمرات انفصال و انقطاعی است که نسل‌های جوان را در بر خوردار شدن از تجربه‌ی نسل‌های پير در محروميت قرار داده و مانع انباشت آگاهی‌های تاريخی در جامعه شده است. تو گوئی نسل‌های جوان در اين کشور محکومند همه چيز را از صفر شروع کنند!
"منشور برلين"، يک صورت بيان از تجربه و آگاهی تراکم يافته در نزد ماست. البته منظورم اين نيست که هيچ تغيری در آن جايز نيست! حرفم اين است که يک چهار چوبی فراهم آورده که به حقيقت مبنائی برای اتحاد همه‌ی آزاديخواهان ايران می‌تواند باشد. مبنائی که با تجربه‌ی تاريخی مردم ما و مردم جهان در توافق قرار دارد و منادی اتحادی است که در افق آن دموکراسی ايستاده و راهبرد‌هائی به دست می‌دهد که توان گشودن دروازه‌ی ايران به روی مدرنيته را دارد.
من بسيار خوشحال شدم وقتی ديدم "نشست لندن" در چنان سطحی از بصيرت سياسی است که لازم ديد در بند ٤ قطعنامه، حمايت خود را از منشور " نشست برلين" اعلام کند و به آن صراحت ببخشد:
"ما اصول ياد شده در منشور نشست برلين و منشورهای مشابه آن در بين گروه‌ها و نيرو‌های شرکت کننده در اجلاس لندن را در کليت آن‌ها مبنای مناسبی برای اتحاد عمل نيرو‌های سياسی دموکرات می‌دانيم و از آنها حمايت می‌کنيم."
حمايت "نشست لندن" از منشور "نشست برلين" حامل پيام سياسی با اهميتی است و آن تصريح اين نشست بر سمتگيری ملی و دموکراتيک خود است.
پيدائی هسته‌ی رهبری کننده‌ی "نشست برلين" و "نشست لندن"؛ مولود هم‌آوازی و همگامی دو گرايش سياسی است: سوسيال دموکراسی و ليبرال دموکراسی. اين نشست‌ها پی آمد شکل گيری دو نيروی سياسی نوظهور؛ سوسيال دموکرات‌ها و ليبرال دموکرات‌ها، در حيات سياسی اپوزسيون ايران است و به نوبه‌ی خود تأ ئيدی بر اين حقيقت است که جمهوری خواهی و سلطنت طلبی به تنهائی قادر به هويت بخشی سياسی نيست. کسانی که "شکل نظام" را پرچم هويت سياسی خود ساخته‌ اند، همانگونه که درهردو سو مشهود است، در معرض مسخ و سترونی هويت دموکراسی خواه و مردمی خود قرار دارند. آنچه که مايه تأسف است اين است که نيروهائی که جايگاه واقعی شان در اتحاد برای دموکراسی و حقوق بشر برای ايران است، تا آنجا و هراندازه که بر شکل گيری اتحاد آزاديخواهان ايران ترمز می‌نهند، خواسته و ناخواسته، از دموکراسی و حقوق بشر خود را در فاصله قرار می‌دهند و نتيجت‌اًدموکراسی آينده‌ی ايران را از قوت و توانی که می‌تواند داشته باشد محروم می‌کنند و آن را آسيب پذير و آسيب پذيرتر می‌سازند. اين انحراف و اشتباه سياسی جبران ناپذيری است! و من از صميم قلب آرزومی کنم و اميدوارم هرچه زودتر تصحيح شود.
تجربه‌ی کشورهائی که در آنها نظام دموکراسی استقرار يافته و استوار و برگشت ناپذير شده است، به طور روشن و متقنی بر ضرورت و حقانيت اتحاد سوسيال دموکرات‌ها و ليبرال دموکرات‌ها برای دموکراسی و حقوق بشر گواهی می‌دهد. من دراين تجربه به تأمل نگريسته‌ام و از آن برای امروز و فردای ميهن خود درس‌ها آموخته‌ام. در نگاه من هر سوسيال دموکرات يک جمهوريخواه است اما نمی‌توان گفت هرکس به نظام پادشاهی مشروطه برای ايران اعتقاد دارد، لزوماًً مخالف سوسيال دموکراسی است! چه بسيار کسانی دموکراسی آينده‌ی ايران را در نظام پادشاهی مشروطه می‌طلبند، اما در عين حال انسان‌هائی جانبدار ارزش‌های سوسيال دموکراسی هستند.


ادامه دارد

قسمت اول